هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-27
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
13 مهر 1398
روز 29 مارس 1981/ 9 فروردین 1360 بنیصدر بار دیگر طرح نظامی خود را طی یک عملیات نظامی تجربه کرد، ولی اینبار نیز موفقیتی به دست نیاورد. منطقه عملیاتی در نزدیکی روستای «کوهه» قرار گرفته بود. آن روز تمرکز آب در حد فاصل خاکریزهای ما و ایرانیها حائلی بین نیروهای طرفین ایجاد کرده بود. نیروهای مهندسی حجم آب را در منطقه ممنوعه[1] که شب و روز بر میزان آن افزوده میشد، اندازهگیری میکردند. با وجود اینکه نیروهای ایرانی از تمامی امکانات خودشان برای غرق کردن نیروهای ما در آب بهرهبرداری نمودند، ولی نیروهای مهندسی با استفاده از وسایل موتوری توانستند سدهای خاکی محکمی احداث کنند. مسئولیت نگهداری از این سدها به عهده نیروهای مسلح بود. قبل از شروع عملیات نظامی، نیروهای ایرانی سطح آب را در منطقه ممنوعه تا بالاترین حد خود افزایش دادند و دو روز پس از این جریان دست به یک عملیات برقآسا زدند تا از طرفی با خراب کردن سدهای خاکی آب را به سمت نیروهای ما به جریان بیندازند و از طرف دیگر آنها را به عقبنشینی وادارند. این عملیات از نظر تئوری در عقب راندن نیروهای عراقی از شهر اهواز، دور نگهداشتن این شهر از تیررس توپخانه سنگین و جلوگیری از پیشروی عراقیها به سمت اهواز تأثیر بهسزایی داشت، ولی در عمل شکل دیگری پیدا کرد. ایرانیها که قصد داشتند سدهای خاکی محکم و حفاظت شده توسط نیروهای آموزش دیده و مجهز را مورد تهاجم قرار دهند، میبایستی از امکانات نظامی بالا و کادر مجرب استفاده میکردند تا با منهدم شدن سدها از چند نقطه، آب را با شدت تمام به سمت نیروهای عراقی به جریان بیندازند. حال ببینیم نیروهای ایرانی چه کردند؟ آنها در ساعت دوازده شب 29 مارس 1981/ 9 فروردین1360 گلولهباران مواضع نیروهای تیپ بیستم را با استفاده از توپخانه سنگین، خمپارهاندازها و گلولههای کاتیوشا آغاز کردند. در جریان این گلولهباران مواضع هنگ یکم و سوم زیر آتش سنگین قرار گرفت. ایرانیها برای در هم کوبیدن مواضع ما از توپ سنگین 203 میلیمتری استفاده کردند. در نتیجه این گلولهباران شدید افراد هنگ یکم در مواضع خودشان مخفی شدند و نیروهای مهاجم به راحتی توانستند با قایقهای کوچک پلاستیکی، خود را به خاکریز ما برسانند. این نیروها از یک هنگ نیروهای ویژه دریایی تشکیل یافته بودند.
وقتی که نیروهای ایرانی سد خاکی را تصرف کردند تانکها از ترس اینکه مبادا به وسیله گلولههای آرپیجی هدف قرار گیرند، عقبنشینی کردند. ایرانیها بر آن بودند که با استفاده از تیانتی سد خاکی را از چند نقطه منفجر کنند، ولی هجوم نیروهای ما با پشتیبانی از آتش تانکها فرصت کافی را از نیروهای ایرانی که دچار تشویش شده بودند، گرفت و اجازه نداد سد خاکی توسط نیروهای مهاجم کاملاً منفجر شود. در نتیجه، این نیروها با بهجا گذاشتن چهار کشته و یک اسیر، به وسیله قایقهای کوچک خود فرار کردند.
