یازده برنامهای که با آنها، «شب خاطره» پا به 25 سالگی گذاشت
تنظیم: مریم اسدی جعفری
بر اساس گزارشهای: سارا رشادیزاده و مریم رجبی
05 فروردین 1396
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، سلسله برنامههای شب خاطره که بیستوچهارمین سال برگزاری آن پشت سر گذاشته شده، حاصل تلاش مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری و دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است. علاقهمندان به شنیدن خاطرات دوران انقلاب و دفاعمقدس، از سال 1371 تا پایان سال 1395 و در طول 277 شب خاطره، میهمان این برنامه بودهاند و تعداد زیادی از مبارزان انقلاب، رزمندگان و فرماندهان دوران دفاعمقدس، خاطرات و مشاهدات خود را پیش چشمان مخاطبان روایت کردهاند. اینک که به نوروز 1396 رسیدهایم و در انتظار آغاز سلسله نشستهای شب خاطره در سال جدید هستیم، مروری بر یازده نشست این برنامه در سال 1395 خواهیم داشت.
به یاد اولین شهید مدافع حرم از آبادان
نخستین شب خاطره در سال 1395، دوم اردیبهشت ماه برگزار شد. موضوع این برنامه، روایت خاطراتی درباره شهید مدافع حرم، سعید سیّاح طاهری و تجلیل از وی بود. سردار علی اکبر پورجمشیدی، فرمانده سابق لشکر عاشورای استان آذربایجان شرقی و از همرزمان شهید سیّاح طاهری، هدیه غبیشی، همسر شهید و سیده زهرا حسینی، راوی کتاب «دا»، از جمله خاطرهگویان این نشست بودند.
پورجمشیدی، سیّاح طاهری را نخستین شهید مدافع حرم از آبادان معرفی کرد و گفت: «با این که جانباز 70 درصد بود و میتوانست در خانه بنشیند، ولی این کار را نکرد. یک فرمانده، رزمنده و متخصص در سلاحهای ضدزره و موشکی بود. ثمره خدمات او را در لبنان و در جنگ 33 روزه مشاهده کردیم. وجود وی در جبهههای عراق و سوریه باعث دلگرمی و روحیه مردم این مناطق میشد.»
هدیه غبیشی، همسر شهید سیّاح طاهری، از آخرین سفر با او و ماجرای شنیدن خبر شهادتش روایت کرد و افزود: «برای خاکسپاری حاج سعید، هشت جلسه وداع و تشییع در تهران و آبادان برگزار شد. سرانجام پیکر او در گلزار شهدای آبادان آرام گرفت.» سپس راوی کتاب «دا» اظهار داشت: «شهید سعید سیّاح طاهری، مبتکر برگزاری جشنواره دانشآموزی فیلم دفاعمقدس بود. اولین جشنواره در سال 1388 در استان خوزستان برگزار شد.»
شب خاطره «مجلس»یها
حوزه هنری در روز ششم خرداد 1395، میزبان دویستوشصتوهشتمین شب خاطره بود. این برنامه، سومین شب خاطره نمایندگان مجلس شورای اسلامی بود که با همکاری فراکسیون دفاعمقدس مجلس برگزار شد. حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا مصباحی مقدم، لاله افتخاری و حجتالاسلام والمسلمین سید مهدی موسوینژاد و برخی دیگر، به بیان خاطرات خود از دوران انقلاب اسلامی و دفاعمقدس پرداختند.
حجتالاسلام مصباحی مقدم در این شب خاطره، به بزرگداشت یاد و خاطره روحانی شهید انقلاب، علی اوسطی پرداخت. سپس خاطراتی از مبارزات انقلابی در گچساران، حادثه آتشسوزی سینما رکس، روزهای ۱۷، ۱۸ و ۱۹ دی ماه سال ۱۳۵۶ در قم و دفاع مقدس گفت.
