راهکار سوم و اصل غافلگیری در زمان
زهرا ابوعلی
14 آذر 1396
امیر سرتیپ علی صدیقزاده
زهرا ابوعلی، نویسنده خاطرات فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران از سالهای دفاع مقدس، گفتوگوی مفصلی با امیر سرتیپ علی صدیقزاده داشته است که بخشی از آن را در اختیار سایت تاریخ شفاهی ایران قرار داد. او در اشارهای بر این گفتوگو نوشته است: «پنجم مهر سال ۱۳۶۰ نقطه عطفی در تاریخ هشت سال دفاع مقدس بهشمار میآید. در این روز اولین عملیات گسترده ایران در مقابل ارتش متجاوز صدام پس از حدود یک سال که از اشغال بخشهایی از سرزمین اسلامی میگذشت، با موفقیت کامل صورت گرفت. برای بررسی زوایای مختلف عملیات ثامنالائمه(ع) که به شکست حصر آبادان منجر شد به دیدار سرتیپ بازنشسته علی صدیقزاده در مشهد رفتم. زمان عملیات، او رئیس رکن سوم لشکر 77 خراسان بود. داشتن این سِمت با دانستن این که سازماندهی و طرحریزی عملیات، از وظایف رکن سوم است، نشانگر آن است که راز موفقیت این عملیات دشوار و پیروز را در خاطرات مانند او باید جُست؛ عملیاتی که فرمان و خواسته امام خمینی(ره) یعنی «حصر آبادان باید شکسته شود» با آن محقق شد.»
■
متشکرم که وقت گذاشتید و دعوت مرا پذیرفتید. در ابتدا از خودتان بگویید.
علی صدیقزاده هستم، متولد دی سال 1320 در یزد. شانزده سالم بود که پدرم را از دست دادم. سنگینی غم از دست دادنش مرا از پا درآورده بود، طوری که دایی حسینام زندگیمان را بار ماشین کرد وما را پیش خودش در تهران آورد.
چطور شد که به ارتش علاقهمند شدید؟
بعد از گرفتن دیپلم با دوستم حسین آذرخوش به خیابان پاستور که صندلیهای سنگی داشت و هنوز هم هست، میرفتیم و برای کنکور با هم درس میخواندیم. آن موقع کنکور سراسری نبود و هر دانشکدهای برای خودش کنکور جداگانهای داشت. ما برای امتحان کنکور رشته عمران دانشکده فنی دانشگاه تهران و رشته معماری دانشگاه ملی (اکنون: دانشگاه شهید بهشتی) ثبتنام کرده بودیم. یک روز مشغول درس خواندن بودیم که یک ستوانسوم از کنار ما گذشت، با کفشهای واکسزده و واکسیل دانشکده افسری. درخشش ستارهاش ما را جذب خود کرد. حسین گفت: علی برویم دانشکده افسری؟
جذبه آن افسر باعث شد که دانشکده افسری را به دانشگاههای تهران و ملی ترجیح بدهیم. ما تنها نبودیم. سال 1339 بین 200 نفری که امتحان کنکور دادند، شاید بیش از 40 نفر جوانهایی مثل ما، عاشق لباس افسری شده بودند و دانشکده افسری را به دیگر دانشکدهها ترجیح دادند.
بعد از فارغالتحصیلی به کدام لشکر اعزام شدید؟
پس ازفارغ التحصیلی از دانشکده افسری وگذراندن دوره مقدماتی رسته پیاده، از مرکز آموزش پیاده شیراز به لشکر 6 خراسان رفتم.
تا چه زمانی در مشهد بودید؟
تا سال 1348 مشهد بودم، سپس به مرکزآموزش 04 بیرجند منتقل شدم.
با چه شغلی منتقل شدید؟
سروان بودم و شغلم فرمانده گروهان یکم گردان یکم بود. شهریور سال 1353 هم به مرکز پیاده شیراز برای گذراندن دوره عالی رفتم.
