سه سخنرانی در نشست «ضرورت تدوین تاریخ شفاهی نظام آموزشی»

تاریخ شفاهی، توصیف وضعیت است

مریم رجبی

26 شهریور 1396


به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، نشست ضرورت تدوین تاریخ شفاهی نظام آموزشی دهه‌های 1340 و 1350 با حضور سید کاظم اکرمی، احمد صافی و اقبال قاسمی پویا، صبح دوشنبه بیستم شهریور 1396 در سالن دکتر پرهام در ساختمان آرشیو ملی کتابخانه جمهوری اسلامی ایران برگزار شد.

هدف‌ نظام آموزشی پهلوی‌ها، تربیت کارمند بود

سید کاظم اکرمی در این نشست گفت: «امیل دورکیم، جامعه‌شناس بزرگ قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم گفت که آموزش و پرورش بخشی از زندگی اجتماعی است که با بخش سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و... ارتباط دارد. اگر ما آماری درباره قبل از انقلاب می‌دهیم، قطعاً باید رشد جمعیت، تحولات جهانی و فضای مجازی را در تغییر آن آمار‌ها، در نظر بگیریم.»

وی افزود: «ما بعد از انقلاب یک عدالت کلی را ایجاد کردیم، درصد بیشتری از افراد واجب‌التعلیم را به مدرسه آوردیم و نیز سهم دختران را بسیار بالا بردیم. سال 1323، 27 درصد، سال‌های 1357 و 1358، 38 درصد، سال 1379، 48 درصد و سال 1395، 49 درصد از افراد واجب‌التعیلم، به راه‌های مختلف تعلیم دیدند. در واقع ما به لحاظ عدالت کمی، نسبت به قبل از انقلاب، وضع بهتری داریم، اما اگر بخواهیم این را به دختر و پسر، زن و مرد، روستایی و شهری تفکیک کنیم، طبق آمار یونسکو، زنان روستایی در سال 1335، یک درصد، در سال 1355، 17 درصد، در سال 1375، 62 درصد و در سال 1385، 69 درصد به مدرسه می‌رفتند. مردان روستایی در سال 1335، 11 درصد، در سال 1345، 25 درصد، در سال 1355، 44 درصد، در سال 1365، 60 درصد، در سال 1375، 73 درصد، در سال 1375، 77 درصد و در سال 1385، 81 درصد به مدرسه می‌رفتند. قطعاً اضافه شدن نرخ رشد جمعیت دانش‌آموزی، به رشد جمعیت کشور مربوط است. کشور در اوایل انقلاب حدود 33 یا 34 میلیون نفر جمعیت داشت و الان حدود 80 میلیون نفر جمعیت دارد. زنان شهری در سال 1335، 22 درصد، در سال 1345، 38 درصد، در سال 1355، 56 درصد، در سال 1365، 65 درصد، در سال 1370، 77 درصد، در سال 1375، 82 درصد و در سال 1385، 86 درصد به مدرسه می‌رفتند. مردان شهری در سال 1335، 46 درصد، در سال 1345، 62 درصد، در سال 1355، 75 درصد، در سال 1365، 80 درصد، در سال 1375، 87 درصد، در سال 1375، 90 درصد و در سال 1385، 93 درصد به مدرسه می‌رفتند. این تحولات، کمی است. ما می‌بینیم که انقلاب این عدالت کلی را از لحاظ آموزشی اجرا کرده و به لحاظ جنسیتی نیز عدالت را بالا برده است.

قبل از انقلاب در روستاها با توجه به اعتقادات مردم، برای دختران، تعداد مدارس کمتری قرار می‌دادند و حتی در شهر‌ها نیز این‌گونه بود. من به خاطر دارم زمانی که خواهرم می‌خواست به مدرسه برود، پدرم گفت که ابتدا باید از مراجع اجازه بگیریم. من به قم زنگ زدم و آنها نیز گفتند که اشکالی ندارد.

من حدود سال 1346 یا 1347 به همراه همسرم به خدمت آیت‌الله مطهری رفتیم، آن بزرگوار از خانمم پرسید که چقدر درس خوانده‌ای؟ خانمم پاسخ داد که تا کلاس هشتم خوانده‌ام. پرسید چرا تا کلاس هشتم؟ باید دیپلم بگیری، باید دانشگاه بروی. این تفکر فردی بود که دنیای امروز را می‌شناخت، اما دیگران که دنیای امروز را نمی‌شناختند، گمان می‌کردند که اگر دختران تنها تا کلاس ششم درس بخوانند، کافی است. ما باید به این نکته توجه داشته باشیم که تحول فرهنگی که بعد از انقلاب حاصل شد، اجازه داد تا زن‌ها در مجامع سیاسی شرکت کنند، به مدرسه بروند و این موضوع سبب شد تا ما امروز بگوییم که 69 درصد از زنان روستایی ما به مدرسه می‌روند.

