خاطراتی از تولید و نشر فرهنگهای دو زبانه
مریم رجبی
27 شهریور 1396
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، بیستویکمین نشست از دوره دوم نشستهای «تاریخ شفاهی کتاب»، جلسه دوم گفتوگو با داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر بود. این نشست صبح سهشنبه بیستویکم شهریور 1396 به همت نصرالله حدادی، نویسنده و پژوهشگر در سرای اهل قلم مؤسسه خانه کتاب برگزار شد.
با برنامهریزی جلو میرفتم
داوود موسایی در آغاز نشست در مورد چاپ کتابهای جلد سفید در دوران انقلاب گفت: «من آن زمان ناشر نبودم و از طرفی افرادی آن کتابها را چاپ میکردند که اعتقاداتی به آن نوع تفکر داشتند؛ در واقع بخشی از چاپ آن کتابها، جنبه بازرگانیاش بود و بخش بیشتری جنبه اعتقادی بود. در چاپ کتابهای [گروههای] چپ، افراد بیشتری وجود داشتند که بخش بازرگانی و تجارت آن کتابها، بیشتر از اعتقاداتشان اهمیت داشت. من در آن زمان صحافی کتاب داشتم و شاید از نظر بازرگانی دلم میخواست که آن کتابها را چاپ کنم، اما انسان باید به یک کار اعتقاد داشته باشد تا بتواند آن را درست انجام دهد. من میدانستم که این کار، کاری لحظهای است و چند ماه دیگر وجود نخواهد داشت که البته اینگونه هم شد. عده زیادی از این راه به مال و مکنت رسیدند، اما من سرانجام خوبی در آن افراد ندیدم و [آن افراد هم] افراد موفقی نشدند. کاری که بنیان و اساس ندارد، اصولاً قرار نیست که به جایی برسد.»
وی در مورد دوران انقلاب و ازدیاد تولید کتاب گفت: «اوضاع کار من در دوران انقلاب خوب نبود و از این خان پرسود چیزی نصیب من نشد، زیرا صحافیای که من داشتم، برای کار خاصی ساماندهی شده بود. من برای کارم، با یک برنامهریزی جلو میرفتم. ابتدا کتابها را ایندکس میکردم، بعد صحافی را دایر کردم، سپس میخواستم چاپخانه دایر کنم و تمام تجهیزاتی که تهیه کرده بودم، در جهت آن نوع کار بود. بیشتر کتابهای آن دوران، جلدنازک و شومیز بودند، من چنین سیستمی نداشتم و باید با دست کار میکردم و کاری نبود که ما بتوانیم در آن کارگاه انجام بدهیم، به همین دلیل در آن دوران که شاید بسیاری از افراد شبانهروز کار میکردند، کارگاه من تقریباً تعطیل شد.»
ماجراهای چاپ فرهنگ حییم
موسایی افزود: «بسیاری از کارها در مملکت ما بر اساس اتفاق صورت میگیرند. به این معنا که من در مورد کارم بسیار فکر میکردم و با خودم میگفتم که اگر من کتاب را صحافی یا ایندکس میکنم، در هر صورت نیازمند هستم که از یک ناشر کار بگیرم. ممکن بود که به هر دلیلی آن ناشر کار را به من نمیداد و یا من رقبایی پیدا میکردم که با قیمت پایینتر آن کار را انجام میدادند، به همین دلیل قبل از انقلاب به این فکر میکردم که من باید خودم، سفارشدهنده خودم باشم، زیرا اگر به همین ترتیب کار کنم، راه به جایی نخواهم برد.
انقلاب شد و از آنجایی که من مدتها با آقای یهودا بروخیم کار کرده بودم، وقتی او از ایران رفت، به فکر افتادم که وقتی تأسیسات کار را دارم، به روشی امتیاز چاپ فرهنگها را به دست آورده و این کار را انجام دهم، زیرا همیشه آرزوی این کار را داشتم. من در آن زمان ماشین داشتم و همیشه نزدیک ظهر آقای بروخیم از من میخواست تا او را به منزلشان برسانم. وقتی در ماشین مینشستیم، من یک جوان 21 ساله بودم و به او میگفتم که چرا فلان کارها را انجام نمیدهی و او پاسخ میداد که نمیشود و من همیشه با خودم میگفتم که اگر روزی به جایی برسم، ابتدا این کارهایی را انجام میدهم که به این آقا میگفتم و او انجام نمیداد. به همین دلیل تلاش کردم که صاحب امتیاز فرهنگهای [واژگان] حییم را پیدا کرده و این فرهنگها را چاپ کنم.