سال 1357 کجا بودید؟ چه سمت و شغلی داشتید؟
سالهای 1356- 1357 به همراه دوستم روحالله سروری دوره دافوس را طی کردیم و در مهر 1357 به خاطر همسرم که مشهدی بود به لشکر 77 آمدم. چون دوره ستاد دیده بودم، افسر طرح و سازمان لشکر شدم. با شروع کار من فرماندار نظامی هم شروع به کار کرد. با شروع انقلاب و راهپیماییها سعی میکردم خودم را از فرماندار نظامی دور نگه دارم و در دفتر، خودم را مشغول میکردم. همان سال سرتیپ جعفری که فردی مؤمن و کارکشته بود را به فرماندهی لشکر خراسان گذاشتند. او قبل ازاین سمت فرمانده مرکزآموزش چهلدختر بود. یادم است گاهی چند ساعت با آیات عظام خراسان، آیتالله عبدالله شیرازی و آیتالله [سید حسن] قمی که آن موقع در رأس بودند، دیدارمیکرد و میگفت: ما مأموریم و معذور! از آنها میخواست که مردم را از درگیری با ارتش دور کنند. آدمی معتقد بود و در مورد فعالیتهای انقلابی سختگیری نمیکرد. اواخر آذر سال 1357 ارتشبد غلامعلی اویسی عذر سرتیپ جعفری را از فرماندهی لشکرخواست.
چرا؟
چون در انجام وظایفش آنطوری که ارتشبد اویسی میخواست انجام وظیفه نمیکرد.
به جای او چه کسی آمد؟
سرتیپ میرهادی که قبلاً فرماندار نظامی کرج بود و در آنجا به قول خودش آرامش را برقرار کرده بود، ولی یک هفته بیشتر نماند و رفت و به درجه سرلشکری رسید. وی در سفر شاه به خارج از کشور رفت و برنگشت. در زمانی که بود حادثه 10 دی 1357 شکل گرفت. چون حوادث مشهد در این مدت سخت و بحرانی شده بودند، او هم تعویض شد. بعد سرتیپ یزدجردی که قبلاً فرمانده تیپ هوابرد شیراز بود به فرماندهی لشکر 77 منصوب شد.
در روزهای ناآرام سال 1357 پادگان را ترک کردید؟
نه؛ من و ابوالفتح کرمی که در حال حاضر در شیراز است وحسین نیکرو در پادگان ماندیم تا اسلحهها به دست مخالفان مردم نیفتد. کم کم که به پیروزی انقلاب نزدیک میشدیم، چند افسر وظیفه به پادگان آمدند و وقتی به نیت ما پی بردند، رفتند و سربازانی را که روی آنها نفوذ داشتند پیدا کردند و آوردند. همه قول دادند که اسلحهخانهها را حفظ کنند. شبانهروز ایستادیم و از پادگان حفاظت کردیم.
سربازها کی به پادگان برگشتند؟
قبل از پیروزی انقلاب، امام خمینی(ره) به سربازان و افسران ابلاغ فرمودند که سربازخانهها را ترک کنند، در پادگان ما حدود 300 نفر از پرسنل که 90 درصد آنها سرباز بودند، سربازخانه را ترک کردند. چند روز بعد ازپیروزی انقلاب، حاج آقای [محمدتقی] فلسفی را به مشهد آوردند. حاج آقای [عباس واعظ] طبسی هنوز سمتی در آستان قدس رضوی نداشت. آنها سربازها را بیرون خانه آیتالله شیرازی جمع کردند. آیتالله هم ازآنها خواسته بود به پادگانها برگردند و خدمتشان را ادامه دهند. سربازها آمدند تا با پادگان آشتی کنند. آنها در صبحگاه شرکت کردند.
اتاق فرماندهی لشکر ۲۱ حمزه؛ سمت راست، مرحوم امیر سرتیپ علی رزمی، وسط، امیر سرتیپ علی صدیقزاده
و سمت چپ، امیر سرتیپ سعید پورداراب
بعد از انقلاب اولین فرمانده لشکر 77 سرهنگ شاپور قبادی بود؟
سرهنگ شاپور قبادی، فرمانده دانشکده پیاده شیراز بود. قبل از انقلاب فرمانده تیپ سه مرکزی مشهد شده بود. او آنقدر دانش نظامی بالایی داشت که مسئولیت را از گردن خودش به عنوان فرماندار نظامی مشهد کنار گذاشته بود. سرهنگ، ده گردان زیردستش را در مشهد تقسیم کرده بود. مثل تاکتیک زمان جنگ خط حدّ داده بود. یعنی این که حدّ شما از این خیابان تا آن خیابان است. برای این که هم مسئولیت متوجه خودش نباشد و هم واقعاً کنترل کند. بعد از انقلاب یزدجردی که فرمانده لشکر77 بود و قبادی و رئیس ستاد، معاون لشکر و چند نفر دیگر را بازداشت کرده بودند. به آقای [حجتالاسلام و المسلمین سید عبدالکریم] هاشمینژاد گفتم: این سرهنگ [قبادی] تازه به مشهد آمده و کاری نکرده و باید آزاد شود. از طرفی سربازان و افسران تیپ سه را آماده کردم که بروند پیش آقای هاشمینژاد و بگویند که او هیچ دستور خلافی نداده است. بعد از دو شب بازداشت آزاد شد و بعد هم شد فرمانده لشکر 77 و سرتیپ شد.