فیروز احمدی، یکی از رزمندگان دوران دفاعمقدس نیز خاطراتی از عملیات بیتالمقدس بازگو کرد و گفت: «بعد از سه روز که در عملیات حضور یافته بودیم، گلوله یکی از تانکها به ستون ما برخورد و ترکشی به شکمم اصابت کرد و پرت شدم. بعد که به عقب بازگشتم، بر اساس وخامت اوضاع جسمی، پزشکان از من قطع امید کرده بودند، اما در بیمارستان سرخه حصار بودم که خبر فتح خرمشهر را شنیدم و انرژی تازهای گرفتم و هفت ماه بعد خوب شدم و خودم را به عملیات والفجر مقدماتی رساندم.»
در پایان این شب خاطره، فیلم سینمایی «دلبری» به کارگردانی و نویسندگی سید جلال دهقانی اشکذری به نمایش درآمد.
مرور خاطرات نبردهای تابستانی
اولین شب خاطره تابستان 1395، سوم تیر ماه و با خاطرهگویی سردار خسرو عروج، مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران، موسی صدقی، مهدی رمضانی و اصغر نقیزاده، از رزمندگان دوران دفاعمقدس برگزار شد.
صدقی که در عملیات کربلای یک – تیر ماه 1365 - حضور داشته، گفت: «یکی از رزمندگانی که پشت لودر نشسته بود بر اثر اصابت ترکش گلوله تانک و موج انفجار آن، پشت لودر در جا به شهادت رسید. در همان حال دیدم پسری 16 ساله از دور دوید و جنازه را آورد پایین و شروع به کار با لودر کرد.»
رمضانی به بیان خاطرات خود از کانال کمیل پرداخت و سپس سردار عروج، خاطراتی از آغاز و پایان جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه ایران بیان کرد: «صبح عملیات مرصاد بود که دیدیم نیروهای منافق، خود را به خاکریز میزنند و با آنها رو در رو شدیم. بعدها که اسیرشان کردیم، یکی از آنها قرصی به من نشان داد و گفت این قرص به ما قدرت میدهد و به همین دلیل خودمان را به خاکریزها میزدیم و شجاعت یافته بودیم. میخواهم بگویم آنان برخلاف نیروهای ما شجاعت یا اعتقادی نداشتند و تنها به مدد آن قرصها و دیگر لوازم قوی شده بودند و در صدد حمله بر آمده بودند.»
در پایان دویستوشصتونهمین شب خاطره، فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» به کارگردانی و نویسندگی محمدحسین مهدویان به نمایش درآمد.
موسی جلودار است و نیل اندر میان است...
دویستوهفتادمین شب خاطره، هفتم مرداد ماه و با سخنرانی محمدرضا جعفری، یکی از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و عبدالرضا طرازی، از بیسیمچیان لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) برگزار شد.
جعفری که در عملیات والفجر هشت جزو واحد تخریب بوده، در بخشی از خاطرات مفصل خود از این نبرد گفت که در مرحلهای از عملیات «باید به آن سوی رودخانه علامت میدادیم تا قایقها از آن سوی آب حرکت کنند. در همان زمان از تمام ساحل روبهرو و از بلندگوهایی که کار گذاشته شده بود، با صدای دکتر حسامالدین سراج، آهنگی «موسی جلودار است و نیل اندر میان است» پخش شد. هدف از روشن کردن بلندگوها از سوی نیروهای ایرانی، آن بود که صدای موتور قایقها در عرض رودخانه به گوش نیروهای عراقی نرسد، چرا که با توجه به این که هر قایق تنها گنجایش ۱۲ نفر را داشت، برای جابهجایی هر گردان به حداقل ۸۰ قایق نیاز بود که حرکت آنها در عرض رودخانه اروند، سر و صدای زیادی را برپا میکرد.»
طرازی، مهمان دیگر این شب خاطره بود و از اولین حضور خود در جبهههای دفاع مقدس روایت کرد.
خاطرهای که از بازی والیبال ماند
حوزه هنری، عصر پنجشنبه چهارم شهریور ماه 1395، میزبان دویستوهفتادویکمین برنامه از سلسله برنامههای شب خاطره بود که عبدالرضا طرازی، از بیسیمچیان لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) در سالهای دفاع مقدس، برای دومین نوبت متوالی به بیان خاطرات خود پرداخت. همچنین رحیم قمیشی، از آزادگان هشت سال دفاعمقدس، خاطراتی را بازگو کرد.