ما باید استان‌ها را یک به یک بسنجیم، اما من فرصت بررسی این موضوع را نداشتم. وقتی که امروز در اختیار من است، برای مطرح کردن این موضوع، بسیار کم است، اما آنچه که به خاطر دارم این است که روزگاری که من مسئول بودم، در سیستان و بلوچستان، ابتدا 37 درصد دانش‌آموز داشتیم و من تأسف می‌خوردم که چرا تنها 37 درصد از افراد واجب‌التعلیم به مدرسه می‌روند، وقتی علتش را جویا شدم، فهمیدم که قبل از انقلاب در مدارس تغذیه رایگان داده می‌شد و بعد از انقلاب، این تغذیه را برداشتند. من آن سال در سیستان و بلوچستان، به مردم قول دادم که تغذیه رایگان را برقرار کنم و در نهایت قرار شد که هر روز در مدارس، ساعت 10 یک سیب به بچه‌ها بدهند، سال بعد حدود 11 یا 13 هزار دانش‌آموز از کوچه و خیابان وارد مدرسه شدند.»

اکرمی ادامه داد: «بحث دیگر من این است که سهم آموزش و پروش از بودجه عمومی چقدر بوده است؟ در سال 1350، 7 درصد، در سال 1358، 12 درصد، در سال 1360، ضمن ادامه جنگ، 15 درصد، در سال 1367، 18 درصد، در سال 1371، 24 درصد و الان 10 درصد است! سهم هزینه آموزشی از تولید ناخالص داخلی (جی‌دی‌پی)، قبل از انقلاب حدود سه درصد بوده، در سال 1358، چهار درصد و الان باز حدود سه درصد است. در دولت اول آقای حسن روحانی، 9‌ونیم میلیارد تومان بودجه آموزش و پروش بوده، اما 14 میلیارد تومان عملکرد بوده است، زیرا بدهکاری‌های دولت قبل بابت بیمه طلایی، بازنشستگی و... را پرداخت کرده‌ است!»

اکرمی گفت: «قبل از انقلاب در سال‌های 1346_1348 به همراه احمد صافی، جزو اولین کسانی بودیم که برای تحصیل در دوره «راهنمایی و مشاوره» به تهران آمدیم. با توجه به شرایطی که دوران بلوغ دارد و مطالعاتی که روان‌شناسان کرده بودند، از سال 1350 به بعد، مدارس راهنمایی تحصیلی ایجاد شدند، اما متأسفانه بعد از انقلاب آنها را تعطیل کردند. در سال اولی که من مسئول (وزیر آموزش و پرورش) بودم، آقای صافی معاون آموزشی وزارت‌خانه بود. به او گفتم که ما هر دو مشاوره و راهنمایی خوانده‌ایم و باید آن را برقرار کنیم و با فشاری که به سازمان برنامه آوردیم، مقداری بودجه گرفتیم و مشاوره و راهنمایی را راه انداختیم.»

وی ادامه داد: «قبل از انقلاب ما مدارس خصوصی نیز داشته‌ایم. دامادم می‌گفت من به یکی از مدارس خصوصی تهران می‌رفتم، اما یک ریال نیز پرداخت نمی‌کردم. فرد دیگری گفت که من در اصفهان به مدرسه خصوصی می‌رفتم، اما همه بودجه آن را خیرین می‌دادند. این مسئله نیازمند کار تحقیقی است تا متوجه شویم که در هر شهر چند مدرسه خصوصی وجود داشت و چه تعداد از آنها، تنها نام‌شان خصوصی بوده، اما واقعاً دولتی بوده‌اند؟ چه تعداد را خیرین کمک می‌کردند و چه تعداد پول اندکی می‌گرفتند؟ آقای علی‌اصغر فانی گفت قبل از انقلاب حدود 136 تومان از افرادی که توانایی مالی داشتند، برای کمک به مدارس می‌گرفتند و آنهایی که توانایی نداشتند، انجمن اولیاء و مربیان (انجمن خانه و مدرسه سابق) از آنها پولی نمی‌گرفت، اما متأسفانه چند روز پیش فردی به من گفت که در منطقه دو تهران، دو مدرسه وجود دارد که من سال پیش چهار میلیون تومان به آن مدارس دولتی پرداخت کردم!»