یک روز که به کتابفروشی بروخیم رفته بودم تا کار تحویل بدهم، دیدم که آقایی محترم با دختر آقای بروخیم بر سر حقالتألیف بگومگو میکند. من حرفهای آنها را شنیدم و فهمیدم که رایت کلی این کتابها متعلق به کتابفروشی بروخیم نیست و زندهیاد حییم حقالتألیف میگرفته است. به محض این که آن آقا از مغازه بیرون آمد، من نیز پشت سرش آمدم و به او گفتم که من سالها است که برای آقای بروخیم کار صحافی انجام میدهم و مشکلش را پرسیدم. او گفت که من وصی مرحوم حییم هستم و آقای بروخیم ماهانه پولی به ما پرداخت میکرد، اما اکنون میگوید که این کتاب را همه چاپ میکنند و قاچاقی است، ما نیز دیگر حقالتألیف نمیدهیم. شماره آن آقا را گرفتم و روز بعد نزدش رفتم و خودم را کامل معرفی کردم. هر شخصی با اندکی هوش میدانست که در مملکت انقلاب شده و حدود 10 تا 20 سال طول میکشد تا سر و سامان پیدا کند و من مطمئن بودم که خانواده بروخیم به ایران برنخواهند گشت. من به آن آقا گفتم که حاضرم این کار را انجام دهم و نیز 50 درصد بیشتر از آنچه که تا الان دریافت میکرد، بپردازم. آن شخص تعجب کرد. وقتی وارد گفتوگو شدم، فهمیدم که این آقا، خواهرزاده مرحوم حییم است. او از دایی خودش گفت که زحمتهای بسیاری برای این فرهنگ کشیده و روزهای آخری که روی تخت بیمارستان بود، نگران فرهنگهایش بود و میخواست تا نگذارند فرهنگهایش بمیرند. من که سودایی در سر داشتم و دلم میخواست کارهایی را انجام دهم، با این خانواده به توافق رسیدم، البته با هزار مشکل این اتفاق افتاد. این ماجرا حدود دو سالونیم تا سه سال طول کشید. من حتی زمانی که با همکارانم صحبت میکردم، آنها به من میگفتند دیوانهام که این کار را انجام دادم و به من میگفتند که وقتی همه در حال چاپ کردن قاچاق این کتاب هستند، تو نیز قاچاق چاپ کن، اما من همیشه در زندگی به کار اصولی اعتقاد داشتم. من در آن زمان، در حد خودم پول هنگفتی برای این کار دادم و نیز با بنیاد مستضعفان درگیر شدم.»
موسایی در مورد پخش شایعهای مبنی بر مصادره اموال بروخیم و این که طرف حساب این ماجرا بنیاد مستضعفان است، گفت: «اموال آقای بروخیم مصادره شده بود، اما امتیاز کتاب برای خانواده حییم بود. آقای بروخیم میخواست که رایت این کتاب را بخرد، اما میدانست که آقای حییم باید منتفع باشد و این کار از سیاست، وجدان یا هر چیزی دیگری که بود، به نظرم مثبت بود. کار به وکیل گرفتن رسید و در نهایت آنها محکوم شدند، اما گفتند که مقدار زیادی فیلم و زینک وجود دارد که اینها جزو اموال بروخیم بوده و الان من از آنها استفاده خواهم کرد. من یک میلیونوهفتصد هزار تومان به آنها پرداخت کردم که پول بسیار زیادی بود. من کارگاه صحافی را فروختم و هفتصد هزار تومان را نقد دادم. در این میان برخی از نادوستان و ناهمکاران به بنیاد مستضعفان گفته بودند که داوود موسایی، کلیمی است و از آنجایی که بنا به یک رسم، کلیمیها تنها افراد کلیمی را در خودشان راه می دهند، خانواده حییم امتیار فرهنگها را به من دادهاند! به همین دلیل رئیس بنیاد به من گفت که اگر مسلمان هستم، مدرکی برای اثبات حرفم بیاورم. من شناسنامه تمام اعضای خانوادهام را به همراه دو برگه شهید شدن پسرداییهایم به نامهای نبیالله موسایی و داوود موسایی را به رئیس بنیاد دادم. رئیس بنیاد وقتی فهمید که مسلمان هستم، ناراحت شد و خواست تا از من دلجویی کند و حلالیت بطلبد و به همین دلیل با من راه آمد و یک میلیون از آن یک میلیونوهفتصد هزار تومان را چک از من گرفت و ماهی 50 هزار تومان پرداخت کردم و حق و حقوق من را به رسمیت شناختند. حدود سال 1363 یا 1364 مشکل من برطرف شد. در وزارت ارشاد برخی از ناهمکاران گفته بودند که صهیونیست هستم؛ درصورتی که من در عمرم اسرائیل را ندیدهام.