طرازی به خاطرهای از جبهههای دفاع مقدس و درباره حاج احمد متوسلیان اشاره کرد و افزود: «بیشتر روزها وقتی نزدیک غروب میشد، بچهها دور هم جمع میشدند و والیبال بازی میکردند. یک روز دیدیم دور محوطه بازی، تماشاچیان زیادی جمع شدهاند، وقتی از بقیه پرسیدیم چه خبر شده است، پاسخ دادند که فرمانده تیپ در حال بازی است، بعد از سوال و جواب زیاد فهمیدیم منظورشان از فرمانده تیپ، احمد متوسلیان است. آن روز نخستین باری بود که احمد متوسلیان را میدیدم و برایم جالب بود که فرمانده تیپ، بدون تکبر و غرور، با پای برهنه و لباس خاکی مشغول بازی با سایرین است.»
رحیم قمیشی نیز که از نخستین روزهای دفاعمقدس، داوطلبانه و با عضویت رسمی در سپاه پاسداران عازم جبهههای نبرد شده بود، در بیان خاطرات خود گفت: «من در دوران جنگ تحمیلی دوستی به نام منصور شاکریان داشتم که به شهادت رسید. ایشان مسئول مخابرات ما بود و از آنجایی که مشکل قطع شدن سیم در شب، مسئله دشواری بود، قرار شده بود هر بار در شب مشکلی پیش آمد، منصور با یک دسته سیم جدید برود و تعویضها را انجام دهد. یک شب در سنگر خوابیده بودیم که با صدای جیغ کشیدن کشیک شب به نام محمدرضا آزادی از خواب پریدیم. محمدرضا اصرار میکرد که جن دیده است و نمیتوانستیم او را آرام کنیم. کمی که گذشت و پرس و جو کردیم متوجه شدیم منصور در سنگر نیست. همینطور که به نبودن منصور شک کردیم، فهمیدیم او با دستهای سیم به دور سرش، برای شوخی و مزاح، کشیک شب را ترسانده است.»
نبردهای غرب کشور از نگاه شب خاطره
شب خاطره مهر 1395 و دویستوهفتادودومین برنامه، در اولین روز از فصل پاییز برگزار شد. سرهنگ علی یوسفی، فرمانده تیپ الحدید لشکر ۲۸ روحالله ، سردار بهرام نوروزی و سردار سید مجتبی عبداللهی، فرمانده لشکر ۲۸ روحالله به بیان خاطرات خود از جبهههای جنوب، غرب و بویژه عملیات مرصاد پرداختند.
یوسفی گفت: «یک بار در بخش تدارکات و پشتیبانی بودیم که دیدیم از پشت جبهه مقداری بادام در قالب کمکهای مردمی رسیده است. اما آنچه جالب بود، این بود که نوک تمام بادامها کنده شده بود. با تحقیق و بررسی متوجه شدیم که بادامها را پیرزنی فرستاده است و برای آن که مبادا بادام تلخی به دست رزمندگان برسد، نوک همه را با دست کنده و امتحان کرده بود.»
نوروزی که چند روز پیش از شروع عملیات مرصاد، با تشکیل تیپ ویژه شهدا سه گردان عملیاتی را در شهرهای مریوان، بانه و حلبچه سازماندهی کرده بود و به درخواست سردار ناصر شعبانی، فرمانده وقت سپاه کرمانشاه، دو گردان خود را به کرمانشاه فرستاده بود، یادآوری کرد: «پس از پایان عملیات مرصاد به بررسی محورهای کرند غرب و اسلامآباد پرداختیم تا منافقین را بیابیم. در جریان این ایست و بازرسیها به فردی به نام بهزاد گلبرگ برخورد کردیم. بهزاد گلبرگ در سال 1360 به وسیله دو نارنجک اقدام به شهید کردن مسئول حوزه علمیه کرمانشاه کرده بود که همان موقع دستگیر و به زندان کرمانشاه منتقل شده بود، اما سال بعد توانسته بود از زندان فرار کند. در طول عملیات مرصاد، بهزاد گلبرگ دستگیر شده و در طول بازجویی اعتراف کرد که به وسیله نی در زیر آب مخفی و سپس به عراق گریخته بود.»