اکرمی در قسمت پایانی حرف‌هایش گفت: «هدف‌ تعلیم و تربیت در دوره رضاخان به صراحت، تربیت کارمند برای دولت مدرن بوده است. در دوره محمدرضا پهلوی، هدف تربیت کارمند ادامه داشت، از طرفی افزایش سواد عمومی و تخصصی نیز جزو اهداف تعلیم و تربیت قرار گرفت. همه افرادی که در کنکور قبول می‌شدند، وارد دانشگاه می‌شدند و هر شخصی که نفر اول می‌شد، به هزینه دولت می‌توانست در خارج از کشور تحصیل کند، بدون آن که از آنها پرسیده شود که پدرت کیست؟ و... آقای یاسین تامر در ترکیه یک مقاله در مورد قبل و بعد انقلاب نوشته است و در آن ذکر کرده که قبل از انقلاب هدف‌شان سکولاریزه کردن، مدرن‌سازی و نوگرایی ایران بوده است. یک بند از برنامه شش‌گانه انقلاب شاه و ملت، انقلاب آموزشی بوده است؛ انقلاب آموزشی یعنی همان به وجود آمدن سپاه دانش و دوره راهنمایی. بعد از انقلاب حدود دویست برنامه برای دگرگون کردن آموزش داده شده؛ مرحوم شهید بهشتی می‌خواست قانون اساسی آموزش و پرورش را بنویسد که داستان هفت تیر رخ داد و شهید شد. شهید رجایی و شهید باهنر خواستند این کار را ادامه بدهند که جریان هشت شهریور اتفاق افتاد و نتوانستد. در دورانی که من مسئول بودم، به همراه آقای صافی و آقای فانی، سندی به عنوان تغییر بنیادین آموزش و پروش تهیه کردیم و به شورای عالی انقلاب فرهنگی دادیم و در سال 1367 تصویب شد. امروز کاری که از لحاظ کیفی انجام شده، این سند تحول است که در اختیار آموزش و پرورش قرار گرفته است. ما اگر بخواهیم بگوییم که از جهت تحقق هدف‌ها، قبل از انقلاب چقدر موفق بوده‌اند و ما بعد از انقلاب چقدر موفق بوده‌ایم، باید بگویم که آنها هدف‌هایی دنیایی داشتند که به نظر بنده به آن اهداف رسیدند. ما بعد از انقلاب گفتیم که سکولاریزه را قبول نداریم، ما می‌خواهیم انقلاب اسلامی و تعلیم و تربیت اسلامی داشته باشیم. اگر بخواهیم بگوییم که ما چقدر موفق بوده‌ایم، باید به کتاب «آسیب‌شناسی تربیت دینی» مراجعه کنیم. در آن کتاب عده زیادی از اساتید، مقاله نوشته‌اند. رساله دکتری من نیز تقریباً در مورد همین موضوع است. ما در قرن بیست‌ویکم هستیم و باید در کنار پرورش دینی و اخلاقی، پرورش علمی بالایی داشته باشیم.»