از سال 1358 تا سال 1363 کار چاپ فرهنگ حییم به طول انجامید. کسانی که فرهنگ حییم را به صورت قاچاق چاپ میکردند را پیدا کردم و بدون این که شکایت کنم، با آنها با دوستی و پول کنار آمدم و فیلم و زینکهایشان را گرفتم. وقتی خودم این فرهنگها را بیرون میآوردم، آنقدر خوب و تمیز بودند که فرهنگهای قاچاق در مقابل این فرهنگهای من رنگ میباختند و توانایی رقابت نداشته و کنار رفتند.»
استقبال مردم از قرآن
وی افزود: «زمانی که انقلاب شد، هم صحافی را فروخته بودم و هم کارگاه ایندکس ما بیکار شده بود. در خانه یک قرآن داشتیم و یک روز با خودم فکر کردم که میتوان با قرآن نیز این کار را کرد. چند قرآن برداشتم و آنها را بر اساس سورهها ایندکس کردم. من از آیتالله مشکینی و آیتالله منتظری اجازه گرفتم و آنها امضا کردند و گفتند که مانعی ندارد. آنها خیلی تشویق کردند و گوشههای قرآن نوشتند که این کار خداپسندانهای است و کمک میکند مردم راحتتر به قرآن دسترسی پیدا کنند. یک مدتی این کار را انجام میدادم که فروش و درآمد خوبی نیز داشت و مردم استقبال میکردند.»
فرهنگی جدید با لغاتی جدید
موسایی گفت: «حدود سالهای 1355 و 1356 به آقای بروخیم میگفتم که چرا فرهنگها را بهروز نمیکند؟ من میدانستم که در غرب، این کارها در حال انجام است و هر محصولی، یک دورهای دارد و آن دوره تمام خواهم شد. اگر نتوانی کار نوتری انجام بدهی و به تکرار بیفتی، نمیتوانی پیشرفت کنی. این اتفاقی است که برای همه افراد در این مملکت میافتد. سال 1361 یا 1362 همه کارهایم تمام شده بود و وضعیت مالی خوبی نداشتم. در آن اوضاع بحرانی مملکت، من با خودم فکر میکردم که زندگی افراد نخواهد ایستاد و یک عده میخواهند زبان یاد بگیرند. با این که کسی نمیتوانست از کشور خارج شود، با خودم فکر میکردم که نمیشود یک مملکت خارج از گردونه جهان به کار خودش ادامه بدهد و در هر صورت یک روزی به این جمع جهانی پیوند میخوریم. از اولین کسانی که به آنها رجوع کردم، آقای کریم امامی بود. او از بهترین زباندانان ایران و سردبیر روزنامه کیهان انگلیسی بود. من همیشه یا یک کاری را نمیکنم و یا اگر میکنم، در حد توان خودم، بهترین را انجام میدهم. آقای امامی به من گفت که اندکی صبر کنم، اما من به این فکر میکردم که انتشارات امیرکبیر مصادره شده و من میخواستم از کمکاری و یا کار نکردن امیرکبیر بیشترین استفاده را بکنم. من میدانستم تنها اتهامی که به فرهنگهای حییم در مقابل فرهنگهای آریانپور زده میشود، این بود که کهنه بودند. من میخواستم هرچه زودتر آنها را نو کنم تا این اتهام از روی آنها برداشته شود.