عبداللهی نیز خاطرهای از جبهههای غرب کشور روایت کرد و گفت: «به خاطر میآورم زمانی که سومار و ارتفاعات ۴۰۲ را گرفتند، همه نیروها برای آزادسازی آن علام آمادگی کردند. در آن دوران دو نوجوان ۱۵ ساله به نامهای علی مقسمی و محسن شکوری حضور داشتند که من به آنها گفته بودم به خط نیایید. ما با تیپ مسلمبنعقیل به فرماندهی حاج عبدالله بهشتی به سومار رفتیم تا شهر را تصرف کنیم. وقتی به منطقه رسیدیم، راننده آمبولانس به ما اعلام کرد که دو نفر روی سقف آمبولانس نشستهاند و وقتی برای بررسی رفتیم متوجه شدیم همان دو نوجوان هستند که به زور به خط آمدهاند. در آن عملیات این دو نوجوان نخستین شهدای ما بودند.»
شب خاطره نهاجا
دویستوهفتادوسومین برنامه شب خاطره، ششم آبان 1395 و با خاطرهگویی خلبانان محمد صدیق قادری، مصطفی نعمتاللهی و محمود ضرابی از عملیاتهای هوایی، ماندگار شد.
قادری درباره آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران گفت: «۳۱ شهریور 1359 برای قولنامه یک واحد آپارتمان به کرج رفته بودم، حوالی ساعت سه بعدازظهر به آسمان نگاه کردم و گفتم: اینها هواپیماهای عراقاند، جنگ شروع شده. همان موقع رادیو را روشن کردم و با پخش شدن صدای آژیر فهمیدم که حدسم درست بوده. حوالی میدان آزادی خانواده را از ماشین پیاده کردم و گفتم به خانه بازگردید، من باید به پایگاه بازگردم. وقتی وارد پایگاه شدم، اعلام کردم که برای خدمت آمدهام و پس از پایان جنگ، پایگاه را ترک خواهم کرد.»
نعمتاللهی نیز به عنوان یکی دیگر از راویان نبردهای هوایی، با اشاره به نقش ترابری هوایی در دفاعمقدس گفت: «ما وظیفه حمل و نقل هوایی را بر عهده داشتیم. به عنوان نمونه در عملیات بیتالمقدس که یکی از مشهورترین عملیاتهای ما بود، با ظرفیتی چهار برابر به سوی خط مقدم حرکت میکردیم و به این ترتیب در هشت ساعت توانستیم شش هزار نیرو به خط مقدم بفرستیم. بعد از آن هم مجروحان را به شهرهای مختلف اعزام میکردیم.»
در ادامه، ضرابی نیز به بیان خاطرات خود از روزهای نخست جنگ پرداخت و گفت: «ما در همان دوران از پایگاه هوایی بوشهر در عملیات مروارید شرکت کردیم که در آن افرادی مانند شهید عباس دوران، حسین خلعتبری، مفتخری، منوچهر محققی، رضا سعیدی، رضا عسگری و بسیاری بزرگمردان دیگر حضور داشتند و در دو هفته، کل نیروی دریای عراق را به همراه ۱۰ ناوچه عراقی منهدم کردیم.»
خاطراتی از جنس آزادگی
دویستوهفتادوچهارمین شب خاطره، عصر پنجشنبه چهارم آذر 1395 با خاطرهگویی محمد مجیدی، محمدابراهیم بهزادپور و امیرحسین حجت از سالهای دفاعمقدس رقم خورد.