10 فضا و 10 اقدام

احمد صافی سخنران دوم نشست ضرورت تدوین تاریخ شفاهی نظام آموزشی دهه‌های 1340 و 1350 بود. او گفت: «بزرگ‌ترین نقش معلم، کشف توانمندی‌های انسان‌، هدایت و شکوفا کردن آن توانمندی‌هاست. ما درباره دوره‌ای که بخواهیم بحث کنیم، نظام آموزش و پرورش، با توجه به تعریفی که از نظام می‌شود، پیام‌های بسیاری را می‌دهد. نظام، مجموعه‌ای از عناصر متأثر از هم است و در عین پویایی، اهدافی را تعبیر می‌کند، به همین دلیل معنی نظام آموزش و پرورش بسیار گسترده است. به نظر می‌رسد که اگر بخواهیم دوره سال‌های 40 تا 50 را بررسی کنیم، 10 فضا را باید در آن تحلیل کنیم. فضای اول، فضای فیزیکی است. فضای فیزیکی مدرسه، زمینه‌ساز بروز استعدادهای بدنی بچه‌هاست. دوم، فضای علمی است که در آن فضا چه چیزی به بچه‌ها می‌گوییم و چه چیزی به آنها منتقل می‌کنیم. ما سه فرهنگ را در مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها منتقل می‌کنیم و کار معلم انتخاب انتقال است تا در واقع فضاهای فرهنگ ایرانی، اسلامی و جهانی را انتقال دهد. اینها در واقع محتوای برنامه‌های ما در مدارس و دانشگاه‌هاست. سوم، فضای عاطفی و چهارم، فضای اخلاقی است؛ بچه‌ها باید در یک محیط راستی و درستی رشد پیدا کنند. پنجم، فضای مذهبی و رابطه با خالق هستی است. ششم، فضای اجتماعی است و نقش معلم، اجتماعی کردن بچه‌ها برای زیستن است. هفتم، فضای اقتصادی است؛ پول و بودجه، نقطه عطفی برای موفقیت در هر دوره محسوب می‌شود. معلم با انگیزه‌هایی که به او داده می‌شود، می‌تواند نفع بیشتری داشته باشد. لازمه تحول در نظام، اختصاص اعتبارات بیشتر است. هشتم، فضای خانواده است؛ پدر، مادر، خواهر و برادر. از طرفی فضای قناعت در خانواده، زمینه‌ساز موفقیت است و لذا اولین معلمان، مادرها و پدرها هستند. نهم، فضای سیاسی است؛ حکومت‌ها تأثیر بسیاری بر کتاب‌ها، برنامه‌ها و روش‌ها می‌گذارند. دهم، فضای جهانی است که استادان بزرگ در سراسر دنیا با این قضیه ارتباط داشته و تأثیرگذارند. من توفیق پیدا کرده‌ و کتابی نوشته‌ام به نام «تربیت معلم در ایران، ژاپن، مالزی، آلمان، انگلستان، هند و پاکستان». من به این کشور‌ها رفته‌ و بر اساس آن، این کتاب را نوشته‌ام. این کتاب را بر اساس تحقیق «صد سال تربیت معلم در ایران» نوشته‌ام. این پژوهش به سفارش پژوهشگاه تعلیم و تربیت انجام شده است و نشان می‌دهد که ما 22 نوع تربیت معلم داشته‌ایم، به عنوان مثال تربیت معلم در دانشسراهای مقدماتی، روستایی، عشایری، دینی، دانشسرای عالی، دانشگاه تربیت معلم، فنی و حرفه‌ای، تربیت بدنی، استثنایی، کشاورزی و... . کتاب «راهنمای معلم» در دهه 40 برای معلمان مدارس در هر پایه تحصیلی وجود داشت.»

احمد صافی ادامه داد: «در دهه 40، 10 اقدام صورت گرفته است. اول تفکیک وزارت آموزش و پرورش از وزارت فرهنگ است. سابقه آموزش و پرورش ما، از نظر تشکیلاتی، 163 سال و از نظر مدرسه‌ای 167 سال یا بیشتر است. اولین وزیر علوم ما، اعتضادالسلطنه (پسر فتحعلی‌شاه قاجار) 22 سال وزیر بوده است. دوم، با مطالعاتم فهمیدم که یکی از مشکلات ما با تأسیس وزارت علوم در سال 1346 شروع شد، زیرا مرجع تربیت معلم ما همواره با آموزش و پرورش بوده است، اما از آن سال گفتند که تا دیپلم با آموزش و پرورش و از دیپلم به بالا با وزارت علوم خواهد بود، لذا برای تأمین نیروی انسانی به مشکل برخوردیم، زیرا دو مرجع داشتیم. ویژگی بعدی این که طرح اصلاح آموزش و پرورش در این دهه تهیه شده است. بر اساس این طرح اصلاح، 13 کمیسیون تشکیل شده و در سال 1345 برای اولین بار دوره پنج‌‌ ساله ابتدایی در ایران آغاز شده و بعد دوره سه ساله راهنمایی در سال 1350 به وجود آمد و سپس در سال 1353 دوره متوسطه و طرح مدرسه جامع به وجود آمده است. ما اکنون طرح مدرسه جامع را نداریم. ویژگی دیگر این که شوراهای آموزش و پرورش منطقه‌ای در این دهه به وجود آمده است و قرار بر این شد که تمام استان‌های ایران، این شورا را داشته باشند. در واقع واگذاری مقداری از اختیارات آموزش و پرورش است که در آن دهه اتفاق افتاد. ویژگی مهم دیگر آن دهه این است که تنوع تربیت معلم در آن بسیار زیاد بود و مقدمات دوره راهنمایی خیلی عالی ترتیب داده شده بود. به عنوان نمونه، من در خدمت سید کاظم اکرمی در بروجرد تدریس می‌کردم. در سال 1346 از ما خواستند تا دوره فوق ‌لیسانس راهنمایی و مشاوره را بگذرانیم. ما از سال 1346 تا 1348 برای اولین بار در رشته راهنمایی و مشاوره تربیت شدیم، زیرا قصد برگزاری دوره راهنمایی در سال 1350 را داشتند و یا دانشسرای راهنمایی در سال 1348 تأسیس شد که جمع‌آوری نیروی انسانی این دوره، دو سال قبل از آغاز آن شروع شده بود. اگر مقدمات هر طرحی به خوبی انجام نشود، با توفیق همراه نخواهد بود. با بررسی متوجه خواهیم شد که مقدمات بسیاری از طرح‌ها در این دهه اتفاق افتاده است. ویژگی دیگر، به وجود آمدن شورای آموزش عالی در این دهه است. این شورا اکنون نیز به شکلی دیگر وجود دارد و بسیاری از اختیارات آن به وزارت علوم داده شده است.