در جریان این عملیات تهاجمی فقط یک نقطه از سد آسیب جزیی دید که بلافاصله توسط نیروهای مهندسی مرمت شد و از نشت آب جلوگیری به عمل آمد. در این رویارویی دو نفر از افراد جیشالشعبی نیز کشته و هفت نفر دیگر مجروح شدند. عواملی که در شکست این عملیات دخالت داشتند به شرح زیر میباشند:
استفاده نکردن از نیروهای مجرب و مناسب برای حمله و اکتفا به 250 نفر که همگی از یک محور حمله را آغاز کرده بودند. برای انفجار سد خاکی از چند نقطه دور از هم باید اقدام میشد که نیروهای ما موفق به ترمیم سریع آنها نشوند. واحد توپخانه از نیروهای ایرانی پس از استقرار آنها در سد خاکی پشتیبانی نکرد، در حالیکه میبایستی حملات توپخانه شدید علیه نیروهای ما در پشت سد همچنان ادامه مییافت تا عراق قادر به پاسخگویی نمیشد. همچنین میبایستی یک نیروی کافی برای سرگرم نمودن عراقیها در نظر گرفته میشد تا نیروهای ایرانی میتوانستند سد را به نحو شایسته و از چند نقطه منفجر کنند. در طی بازجویی از سرباز اسیر ایرانی معلوم شد که بنیصدر شخصاً بر اجرای عملیات نظارت داشت. این شکست که به شکستهای قبلی بنیصدر اضافه شد موقعیت سیاسی او را سستتر کرد.
تشدید اختلافات و تضادهای سیاسی و نظامی در برخورد با مسئله جنگ و از طرف دیگر شکستهای نظامی در جبهه اثر سویی بر موقعیت بنیصدر و جناح سیاسی هوادار او بر جای گذاشت. همین مسئله موجب تشدید اختلاف بین او و جناح هوادار امام خمینی گردید. تا اینکه امام در اثر آشفتگی اوضاع نظامی و سوءمدیریت صحنه نبرد، دستور برکناری بنیصدر را از سمت فرماندهی کل نیروهای مسلح صادر کردند.
طبق معمول، ماموریت یافتم یک واحد سیار پزشکی به قرارگاه «پ» تیپ بیستم اعزام کنم. در آن تاریخ تیپ بیستم از جنوب شرقی به جنوب غربی اهواز و به غرب جاده استراتژیکی اهواز - خرمشهر منتقل شده و در محل سابق نیروهای تیپ زرهی تابع لشکر نهم استقرار یافته بود. محور ما از غرب جاده اهواز ـ خرمشهر و روستای «کوهه» تا شرق روستای «احمدآباد» واقع در سواحل رود «کرخه کور» امتداد مییافت.
من با یک دستگاه جیپ از قرارگاه تیپ به سمت قرارگاه تیپ بیستم حرکت کردم. ابتدا جاده منتهی از پادگان حمید تا سوسنگرد را طی کردیم و پس از پیمودن هشت کیلومتر در میان صحرا، به طرف شرق تغییر مسیر داده و بر روی یک جاده صحرایی راندیم. اطراف این جاده را چند روستای کوچک احاطه کرده بودند و عدهای از خانوادههای خوزستانی در چند واحد از خانههای گِلی آن سکونت داشتند.
در فاصله یک کیلومتری قرارگاه تیپ از روستای محقری که در میان آن بقعه کوچکی به نام «مرقد سید خلف» واقع شده بود، عبور کردیم. با دیدن شعارهایی به طرفداری از بعثیها بر روی دیوارهای منازل خوزستانیها و استقرار چند دستگاه خودروی جیشالشعبی در کنار منازل احساس کردم که آنها با نیروهای ما همکاری میکنند.
روستا را پشت سر گذاشته، به سمت شمال حرکت کردیم و پس از مدتی به مواضع قرارگاه «پ» تیپ بیستم رسیدیم. سنگرهای محکمی کنار هم ساخته شده و اطراف آنها را خاکریزهای متعددی احاطه کرده بودند. دو سنگر واحد سیار پزشکی در وسط قرارگاه تیپ و کنار سنگرهای فرمانده افسران تیپ قرار گرفته بود. یکی از این سنگرهای کوچک و در عین حال محکم، برای پزشک اختصاص یافته و در سنگر بزرگ دیگر داروها و تجهیزات پزشکی قرار داده شده بود که معاون پزشکی و راننده آمبولانس در آن استراحت میکردند. عصر همان روز خود را به پشت سنگر رسانده و با دوربین به خطوط مقدم نیروهایمان که در مقابل روستای «کوهه» بود، نگاه کردم. این نیروها در دشت وسیعی پخشوپلا شده بودند و با قرارگاه ما چند کیلومتری فاصله داشتند. جو کلی جبهه به استثنای گلولهباران پراکنده، نسبتاً آرام بود. قرارگاه تیپ ما طبق اظهارات فرمانده از امنیت برخوردار بود.