مجیدی، رزمنده و آزاده ملایری گفت: «چهار نفر از اسیران اردوگاه، اسم همه اسرا را در حاشیه پتو نوشتند و تا مرز رفتند. اما لب مرز دستگیر شدند. از زمان فرار تا بازگرداندن این چهار نفر، چهار روز طول کشید و چهار روز تمام ما را زدند. چون اردوگاه بسیجیان بود. برای اینکه از بقیه زهرچشم بگیرند، خیلی بد میزدند.»
بهزادپور هم درباره عملیات والفجر هشت سخن گفت و افزود: «یکی از نیروهای ما وقتی از کانال بیرون آمد، تیری به سمت قلبش آمد، اما به قلب او اصابت نکرد. حالت چشمانش برگشت و خونریزی داشت؛ به شکلی که من گمان کردم در حال شهید شدن است. کمی که گذشت، جانی در بدنش داشت و بلند شد که برود و دوباره درگیر شود. فرمانده گردان میگفت: تا حالت مناسب است، برگرد. اما آن رزمنده میگفت: مگر تو به من گفتی بیا جبهه که حالا به من میگویی برو عقب؟ امام به من گفت بیا جبهه، من هم تا آخرین لحظه که جان دارم میمانم.»
امیرحسین حجت، مستندساز، آخرین خاطرهگوی این شب خاطره بود. او گفت: «پیرمردی مشهور به بابا نوری، بابای تیپ مستقل 20 رمضان بود. زمانی که نیروهای جدید به تیپ میآمدند، بابا نوری به عنوان پیرِ تیپ، به آنها میگفت: آیتالکرسی بخوانید، هیچ اتفاقی برایتان نمیافتد، خانواده خیلی از شما چشم انتظارند. این برای من سوال شد و بارها و بارها از بابا درباره ماجرای آیتالکرسی پرسیدم. یک روز گفت: «ببین بچه! من با خدا عهدی بستم، خواهشی داشتم، به کسی نگفتم، فقط به تو میگویم و راضی هم نیستم به کسی بگویی. من از اول جنگ، جبههام و از خدا خواستم تا آخر جنگ اتفاقی برایم نیفتد، اما بعد از جنگ هم برنگردم.»
حجت درباره شهادت بابا نوری نیز شرح داد: «هوا خیلی گرم و یک عملیات ایذایی بود. بعد از سه شبانهروز بچهها از هوش رفته بودند. صبح یکی از روزها آقای شریفی پرسید: چرا بابا ما را برای نماز بیدار نکرد؟ بروید بابا را پیدا کنید. یکی از بچهها صدایمان کرد و دیدیم روی یک تپه، رو به قبله و در سجده، به وسیله ترکشی که پیشانی کاسه سرش را خالی کرده بود، شهید شده است.»
یلدای خاطرات جنگ با یاد بهنام محمدی
حوزه هنری، عصر روز دوم دی 1395 میزبان دویستوهفتادوپنجمین برنامه از سلسله برنامههای شب خاطره، با سخنرانی مهدی رفیعی، وهاب خاطری و سید صالح موسوی بود که خاطراتی از شهید بهنام محمدیراد، نوجوان سیزده ساله خرمشهری بیان کردند.
در ابتدا فیلم مستند «بچه اینجا» پخش شد که درباره زندگی این شهید بود. سپس رفیعی گفت که سرگذشت بهنام را با عنوان «روز بیستوهشتم» نوشته تا در یک نشریه ایتالیایی چاپ شود. خاطری هم یکی از خاطراتش از خرمشهر را اینگونه بیان کرد: «شب، هنگام نماز بود. من کنار رضا دشتی نشسته بودم. رضا گفت: وقت نماز است، نماز را به جماعت بخوانیم. چند نفر از دوستان مخالفت کردند، چون به لحاظ نظامی نمیشد همه بچهها را جمع کرد. اگر یک توپ میخورد به صف بچهها، همه تلف میشدند. گفته شد هر که میخواهد جماعت بخواند و هر که میخواهد انفرادی. پیشنماز هم شهید حقیقی بود که فردای همان شب شهید شد. در صف اول، من کنار پنجره ایستاده بودم که موقع نماز یک توپ پشت پنجره خورد و موج انفجار آن داخل آمد و من را کاملاً تکان داد. بعد از نماز، همان دوستان مخالف اعتراض کردند. رضا همیشه حالتی داشت که قبل از جواب دادن، کمی مکث میکرد. گفت: میدانید چرا تصمیم گرفتم نماز جماعت بخوانیم؟ من ترسیدم ترس بچهها بر مکتبشان غلبه کند. میخواستم این را تمرین کنیم و بدانیم خدا هم یاری میکند. دقت کردید که آخرین توپ بود و بعد هم سکوت شد.»
