نبرد هور – 9

خاطرات سرهنگ عراقی احسان العلوی
ترجمه: عبدالرسول رضاگاه

17 تیر 1396


سروان فؤاد کاطع، فرمانده گروهان دوم مورد اصابت مستقیم یک موشک قرار گرفت و ذره‌ذره شد. جسد او در محیط پراکنده شد؛ نه سری از او باقی ماند، نه جسدی. یکی از نظامیان که شاهد این صحنه بود، دچار جنون آنی گشت.

در این لحظات، تماس‌ها برقرار بود. سرهنگ ستاد الحیالی، فرمانده لشکر پنجم تصمیم داشت به منطقه پل اصلی بیاید. در همین زمان، وزیر دفاع عراق، عدنان خیرالله، تازه به قرارگاه عملیات سپاه [چهارم] که در نزدیکی القرنه بود، رسیده و به موقعیت و وضع نیروها واقف شده بود. سپس با گفته‌های سرهنگ ستاد مدحت المقدادی از جریان حادثه، به قدرت نیروهای ایرانی پی برد و فهمید که آنها به زودی، شهر العزیر را تصرف خواهند کرد. بنابراین توپخانه را ملزم به بمباران شیمیایی کرد و به حمید شعبان – فرمانده واحد موشک‌انداز – دستور داد که موشک‌های محتوی گاز خردل و مواد مرگ‌آفرین دیگر را بر سر ایرانی‌ها بفرستد. آتش سنگین سلاح‌های شیمیایی، یک ساعت تمام به طور متوالی و گسترده گشوده بود. منطقه، وضعیتی غیر قابل تحمل به خود گرفت. گازهای سمی، افراد زیادی را به کام مرگ فرستاد و گردان ما پس از شکستی سخت، عقب نشست. علی‌رغم به کارگیری تسلیحات شیمیایی، پیشروی ایرانی‌ها مهار نشد. خود ایرانی‌ها را می‌دیدم که به لباس‌های مخصوص گاز شیمیایی مجهز شده، اقدام ناجوانمردانه عراق را خنثی می‌کردند. اجساد تلفات عراقی‌ها، منطقه را پوشانده بود. اجساد، سوراخ سوراخ و بعضی بدون سر بودند. منظره تأسف‌باری بود.

ارتش عراق، نیروهایی از تیپ‌های مستقر در مناطق مهم شرق بصره را به این نقطه فرا خواند. نیروهای تحت فرماندهی لشکر چهارم، با تیپ‌های جدید حاضر شدند. لشکرهای نیروهای مخصوص گارد ریاست جمهوری نیز در منطقه استقرار یافتند. منطقه، گنجایش این همه نیرو را نداشت. خود این تراکم نیروها باعث تحمیل تلفات زیادی شد. تعدادی از گلوله‌های توپ ایرانی به مقر فرماندهی لشکر چهارم اصابت کرد و گروهی از افسران ستاد مستقر در مقر را به هلاکت رساند. مهم‌ترین آنها سرهنگ ستاد عبدالکریم الطائی بود.

قوای اسلام طی عملیات پیشروی سریع خود به رود دجله رسیدند و سپس مواضع دفاعی خود را در این نقطه برپا ساختند. جاده اصلی و استراتژیک بصره – بغداد که از کنار رود دجله می‌گذشت، تحت تسلط کامل ایرانی‌ها درآمد. تعداد زیادی از خودروهای ارتش [عراق] نیز در این جاده به آتش کشیده شد.

نیروهای ما – تحت فرماندهی لشکر پنجم – با تمام توان خود سعی داشتند به منطقه الصخره برسند. هدف آنها شکستن حلقه محاصره تحمیل شده بر منطقه البیضه بود. در آغاز امر، تیپ 24 مکانیزه متحمل تلفات سنگینی شد. همچنین تیپ 74 نیز آسیب‌هایی جدی دید.