ابتدا فرهنگ دو جلدی حییم را به آقای امامی دادم و فکر میکردم که اگر آنها بهروزرسانی شود، بقیه را نیز میتوان با آنها بهروزرسانی کرد. کریم امامی به من گفت که این فرهنگ دو جلدی را به سه روش میتوان روزآمد کرد؛ اول این که در واقع اندکی آن را از نظر ظاهر، حروف و... مدرنتر کنیم، دوم این که یک مقدار لغات کهنه را حذف کرده و لغات جدید به آن اضافه کنیم که من با حذف لغات کهنه موافق نبودم و نظرم این بود که حذف در خارج از کشور انجام میشود، زیرا تعدد منابع وجود دارد، اما در ایران ما منبع نداریم و نباید لغات کهنه را حذف کنیم. او نیز حرفم را پذیرفت. سوم این که به کلی این فرهنگ را دگرگون کنیم تا فرهنگی نو بشود و در نهایت گفت که هر کدام از این سه راه را قبول کنم، آن را انجام نمیدهد، زیرا اگر قرار باشد تا این حد زحمت بکشد، چرا تحت نام حییم باشد؟ به نام خودش این کار را میکند! من نتوانستم او را متقاعد کنم و در واقع سرم به سنگ خورد. به آقای بهاءالدین خرمشاهی مراجعه کردم و او نیز قبول نکرد. سال 1363 یک آقایی از انگلیس آمد و در اینجا استاد دانشگاه شد، او زبانشناسی خوانده بود و نامش علیمحمد حقشناس بود. با او صحبت کردم و به من گفت که این کار ایده خوبی است و میتواند این کار را انجام دهد. او گفت که همسرش ایرلندی است و در مواردی میتوانیم از او نیز کمک بگیریم. او همچنین گفت دوستی به نام محمدرضا باطنی دارد که با او یک قرار مشترک میگذارد تا یکدیگر را ببینیم و من قبول کردم. قرار بر این شد که این کار شروع شده و فرهنگ کوچک حییم بهروزرسانی شود. آقای حقشناس گفت که دو دانشجوی خوب دارد که از آنها برای این کار کمک میگیرد. من چون میخواستم کارم بینقص باشد، گفتم تا دکتر باطنی نیز یک نظارت نهایی بر روی کار داشته باشد. یک روز دکتر حقشناس من را صدا زد و همان حرف آقای امامی را به من گفت. او گفت که یک فرهنگ جدید و اساسی کار کنند و فرهنگ حییم را کنار گذاشتند و نیز گفت که این فرهنگ جدید حدود سه تا چهار سال زمان میبرد. برای این صحبتها قرارداد بسته نشد. با خودم فکر میکردم که با آن فرهنگها میتوانیم فرهنگ حییم را روزآمد کنیم و فرهنگهای حییم هیچ وقت از ذهن من خارج نشدند و هنوز هم نشدهاند. من به وصیت حییم عمل کردم و نگذاشتم تا فرهنگهایش بمیرد. امروز فرهنگهای حییم با بالاترین استاندارهایی که وجود دارد، منتشر میشود، طوری که با قطعیت میتوانم بگویم که حتی فرهنگ حییم را میتوانیم با فرهنگ آکسفورد مقایسه کنیم.
قرار شد که آقای حقشناس کار فرهنگهای جدید را شروع کند و آقای باطنی نیز هفتهای یک بار کار را بازبینی کند. کار خوب پیش میرفت و بعد از پنج شش ماه، دیدم در اتاق دکتر حقشناس سر و صدا بالا رفت و بین دکتر حقشناس و دکتر باطنی بحثی پیش آمد. آنها بر سر یک کلمه در حال بحث بودند. روز بعد یادداشتی از طرف دکتر باطنی به دست من رسید که در آن گفت گمان میکند آمدنش به آنجا بیفایده است. تلاش کردم که این رابطه حفظ شود، اما به جایی نرسیدم. در این ماجرا من فهمیدم که دکتر باطنی فرد خاصی است و نباید او را از دست بدهم. از دکتر خواستم یک فرهنگ کوچک جیبی برای افرادی که میخواستند به خارج بروند تهیه کند تا بتوانند از آن استفاده کنند. دکتر گفت که الان که کسی به خارج نمیرود، من گفتم که کمکم مردم خواهند رفت و این فرهنگ به دردشان خواهد خورد. یک دستیار خواست و من خانم فاطمه آذرمهر را به عنوان دستیار ایشان آوردم. حدود دوسالونیم تا سه سال، دکتر حقشناس در یک اتاق و دکتر باطنی در اتاقی دیگر مشغول بودند. این دو نفر دوستی و رفاقتشان بر جای خودش بود، تنها با هم کار نمیکردند. فرهنگی که مبنای کار دکتر حقشناس بود، فرهنگی هزار صفحهای بود. او گفت الان که دو سالونیم کار کرده، صفحه 250 است، اگر با همین روند ادامه دهد، 10 سال طول خواهد کشید. من شوکه شدم و به او گفتم که شما به من گفتید چهار سال طول خواهد کشید و من خودم را برای چهار سال آماده کرده بودم. من وضعیت مالی خوبی ندارم و برای این کار پول قرض میکنم، اگر از ابتدا میدانستم که 10 سال طول خواهد کشید، این کار را شروع نمیکردم. دکتر حقشناس گفت که الان اینگونه شده است و قول و قرارمان به هم خورد. پرسیدم: کدام قول و قرار؟ گفت: علاوه بر حقوق ماهیانه، باید درصدی نیز به من پرداخت کنی. گفتم که قاعده بازی را اول بازی میگذارند، از طرفی قرارمان چهار سال بود و الان به 10 سال رسیده است. ما با هم بحث کردیم و کار را تعطیل کردم. دکتر حسین سامعی هم که به همراه دکتر حقشناس مشغول کار فرهنگ بود، رفت و هر چه اصرار کردم او را نگه دارم، قبول نکرد.