سید صالح موسوی هم ماجرای دهم مهر 1359 در خرمشهر را بازگو کرد که در مقابل تانکهای عراقی مقاومت کردند: «دیدم که بهنام محمدی از میان آن همه آتش گلوله از طرف بلوار به این سمت میدود، محمد نورانی از طرف دیگر. دو ایرانی گوشه انبار گیر افتاده بودند. بهنام را که با آن سن دیدم بهپا خواستم. سمت میدان رفتم و اللهاکبر گویان شلیک کردم. محمد نورانی و بچهها از بالای دیوار به سمت تانکها نارنجک پرتاب میکردند. آن عراقیهایی که زنده ماندند، فرار کردند...»
«با نوای کاروان» از دفاع مقدس تا سوریه
هفتم بهمن، دهمین شب خاطره در سال 1395 برگزار شد و مهدی رمضانی علوی، ماشاءالله شاهمرادیزاده و محمدصادق کوشکی به خاطرهگویی پرداختند.
رمضانی، آزاده جانباز، خاطراتی از دوران اسارت خود تعریف کرد و گفت که با وجود سختیهای بسیاری که از طرف دشمن ایجاد شد «400 نفر حافظ قرآن و نهجالبلاغه داشتیم و کسانی که مفاتیح را در طول اسارت حفظ کرده بودند.»
شاهمرادیزاده، بازیگر و کارگردان هم خاطراتی طنز از دوران جنگ گفت و افزود: «یک بار ما را از سقز به مریوان بردند. ما را به مدرسهای بردند و یک فلاسک چای به همراه یک جعبه قند آوردند، ولی لیوانی نبود تا در آن چای بخوریم. برای همین هر نفر برای خود چیزی پیدا کرد تا در آن چای بخورد. من نیز توپی پلاستیکی پیدا کرده و آن را نصف کردم تا از نصفه آن به عنوان لیوان استفاده کنم، اما وقتی برگشتم دیدم که صف گرفتن چای بسیار طولانی است. از ترس این که شاید چای تمام شود یک قدم به کنار صف رفتم و با صدای بلند شروع کردم به خواندن آهنگ چاییچایی و همچنان که میخواندم، قدمزنان به جلو حرکت میکردم تا خلاصه به ابتدای صف رسیدم و چای گرفتم و رفتم. از آن پس این آهنگ چاییچایی من معروف شد و بچهها دائم از من میخواستند که برایشان بخوانم و من چون حوصله دوباره خواندن را نداشتم، امتناع میکردم؛ تا یک زمانی که سرحال بودم و قبول کردم که برایشان بخوانم، آنان خواستند تا صدایم را ضبط کنند تا مجبور نباشند برای شنیدن دوباره این آهنگ به من اصرار کنند. آنها صدای مرا روی نوار آقای آهنگران ضبط کرده بودند. یک روز که در مراغه با بلندگوی تبلیغات ارتش، صدای آقای آهنگران را گذاشتم و با خیال راحت رفتم تا فوتبال بازی کنم، ناگهان صدای آهنگران قطع شد و آهنگ چاییچایی من شروع شد. تا زمانیکه من به ضبط برسم و آهنگ را قطع کنم، کل آهنگ پخش شده بود.»
