نبرد هور – 5
خاطرات سرهنگ عراقی احسان العلوی
ترجمه: عبدالرسول رضاگاه
20 خرداد 1396
پس از یک ربع، شخص صدام حسین وارد شد. این اولین باری بود که صدام را از نزدیک میدیدم، سبزه رو بود. در پاهایش حالت خمیدگی وجود داشت. در حالی که لبخندی به لب داشت، وارد شد. نوکران و چاکران و چاپلوسان دربار، همراهش بودند. صدام حسین گفت: «خوش آمدید... خوش آمدید ای قهرمانان غرورآفرین...»
پس از سر و صدا و عربدهکشیهای نظامی، یکی از افسران، درباره شجاعت خود! سخن گفت و از کاهی، کوهی ساخت. یکی از افسران که در کنارم نشسته بود، در گوشی به من گفت: «هر چه میگوید دروغ است. در تمام مدت، من در کنارش بودهام!!»
دیگری از جا بلند شد و از قهرمانیهای خود چنین گفت: «قربان، به جان شما، ما آنها را با اسلحه شیمیایی سوزاندیم، به وسیله ناپالم آتش زدیم و بلایی بر سرشان آوردیم که مانند ندارد.»
صدام در حالی که میخندید، گفت: آفرین بر تو، ما به مردانی شجاع چون این مرد نیاز داریم.»
آرزو میکردم نوبت به من نرسد، زیرا خوب میدانستم که چیزی درباره شجاعت و قهرمانی خودم ندارم که بگویم. من در مواضع مشخصی ایستاده بودم و از خوششانسی، نیروهای ایران به خاطر برنامهریزی و ضرورت نظامی، دست به عقبنشینی زده بودند.
دروغپردازیها، مسلسلوار استمرار داشت و تا ظهر طول کشید. وقتی که هوای بیرون از کاخ به مشامم خورد، بسیار خوشحال شدم، زیرا مجبور نشدم که مانند دیگران در مقابل صدام بایستم و اراجیف سرهمبندی کنم و گوشهای از ننگ و ذلت جبهههای خونین عراق را نقل کنم.
در ماشینی که ما را به مجلس ملی میبرد، سخنان زیادی بین افسران قهرمان! رد بدل شد که مانند پتکی ملاجم را میکوبید.
متوجه شدم که عملیات چسباندن مدالهای شجاعت، در بزرگترین مجلات جهان، در کنار داستانهای «چهل دزد بغداد!» منتشر خواهد شد! از خود میپرسیدم که آیا شرکت در این مراسم، چیزی جز ننگ برایم به دنبال خواهد داشت؟! در آن ملاقات، مظهر عُجب و حماقت نسل عرب را میدیدم. بیچاره ما که با این توهم ابلهانه باقیمانده حیثیت خود را بر باد دادیم؛ بهخصوص آنها که دم از شجاعت خود هم میزدند. عربدهها و فحشهای صدام هنوز در گوشم مانده که میگفت: «برای موفقیت، هرگونه اسلحه و مهمات که لازم باشد، حتی بمبهای شیمیایی را برای از بین بردن دشمن به کار ببرید...»
عملیات بدر؛ اوج درگیریها در عراق
عملیات در هور، از نظر استراتژیکی، از اهمیت خاصی برخوردار بود. پس از آن که نیروهای اسلام در جزایر مجنون شمالی و جنوبی که از مناطق نفتخیز محسوب میشوند، دست به عملیات زدند، فرماندهی کل عراق به فکر راه و روشی جدید افتاد که سازگاری با طبیعت منطقه داخل هور، شرط اصلی این شیوه بود!
ما مهارت و دانش کافی را در مورد جنگی اینچنین نداشتیم، اما به هر حال پس از انجام عملیات خیبر از سوی ایرانیها، ناگزیر شدیم که مطالعات و برنامهریزیهایی در ارتباط با جنگ هور داشته باشیم و اسلحه و مهمات مناسب جهت استفاده در منطقه مستقر شود.