من در سال 1335 به یک روستا رفتم تا تدریس کنم. در آنجا وقتی وارد کلاس‌های پنجم و ششم شدم، چون دیپلم دانشسرای مقدماتی را داشتم، درس‌های ریاضی و علوم را تدریس می‌کردم. در کنار من فردی که از دانشسرای کشاورزی بروجرد فارغ‌التحصیل شده بود، آمده بود تا به بچه‌ها درس‌های نباتات، جوجه‌کشی، سبزی‌کاری و... را آموزش دهد. برنامه روستا کاملاً متنوع بود.»

وی افزود: «استادانی مانند دکتر علی‌محمد کاردان، دکتر غلامحسین شکوهی، دکتر مشایخی(رئیس دانشگاه تربیت ‌معلم)، دکتر طوسی، استادمان مرحوم جلال آل‌احمد و... همگی خواستند تا آموزش و پرورش تحول پبدا کند؛ پس در واقع زمینه تحول را این استادان فراهم کردند. سومین نکته از آن فرصت‌ها این است که دوره راهنمایی برای کشف استعداد به وجود آمده بود و به نظر من اگر این دوره کماکان به شکل جامع آن ادامه پیدا می‌کرد، ارتباط نیروی انسانی‌مان با بازار کار بهتر می‌شد. در آن دهه معلمان از هشت راه تأمین می‌شدند، از طریق دانشسرای راهنمایی، دانشسرای روستایی، دانشسراهای متعدد دیگر، دوره‌های 420 ساعته و کلاس‌های بازآموزی. ما در دانشسرای عالی، دوره تربیت مدیر داشتیم. به سفارش وزارت آموزش و پرورش، مدیران یک سال دوره می‌دیدند و به عنوان راهنمای تعلیماتی تربیت می‌شدند. من لیسانس آموزش ابتدایی گرفتم و من را به روستا فرستادند و راهنمای تعلیماتی معلمان شدم. من در روستا، شهر یا دانشسرا درس می‌دادم. به صور مختلف توجه داشتند تا بتوانند معلمان بهتری را بپرورند. در کتابی که من نوشته‌ام به نام «سازمان و قوانین» بسیاری از محتواهای آموزش در تربیت معلم وجود دارد. چه درس‌هایی تدریس می‌شد؟ چه درصدی علوم تربیتی بود؟ چه درصدی روش تدریس بود؟ چه درصدی کارورزی بود؟ حتی در کنار دانشسرای عالی، مدرسه تجربی آزمایشی داشتیم. آن مدرسه تجربی، مدرسه ضمیمه تربیت معلم نامیده می‌شد. این نقطه عطف و نکته جالبی است. به نظر من در آن دهه فرصت‌های مناسبی موجود بوده است، اما چند اشکال وجود دارد. ما هر دوره‌ای را باید از دو زاویه فرصت‌ها و تهدیدها بررسی کنیم. از تهدید‌ها یکی تغییر مدیریت‌هاست، زیرا ثبات مدیریت لازمه تحقق هر نوع طرحی است. دوم دوباره‌کاری است. به نظر من بسیاری از کارها تلخ بوده‌ است و نباید دوباره آن را انجام می‌دادیم و باید از تجربه گذشته استفاده می‌کردیم. با تنظیم تاریخ شفاهی، در واقع دوباره‌کاری تعطیل می‌شود و حُسن هر کاری در اختیار دیگران قرار می‌گیرد تا وقت کمتری صرف شود. نکته دیگر این که در آن دهه گرایش به فنی و حرفه‌ای و سند تغییر نظام آموزش و پرورش وجود داشت و نیز سالی داشت که سال اصلاح نظام آموزش و پرورش نام گرفت.»

صافی در پایان حرف‌هایش گفت: «به نظر من برای تقویت تاریخ شفاهی، باید از همه دوره‌ها، با تمام اشخاص مهم و کسانی که در این جلسه حضور دارند، گفت‌وگو شود. ما تا پایان سال، هشتصد هزار بازنشسته آموزش و پرورش خواهیم داشت. از یک میلیون‌وچهارصد هزار بازنشسته کشور، هشتصد هزار نفر در وزارت آموزش و پرورش هستند. هر سال 50 تا 60 هزار نفر بازنشسته می‌شوند. ما باید از خاطرات، تجربه‌ها و ایده‌های‌شان استفاده کنیم. من در مراسمی در یزد، خانمی را دیدم که 46 سال معلم کلاس اول ابتدایی بود؛ 30 سال به‌طور رسمی و 16 سال غیر رسمی کار کرده بود. همگی برای او بسیار کف زدند؛ خاطرات این افراد را بنویسید و ثبت کنید.»