شما چه زمانی فرمانده تیپ شدید؟
بعد از پیروزی انقلاب آقای هاشمینژاد هم به پادگان آمد. یک روز صدایم زد و گفت: میخواهم بروید و فرمانده تیپ سه بشوید! گفتم: حقیقتش من انقلابی و مکتبی نیستم، ادعایی هم ندارم، ولی میهنی هستم. حاجآقا گفت: من به شما اعتماد دارم. گفتم: نمیروم. با تعجب پرسید: چرا؟ شما که در این مدت نشان دادید که میخواهید خدمت کنید؟ گفتم: میخواهم خدمت کنم، ولی لازمه رفتن به تیپ سه این است که از تهران فرمان بدهند، ما تابع فرمان نظامی هستیم. حاجآقا دستش را آورد جلو و گفت: الان تو تهران چه کسی فرمان میدهد؟ گفتم: هر کسی که باشد، تا از تهران دستور نیاید من نمیروم. بالاخره ایشان از تهران فرمان گرفت و من فرمانده تیپ سه شدم.
شهریور 1359 کجا بودید؟
دروی کشاورزان عقب افتاده بود؛ آن موقع برای این که نظام جمهوری اسلامی مردمی بودن ارتش را به ملت نشان بدهد، دروی کشاورزان را به نیروهای ارتش سپرد. به همین دلیل پادگانها کارهای مردمیاری را انجام میدادند. لشکر برای کمک به کشاورزان به نوبت به تیپها مأموریت میداد تا به کمک کشاورزان بروند. به همین دلیل همه نیروهای تیپ سه جز نگهبانها و ارکان ستاد برای کمک به کشاورزان هر روز صبح زود با ماشین به مزارع میرفتند و غروب به پادگان برمیگشتند. در منطقه سرخس مشغول درو کردن گندمها بودیم که با بیسیم به ما اطلاع دادند: جنگ شروع شده، زودتر به مشهد بیایید، باید حرکت کنید به غرب کشور!
15 شهریور گردان 110 را به فرماندهی سرگرد پرویز حبرانی به کردستان اعزام کرده بودیم تا در سنندج مستقر شود. چند روزی در پادگان قزوین منتظر وسایل خودرویی بودند که به مأموریت بروند. واگذاری خودرو طولانی شد. وقتی عراق به کشور حمله کرد، نیروی زمینی تغییر عقیده داد و دستور داد این گردان با گردان دیگری به منطقه سرپلذهاب اعزام شود.
با کدام گردان؟
باگردان 148 و قرارگاه تیپ و یگانهای پشتیبانی رزمی و پشتیبانی خدمات به سرپلذهاب اعزام شدیم. بین راه نیرو زمینی به ما ابلاغ کرد گردان 148 را رها کنید برای جنوب. تقدم به جنوب داده شد. گردان 148به اهواز رفت و در کنترل عملیاتی لشکر 92 قرار گرفت. گردان 110 ما به موقع به سرپلذهاب رسید و با آتش و حرکت، جلودار عراق را مجبور به عقبنشینی کرد. بعد از مدتی برای بازدید گردان به غرب کشور و به پادگان قلعه شاهین رفتیم و گردان 110 را که در خط بود بازدید کردیم.
اواخر مهر 1359 سرهنگ حبرانی آمد و گفت: قربان، سروانی از لشکر کرمانشاه لباس کردی پوشیده و قصد دارد به قصرشیرین برود. دیدم پیکان زردی هم دارد و آنطرف جاده ایستاده است. نگهبان نمیگذاشت کسی تردد کند، چون قصرشیرین در اختیار دشمن بود. رفتم ببینم این سروان چه میگوید. گفتم: آقا شما چه میگویید؟ گفت: شما متأهل هستید؟ گفتم: بله، متأهلم. مستأصل گفت: زن و بچهام در قصرشیرین هستند. شما به جای من باشید چهکار میکنید؟ گفتم: چطوری رفتند قصرشیرین؟ گفت: خانم من بچه قصرشیرین است و رفته پدر و مادرش را ببیند. جنگ که شروع شد آنجا ماند. میخواهم بروم و بیارمشان. با تعجب پرسیدم: چطوری میخواهی بروی؟ صد متر جلوتر بروی دشمن شما را میزند. گفت: اجازه بدهید بروم، اگر کشته هم شدم ایرادی ندارد. گفتم: اجازه میدهم بروی، چون زن و بچه برای آدم مقدس است و یکی از چیزهایی که ما برای آن میجنگیم حفظ ناموس است. من تو را درک میکنم. برو، ولی خواهشی دارم! گفت: بفرمایید! گفتم: من روزها معمولاً اینجا و شبها در پادگان قلعهشاهین هستم. اگر رفتی و برگشتی، بیا آنجا که تو را ببینم! با خوشحالی گفت: باشه، چشم، جناب سرهنگ. کارت شناساییاش را هم نشان داد و دیدیم که بله، همه چیز درست است و او افسر زرهی لشکر 81 است.