تیپ 605 برای پیشروی به منطقه همایون با ناکامی مواجه شد؛ زیرا پل ارتباطی بین همایون و جزیره جنوبی ویران شده بود. تلاش زیادی برای ترمیم پل صورت گرفت. درگیری سختی بین ما و دسته‌های مقاوم ایرانی در اطراف پل جریان داشت. با هر مشقتی بود، پل را ترمیم کردیم. تانک‌ها بر روی پل قرار گرفتند و هنوز به نیمه راه نرسیده بودند که پل منفجر شد. تانک‌هایی را که در نیمه راه متوقف شده بودند، با مشقت به عقب کشیدیم.

در منطقه رود الروطه در جنوب القرنه، جنگ سختی با نیروهای ایرانی داشتیم. تیپ پیاده 405 در این نقطه با موانع متعددی برخورد کرد. در حین حرکت به سمت الروطه، گروهان‌های مقدم، با نیروهای ایرانی درگیر شدند. قایق‌های ایرانی نیز به کمک نیروهای پیاده آمده، تلفاتی بر ما تحمیل کردند.

سروان اسعد غالب، فرمانده گروهان یکم از گردان 2 تیپ 405 می‌گوید: «هنگام پیشروی، هیچ شناختی نسبت به اوضاع طبیعی عملیاتی نداشتیم و به‌طور ناگهانی، ایرانی‌ها را در مقابل خود دیدیم. آنها پشت خاکریزها و منازل ویران شده در منطقه موضع گرفته بودند. نبرد شدیدی درگرفت. فرمانده‌ گردان، سرهنگ عبدالباسط حمودی کشته شد. همچنین فرمانده گروهان دوم، سروان سلطان هاشم نیز به قتل رسید.»

سروان اسعد غالب از آن لحظات مرارت‌بار و تلخ چنین می‌گوید:

ـ تلفات سنگینی متحمل شدیم. تانک‌هایی که به عنوان پشتیبانی و کمک ما وارد عمل شده بودند، به ما نارو زدند و تنهای‌مان گذاشتند. آنها از صحنه نبرد گریخته بودند!

محور فوق، از لحاظ استراتژیکی دارای اهمیت زیادی بود. نزدیکی آن به شهر القرنه و تأسیسات نفتی، فوق‌العاده‌ ارزش داشت.

گردان، سریعاً سازماندهی خود را به دست آورد. پس از تحمل خسارات زیاد در محور العزیر، به سمت محور رود الروطه بازگشتیم. واحدهای مهندسی عراق، همگام با نیروهای پیاده، تلاش‌های شبانه‌روزی خود را برای توقف پیشروی ایرانی‌ها مبذول کردند. گروهان‌های مهندسی لشکرها، عملیات ترمیم و احداث پل‌های ارتباطی الروطه با القرنه و جاده اصلی را تعطیل کردند و تمام جهد و کوشش خود را در جهت مین‌گذاری منطقه آبی و خاکی به کار بستند. بالگردها با تمام توان، به موشک‌باران رزمندگان اسلام دست زدند. شخصی به نام قیس فتاح الشاوی در منطقه مستقر شده بود که بالگردها را به مواضع ایرانی‌ها هدایت می‌کرد. خودم را به سرهنگ ستاد نصیف الدوری، فرمانده تیپ 504 رساندم و در آن اوضاع سخت و محیط مملو از بوی باروت و آتش و مرگ با او ملاقات کردم. به من گفت: «باید نیروهای خود را مهیای حرکت به جلو بکنی.»