من به دکتر باطنی گفتم که در جامعه مطرح کردهام در حال کار کردن روی یک فرهنگ جدید هستم، چه مقدار از این فرهنگ را کار کردهای؟ گفت: حدود 40 صفحه از 200 صفحه را کار کردهام. گفتم: این کار را اندکی توسعه بده. او نیز قبول کرد. در سال 1363 با دکتر حقشناس برای این کار صحبت کرده بودم، اردیبهشت 1364 کار را شروع کردیم و حدود سال 1366 یا 1367 بود که آن رشته پاره شد، ما نیز به فروش خوب فرهنگهای حییم بسنده کرده بودیم. اندکی بعد یک همکاری به نام کیخسرو شاپوری به ما اضافه شد که بعدها شریکم شد. او به من گفت که پول بسیاری برای طرح فرهنگ دکتر حقشناس خرج شده، این فرهنگ باید تألیف شود. من گفتم که نمیتوانم با دکتر حقشناس کار کنم. او گفت که این کار را به عهده او بسپارم. در اینجا باید بگویم که درآمدن فرهنگ هزاره که الان یکی از بهترین فرهنگهای جهان است، بیش از این که مدیون من باشد، مدیون آقای شاپوری است. او دوباره آن کار را شروع کرد و مسئولیتش را به عهده گرفت. فرهنگ هزاره حدود سه سالونیم تعطیل بود و حدود سال 1371 دوباره راه افتاد و دوباره با دکتر حقشناس توافق کردیم. فرهنگ یک جلدی دکتر باطنی، در سال 1372 در آمد. این فرهنگ از سال 1364 تا پایان سال 1371 زمان برده بود و هزار صفحه داشت. فرهنگی جدید با لغاتی جدید بود.»
سنتشکنی و یادداشتی که میلیاردها ارزش دارد
وی در ادامه گفت: «ما فرهنگ دکتر باطنی که به نام فرهنگ معاصر انگلیسی ـ فارسی بود را چاپ کرده و در سال 1372 در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عرضه کردیم. ما برای این فرهنگ، طراحی جلد زیبایی انجام دادیم و جعبهای برای آن درست کردیم. از این کتاب در آن زمان 10 هزار نسخه چاپ کردم. قیمت این کتاب در آن زمان 1100 تومان بود. 10 هزار نسخه با این قیمت، حدود 11 میلیون تومان میشد و این سرمایه سنگینی بود. ما در 10 روز نمایشگاه، با بدبختی توانستیم تنها 250 نسخه یا 300 نسخه بفروشیم. در آن شش هفت سالی که مشغول کار این فرهنگ بودیم، همه از من میپرسیدند که چه زمانی این فرهنگ چاپ خواهد شد و وقتی تنها این تعداد از فرهنگ فروخته شد، خیلی ناراحت شدم و تقریباً داشتم خودم را میباختم. من میدانستم که این کار من، غلط نیست، اما نمیتوانستم اشکال کار را پیدا بکنم. بعد از نمایشگاه دکتر باطنی به من گفت که کار موفق نبود، چه میخواهی بکنی؟ گفتم: شما بنشینید و ویرایش دوم کتاب را کار کنید. دکتر باطنی واقعاً فکر کرد که با یک دیوانه سر و کار دارد و من را نصیحت کرد. من با تحکم گفتم که کارش را انجام بدهد و او نیز قبول کرد. بعد از اندکی متوجه شدم که اشکال کار، سنت است. دو فرهنگ حییم و آریانپور در ایران بود، من باید سنتشکنی میکردم. حدود 1200 یا 1500 نسخه از این فرهنگ را به صورت رایگان برای استادان فرستادم و دکتر زرینکوب بعد از دریافت این فرهنگ، یک یادداشت فرستاد که برای من میلیاردها ارزش دارد. با این کاری که کردم، ظرف مدت چهار سال 100 هزار جلد از این فرهنگ را فروختم.»
