هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-3

مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه

17 فروردین 1398


صدام در مورد بیماران از من سؤال کرد. در جواب گفتم: «آقای رئیس‌جمهور! من در طبقه پنجم کار می‌کنم و اطلاعاتی از وضع حال این بیماران ندارم.»

در آن اثنا پزشکان بخش وارد شدند و مرا از آن تنگنا نجات دادند. با حالتی غمگین و دهشت‌زده به اتاقم در اورژانس مراجعت کردم. صدام از بیماران کودک بازدید کرد و در طبقه سوم، دکتر «هشام سلطان»‌ را از روی خشم مورد اهانت قرار داد و با مشت به سینه او زد ـ تصور کنید رئیس‌جمهور یک کشور پزشکی را در مقابل دیدگان مردم مورد ضرب و شتم قرار دهد و بعد او را اخراج کند ـ در آن لحظه محافظین، دکتر مغضوب را با وضعی توهین‌آمیز به طبقه پایین بردند. پس از گذشت یک ساعت دکتر «حیدر الشماع» نزد من آمد و گفت: «رئیس جمهور وارد طبقه پنجم شد.»

با عجله و قبل از او خودم را به این طبقه رساندم. صدام به همراه رئیس بیمارستان وارد طبقه پنجم شد و از من پرسید: «تو پزشک این بخش هستی؟»

پاسخ دادم: «بلی»

با لحنی آمرانه گفت: «بیماران را به من نشان بده!»

او در مورد تشخیص بیماری‌ها، نحوه مداوا و انجام آزمایش‌های پزشکی از من سؤالاتی کرد. گویا من شاگردی بودم که بایستی به سؤالات استاد ممتحن پزشکی پاسخ می‌دادم. اما صدام در مورد مسائل پزشکی سررشته‌ای نداشت. وجود او را آکنده از تکبر، جهالت و تفرعن یافتم.

پس از بازدید از چند اتاق، پرستار زنی که مسئول بخش بود در آنجا حاضر شد و با رئیس‌جمهور دست داد، اما یکی از محافظین با زدن ضربه‌ای به سینه‌اش او را به داخل اتاق هل داد و در را به رویش بست. شاید تصور این صحنه‌ها خواننده را به تعجب وادارد، ولی حقایقی بودند که از نزدیک آنها را مشاهده کردم.

صدام در یکی از اتاق‌ها از من سؤال کرد: «آیا پوشک در اختیار کودکان بیمار قرار می‌دهید؟»

گفتم: «خیر!»

گفت: «چرا؟»

جواب دادم: «آقای رئیس‌جمهور شما می‌توانید این پرسش را از مدیر بیمارستان بکنید.»

مدیر پاسخ داد: «آقای رئیس‌جمهور! وزارت بهداشت چنین لوازمی را در اختیار ما قرار نمی‌دهد.»

صدام با ناراحتی و لحنی تمسخرآمیز گفت: «عجب، وزارت بهداشت!! از قول من به مسئولین وزارتخانه بگویید لوازم بهداشتی را در اختیار بیماران قرار بدهند.»

خشم و غضب از چشمانی که بر اثر شب زنده‌داری، مشروب‌خواری و صرف مواد مخدر پف کرده بود، کاملاً هویدا بود.[1]

بازدید خاتمه یافت و صدام پس از ابراز احساسات و کف‌زدن‌های اجباری کارکنان، بیمارستان را ترک کرد. او سوار اتومبیل «پژو» سفید رنگ 504 شد و به همراه اسکورت ریاست‌جمهوری که از پنج دستگاه اتومبیل ضد گلوله تشکیل می‌شد حرکت کرد.

من برای استراحت به منزل رفتم. دوستانم از این که من از آن ملاقات پرمخاطره همراه با اهانت‌ها و مشت‌های همراهان صدام جان سالم به‌در برده بودم، بسیار خوشحال بودند. باور کنید دو روز تمام از شدت درد ناحیه کتف و سینه که ـ در هنگام همراهی صدام در آن بازدید شوم ـ نصیبم شده بود و نیز کابوس‌های وحشتناکی که گاه و بی‌گاه به سراغم می‌آمد خواب به چشمانم نیامد!