گروهان‌ها در آمادگی کامل به سر می‌بردند. با خودروهای زرهی لشکر پنجم حرکت کردیم و در محلی مناسب پیاده شدیم. سعی کردیم که بر اوضاع منطقه کاملاً مسلط شویم. برای بازرسی و تفتیش منطقه، نیروها را به صورت خط دشتبان حرکت دادیم تا مبادا غافل‌گیر شویم. در جلوی منطقه الروطه مستقر شدیم. ناگهان تعدادی از نیروهای ایرانی به استعداد یک گروهان در پشت سر ما ظاهر شدند و تلفات زیادی بر ما وارد آوردند. حدود 30 کشته و تعدادی مجروح به جای گذاشتیم. علت آن عدم وجود خاکریز و سنگر مناسب بود. مستقیماً با فرمانده تیپ تماس گرفتم. با خشم و غضب به من گفت: «باید مسئولیت خودت را بشناسی و به وظیفه‌ات خوب عمل کنی. باید سنجیده و با دقت هجوم ببری...»

این سرزنش‌ها، شرنگ تلخی در کام من بود. بعضی حرف‌ها واقعاً از گلوله کشنده‌تر و مهلک‌ترند!!

با افراد محدود خود حرکت کرده، به نیروهای خط مقدم رسیدیم. توپخانه عراق با شدت زیاد و آتش پر حجم، مواضع ایرانی‌ها را می‌کوبید. آتش توپخانه و بمباران هوایی، خارج از هرگونه مقررات معینی، فقط برای کشتن هر جنبنده و موجود زنده‌ای به کار گرفته شده بود. هنگامی که مرگ سرخ را پیش رو دیدم، با حالت اضطرار و ترس گریستم و از اهل‌بیت معصومین طلب کمک کردم. این حاجت، تنها به این خاطر بر زبانم آمد که به‌طور غریزی، از فتنه‌انگیزی و جنایت متنفر بودم. دست رحمت الهی به کمکم آمد و مرا از آن وضعیت بغرنج نجات داد. از آتش و گلوله و انفجار رها شدم...

چشم باز کردم و خود را در آمبولانس دیدم. خون از بدنم جاری بود. خودرو در حرکت بود و خودروهای حامل اجساد عراقی ازدحام کرده بودند. نیروهای بازرسی، در جست‌وجوی فراریان، ماشین‌ها را تفتیش می‌کردند. سرُمی به دستم وصل شده بود. در پناه آن، به آرامی خود را به خواب زده بودم و به ستاره‌های درخشنده آسمان نگاه می‌کردم. خطوط گلوله‌های آتشین را در آسمان می‌دیدم. در جاده اصلی قرار گرفتیم. آتش منطقه کاملاً نمایان بود. به بیمارستان العماره رسیدیم. پزشکان، شبانه‌روز در حال درمان مجروحان بودند. تعداد زخمی‌ها بالغ بر صدها نفر می‌شد. مجروحان قدیمی که بستری بودند، از بیمارستان مرخص شده، به خانواده‌ها تحویل داده شدند تا فضای مناسبی برای درمان تازه‌ واردها مهیا شود. نبرد العزیر با تمام لشکرکشی‌ها و شکست‌ها، خاطراتی تلخ و ماندگار در ذهنم باقی گذاشت.

در بیمارستان از اوضاع جبهه و منطقه پرس‌وجو کردم. مطلع شدم که قوای اسلام به نزدیکی العزیر رسیده و جاده اصلی را تحت تسلط خود قرار داده‌اند. ارتش شکست‌خورده عراق که نیروهای خود را در نزدیکی العماره مستقر کرده بود و عملیات ضد حمله خود را از این نقطه سازماندهی می‌کرد، در آنجا با بهره‌گیری از لشکرهای متعدد، از دو محور مهم الواویه و الروطه دست به حمله زده بود، اما باز هم با ناکامی و عدم حصول نتیجه، تن به شکستی دیگر داده بود. خون‌های دیگری ریخته شد و سرهای بسیاری  از تن جدا شدند... دریغ، دریغ، دریغ که قوای اسلام پس از رسیدن به اهداف تعیین شده، تصمیم به عقب‌نشینی گرفتند و همه مناطق تصرف شده را تخلیه کردند.

 

پایان

 

نبرد هور – 8



 
تعداد بازدید: 4175



http://oral-history.ir/?page=post&id=7158