مدیر انتشارات فرهنگ معاصر افزود: «ما در نمایشگاه کتاب ایدهای جدید را به کار بردیم و در نشریهها آگهی کردیم کسانی که فرهنگهای قدیم را دارند، میتوانند به نمایشگاه بیایند و فرهنگ قدیم را به قیمتی از آنها خریده و با پرداخت مابهالتفاوت اندک، یک فرهنگ جدید دریافت کنند. یک روز مردی مسن به نمایشگاه آمد و به من گفت که شما فرهنگ عوض میکنید؟ گفتم: بله. پرسید: شما مسلمان هستی یا کلیمی؟ گفتم: مذهب من برای شما چه فرقی میکند؟ گفت: این کارها، کار مسلمانان نیست، کلیمیها از این کارها انجام میدهند. گفتم: بله، من کلیمی هستم! گفت: من یک فرهنگ دارم که میخواستم آن را عوض کنم، اما الان پشیمان شدم. علتش را پرسیدم و گفت که شما فرهنگهای قدیمی را جمعآوری میکنید و با قیمتهای خیلی بالا به عنوان عتیقه میفروشید. من از این حرف بسیار تعجب کردم. فرهنگش که برای سال 1345 بود را گرفتم و فرهنگی جدید به او دادم، سپس جلو چشمش فرهنگ قدیمیاش را پاره کرده و به او گفتم که من مسلمانم و این کار را میکنم تا مردم از فرهنگهای روز استفاده کنند، این فرهنگهای کهنه به درد ما نمیخورند.»
موسایی گفت: «ویرایش دوم فرهنگ دکتر باطنی در سال 1376 و فرهنگ هزاره در سال 1380 تألیف شد و فرهنگ بسیار موفقی بود. با رشد دنیای مجازی، راهی جز این نداشتیم که وارد آن بشویم. ما یک ریسک کردیم و یکی از فرهنگهای سوختهمان (فرهنگ ویراست اول) را به شکل سیدی درآوردیم تا اگر مشکلی پیش آمد، خیالمان آسوده باشد و بگوییم که فرهنگی کهنه و قدیمی بود. ما همیشه سعی میکنیم کار معقولی انجام بدهیم. من جوان باهوشی که توانسته بود به سایت مجلس دسترسی پیدا کند را پیدا کرده بودم. او آمد و یک طراحی بکر انجام داد و تمام سیاستها را به کار بستیم که هیچ کس هوس باز کردن قفل آن سیدی را پیدا نکند. قیمت خود کتاب شاید حدود شش هزار تومان بود و قیمت این سیدی را 4800 تومان گذاشتیم. این سیدی قابلیت نصب روی شش کامپیوتر را داشت. یک قفل نرمافزاری تراز اول از یونان سفارش دادیم. تمام این کارها را کردیم تا منابعمان را حفظ کنیم. حدود دو تا سه سال ما این سیدی را درمیآوردیم و حدود دو هزار تا از آن را نیز فروختیم. یک روزی آقایی با من تماس گرفت و گفت: من از شما حلالیت میخواهم. من کپی سیدی شما را از کنار خیابان، به قیمت 500 یا 1000 تومان خریدهام. گفتم: اگر حلالیت میخواهی، پس میدانی که کار درستی نیست؟! گفت: بله. گفتم: بیا تا با هم صحبت کنیم و سیدیات را نیز به همراهت بیاور. او آمد و سیدی را به همراه خود آورد. آن را به سطل زباله انداختم و یک سیدی نو به او دادم و گفتم: پولش را نیز نمیخواهد بپردازی. ما کمکم دیدیم که قفل کارمان باز شد و به بازار آمد، به همین دلیل آن کار را ادامه ندادیم. ما این کار را به عنوان نمونه انجام دادیم تا ببینیم در این بازار آشفته موفق میشویم یا خیر؟ بعد فهمیدیم که بعضی هکرها هستند که مسئله پول برایشان اهمیتی ندارد، گویا یک مبارزهای برای باز کردن قفلها دارند!»