تدوین تاریخ شفاهی، از تحصیلات آکادمیک مهم‌تر است

اقبال قاسمی پویا سومین سخنران نشست ضرورت تدوین تاریخ شفاهی نظام آموزشی دهه‌های 1340 و 1350 بود. او گفت: «من تاریخ و فلسفه آموزش و پرورش خوانده‌ام. وقتی تز دکتری خودم را می‌نوشتم، برای یافتن برخی از اسناد، شاید سال‌ها گشتم و یک پارتی پیدا کردم. آن شخص من را به مخزن شماره شش دانشگاه تهران، که ورود به آن غیر قانونی است، راه داد. به آنجا رفتم و خاک برخی از اسناد را تکاندم و چیزهایی نوشتم تا بالاخره کاری که از آن درآمد، تحت عنوان «مدارس جدید در دوره قاجاریه، بانیان و پیشروان». در آن به این موضوع اشاره شده است که حدود هزار مدرسه در زمان قاجار پیدا شده و سپس بسته شده‌اند. این بسته شدن آمار را بالا برده است، نه پیدا شدن، زیرا اگر پیدایی به جای خودش می‌ماند، امروز شکوفایی ما خیلی بیشتر بود. حتی در گشایش مدارس در آن زمان، انسان‌ها کشته شدند.

در آنجا که من می‌گشتم، یک بار دنبال سندی در مورد مدارس جدید در شیراز بودم که پیدا نکردم. در جایی دیگر آن مدارک را پیدا کردم و از مسئولش خواستم تا اجازه بدهد که از آنها کپی بگیرم، اما آن شخص گفت که این سند جزو اسنادی است که ما نمی‌توانیم به کسی بدهیم. علتش را پرسیدم و او گفت که آن‌قدر از این سند کپی گرفته‌اند، ممکن است سوخته باشد و دیگر غیر قابل استفاده می‌شود. گفت که فقط می‌توانم از روی این اسناد چیزهایی را یادداشت کنم. من تشنگی‌ام را به آن فرد اعلام کردم و گفتم که نمی‌خواهم این سند را از بین ببرم، بلکه می‌خواهم آن را زنده کنم. گفتم می‌خواهم این سند را به جای دیگر برده و با قلم، اطلاعات و تایپ امروز، آن را ثبت کنم تا برای دوستان در آینده بماند. او این منطق من را پسندید و آن اسناد را به من داد و من رفتم از آنها کپی گرفتم و سپس آنها را تحویل دادم. با آن اسناد توانستم تقریباً تمام ایالات و ولایاتی که در دوره قاجار، اولین مدرسه‌ها در آنها شکل گرفتند و این که چه اتفاقاتی بعد از آن افتاد تا زمان رضاشاه را بنویسم.»

قاسمی پویا افزود: «من تدوین تاریخ شفاهی را از بسیاری از تحصیلات آکادمیک فعلی مهم‌تر می‌دانم. زمانی که من از استاد بزرگوارم، غلامحسین شکوهی خواستم تا جلساتی را با من بگذارد و خاطراتش را برای من بگوید تا من آنها را ثبت و ضبط کنم، فوت کرد. آثار شکوهی موجود است، اما تفکرش را نمی‌توان از آن آثار بیرون آورد. علی‌محمد کاردان نیز همین‌گونه رفت. تاریخ شفاهی توصیف وضعیت است و اکنون خیلی مایلم که آقای دکتر اکرمی دوران وزارتش را بنویسد تا ببینم چه بلایی بر سرش آمده است، قصد انجام چه کاری را داشت که نگذاشتند و یا نشد؟ اکنون چه در ذهن دارد؟»

