نبرد هور - 1
خاطرات سرهنگ عراقی احسان العلوی
ترجمه: عبدالرسول رضاگاه
23 اردیبهشت 1396
اشاره: از این هفته کتاب «نبرد هور» را میخوانیم؛ شامل خاطرات سرهنگ عراقی احسان العلوی از جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه ایران که عبدالرسول رضاگاه آنها را ترجمه کرده است. دفتر ادبیات و هنر مقاومت این کتاب را در سال 1375 برای نخستین بار و به عنوان صدوچهلودومین کتاب خاطرات تهیه شده در این مجموعه منتشر کرد.
■
در این دوران که دور از خاک کشورم هستم، فرصت مناسبی پیدا شد تا با مروری بر خاطرات شخصیام از دوران جنگ بتوانم آنها را یادداشت کنم. در این یادداشتها تلاش کردهام تا با تکیه بر اسناد و وقایع، به نوشتهها استحکام و استناد بیشتری بدهم.
زمان به عقب بازگشته است. قلم و کاغذ در مقابلم است و تصویر اتفاقات اندوهبار جنگ به وضوح خودنمایی میکند. گویی حوادث دردناک و ناگوار را میبینم. بعضی از این تصاویر به ذهن کمتر کسی میرسد! فرمانهای ناجوانمردانه فرماندهان هنوز در گوشم میپیچد. آنها میخواستند هرگز اقدام به عقبنشینی نکنیم و در صورت اجبار، دست به انتحار بزنیم!
عمدهترین دلیلی که باعث جوشش و انقلاب درونی در من بود و سبب میشد که همواره علتها را جویا شوم، حرکت پر صلابت نیروهای ایرانی با آن همه شور و دلاوری بود. برای آنها عقبنشینی یا فرار مفهوم نداشت، انگار که اصلاً برای آنها مرگی وجود ندارد! در صورتی که این حقیقت برای اکثر نظامیان ما قابل درک نبود. در واقع پذیرش این حقیقت برای هر کدام از ما بسیار گران تمام میشد. ما با نیروهایی مواجه شده بودیم که به مفهوم شهادت ایمان حقیقی داشتند. ما حتی با شنیدن این واقعیتها بیشتر میترسیدیم و با این تصورات، با سرعت بیشتری به سمت نابودی میرفتیم.
به یاد دارم که فرمانده لشکر هشتم، از شجاعتهای رزمندگان اسلام به زبان تمثیل یاد کرد و خطاب به نظامیان لشکرش گفت: «به نیروهای ایرانی نگاه کنید و ببینید که چگونه به زیورهایی مانند روحیه قوی و معنویات، مزین هستند!» او با اعتراف خود به این حقیقت، بهای سنگینی پرداخت. حین انجام وظیفه، هلیکوپترش را منهدم کردند، طوری که حتی جسد او را نیافتند!
در ملاقات با صدام بود که خود را از عده فریبخوردگان یافتم و احساس کردم که با این کار خود به شخصیت حقیقی خویش لطمه وارد کردهام. در آغاز، بودن در کنار آنها را آگاهانه انتخاب کرده بودم، اما نمیتوانم بیان کنم در آن لحظات آخر چگونه منقلب شدم و باور کردم که هنوز ارزشهای والایی را که حداقل متناسب با وضعیت روحی و خانوادگیام باشند، در خود سراغ دارم.
این کاغذها، حاصل نوشتههای من از خاطرات تلخ دوران جنگ هستند. با قلم خویش در هور یا هر جا که فرصتی پیش میآمد، این یادداشتها را مینوشتم.
تصمیم فرار از لشکر صدام از مدتها قبل ذهنم را به خود مشغول کرده بود، میدانستم که به زودی در گله قربانیهای جنگ قرار خواهم گرفت. در هور ناگهان خود را سوار بر قایقی دیدم که به سوی مرزهای ایران هدایتم میکرد. در آن لحظه، تنها آرزویم، ملاقات با رزمندگان مسلمان ایرانی بود. عاقبت در کنار آنها نشستم و از اندوه کشورم با برادرانم سخن گفتم...
پاسی از آن شب را در بیان زخم خوبنشدنیام پشت سر گذاشتم. حرفهایی که از آن جنگ و از آن زخم گفتم، اینک روی صفحات کاغذ آمدهاند تا برگی دیگر به اسناد این جنگ افزوده شود.
سرهنگ ستاد، احسان العلوی
آتش خون در شرهانی
در عملیات محرم، ماجراهایی را به چشم دیدهام. نخست، حمله ایران در محورهای نزدیک العماره صورت گرفت، اما پس از تبدیل این محور به میدان عملیاتی گسترده، ضربه سنگینی به جبهه ما وارد شد.
در واقع، فرماندهی نظامی نیروهای اسلام با به کارگیری خطِ مشی صحیح و برنامهریزیهای دقیق موفق شد ضربات مهلک خود را در مناطق غیرمنتظرهای به ارتش عراق وارد کند. یورشهای ناگهانی در محدوده دور از انتظار، یکی از تاکتیکهای مورد استفاده در جنگ است، اما موفقیت در آن، بستگی به زمان مناسب دارد.
