هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-2
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
18 اسفند 1397
سالی که آبستن حوادث بود
در سال 1979/ 1358 از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شدم و بهعنوان یک طبیب، فعالیت خود را در جامعه آغاز کردم. به لحاظ احراز معدل ممتاز، در بیمارستان درجه یک بغداد مشغول به کار شدم. فعالیت من از بیمارستان کودکان عرب آغاز شد و در بیمارستان عمومی «کرامه» خاتمه یافت. بیمارستان کودکان عرب در نقطه حساسی نزدیک مجلس ملی، کاخ ریاستجمهوری و وزارت کشور واقع شده است.
در ماه ژوئیه (خرداد ـ تیر) همان سال تلویزیون رژیم عراق خبر روی کار آمدن صدام را پخش کرد. هیچکس نمیدانست چه سرنوشتی در انتظارش است و اینکه کشورش در آینده، چه وضعیتی پیدا خواهد کرد؟ صدام چند روز پس از به دست گرفتن زمام قدرت، هممسلکان و افراد کادر رهبری خود را در یک بازی خونین به دیار نیستی فرستاد. این توطئه از طریق تلویزیون برای کادرهای حزب به نمایش درآمد تا آنها این داستان را برای ملت تعریف کنند و به مصداق ضربالمثل مشهور عراق «حاضرین به اطلاع غایبین برسانند.»
هدف صدام از این امر ترعیب و تهدید ملت بود تا با این روش پلید، قدرت را قبضه کند. این حادثه در واقع شروعی برای تجاوز صدام به حقوق ملت عراق و نخستین گام در جهت سوق دادن این کشور به سمت ویرانی، مصیبت و کشتار بود.
من یک سال تمام در بغداد زندگی کردم و در طول این مدت شاهد وقوع حوادثی بس مهم و خطیر در عراق و منطقه بودم. سعی میکنم مهمترین حوادثی که با جنگ در ارتباط بوده و سندی گویا برای زمینهسازی شروع یک تجاوز گسترده علیه انقلاب اسلامی ایران میباشد را برای شما بنویسم.
1. روی کار آمدن صدام
ملت مسلمان عراق از 65 % شیعه و 35 % سنی تشکیل یافته است. شیعیان، که به اسلام و تمدن خود شدیداً پایبند میباشند، در طول زمانها نقش مذهبی بارزی ایفا کرده و از قدیمالایام روابط برادرانه و مستحکمی با ملت ایران داشتهاند. این روابط دارای ماهیتی مذهبی بین شیعیان عراق و ملت ایران است. امام خمینی 15 سال از عمر خود را در نجف اشرف سپری کرد؛ به همین خاطر استکبار جهانی از اینکه عراق بیش از دیگر کشورها تحت تأثیر حرکت اسلامی قرار گیرد وحشتزده بود. لذا میبایستی برای جلوگیری از وقوع حادثه، تدبیری اتخاذ میشد. خصوصاً اینکه تجربه شاه و امام خمینی برای غربیها بهترین درس عبرت بود.
از آنجایی که سرزمین عراق از اهمیت جغرافیایی و سیاسی برخوردا میباشد، لازم بود حاکمی که دارای خصوصیات ویژهای است، سکان رهبری این کشور را به دست گیرد و هرگونه حرکت مردمی منتهی به انقلاب را سرکوب کند. او باید در برابر تندباد قیامی که از تهران و قم به راه افتاده بود مقاومت میکرد و در صورت لزوم، با این انقلاب وارد ستیز میشد. شایستهترین شخص برای این مأموریت، که از انحطاط اخلاقی و جنون برای گرفتن قدرت برخوردار بود و تربیتیافته دستگاههای اطلاعاتی غرب برای ایفای چنین نقشهایی به شمار میرفت، کسی جز صدام تکریتی نمیتوانست باشد. به همین دلیل، طبق یک برنامه از پیش طرحریزی شده، صدام به جای «البکر» روی کار آمد و شخص اول حزب و حکومت شد و با حمایت آمریکا از شخصیتی افسانهای برخوردار شد. صدام برنامههای خود را با سازماندهی حزب و تشکیلات تابعه آن آغاز کرد و سپس تغییراتی در ادارات امنیتی و اطلاعاتی به وجود آورد تا بهراحتی همه امور را تحت کنترل خود درآورد. او تصفیه گستردهای را در صفوف حزب و ارتش آغاز کرد. همچنین پیمان وحدت با سوریه را لغو نمود تا اجازه ندهد آن کشور بر «دولت وحدت» پیشنهادی زمان البکر حاکمیت داشته باشد. آنگاه، صدام به صحنه مردمی روی آورد و به طرق مختلف سعی کرد اعتماد عامه را نسبت به خود جلب نماید. به همین منظور، از تجربیات سازمان اطلاعاتی بریتانیا و دیکتاتورهایی که در طول اعصار بر اریکه قدرت تکیه زده بودند، استفاده کرد. از بارزترین فعالیتهای صدام در این زمینه انجام دیدارهایی از شهرها و روستاها و بازدیدهایی از ادارات دولتی، بهویژه سازمانهای خدماتی، از قبیل بیمارستانها، مدارس و شهرداریها بود، تا ظاهراً به طور مستقیم در جریان زندگی و مشکلات مردم قرار گیرد.