ایجاد مانع بین نیروهای طرفین به وسیله آب پرحجم، پرداختن نیروهای ایرانی به امر سازماندهی و فلج شدن امکانات آنها به علت بروز درگیری سیاسی در تهران موجب گردید که هیچگونه برخورد نظامی در منطقه صورت نگیرد .سرهنگ ستاد «عبدالمنعم سلیمان» فرمانده تیپ در آن تاریخ از من به گرمی استقبال کرد. گفتوگوهایی بین ما رد و بدل شد و هنگامی که مطلع گردید من فارغالتحصیل دانشگاه موصل هستم بسیار خوشحال شد، زیرا خود او اهل موصل بود و برادرش نیز به عنوان چشمپزشک در آن شهر طبابت میکرد. روز بعد هنگامی که دور سفره غذا نشسته بودیم، فرمانده تیپ به من گفت: «تو مسئول بخش بهداشتی هستی و در انجام هر اقدامی در این زمینه که مناسب تشخیص دهی اختیار تام داری.»
سخن او به منزله یک دستور نظامی برای افسران حاضر در آن جلسه بود.
روز بعد، بازدید از مواضع افراد را آغاز کرده و توصیههایی در زمینه امور بهداشتی به آنها کردم. وضعیت کلی بهداشت به علت تجمع زبالهها و فضولات در سنگرها و نبودن واحدهای بهداشتی صحرایی بسیار ناهنجار بود. اما پس از توصیهها، منطقه نظافت شد و چند واحد بهداشت صحرایی نیز ساخته شد.
با وجود اینکه فصل بهار از راه رسیده بود ولی درجه حرارت آن منطقه از خوزستان بسیار بالا بود. من ناگزیر شدم بیرون از سنگر بخوابم، اما پشهها و صدای شلیک متناوب توپهای ما که در طول شبانهروز بهویژه شبها علیه مواضع نیروهای ایرانی اجرای آتش میکردند آسایش را از ما گرفته بود. جالب اینجاست که عراقیها حملات شبانه توپخانه را «مزاحمت شبانه» نامگذاری کرده بودند که طبعاً برای ما نیز همین مفهوم را داشت. پس از گذشت یک هفته صدای شلیک توپ مخصوصی که ظاهراً با دیگر توپها تفاوت داشت، توجهم را به خود جلب کرد. در مورد این صدای پرقدرت از افسری سؤال کردم. پاسخ داد: «این صدا متعلق به توپ سنگین 180 میلیمتری است که به تازگی از روسیه خریداری شده و برد آن حدود 45 کیلومتر است.»
به او گفتم: «فایده این توپ چیست؟»
گفت: «این توپ که با نظارت یک نفر سروان و دوازده نفر درجهدار شلیک میشود میتواند به راحتی شهر اهواز را هدف قرار دهد.» و اضافه کرد که معمولاً خرج آن را بیشتر میکنند تا به دورترین برد خود برسد. این توپ روزها و خصوصاً شبها چند گلوله بهطور متناوب شلیک میکرد. من به چشم خود نور انفجار را در سطح شهر مشاهده میکردم. روزی از افسر عملیات در مورد ویژگی این توپ و هدف از گلولهباران شهری که افراد ارتش ایران در آن حضور نداشتند سؤال کردم. او پاسخ داد: «دستور گلولهباران از بغداد یعنی از سوی فرمانده کل نیروهای مسلح صادر میشود. و هدف از آن تخلیه شهر از ساکنین خود میباشد تا از یک سو تحرک اقتصادی شهر اهواز فلج گردد و از طرف دیگر روند پشتیبانی از نیروهای رزمنده ایرانی در جبهه تضعیف شود، زیرا این شهر نقش کمکرسانی مهمی به رزمندگان ایرانی ایفا میکند.»
به او گفتم: «اکثر ساکنین این شهر، عرب و از برادران ما هستند. ما برای دفاع از آنها قدم به میدان گذاشتهایم.»
گفت: «این مهم نیست. مهم این است که ما در جنگ پیروز شویم ولو اینکه تمامی اعراب عربستان[2] در این راه تلف شوند!»
من از این طرز فکر بعثیها متعجب شدم. آنها به اصل «هدف وسیله را توجیه میکند» پایبند بودند؛ ایدهای که خالی از هر گونه ارزشهای انسانی و اخلاقی است. آنها به خاطر تحقق اهداف پلید و مقاصد شوم آمریکا و اسرائیل، مردم بیگناه و بیدفاع را به خاک و خون میکشیدند.
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-26
[1] منطقه ممنوعه – منطقه حایل بین دو ارتش متخاصم.
[2] منظور این بعثی، خوزستان بود.
تعداد بازدید: 4277
http://oral-history.ir/?page=post&id=8806