روایت جنگ تا اسارت، از زبان امیرِ ارتش
مریم اسدی جعفری
23 اسفند 1396
کتاب «گذر از طوفان حوادث» شامل زندگینامه و خاطرات امیرسرتیپ دوم آزاده جانباز حسین یاسینی (معروف به یاسین سجن) به همت رضا جهانفر و فهیمه کرمی نوشته شده و توسط انتشارات آتشبار (سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آجا) در سال 1396 به چاپ رسیده است.
در مقدمه کتاب آمده است که برای شناخت هرچه بهتر راوی، از روشهای «قدم زدن عرضی»، «مشاهده»، «مصاحبه» و «بحث گروهی» استفاده شده و از این حیث، کتابِ پیشرو را جزو آثار تاریخ شفاهی میدانند.
مطالعات دقیق برای گویاسازی روایتها و همچنین پانویسهای مناسب و کافی برای تعریف اصطلاحات نظامی، به خوبی در این اثر استفاده شده، اما از سوی دیگر، مطالب مندرج برای گویاسازی هرچه بهتر در بخشهایی از کتاب، باعث تطویل کلام شده و ارائه بیش از حد اطلاعات، اثر را از ساحت تاریخ شفاهی خارج ساخته است.
این نکته در آغاز کتاب و معرفی زادگاه راوی - امیرسرتیپ دوم آزاده جانباز حسین یاسینی- دیده میشود، به گونه ای که 16 صفحه از ابتدای کتاب به معرفی جغرافیایی – فرهنگی آن اختصاص یافته و همچنین نقطه اوج کتاب، یعنی ماجرای اسارت راوی نیز با پرداختنِ بیش از حد به جزئیات، از تب و تاب افتاده است. ارائه اطلاعات مستدل از منابع مکتوب در متنِ کتاب، آن را در قالب آثار پژوهشی قرار میدهد، در حالی که مخاطب کتاب خاطرات دوست دارد هر چه زودتر به اتفاقات زندگی راوی برسد و آن را بخواند. حفظِ ضربآهنگ روایت در افزایش جذابیت آن مؤثر است.
کتاب «گذر از حوادث طوفان» از صفحه 40 مجدد به روال خود بازمیگردد و شاهد خاطرات، مشاهدات و تجربیاتی جذاب از راوی هستیم. خاطراتی خواندنی از دوران سخت کودکی امیرسرتیپ حسین یاسینی و سیر تکامل وی در روستای چپرسر – واقع در مسیر جاده ساحلی تنکابن – رامسر- بیان شده است: «آخرین روزهای سال 1354 بود و من در سال دهم دبیرستان بودم. طبق رسوم، اکثر شمالیها شب عید چلو و ماهی تهیه میکنند و این مسئله، فقیر و غنی نمیشناسد... به علت طوفانی بودن دریا، قیمت ماهی تا دو برابر گران شده بود و توان و استطاعت ما هم آنقدر نبود که بتوانیم این هزینه را برای ماهی شب عید بپردازیم... بارانیام را پوشیدم و شروع به قدم زدن در کنار ساحل کردم... با نزدیک شدن شیء سیاه، متوجه شدم که یک مرغ ماهیخوار سیاهرنگ است. همینطور که به سمت ساحل میآمد، دیدم که چیزی در دهان دارد... مرغ ماهیخوار، لقمهای را شکار کرده بود که قادر به بلع آن نبود. با بغل کردن مرغ ماهیخوار و جدا کردن ماهی از گلوی آن، ماهی را در حالی که همچنان در تلاش و جستوخیز بود، به ساحل پرت کردم... تپش قلبش که به تندی میزد، به خوبی احساس میشد. با زدن آب به سر و بدن مرغ ماهیخوار، پرنده خوششانس دوباره جان گرفت و سپس او را رها کردم... با ماهیای که خداوند برایمان فرستاده بود، دوان دوان به سمت خانه روانه شدم...»
همشهری بودنِ امیرسرتیپ حسین یاسینی با حسین خلعتبری و علیاکبر قربان شیرودی - خلبانانی که در سالهای دفاع مقدس به شهادت رسیدند - به صورت غیرمستقیم در شکلگیری انگیزه در راوی برای پیوستن به ارتش مؤثر بوده و سرانجام به لشکر 88 زرهی میپیوندد.
بیان خاطرات حسین یاسینی از عملیات کربلای 6، آغازگر خاطرات مربوط به جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است و ترتیب زمانی عملیاتها در بیان خاطرات راوی، حفظ نشده است. از سوی دیگر، تمایز فضای کتاب با دیگر آثار مشابه، در همین فصل مشخص میشود. صراحت راوی و صداقت نویسنده در بیان شرایط فرماندهی ارتش در دوران دفاع مقدس، در معدود کتابهای مرتبط با نقش آجا (ارتش جمهوری اسلامی ایران) دیده میشود و این ویژگی، قابل تحسین است.