آینده مشتری و آینده انتشارات
وی افزود: «یک روز در نمایشگاه کتاب، آقایی با یک پسر 12 ساله آمد و یک فرهنگ انگلیسی به فارسی برای پسرش خواست. از پسرش پرسیدم که چقدر انگلیسی بلد هستی؟ گفت: یک ترم به کانون زبان رفتهام. من یک فرهنگ کوچک جیبی به او دادم. آن بچه رو به پدرش کرد و گفت: حالا که میخواهی بخری، آن فرهنگ کامل و بزرگ را بخر. پدرش گفت که آن فرهنگ بزرگ را بدهید و میخواست آن را بخرد. من رو به او کردم و گفتم که خریدن این فرهنگ بزرگ، به نفع ماست، اما این فرهنگ به درد پسرتان نمیخورد. گفت: اما آن کتاب لغت بیشتری دارد. همانجا یک لغت ساده را در دو فرهنگ با هم مقایسه کردم و نشانشان دادم. به عنوان مثال در آن فرهنگ کوچک تنها شش معادل کاربردی آن کلمه نوشته شده بود، اما در فرهنگ بزرگ، تمام اصطلاحات، ضربالمثل و افعال مرکب و... را شامل میشد. من از آن پسر پرسیدم که از کدام فرهنگ بیشتر میتوانی استفاده کنی؟ او گفت: فرهنگ کوچک آسانتر است. آنها حرف من را پذیرفتند و آن فرهنگ کوچک را خریدند. من به فروشندگانم گفتم که ما در حال انجام کار دراز مدت هستیم، ما مشتری عمری لازم داریم. به آنها سفارش کردم که آویزان مشتری نشوند، صرفاً به فروش کتاب توجه نکنند، بلکه به آینده آن مشتری و مؤسسه فرهنگ معاصر فکر کنند.»
مدیر انتشارات فرهنگ معاصر گفت: «ما دلمان میخواست مجموعهای کامل از فرهنگها را در هر زبانی داشته باشیم. هدفمان این بود که این مجموعه را کامل کنیم و میخواستیم که یک فرهنگ فارسی نیز داخل مجموعهمان داشته باشیم. در ابتدا خواستیم یک فرهنگ فارسی تألیف کنیم، اما دیدیم که کار بسیار پرهزینهای است و از طرفی آن مسئله سنت نیز وجود داشت. با خودمان فکر کردیم که اگر فرهنگی وجود دارد که به استانداردهای ما نزدیک است، آن را بگیریم و ساماندهی کنیم. ما با آقای غلامحسین صدری افشار ارتباط داشتیم که مرد بزرگی است. او به انتشارات کلمه اشاره کرد. من با مدیر انتشارات کلمه صحبت کردم و گفتم: اگر فرهنگت را به هر دلیلی خواستی واگذار کنی، ما داوطلب این کار هستیم. حدود سال 1379 مدیر آن انتشارات گفت که من میخواهم یک مجموعه را بفروشم که فرهنگ فارسی نیز در بین آنهاست. من در آن زمان پول هنگفتی برای آن مجموعه دادم تا آن یک کتاب را به دست بیاورم. ما کار این فرهنگ را به همراه آقای صدری افشار و تیمش آغاز کردیم.»
10 سال زمان برای فرهنگی که دیگری چاپش کرد!
موسایی افزود: «در سال 1366 یا 1367 یک روز آقای علیرضا حیدری به من زنگ زد و گفت که میخواهد بیاید و دوستش را با من آشنا کند. او به همراه دکتر فرامرز بهزاد به دفتر من آمد. آقای حیدری گفت که آقای بهزاد در حال کار کردن روی یک فرهنگ آلمانی به فارسی است و گفت: این کار، کار من نیست؛ به همین دلیل خواستم او را با شما آشنا کنم تا با هم کار کنید. پس از آن من با آقای بهزاد که در آلمان بود، ارتباط داشتم و منابعی را که برای کار فرهنگش میخواست پیدا کرده و برایش میفرستادم. حدود 10 سال بعد، این فرهنگ آماده شد. من در این مدت خرجی نکردم، اما وقتی قرار است روی فرهنگی کار کنی، اگر در آن مدت چیزی مشابه آن را بیاورند، رد خواهی کرد. وقتی کار تمام شد، آقای بهزاد آن را به دفترم آورد و من یکسری مشکلات کوچک را به او گفتم تا برطرف کند. قراردادی به او دادم و بر سر همه مواردش نیز توافق کردیم. ما یک بندی در قراردادهایمان داریم که اگر فرهنگ بزرگی را چاپ کنیم و از دل آن فرهنگ بزرگ، فرهنگهای کوچک دربیاید، آنها نیز با توافق و قرارهایی که میگذاریم، به ما تعلق دارد. او زیر بار این مسئله نرفت و گفت که این فرهنگ، کوچکتر ندارد. ما اصرار کردیم و او قبول نکرد و گفت میخواهم بروم با چند نفر از همکارانتان مشورت کنم. یک روز آقای بهزاد آمد و گفت که من مشورت کردم و یکی از دوستانتان کتاب را خواست و من نیز آن را به او دادم. من از این کار بسیار ناراحت شدم، زیرا کتاب را به علیرضا حیدری داده بود! وقتی کتاب آماده شد، آقای حیدری یک نسخه از آن را برای من فرستاد و در گوشه کتاب بسیار به من اظهار لطف کرده بود، اما من از آن پس نه با ایشان حرفی زدم و نه تماس گرفتم.»