هنگامی که آتش نبرد در جبهههای بصره، العماره و مندلی شعلهور بود، برای ما افسران عراقی، حملات غافلگیرکننده و موفق ایران، از جمله تجربههای عمل نکرده به شمار میرفت. ما از شیوههای نظامی ایران، حین ضربه خوردن میآموختیم، اما بعد که قرار میشد به مرحله اجرا گذاشته شود، عملاً فاقد آرایش نظامی و بیباکی لازم بودیم.
نقشه جنگهای کلاسیک دنیا توسط غرب در اختیار ما قرار میگرفت. با این حال، اغلب اوقات از شیوههای نظامی رزمندگان اسلام، دچار شگفتی و حیرت بودم. از اینکه در هر مرحله، شیوهای متناسب با محور جدید اعمال میشد، بیشتر گیج میشدم.
***
به اتفاق همقطارانم در تیپ 606 مشغول چارهجویی بودیم. بحث و گفتوگوی گرمی در گرفته بود و هر یک پیشنهادی ارائه میدادند. عاقبت به این نتیجه رسیدیم که این جنگ پایانی ندارد، رفقای ما پیش چشممان در دام هلاکت و بلا گرفتار شدند و از بین رفتند، ناگزیر ما نیز باید هیزم این آتش شویم!!
منطقه شرهانی، تحت مسئولیت تیپ ما بود. پس از عملیات محرم که خسارات زیادی بر ما وارد شد، خدا را شکر میکردیم که از دام بلا جستهایم. در آن جبهه، هوای متغیر فصل زمستان در جریان بود. روز قبل، نمنم بارانی بارید. اول صبح، هوا بهتر شده بود، اما تراکم ابرها در ساعتهای بعد، به هراس ما دامن زد، چرا که برای همه ما تجربه این هوا در جبهه عواقب بدی به دنبال داشت. به یاد دارم سرهنگ ستاد هانی الحیالی چنین گفت: «به نظر من اوضاع سختی است. میدانی ابومحمد، چنین به نظر میآید که عملیات ایران در این محور حتمی باشد.» گفتم: «چه میگویی؟ در منطقه ما؟» گفت: «تمام نشانهها و اخبار رسیده، این موضوع را تأیید میکنند.»
موضع دفاعی تیپ ما چندین کیلومتر از شرهانی را تحت پوشش داشت. منطقه مذکور دارای موانع طبیعی و ارتفاعات زیادی است، اما از طرف دیگر به دشت هموار و مسطحی متصل است. تیپ سعی داشت که موانع محکمی احداث نماید. بر اساس دستورهای فرماندهی عراق، وظیفه ما در درجه اول، متوقف کردن ایرانیها بود. پس باید هر امکانی به کار گرفته میشد. تأسیس و تکمیل موانع دفاعی و رفع نواقص موجود، طی یک عملیات شبانهروزی صورت پذیرفت. در ایجاد این موانع، ما تنها نبودیم؛ بلکه سایر تیپهای مستقر در منطقه نیز فراخوانده شدند. برای اولین بار میدیدم که چگونه با صرف هزاران دلار، این موانع تأسیس میشدند. تپه و خاکریز شنی از یک سو و میدانهای مین از سوی دیگر تا کیلومترها کشیده شدند. علاوه بر این، سیمخاردارهای حلقهای، پستهای پراکنده کمین در خط دفاع، نرده و حصارهای خاردار و پشتهای هم در خطوط دفاع استوار شدند. زمینهای زراعتی هم که به طور طبیعی، مشکلآفرین بودند. به این ترتیب اطمینان داشتیم که منطقه از حمله احتمالی در امان خواهد بود. هرگز به عقلمان نرسید که ایرانیها بتوانند از این همه مانع عبور کنند. گذشتن از حصارهای مستحکمی که من دیدم، مستلزم امکانات پیشرفته و تلاش خارقالعادهای بود.
در خلال بحثهای روز پس از ایجاد موانع، فرمانده تیپ، سرهنگ ستاد السعد فالَح الرمیشی میگفت: «نیروهای ایرانی، توانایی عبور از موانع گسترده طبیعی و غیرطبیعی را نخواهند داشت.» نظر سرهنگ هانی الحیالی خلاف این بود. او میگفت: «فراموش نکنیم همین ایرانیها در خرمشهر خطوط دفاعی ما را شکستند.» فرمانده تیپ گفت: «موضوع خرمشهر، چیز دیگری بود. چند عامل در پیروزی ایرانیها نقش داشت، مثل خیانت افسران بزدل و غرور کاذبی که در بین نیروهای ما حکمفرما شده بود.» چنین به نظر میرسید که فرمانده تیپ، امکان نفوذ در مواضع ما را امری محال و غیرممکن میدانست. ظاهر امر هم چنین نشان میداد.
ادامه دارد...
تعداد بازدید: 5169
http://oral-history.ir/?page=post&id=7029