راوی سوم این برنامه، محمد صادق کوشکی، خاطراتی از انقلاب، دفاعمقدس و سفرش به سوریه بازگو کرد. وی گفت: «پیرمردی موقر همراه رزمندگان حزبالله لبنان بود. وقتی که فهمید ایرانی هستم، شروع کرد نوحه «با نوای کاروان» را از آقای آهنگران خواندن. جریان را پرسیدم، گفت: ما زمانی که شما میجنگیدید، آهنگران را بسیار دوست داشتیم و از طریق مختلف نوحههایش را پیدا میکردیم و آنقدر میخواندیم که میتوانستیم کامل به لهجه خودش بخوانیم. الان هم به افتخار بچههای ایرانی که در آنجا حضور داشتند این آهنگ را خواند.»
پس از این خاطرهگویی، مستند «زمان به وقت موسیو ستبون» پخش شد. این فیلم روایتگر سرگذشت عکاسی فرانسوی به نام میشل ستبون است که بعد از گذشت 36 سال از سال 1357 به ایران باز میگردد. عکس معروف امام خمینی(ره) در زیر درخت سیب در نوفللوشاتو مربوط به اوست.
شب خاطره عملیات والفجر هشت
آخرین برنامه از سلسله نشستهای شب خاطره در سال 1395، عصر پنجشنبه پنجم اسفند ماه در حوزههنری برگزار شد. در این برنامه مصطفی کریمپناه، احمد قاسمیبیان و رضا صفرزاده به بیان خاطرات خود از عملیات والفجر هشت پرداختند.
کریمپناه گفت: «یک شب فرمانده وقت تیپ، حاج یدالله کلهر از ما خواست که به مواضعی که دشمن اشغال کرده برویم و آنجا را شناسایی و دقیقاً مشخص کنیم که کجاست و وضعیت چگونه است. چهار نفر بودیم، من، جعفر حق، ناصر دواری و شهید جریری که باید این کار را انجام میدادیم. همه آنها شهید شدند. قرار شد از ما چهار نفر، یک تیم دو نفره برای شناسایی و یک تیم دو نفره برای دیدهبانی برود. قرار بود من برای شناسایی بروم و از جعفر، چون پایش قطع شده بود، نخواستم تا همراه من بیاید. داوطلب شدم که تنها بروم، اما جعفر اصرار داشت که با من بیاید و من هم در نهایت قبول کردم. در آن باتلاق اندکی راه رفتیم، اما جعفر عقب میماند، از لحاظ بنیه خوب بود، اما پای مصنوعیاش در گل گیر میکرد و درمیآمد. چند بار از او خواستم که همانجا بنشیند تا من بروم و برگردم، اما او قبول نمیکرد. در نهایت جعفر شلوارش را تا بالای زانوها بالا کشید و بند چرمی پایش را شل کرد. با هر قدمی که برمیداشت، با دستهایش پای مصنوعی را از گل درمیآورد و یک قدم به جلو میکشید. ما باید تا حدود 9 کیلومتر را با این سختی با جعفر میرفتیم تا مواضع دشمن را شناسایی میکردیم. خلاصه با هر سختی که بود کارمان را انجام داده و گزارش را تحویل دادیم. صبح روز بعد من وقتی وارد سنگر شدم، احساس کردم که جعفر چیزی را از من مخفی کرد و پتو را سریع به روی خودش کشید، ابتدا با خودم فکر کردم که مجروح شده یا ترکش خورده، اما وقتی با اصرار پتو را از رویش کشیدم دیدم که آن پای قطع شده، در معرض شیمیایی بسیار عفونت کرده و خونریزی دارد و قبل از ورود من، جعفر در حال پانسمان پایش و تمیز کردن داخل پای مصنوعی بود. روز قبل، جعفر با این پا، حدود کیلومتر در باتلاق با من آمده و برگشته بود. جعفر چند ماه بعد در عملیات کربلای یک به شهادت رسید.»
قاسمیبیان هم از نحوه آمادگی برای غواصی و انجام آن در این عملیات گفت و صفرزاده تعریف کرد که چگونه تعدادی بیسیم ضد آب برای عملیات فراهم و آماده شدند.
تاکنون 277 برنامه شب خاطره از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری حوزه هنری برگزار شده است. برنامه آینده هفتم اردیبهشت 1396 برگزار میشود.
تعداد بازدید: 6046
http://oral-history.ir/?page=post&id=6937