در خلال این بازدیدها، عدهای از کارمندان دونپایه را ـ بدون انجام دادن تحقیقات و یا محاکمه ـ زندانی، منفصل از خدمت و یا مجازات میکرد و عدهای دیگر را بدون دلیل مورد تشویق قرار میداد. او برای جلوه دادن خود به عنوان فردی که علاقهمند به حل مشکلات میباشد، سعی میکرد با توسل به خشونت، وفاداری دستگاههای دولتی را به خود جلب نماید. کار به جایی رسید که قانون را در مقابل مردم به بازی گرفته و صراحتاً اظهار داشت: «قانون کشیدن مدادی است بر صفحه کاغذ.»
صدام برای فریب افکار عمومی، در کسوت روستایی، چادرنشین، نظامی، و بالاخره فرزند محبوب ملت ـ به تعبیر مطبوعات رژیم ـ در صحنه ظاهر گردید. بازدیدهای صدام، که به طور مکرر از طریق تلویزیون پخش میشد، مملو از صحنههای تمسخرانگیز و حوادث خندهدار و در عین حال تأسفبار بود. در اینجا برخی از آنها را یادآور میشوم:
خاطرم هست اولین روز که به بیمارستان کودکان قدم گذاشتم، مسئول پزشکان «دکتر حیدر»، به من گفت: «این بیمارستان زیاد مورد بازدید رئیسجمهور قرار میگیرد. بهتر است در جریان باشی!»
من در آخرین روز عید قربان سال 1979/ 1358 پزشک کشیک اورژانس بودم. پلکهایم از فرط خستگی روی هم افتاد. سکوت بر ساختمان بیمارستان حکمفرما بود. ناگهان در ساعت 10:6 بامداد صدای کفشهای عدهای را که در حال راه رفتن بودند شنیدم. از پنجره که نگاه کردم، صدام را دیدم که در میان عدهای از محافظین از در اصلی وارد شد. نگهبان که پیرمردی مسن بود از جا برخاست و به صدام سلام کرد، ولی یکی از محافظین ضربهای به سینهاش زد و او را نقش بر زمین کرد. به جای خود برگشتم و روی صندلی نشستم. صدام به اتفاق محافظین خود داخل شد و خطاب به من گفت:
«تو پزشک کشیک هستی؟»
پاسخ دادم: «بلی استاد.»
همراهان صدام با بازوان قوی خود مرا به سمت او کشاندند. از قیافه کریه، چشمان بادکرده، ابروان مجعد و خال سیاهی که روی گونهاش بود متعجب شدم. دستور داد جاهای مختلف بیمارستان را به او نشان دهم. موکب فرعونی به حرکت درآمد. همین که خواستم دوشادوش او حرکت کنم، یکی از محافظین سیخونکی به من زد و در گوشم گفت: «اولاً بگو قربان نه استاد و ثانیاً دستهایت را پشت سرت قرار بده!» و من بلافاصله این دستور را اجرا کردم. پس از پیمودن چند متر به آسانسور رسیدیم و من به اتفاق صدام و محافظ شخصی او ستواندوم «حسین تکریتی»- وزیر نظامی فعلی [یعنی در زمان نگارش کتاب] و داماد شخص صدام- سوار شده و به طبقه اول که قبل از ما محافظین آنجا را اشغال کرده بودند، رفتیم.
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-1
تعداد بازدید: 4911
http://oral-history.ir/?page=post&id=8438