اولین شیوهای که فرماندهی نظامی، لازم به اجرا دانست، تعیین فرماندهی متخصص نبرد در هور بود. چرا که لازم بود این سپاه همواره بر منطقه هور و عملیات جنگی آن اشراف داشته باشد. این مهم به عهده فرماندهی قوای مستقر در شرق دجله گذاشته شد. کوشش جدیای نیز جهت ایجاد سدی عظیم، توسط واحد مهندسی صورت گرفت. طول آن سد بیش از 30 کیلومتر بود و منطقه الحسان را به منطقه العزیر متصل میکرد و به مناطق البیضه و السوده نیز میرسید. ضمناً این سد، بسیار مفید بود. بعضی از فواید آن عبارت است از:
الف – از سردرگمی نیروهای عراق در هور جلوگیری کرد و به جبههای با طول مشخص تبدیل گشت.
ب – در منظم ساختن جبهه و توزیع به موقع اسلحه و مهمات مورد نیاز مؤثر بود. با این کار، استقرار صحیح توپخانه در محلهای مشخص جهت پشتیبانی، همچنین تعیین سنگرهای کمین و موانع و استتار مناسب انجام شد.
ج – این سد باعث شد که جلوی نفوذ نیروهای گشتی رزمی و چریکی رزمندگان اسلام گرفته شود. همچنین کمک کرد تا دیدهبانها بتوانند مسافت زیادی را در برابر دید خود قرار دهند.
عملیات بریدن نی از نیزارها نیز انجام شد. هنگام ساختن این سد، خونهای زیادی ریخته شد و قربانیانی دادیم. تعداد بیشماری از خودروها هم زیر آتش توپخانه ایران منهدم شدند. تعدادی از قایقها که عملیات مهندسی و سدسازی را حمایت میکردند نیز منهدم شدند. همچنین موقع احداث ساختمان سد در عمق آبهای هور، برخوردهای شدیدی با نیروهای ایرانی داشتیم که بیش از 20 نفر از نظامیان ما کشته شدند و قایقهای آنها به آتش کشیده شد.
در این مدت، یک عملیات محدود کماندویی از جانب ما صورت گرفت. در یکی از این تحرکات، کماندوهای تیپ 429 به فرماندهی سروان احمد الخالصی و معاونت دو افسر دیگر به نامهای محمد فاضل مولود و ستوان عمران نوری توانستند حمله غافلگیر کنندهای به مواضع ایرانیها داشته باشند؛ گرچه تلفات و صدمات زیادی متحمل شدند. در این حمله، فرمانده دسته سوم در هور گم و به دست ایرانیها اسیر شد.
یک لشکر کامل به نام فرماندهی نیروهای مرزی در هور مستقر بود. بیشتر نیروهای این لشکر را افرادی تشکیل میدادند که مدت زیادی را در بغداد به عنوان پلیس سپری کرده بودند! آنها اکنون موظف شده بودند که به هور بیایند. به سادگی میتوانستیم از ظاهرشان به میزان راحتطلبی آنها پی ببریم. هر کدام از آنها اتومبیل گرانقیمت و کابین خواب خود را همراه داشتند! شکمهای برآمده حکایت از شکمبارگی و رفاهطلبی آنها داشت. فرمانده این لشکر، اتومبیلی داشت که در طول جبهه هیچ کدام از فرماندهان دیگر، مانند آن را نداشتند!
آنها عناوین و نامهای اداری بیخودی برای واحدهای خود داشتند که تنها فرماندهی نیروهای مرزی آن مفهوم داشت. از مهارت و ورزیدگی نظامی بویی نبرده بودند. جمعیتی مُترف و خوشگذران بودند.
ارتش عراق سعی داشت با اعزام نیروهای ورزیده و کار کشته در میان آنها، سطح مطلوب نظامی را ایجاد نماید، اما آنها ذرهای از لذتها و خوشیهای خود جدا نمیشدند.
تیپهای دیگری نیز به محور عملیاتی اعزام شدند که عبارت بودند از:
1ـ تیپ سوم نیروهای ویژه گارد ریاست جمهوری
2ـ تیپ چهارم گارد ریاست جمهوری
3ـ تیپ پنجم گارد ریاست جمهوری
مناطق با اهمیت و استراتژیک هم از این قرار بودند:
1ـ منطقه الترابه
2ـ منطقه بلال
3_منطقه ابولیله
4ـ شهر البیضه، روستای السوده و منطقه الصخره.
پلهای مهم و استراتژیک هم عبارت بودند از: پلالعزیر کبیر، پلالجویبر و پلالکساره.
تعداد بازدید: 5300
http://oral-history.ir/?page=post&id=7093