سمت راست، امیر سرتیپ منوچهر دژکام و سمت چپ، امیر سرتیپ علی صدیقزاده
دو روز بعد آمد پادگان قلعهشاهین. ساعت 11 شب بود. خوشحال بود. گفت: بیایید بیرون، خانم و دو بچهام را ببینید. با تعجب گفتم: چطوری رفتی؟ گفت: آن روز 50 متری که جلو رفتم، ایستادم و پارچه سفیدی روی آنتن ماشین بستم. رفتم جلو. کسی به من تیراندازی نکرد. به فرمانده عراقی گفتم: ما نظامی هستیم. شما مجبورید بجنگید. الان لباس شخصی تنم است. این مشکل برای من پیش آمده است. شاید این اتفاق برای شما میافتاد و من به شما کمک میکردم. خواهش میکنم به من کمک کنید. فرمانده عراقی مرا هدایت کرد، حتی یادداشتی به من داد که مصون باشم و رفتم و یک روز هم آنجا بودم و زن و بچهام را سوار ماشین کردم و با همان یادداشت برگشتم.
کی برگشتید مشهد؟
تقریباً اواخر آبان و نزدیک آذر بود. فرمانده لشکر عوض شده بود. به من دستور دادند برگردم.
چه کسی فرمانده لشکر شده بود؟
سرهنگ شهابالدین جوادی. آمدم مشهد. سرهنگ جوادی، فرمانده لشکر گفت: میخواهم یک انتصاب نزولی به شما بدهم. گفتم: منظورتان چیست؟ گفت: میخواهم رئیس رکن سه لشکر شوید، چون تنها افسر پیاده ستاد هستید که توانایی اداره عملیات لشکر را دارید. به شوخی گفتم: نه این که تا به حال انتصاب ما صعودی بوده و ما را سرتیپ کردهاند، حالا شما انتصاب نزولی بدهید!
به عنوان رئیس رکن سه یا طرح و عملیات از داشتهها و نداشتهها و از جابهجایی یگانهای لشکر در آن روزها بگویید؟
در بررسی عملیاتی از داشتههای لشکر متوجه شدم تا آن تاریخ یعنی اوایل اسفند 1359 همه استعداد لشکر به منطقه اعزام نشده، ولی یگانهای رزمی، توپخانه و حتی نیمی از پیاده زرهی پشتیبانی لشکر در شمال غرب تا جنوب گسترده شده بودند. دو قرارگاه تیپی به منطقه اعزام شده بودند، ولی قرارگاه لشکر یعنی ستاد لشکر در منطقه نبود. البته به نوعی هم بود، یعنی پرسنل ستادی لشکر، رؤسای ارکان، افسران عملیات، اطلاعات، لجستیک و پرسنلی مرتب در جبهه بودند و سرکشی میکردند و مشکلات را در مرکز لشکر حل میکردند.
گویا فرمانده جدید برای آشنایی باموقعیت یگانها در منطقه، از جبهه غرب تا جنوب را بازدید کرده بود؟
بله؛ با شروع دی 1359 فرمانده لشکر، جناب سرهنگ سید شهابالدین جوادی با پرسنل ستاد عمومی و تخصصی و بعضی از فرماندهان گردانها که تقریباً 28 نفر بودیم به آبادان رفتیم. ما تمام منطقه تجاوز دشمن را از شمال غرب بازدید کرده بودیم و ازگیلانغرب به ماهشهر و از آنجا با هلی کوپتربه آبادان آمده بودیم. با فرمانده لشکر به ساحل اروند و بعد به منطقه خسروآباد که به منطقه رمیله معروف است و محل استقرار گردان 129به فرماندهی سرهنگ تولایی بود، سر زدیم. فرمانده لشکر سنگر به سنگر را بازدید میکرد و به افسر، درجهدار و سربازان پاداش نقدی میداد. از جمله به ستوانیکم بنایی، فرمانده یکی ازگروهانهای گردان 153 پاداش داد، زیرا او در شب 9 آبان 1359 حدود 400 قبضه نارنجک در نخلستان ذوالفقاریه به سمت عراقیها انداخته بود. بعدها ستوانیکم بنایی با درجه سروانی در ارتفاعات حاجعمران شهید شد.