وی نمره‌های کارنامه‌های دوران تحصیل خود را که نمر‌های بسیار پایینی بودند به حاضران نشان داد و گفت: «زمان شاه دانشجو بودم و به زندان رفتم و زمان وزارت دوستان عزیزم، دوسال‌ونیم من را پاک‌سازی کردند. کارگر یک کارخانه شدم و روی بُشکه می‌نوشتم. من هم در دوران دبستان و دبیرستان شلوغ بودم و هم در دوران دانشجویی شلوغ بودم و هم در جمهوری اسلامی شلوغ هستم. برادرم من را بزرگ کرده است؛ کلاس نهم بودم که به او گفتم: دیگر نمی‌خواهم درس بخوانم. او گفت: وقتی کسی دیپلم گرفته باشد، چیزی به او نمی‌دهند، تو که تا کلاس نهم درس خوانده‌ای، چه چیزی به تو خواهند داد؟ من را به ستون بست و با چوب آن‌قدر من را زد که گفتم غلط کردم. او من را باز کرد و به مدرسه رفتم. سال 1354 در رشته تاریخ و فلسفه آموزش پرورش در ایران، دو نفر قبول شدیم؛ من و ابراهیم کظیمی. من صاحب اولین دکترای آموزش و پرورش در دانشگاه تهران، در نظام آموزش و پرورش دوره قبل هستم و با معدل نوزده‌ونیم قبول شدم. دیپلمم را با معدل ده‌ونیم قبول شدم، اما آن مدرک دیپلم از مدرک دکتری برایم لذت‌بخش‌تر بود، زیرا برایش بسیار سختی کشیدم. بعد از گرفتن دیپلم، نمی‌توانستم به دانشگاه بروم، به همین دلیل به سپاه دانش رفتم. دوره چهارم سپاه دانش بودم. چهار ماه در سلطنت‌آباد دوره آموزشی دیدم، سپس گروهبان سه شدم. ما در آن دوره، مدرسه و جاده ساختیم، وضعیت بهداشت را درست کردیم و اکابر شبانه راه انداختیم. در نهایت خانی از کنار آن روستا می‌گذشت که پرسید مسئول سپاه دانش اینجا چه کسی است؟ و گفته بودند که قاسمی است، گفت عکسش را بگیرید و به من بدهید. عکس من را در روزنامه اطلاعات آن زمان چاپ کرد و زیر آن عکس، از من تشکر کرد. در آن زمان من تنها هجده سالم بود که ممتاز در مراغه شدم و گفتند که عمل‌گرا هستم. نمی‌توانستم درس بخوانم، اما کار عملی و اجتماعی بلد بودم.

در سال 1344 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. در آن سال، حقوقم 500 تومان بود. وقتی در سال‌های 1350 تا 1352 در مقطع فوق‌لیسانس خدمت استاد اکرمی بودم، حقوق معلم 1500 تومان بود. این حقوق‌ها برای دانشسرای عالی سپاه دانش است. قیمت فرآورده‌های دامی دانشسرا این‌گونه بودند: مرغ کیلویی پنج تومان و... با 500 تومانی که حقوق می‌گرفتم، می‌توانستم صد کیلو مرغ بخرم. تخم‌مرغ دونه‌ای سه هزار (ریال) بود. شیر لیتری 12 هزار، ماست کیلویی 14 هزار، پنیر کیلویی هفت تومان و کره کیلویی 17 تومان بود. می‌توان مقایسه کرد که اوضاع در آن زمان چگونه بوده است. بعد از این که دوره سپاه دانش‌مان تمام شد و دوره انقلاب سفید نیز تمام شد، در سال 1341 اعلام کردند که کسانی که مدرک دیپلم دارند، به جای سربازی به سپاه دانش بروند. من هم در سال 1343 به سپاه دانش رفتم. در سال 1342 یا 1343 برای این که کسانی که به سپاه دانش می‌روند، در روستاها راهنما داشته باشند، عده‌ای را تربیت کردند تا آنها را راهنمایی کنند. من در فیروزکوه راهنمای تعلیماتی سپاه دانش شدم و 50 دِه را در سی درجه زیر صفر، گاهی پیاده می‌رفتم، طوری که از لاله گوشم خون می‌چکید؛ ما معلم آن روزگار بودیم. در سال 1348 هدف دانشسرای عالی سپاه دانش، تربیت راهنمای تعلیماتی سپاه دانش روستایی بود. من در یک سندی دیدم که 40 هزار معلم روستایی داشتیم. من یکی از مشکلاتی که در آن دوره داشتم این بود که آمار درستی در دست نبود. یکی از عاملانی که آمار غلط داده، من بودم. در سپاه دانش قانون این بود که اگر در یک دِه، دانش‌آموزان آن زیر 20 نفر باشند، سپاه دانش آن دِه را منحل کرده و به روستاهای دیگر می‌فرستادند. راهنمای تعلیماتی هر سه ماه تا چهار ماه یک بار می‌آمد. زمانی که از ما تعداد شاگردان را می‌پرسیدند، می‌گفتیم که حدود 30 نفر هستند، اما الان فصل درو است و به مزرعه رفته‌اند، این‌گونه آمار را بالا بردیم! آن زمان که من به سپاه دانش می‌رفتم، حدود 70 تا 80 درصد روستاییان بی‌سواد بودند.»