وی در پایان گفت: «تمام کارهایی که ما انجام دادیم، هیچ توجیه اقتصادی نداشت و پشت آنها یک وظیفه فرهنگی و ملی وجود داشت. دولت این کار را انجام نمیدهد و این قرعه به نام ما افتاده و با کمال میل این کار را انجام میدهیم.»
دوره جدید نشستهای «تاریخ شفاهی کتاب» به این ترتیب در سرای اهل قلم مؤسسه خانه کتاب برگزار شدهاند: نخستین نشست، چهارشنبه 23 فروردین ماه 1396 با حضور حاج بیتالله رادخواه (مشمعچی)، مدیر انتشارات تهران _ تبریز، دومین نشست، چهارشنبه 30 فروردین با حضور جمشید اسماعیلیان، مدیر انتشارات پرتو، سومین نشست، چهارشنبه ششم اردیبهشت با حضور ابوالقاسم اشرف الکُتّابی، مدیر انتشارات اشرفی، چهارمین نشست، چهارشنبه 27 اردیبهشت با حضور حجتالاسلام بیوک چیتچیان، مدیر انتشارات مرتضوی، پنجمین نشست، سهشنبه دوم خرداد با حضور سید جلال کتابچی، مدیر انتشارات اسلامیه و سید فرید کتابچی و سید محمدباقر کتابچی، مدیران انتشارات علمیه اسلامیه، ششمین نشست، سهشنبه نهم خرداد با حضور مجدد سیدجلال کتابچی، مدیر انتشارات اسلامیه، سید مجتبی کتابچی، سید فرید کتابچی و سید محمدباقر کتابچی، مدیران انتشارات علمیه اسلامیه، هفتمین نشست، سهشنبه شانزدهم خرداد با حضور مرتضی آخوندی، مدیر انتشارات دارالکتب الاسلامیه، هشتمین نشست، سهشنبه بیستوسوم خرداد با حضور مجدد مرتضی آخوندی، مدیر انتشارات دارالکتب الاسلامیه، نهمین نشست، سهشنبه سیام خرداد با حضور مهدیه مستغنی یزدی، صاحب امتیاز نشر کارنامه، ماکان و روزبه زهرایی فرزندان مرحوم محمد زهرایی، مدیر فقید انتشارات کارنامه، دهمین نشست، چهارشنبه هفتم تیر با حضور مجدد مهدیه مستغنی یزدی، صاحب امتیاز نشر کارنامه و روزبه زهرایی، فرزند مرحوم محمد زهرایی، مدیر فقید انتشارات کارنامه، یازدهمین نشست، سهشنبه بیستم تیر با حضور محمدرضا ناجیان اصل، مدیر انتشارات رسا، دوازدهمین نشست، یکشنبه بیستوپنجم تیر با حضور محمدرضا جعفری، مدیر نشر نو، سیزدهمین نشست، سهشنبه بیستوهفتم تیر با حضور مجدد محمدرضا ناجیان اصل، مدیر انتشارات رسا، چهاردهمین نشست، سهشنبه سوم مرداد با حضور مجدد محمدرضا جعفری، مدیر نشر نو، پانزدهمین نشست، شنبه هفتم مرداد با حضور محمد نیکدست، مدیر انتشارات پیام، شانزدهمین نشست، سهشنبه هفدهم مرداد با حضور سعید اقبال کتابچی، مدیر انتشارات اقبال، هفدهمین نشست، شنبه بیستویکم مرداد با حضور مجدد سعید اقبال کتابچی، مدیر انتشارات اقبال، هجدهمین نشست، سهشنبه بیستوچهارم مرداد با حضور داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر، نوزدهمین نشست، سهشنبه سیویکم مرداد با حضور مهرداد کاظمزاده، مدیر انتشارات مازیار، بیستمین نشست، دوشنبه ششم شهریور با حضور علی زوّار، مدیر انتشارات زوّار.
همچنین اولین دوره نشستهای «تاریخ شفاهی کتاب» از نیمه دوم سال 1393 تا تابستان 1394 به همت نصرالله حدادی در سرای اهل قلم خانه کتاب برگزار شد. حاصل این نشستها در کتابی با عنوان «تاریخ شفاهی کتاب» و در 560 صفحه از سوی مؤسسه خانه کتاب منتشر شده است.
مطلب مرتبط: خاطرات داوود موسایی از بازار کتاب و نشر
تعداد بازدید: 5687
http://oral-history.ir/?page=post&id=7322