روز بعد به همراه فرمانده لشکر و گروه برای بازدید به طرف پل خرمشهر رفتیم. قسمتی از پل در اختیار ما بود و یک گروهان ما هم زیر آن مستقر بود. تا رسیدیم به زیر پل شلیک خمپاره دشمن امان ما را برید. سرهنگ جوادی اوضاع را که دید دو دستی بر سرش زد و گفت: «خاک بر سر من! زنده باشم و ببینم عراقی آمده اینجا! من نباید بتوانم آزادانه در مملکتم راه بروم، باید سرم را بدزدم تا عراقیها مرا هدف قرار ندهند! عراقی که جرأت نداشت چپ به خاک ما نگاه کند، حالا باید وقیحانه خرمشهر را از خاک ما جدا کند!»
چه زمانی کل لشکر 77 در جنوب مستقر شد؟
هشتم اسفند 1359 امریهای از سرتیپ [قاسمعلی] ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی به لشکر رسید که نوشته شده بود «لشکر 77 مأموریت دارد مسئولیت فرماندهی منطقه اروند را به عهده گرفته و با واحدهای سازمانی و زیر امر و کنترل عملیات موجود، از مرز کشور جمهوری اسلامی ایران، از دارخوین تا دهانه فاو دفاع و در فرصتهای مناسب با تکهای محلی دشمن را فرسوده و مجبور به عقبنشینی نموده و زمینه را برای یک تعرض قاطع فراهم، محاصره آبادان را شکسته، خرمشهر را آزاد و خط مرزی را ترسیم نماید.» قرارگاه لشکر 77 از تاریخ 28 اسفند 1359 بنا به دستور فرمانده نیروی زمینی در منطقه جنوب مستقر شد و ستاد عملیاتی اروند را رسماً دست گرفتیم.
اولین جلسه ستاد فرماندهی لشکر کجا و چه زمان و با حضور چه کسانی تشکیل شد؟
اولین شور ستادی لشکر، بیستم فروردین سال 1360 در ستاد فرماندهی در ماهشهرتشکیل شد. در این جلسه فرماندهان نظامی، کمیته، شهربانی، نیروی دریایی، ژاندارمری ، فدائیان اسلام و فرمانده سپاه آبادان شرکت داشتند.
رکن سه بر اساس اطلاعات و شناساییهای رکن دو طرح و برنامه مینویسد؛ رکن دو چه اطلاعاتی از منطقه و استعداد دشمن به شما ارائه داده بود؟
سرگرد احمد بیانی، رئیس رکن دو لشکر در اول جلسه شور ستادی گفت: پس از بررسی و شناسایی متوجه شدیم که نیروهای دشمن در شرق کارون، شامل تیپهای شش زرهی و هشت مکانیزه از لشکر سه زرهی، دو گردان پیاده ازتیپهای 44 و 49، یک گردان شناسایی (صلاحالدین)، یک گردان از تیپ 113 نیروهای مرزی، یک گردان نیروی مخصوص و عناصری از نیروهای جیشالشعبی هستند. ضمن این که تیپ سوم لشکر سه زرهی و دو تیپ پیاده و زرهی در غرب کارون به عنوان نیروی تقویتی شناسایی شده بودند.