صفحه 169 کتاب، به شرح بمباران شیمیایی قرارگاه لشکر 88 زرهی اختصاص دارد: «در قرارگاه لشکر، شهادت سرهنگ وفایی سعدی که 29 سال و نیم از خدمت خویش را سپری نموده بود... و شماری نزدیک به 200 نفر از سربازانی که در حال تسویهحساب و دریافت کارت پایان خدمت خود بودند، واقعهای تلخ بود... در حالی که تصور میکردند، بمباران هوایی دشمن از نوع موشک و راکت میباشد، به جانپناه رفته بودند، ولی ناگهان بمب شیمیایی، آن هم از نوع اعصاب و روان و خردل بر سرشان فرود آمد. بسیاری از کارکنان در حال انجام امور دفتری، پشت میز کارشان همانند تندیسی خشک شده بودند و بار دیگر، عمق جنایت صدام به همگان نشان داده شد... دشمن وقتی از تخلیه مجروحان شیمیایی به بیمارستان صحرایی اطلاع پیدا کرد، اینبار بیمارستان را مورد هدف قرار داد...»
حسین یاسینی، پس از آتشبس و قبول قطعنامه 598 در تاریخ بیست و ششم تیر 1367 به اسارت نیروهای عراقی درمیآید. نویسنده در صفحه 322 به شرح اسارت وی پرداخته است: «راننده مینیبوس یک نظامی عراقی با سبیلهای پرپشت بود. همه را به اتفاق اسرای دیگری که از مسیرهای دیگر گرفته بودند، سوار کردند... یک دستگاه تانک از روبهروی ما در مسیر سرازیری به سمت ما حرکت میکرد... لحن گفتوگوی راننده مینیبوس و خدمههای تانک چندان دوستانه نبود. لجبازی دو راننده شروع شد... بهترین شرایط برای فرار مهیا شده بود. سریع از مینیبوس پیاده شدم و با سرعت زیاد، شروع به دویدن کردم... پس از چند سیلی که به صورتم زدند، دستم را با سیم تلفن صحرایی، خیلی محکم بستند و با کتک زدن من، حرصشان را خالی کردند. این بار چشمم را هم با دستمال کثیفی بستند. مدام به سرم داد میزدند و فحاشی میکردند. راننده مینیبوس به راننده تانک گفت: «شما راه ندادی. دیدی اسیر فرار کرد!»
راوی به اردوگاه بعقوبه، سپس به زندان الرشید و در نهایت به اردوگاه 19 تکریت فرستاده میشود. یاسینی، روزهای سختی را تجربه کرده که در فصل مربوط به دوران اسارت، با بیان خاطرات تلخ و تکاندهنده، قساوت نیروهای حزب بعث عراق را به تصویر کشیده است: «هیچگاه شهادت ستوان وظیفهای که از ناحیه گلو و صورت بر اثر گلوله دشمن مجروح شده بود، از خاطرم نمیرود... خون و چرک و عفونت تمام صورتش را پوشانده بود. هر چقدر به نگهبانان عراقی اصرار کردم و توضیح دادم که حالش اصلاً خوب نیست و به بیمارستان منتقلش کنید، فایدهای نداشت... کوتاهی زندانبانان عراقی و نرساندن ستوان وظیفه مجروح به بیمارستان منجر به این شد که در ظهر عاشورا... به شهادت رسید... هر چقدر به عراقیها اصرار کردیم که حداقل جنازه را به سردخانه ببرند، قبول نمیکردند.»
دوران اسارت امیرسرتیپ دوم حسین یاسینی، 27 ماه به طول انجامید و صفحاتی از کتاب، به لحظههای نفسگیر بازگشت به ایران و ملاقات با خانوادهاش اختصاص دارد. بخش پایانی کتاب «گذر از طوفان حوادث» به حضور وی در ردههای مختلف ارتش همچون فرماندهی لشکر 58 ذوالفقار پرداخته و همچنین نامههای او به همسرش در بخش ضمیمه کتاب منتشر شدهاند.
یکی از نقاط ضعفی که در این اثر دیده میشود، صفحهبندی و فونت نامناسب و خارج از استانداردهای چاپ کتاب است. گاه به دلیل همین نقطه ضعف، این کتاب و مانند آن با وجود محتوای قوی، در همان مراحل اولیه داوری جشنوارههای کتاب دفاع مقدس رد میشوند. کتاب «گذر از طوفان حوادث» نیز از این قاعده مستثنی نیست و امیدواریم که این نقیصه، مورد توجه ناشران قرار گیرد تا تلاش نویسندگان، به نحو شایسته در مجامع ادبی و علمی دیده شود.
تعداد بازدید: 5462
http://oral-history.ir/?page=post&id=7696