قاسمی پویا ادامه داد: «به نظر من هم در آموزش ابتدایی هم در دانشگاه‌ها، معلمان آن دوره کم، اما با کیفیت بودند. جلال آل‌احمد معلم ادبیات‌مان بود که واقعاً ما را بیدار کرد. تنها یک ترم به کلاس آمد، اما با سخنش چند نویسنده از کلاس ما درآمد و چند نفر مطلب نوشتند. دکتر جعفر محجوب دریای ادبیات بود. یک بار در کلاس ما 200 بیت شعر را از حفظ خواند که گفت: من در کلاس یازدهم یک بار این شعر را خوانده بودم. دکتر غلامحسین شکوهی جوانی خوش قیافه و خوش بیان بود. در دوران ما اگر برای ناهار از کتاب‌خانه بیرون می‌رفتیم، ممکن بود دوباره جایی برای نشستن پیدا نکنیم. زمانی که آقای دکتر مشایخی(رئیس دانشگاه تربیت معلم) با من مصاحبه کرد و پرسید که کدام یک از کتاب‌های علوم تربیتی را خوانده‌ام؟ من گفتم که تمام کتاب‌های علوم تربیتی فارسی را خوانده‌ام، او گمان کرد که من دروغ می‌گویم و سپس پرسید کدام کتاب جلال آل‌احمد را خوانده‌ام و من گفتم تمام کتاب‌های او را نیز خوانده‌ام. زمانی که دکتر امیرحسین آریان‌پور در دانشگاه تهران کلاس داشت، از اطراف تهران به دانشگاه می‌آمدند و کنار پنجره کلاس می‌نشستند تا دکتر درس بدهد. 50 سال پیش، 150 نفر از دانشجویان به مدت سه روز در مشهد گردهمایی داشتیم و 70 نفر از ما دکتری گرفتیم، مانند علی علاقه‌بند، حسن سرایی، علیرضا کیامنش، جعفر جوادی، پروین کدیور، داریوش نوروزی، نیّره سینایی، حسن کاردان که صاحب فرش سلیمان و فردی ثروتمند است، عیسی ابراهیم‌زاده، مرتضی امین‌فر، مرتضی فرهادی، امان‌الله سیف، یوسف کریمی و... از رؤسا، دکتر البرزی، دکتر بیرجندی و مهندس ابراهیم فیوضات بودند.»

وی برای طرح مباحث محتوایی که در آن دوره داشته است، ابتدا فهرست دروسی که در دوره لیسانس گذرانده بود را خواند و گفت: «در دوران ابتدایی ما به نماز جماعت می‌رفتیم و صبح‌ها در صف، حتما قرآن خوانده می‌شد. من مخالف شاه بودم، اما این کارها واقعی بود. من با وجود اساتید خوبی که در درس زبان انگلیسی داشتم، حدود بیست سال معلم زبان شدم.»

قاسمی پویا در پایان گفت: «اگر می‌خواهیم که دانشجویان ما متحول شوند، مطالب و دروس اجتماعی باید بالا بروند، نه دانش. ما 10 انجمن داشتیم؛ انجمن علمی، انجمن سخنرانی، انجمن عینکی‌ها، انجمن علاقه‌مندان سوادآموزی و... ما را به طور مداوم در داخل و خارج از کشور به اردو می‌بردند. اگر می‌خواهیم دانشجو، دانشجو شود، باید نصف دروس، عملی شود. دانشجویان باید به متن زندگی اجتماعی بروند. من در سال 1348 یک مقاله ترجمه کردم از اُسیپف روسی، تحت عنوان «تئوری‌های فرهنگی در جامعه‌شناسی»؛ با این که آن را در سال سوم یا چهارم ترجمه کرده بودم، اما خوب و قابل فهم بود. فعالیت‌های دانشجویی، دانشجو را می‌پرورد. ما چپی‌ها و راستی‌ها را نمی‌شناختیم، همه با هم دوست بودیم؛ آن چیزی که ما را ساخت، آن سخنرانان و آن کتاب‌ها بودند. ما تشنه یادگیری بودیم و به همین دلیل چهار استاد را به دلیل این که درس بلد نبودند، بیرون کردیم. ما می‌توانیم الگوی ملی و داخلی برای آموزش و پرورش داشته باشیم، ولی مسئولانی هستند که یا نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند بدانند که از این الگوها استفاده ‌کنند. بنده را بیست سال پیش بازنشسته کردند و در پاسخ سوال من که پرسیدم: من الان تازه می‌فهمم، اگر من را برمی‌دارید، چه کسی را جای من می‌گذارید؟ گفتته شد: المأمور معذور!»



 
تعداد بازدید: 6554



http://oral-history.ir/?page=post&id=7321