نفرات ایستاده، از سمت چپ، سرهنگ سید شهابالدین جوادی، فرمانده وقت لشکر ۷۷ خراسان، مرحوم امیر سرلشکر قاسمعلی ظهیرنژاد، فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و امیر سرتیپ علی صدیقزاده در شب عملیات ثامنالائمه(ع)
شما درباره مسیرها و محورها چه تدابیری داشتید؟
پس از صحبتهای سرگرد بیانی، ضمن تشریح چگونگی استقرار نیروهای خودی در خط و وضعیت کلی منطقه گفتم: در مقابل نوک رخنه نیروهای عراقی در ذوالفقاریه، حدود چهار کیلومتر، یعنی حد فاصل بین گروه رزمی 37 زرهی شیراز و فدائیان اسلام خالی از نیرو است. چون پس از ورود لشکر به منطقه اولین اقدام رکن سوم شناسایی خط بود، سرگرد سروری، یکی از افسران رکن سه به اتفاق سرهنگ محوی با هلیکوپتر برای شناسایی به سهراه شادگان رفتند که به خاطر تیراندازی دشمن مجبور شدند ادامه شناسایی را زمینی انجام دهند. در این شناسایی متوجه گسترش نیرو در منطقه جنوب شرقی شادگان تا حوالی جاده ماهشهر- آبادان شدند؛ گروه 37 زرهی شیراز تقریباً در این منطقه گسترش داشتند و در مقابل نوک پیشروی دشمن، حدود چهار کیلومتر تا استقرار فدائیان اسلام، یگانی مستقر نبود. البته در این فاصله زمین، آبگرفته بود. ضمن این که جلوی دشمن به طرف شرق، نه به طرف آبادان، باز بود. درست بود که شاید خطرآفرین نباشد، ولی خط دفاعی نیروهای ما در این منطقه گسسته بود.
چرا گسسته؛ مگر لشکر با نیروهایش در منطقه مستقر نبود؟
نه؛ همه نیروهای ما در دسترس ما نبودند. آنها در جبهههای شمال غرب و غرب بودند. تا آنها رها شوند و بیایند باید با وحدت فرماندهی نیروها را سر و سامان میدادیم و اقداماتی را هم به ترتیب اولویت انجام میدادیم.
رکن سوم چه طرح و برنامهای برای این موقعیت پیشبینی کرده بود؟
مرحله اول این بود که جلوی پیشروی دشمن را سد کنیم، یعنی اجازه پیشروی و تک مجدد را از او بگیریم. در مرحله بعد باید موقعیت دشمن را در مواضع اشغالی تثبیت میکردیم، یعنی اهداف محدودی را در منطقه سرپل دشمن انتخاب و با اجرای تکهای غافلگیرانه و محدود قسمتی از مواضع اشغالی دشمن را تصرف کنیم. مرحله آخر طرحریزی کامل برای انهدام نیروی دشمن در شرق کارون بود.
آرایش در نظر گرفته شده برای عملیات ثامنالائمه(ع) چه بود؟
راهکارهای زیادی برای این عملیات تهیه شده بود، حداقل سه راهکار که سومی مورد تصویب بنده قرار گرفته و این بود که ما نمیتوانستیم دشمن را از نظر مکان غافلگیر کنیم، اما از نظر زمان میتوانستیم غافلگیرش کنیم. مسئله دیگر معادله پیشروی و یا تاکتیک کار و تدبیر عملیات بود. دشمن فکر میکرد که ما مانور جبههای انجام میدهیم، ولی ما از جناحین حمله کردیم. البته مانور جبههای هم داشتیم. تیپهای دو و سه مأموریت مانور جبههای داشتند، تیپ دو از منطقه فیاضیه به طرف پل مارد و تیپ سه از شمال، به موازات رود کارون، به سمت سلمانیه و رسیدن به پل سلمانیه.
همان پلهایی که دشمن در شرق کارون زده بود؟
بله؛ مأموریت ما انهدام نیروهای دشمن بود. ما با گرفتن این پلها دشمن را در منطقه نگه میداشتیم و نمیتوانستند عقبنشینی کنند و منهدم میشدند. مسئله دیگر جلوگیری از فرار دشمن و نیز جلوگیری از تقویت نیروهای دشمن بود که تیپ یک با انجام مانور جبههای به نیروی احتیاط دشمن ضربه میزد و جادههایی که دشمن در ایجاد سرپل گرفته بود را باز میکردیم.
یعنی کدام مسیرها؟
جاده ماهشهر به آبادان و جاده آبادان به اهواز. این طرح کاملاً کلاسیک و آکادمیک و برابر آییننامه «5-101» تنظیم شده بود. باید گفت که هیچ منبع و کتاب جنگی را نمیتوان با آن مقایسه کرد، زیرا این کتابی است که روشهای ستادی جنگ را به ما یاد میدهد.