حادثه دیگری که از طریق تلویزیون پخش شد، به دیدار صدام از استان دیاله واقع در شرق بغداد مربوط می‌شود. کشاورزان آن منطقه در ملاقات با صدام از ظلم و جور کارمندان جمعیت‌ها و تعاونی‌های کشاورزی شکایت کردند. صدام ضمن صدور دستور انحلال آن جمعیت‌ها و تعاونی‌ها، خطاب به کشاورزان گفت: «از این به بعد اگر یک نفر کارمند تعاونی نزد شما آمد، دستار خودتان را دور گردنش بپیچید و او را کت‌بسته به بغداد بیاورید.»

این منطق یک رئیس‌جمهور است که در اواخر قرن بیستم حکومت می‌کند. به نظر من صدام مردم را با روش ارتجاعی قبیله‌ای تربیت می‌کند و شایستگی او به عنوان رئیس یک قبیله غیرقابل انکار است.

صدام برای جلب وفاداری رؤسای قبایل و عده‌ای از معترضینی که در بین اقشار مردم بودند، انتقادات و شماتت‌های آنان را به جان خرید و هدایایی برای این دسته از شهروندان عراقی ارسال کرد. مردم به طمع دستیابی به این هدایا از او با هلهله و شادی استقبال می‌کردند. صدام برای پیشرفت برنامه‌های خود، از درآمدهای نفتی کلان بهره‌برداری می‌کرد. گفتنی است که عراق پس از متوقف شدن صدور نفت ایران به علت حوادث و رخدادهای انقلاب روزانه چهار میلیون بشکه نفت می‌فروخت و درآمدهای آن را جهت تثبیت پایه‌های حکومت خود و جلب اعتماد ارتش و نیروهای امنیتی داخلی ـ از طریق افزایش حقوق آنان ـ و نیز خرید تسلیحات از شرق و غرب با قراردادهای درازمدت ـ که یک‌بار رادیو لندن از آن به عنوان تجهیز جنون‌آمیز عراق یاد کرد ـ مصرف می‌کرد.

خلاصه این که صدام با انجام این بازدیدها توانست تعداد معتنابهی از شهروندان ساده‌لوح را بفریبد و از حمایت و پشتیبانی آنها در تجاوز به خاک ایران و انقلاب اسلامی بهره‌مند گردد.

منشور همکاری ملی

صدام شخصاً بندهای پنجگانه «منشور اقدام ملی» را که مضمون آن دعوت از اعراب برای ملحق شدن به یک پیمان جاهلی و حمایت آنان از یکدیگر در برابر خطر خارجی و علیه امت اسلامی بود، اعلام کرد. حکام عرب ظاهراً با این منشور مخالفت کردند، ولی در خفا آن را مورد تایید قرار داده و در جنگ عراق و ایران به آن جامه عمل پوشاندند. از این منشور بوی آمادگی در مقابل یک حادثه مهم به مشام می‌رسید که توسط عراق پی‌ریزی می‌شد و به حمایت و پشتیبانی اعراب نیازمند بود. دلیل آن این است که به این منشور بُعد ملی و مردمی داده شد. کارگران، کشاورزان، دانش‌آموزان، دانشجویان و دیگر بعثی‌ها در استادیوم بین‌المللی بغداد جمع شدند و صدام پس از قرائت تک‌تک بندهای منشور از حضار پرسید: «آیا شما با این منشور موافقید؟» حضار ناآگاه و بره‌صفت یک‌صدا گفتند:‌ »بلی قربان!»

برای اثبات جهل و ناآگاهی این عده به اتفاق مضحکی اشاره می‌کنم که از تلویزیون مشاهده کردم. صدام یکی از بندها را از نظر معنی برعکس خواند. این‌بار نیز حاضرین یک‌صدا گفتند: «بلی قربان، موافقیم!» البته صدام به خود آمد و اشتباهش را درست کرد.

ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-2

 


[1]. دکتر «ریاض حسین»‌ وزیر بهداری به محض اطلاع از صحبت‌های صدام با رئیس بیمارستان، لوازم مورد نیاز را از بخش خصوصی خریداری کرده و بی‌درنگ به بیمارستان فرستاد.



 
تعداد بازدید: 5286



http://oral-history.ir/?page=post&id=8454