مانور جناحی بهترین روش مانور است و دشمن را از پشت محاصره میکند. این طرح بسیار پیچیده است. یک تیپ از شمال به جنوب و یک تیپ هم از جنوب به شمال در حال تک کردن است. ما باید کاری میکردیم که این دو تیپ به هم نزنند، چون روبهروی هم میجنگیدند. باید آتش طوری تنظیم میشد که خودمان، خودمان را نزنیم. یک تیپ از دارخوین به طرف سلمانیه، از کناره کارون حرکت میکرد، یک تیپ هم از کناره کارون، از پایین به سمت پل قصبه حرکت میکرد. این دو تیپ در حد وسط دو پل قصبه و حفار باید عمل الحاق انجام میدادند و ازحاشیه شرقی کارون دفاع میکردند.
برای این که این دو تیپ همدیگر را نزنند، تدبیرتان چه بود؟
ما آمدیم بین حرکت شمال به جنوب و جنوب به شمال دو خط کشیدیم به عرض 500 متر. تیپ سه به فرماندهی سرهنگ فرمنش که از شمال میآمد، از این خط به بالا نمیتوانست تیراندازی کند، آنجا را هم با عوارض زمین معلوم کردیم. تیپ دو به فرماندهی سرهنگ کهتری خط 500 متر خلاء را پذیرفت و مواظب بود و بر اساس طرح عمل کردند تا آتش یکدیگر باعث از بین رفتن نیروهای خودی نشود. تیپ یک هم به فرماندهی سرهنگ امینیان عمل کرد. این مانور بسیار پیچیده بود. خیلی دقت عمل میخواست، بهطوری که استادان دانشگاه جنگ که برای مأموریت میدانی به آنجا آمدند، وقتی طرح را دیدند ایراد گرفتند، اما ما آنها را متقاعد کردیم. روی آتش تهیه هم از ما ایراد گرفتند. برای عملیات باید آتش تهیه پیشبینی میکردیم که اگر حمله روزانه شد، این آتش تهیه معمولاً اجرا شود. 20 دقیقه هم تعیین کردیم، اما با محاسباتی که روی موجودی گلولهها کردیم دیدیم 20 دقیقه زمان زیادی است و ممکن است مهمات کم بیاوریم. به همین دلیل آتش تهیه را 10 دقیقه در نظر گرفتیم. البته وقتی عملیات در نهایت غافلگیری انجام شود، معمولاً آتش تهیه اجرا نمیشود، اما ممکن است در اولین مرحله عملیات حرکت ما کشف بشود. به همین دلیل پیشبینی کردیم که اگر عملیات ما کشف شد، بتوانیم این آتش تهیه را اجرا کنیم.
چرا اسم عملیات را ثامنالائمه(ع) گذاشتید؟
سرهنگ جوادی به تیمسار [ولیالله] فلاحی گفته بود چون لشکر از پابوس امام رضا(ع) آمده، نام عملیات ثامنالائمه(ع) باشد. تیمسار هم از این پیشنهاد استقبال کرده بود.
با توجه به برآوردهای رکن سوم، ما و دشمن در این نبرد چه توازنی نسبت به همدیگر داشتیم؟
ما در این نبرد توازن قوا وحتی برتری داشتیم. ما همه مسایل را حساب کردیم. تانکها هم پیشرفته نبودند. به همین منظور کمبود زرهیمان را با استفاده از دو گردان زرهی لشکرهای 92 و 16زرهی جبران کردیم. باید بدانید که ما جبهه پنجمی هم داشتیم. جبهه اول تیپ دو، جبهه دوم تیپ سه، جبهه سوم تیپ یک و جبهه چهارم هوانیروز بود. جبهه پنجم ما نیروی هوایی بود که وارد عمل شد. رابط نیروی هوایی در پایگاه وحدتی دزفول را توجیه کردیم که صبح زود باید پروازهایی را به سمت غرب کارون انجام دهند. اگر دشمن تانک داشت، در عوض ما هلیکوپتر داشتیم. یعنی برای تمام فاکتورها و برای هر تزی یک آنتیتز داشتیم. سرباز کم داشتیم که برادر رحیم صفوی 2400 نفر نیرو در اختیار ما گذاشت و نیروهای مردمی و نظامیان عمل تلفیق را انجام دادند. خدا را شکر با آموزشهایی که در چند ماه دیدند، کاملاً آماده رزم شدند. تیپها تا رده دسته و گروهان را توجیه عملیاتی کرده بودیم. هیچ کدام از بچهها نسبت به عملیات چشمبسته نبودند. فرماندهان دسته و گروهان، نفر به نفر نیروهایشان را روی خاکریز میبردند و منطقه را نشانشان میدادند. وظایف همه مشخص شده بود. خطوط حدّ واحدها حتی از نظر ثبت تیر، پیشرویها و آتشها و همه چیز مشخص بود، ولی زمان فرمان عملیات معلوم نبود. طرحها مشخص بودند و روز به روز تکمیلتر میشدند.
دشمن از حرکت واحدها به سمت منطقه فهمیده بود که میخواهیم عملیات کنیم، ولی از زمان آن اطلاع نداشت. حتی معاون و فرمانده تیپ هم از زمان عملیات اطلاع نداشتند. هر تیپ در منطقه خود باید معابر مینهای ضد نفر و ضد تانک را میشکافت. دشمن نقشه مینگذاری را میدانست. جالب اینجا بود که واحدهای مهندسی لشکر، شبانه موانع مین را باز و علامتگذاری میکردند، ولی دشمن متوجه میشد و دوباره آنها را میبست. واقعاً بچههای مهندسی لشکر خیلی زحمت کشیدند.
امیر سرتیپ علی صدیقزاده در جمع دانشآموختگان ارتش جمهوری اسلامی ایران
ساعت و روز عملیات کی بود؟
چهارم مهر 1360 یگانها آمادگی خودشان را اعلام کردند. عصر روز چهارم مهر طرح عملیاتی به دست یگانهای تیپ که مجری طرح بودند رسید. یعنی طرح، تبدیل به دستور شد برای اجرا. پاکتهای سربستهای از طرف فرماندهی لشکر برای تیپها فرستاده شد. فرماندهان تیپها خیالشان راحت بود، چون یگانها را خوب توجیه کرده بودند. شنیدم فرماندهان بعد از این که پاکت را باز کردند، رفتند پای تخته و با خوشحالی همراه با اشک درباره وضعیت عملیات صحبت کردند. فرماندهان ارکان تیپها هم با هم صحبت کردند. بعد همه روبوسی و خداحافظی کردند و آرزوی موفقیت برای هم کردند. در حالی که دشمن اصلاً خوابش را هم نمیدید، نیروها را در تاریکی غروب به مواضع مورد نظر فرستادیم. رفتند جلو. قبلاً در مسیر یگانهایی که باید از میدان مین پاکسازی شده میگذشتند، چوبهایی نصب کردیم که طرف خودی نوار قرمزرنگ داشت و طرف دیگر چوب به رنگ سیاه. بچهها میدانستند باید از وسط علامت قرمز حرکت کنند. ما نقاط لجستیکی تعیین کرده و در آنها جعبههای مهمات گذاشته بودیم. به یگانها هم گفته بودیم میروید جلو و در این نقطهها برای شما مهمات آرپیجی، توپخانه، تفنگ و تیربار گذاشتهایم. دیگر نیازی نیست که مسافتی را برای بردن مهمات به عقب برگردید. همچنین آب خنک و غذای گرم برای نیروها پیشبینی و آماده کرده بودیم. در ساعت مقرر که ساعت یک دقیقه بعد از نیمهشب یکشنبه پنجم مهر 1360 بود. عملیات با رمز «نصر من الله و فتح قریب» شروع شد.
از نتیجه عملیات بگویید.
اجرای فرمان حضرت امام خمینی(ره) (شکسته شدن حصر آبادان) و پیروزی در عملیات، امید را در دل سایر رزمندگان برای انجام عملیاتهای بعدی سبب شد. در این عملیات حدود 200 کیلومتر مربع از خاک مقدس کشور آزاد شد.
پیش بینی شما برای آمار شهدا چقدر بود؟
سرگرد محمود اقبالی، رئیس رکن یکم در جلسه شور ستادی عملیاتی گفته بود: طبق برآوردی که کردیم حدود 900 نفر در این عملیات تلفات خواهیم داشت که نیرو آماده و جایگزین کردهایم. ولی این طرح آنقدر آکادمیک و دقیق طراحی شده بود که بعد از عملیات، جمعاً 550 نفر شهید و مجروح داشتیم، در حالی که دشمن بیش از سه هزار تن کشته داد و 1761 نفر از آنها اسیر شدند. 90 دستگاه تانک و نفربر و 100 دستگاه خودرو دشمن منهدم شدند و غنائم بهدست آمده، 160 دستگاه تانک و نفربر، 150 دستگاه خودرو و پنج دستگاه توپ 155 میلیمتری و انواع سلاحهای دیگر بودند.
تشکر از شما که با حوصله به سوالهای من جواب دادید.
من هم از شما تشکر میکنم.
تعداد بازدید: 20471
http://oral-history.ir/?page=post&id=7514