همراه با «اسطوره همت» و «مجروحان شیمیایی ایران»
محمدعلی فاطمی
17 اسفند 1395
بخش کتاب سایت تاریخ شفاهی ایران، در روزهای پایانی سال 1395 به سراغ دو کتاب رفته که متولد همین سالاند. ویژگی هر دو کتاب این است که یادآورند؛ یادآور شخصیت و افرادی هستند که یادگاران دفاع مقدساند. نویسندگان این دو کتاب (یکی هموطن و دیگری ژاپنی) به نوعی، به ما یادآور میشوند که چگونه به آنان نگریستهایم.
گوناگونهایی که اکنون بدیهیاند و در آینده، تاریخ
در سیوپنجمین سال پس از شهادت محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله(ص) کتاب «اسطوره همت: نشانهشناسی شهید همت» نوشته محمد حسام مظاهری، تاکنون دو چاپ را پشت سر گذاشته است. این کتاب 95 صفحهای که در اصفهان توسط نشر آرما منتشر شده، چنین فهرستی دارد: درآمد، همتِ محمدامین (محصول مشترک خانواده، رسانه، مدرسه و بسیج)، همتِ دولت («همت»ی که باید باشد)، همتِ حزباللهی (شهید تراز انقلاب اسلامی)، همتِ سبز (اسطوره رنگ عوض میکند)، همتِ «من» (از بیلبورد تا تیشرت: شخصیسازی اسطوره)، همتِ سوپرمن (وقتی اسطوره عصیان میکند)، همت علیه همت (مصاف همتها)، مؤخره، کتابنامه و نمایه.
این فهرست به خواننده کتاب اشاره میکند که با اثری متفاوت روبهروست، همچنان که در صفحه تقدیم کتاب، در ذیل مجموعهای از نامهای دختران و پسران آمده است: «... و همه دیگر فرزندان نسل ما که روزی آنها هم همتِ خود را خواهند ساخت.»
کتاب با برشی از مصاحبه با محمدابراهیم همت در تاریخ دهم خرداد 1361 آغاز میشود. این متن معرفی کوتاه او از زبان خود اوست. بعد از این و در درآمد کتاب، نویسنده با خاطرهای از سال 1376 پیش میرود و به تأیید این برداشت میرسد که «اسطوره نوعی گفتار است و پیامی را میرساند.»
متن کتاب با گپوگفت نویسنده با محمدامین، پسر 12ساله یکی از اقوام او آغاز میشود. آنها دربارة شهید همت حرف میزنند و نویسنده، حرفهای کوتاه محمدامین را ریزریز میکند، تا بفهمد او این حرفها را از کجا گرفته و دانسته است. در نهایت هم به این نتیجه میرسد که «مربع خانواده/ تلویزیون/ مدرسه/ بسیج، کمابیش روشن میکند که قطعات پازل همتِ محمدامین از کجا جفتوجور شدهاند. همتِ محمدامین دقیقاً همان «همت»ی است که در گفتمان رسمی ساخته و پرداخته شده است. همان «همت»ی است که باید باشد. همان «همت»ی که از منظر روایت رسمی، طبیعی است، همان همتِ دولت.»
بخش بعد با متن پلان آغازین نخستین قسمت از فیلم مستندی با موضوع شهید همت آغاز میشود و در پی آن با اشاره به مجموعه آثار و ادبیاتی درباره شهید همت تولید شده، تأکید دارد که اینها نتیجه سیطره روایت رسمی از او هستند.
در بخش دیگر با استفاده از تعدادی از تصویرهای شهید همت که دیدگاههایی از این شهید را هم در بر دارند، پیامهای سیاسی گذاشته شده بر دوش این تصویرها هم جمعبندی شدهاند. در بخش بعد هم با استفاده از چند شعار و تصویر، نقطه مقابل دیدگاه تولیدکنندگان تصویرهای بخش قبل، بررسی میشود. البته از نظر نویسنده، هر دو دیدگاه سودای آن دارند که همت، اسطوره باشد.
در بخش «همتِ من» با نمونههایی از بیلبوردها، تیشرتها و یکی از آخرین کتابهای منتشر شده درباره شهید همت روبهروییم که زمینه تولید این محصولات از نگاه تولیدکنندگان آنها هم آورده شده است. بخش بعد هم متکی به تصویری از شهید همت بر دیواری در شهر تهران است و نویسنده آن را از چند منظر گویا کرده است. او نوشته است: «از نگاهی دیگر، اما همت سوپرمن بازآفرینی اسطوره همت است در قالب ذهنیت نسلیِ کسانی که از قهرمان، شمایل سوپرمن و بتمن و اسپایدرمن و نظایر آنها را در ذهن دارند.»
بخش آخر، به نوعی جمعبندی بخشهای قبلاند و اینکه «همت واقعی کدام اینهاست؟ شاید دقیقترین پاسخ این باشد که بگوییم: هیچ کدامشان. هر که و هر چه، همت واقعی همانی بود که در غروب 17 اسفند 1362 در جزیره مجنون، انفجار گلولهای داستان زندگیاش را به پایان رساند. از آن غروب تا به امروز و تا فردا، آنچه بوده و هست و خواهد بود، مجموعهای از روایتهای اوست. روایتهایی که هر کدام در مقطعی از زمان، تحت شرایطی و به علتی و ضرورتی زاده میشوند... و این چرخه ادامه دارد...»
مؤخره کتاب به نوعی بازگشت به آغاز آن و گپوگفت نویسنده با محمدامین است. فراز پایانی هم چنین است: «حالا وقتش بود که سؤال نهایی را بپرسم.
ـ حالا تو دوست داری جای سوپرمن باشی یا شهید همت؟
ـ شهید همت.
ـ چرا؟
ـ برا این که میخوام اگه بازم جنگ شد برم شهید بشم.»
کتاب «اسطوره همت» در واقع حاصل طرح یک موضوع با مصداقهای مشهور آن است. نویسنده برای این طرح به دیدهها و شنیدههایی پرداخته است که اکنون در اطراف او بسیارند، از این نظر، این کتاب، به ثبت برشهایی پرداخته که اکنون بدیهی به نظر میرسند و جزیی از واکنشهای موجود در اطراف همه ما هستند، اما همین برشها در آینده از جنس تاریخ و تاریخچه خواهند شد.
از سوی دیگر نویسنده، خواننده را دعوت میکند به اطرافش با دقت نگاه کند و همواره به یاد داشته باشد که به یک موضوع یا یک شخص از منظر گوناگون نگریسته میشود. البته محسن حسام مظاهری با توجه به دیدگاه اندیشمندان و دغدغههای خود در حوزههای تاریخ و روایت جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه ایران، زمینههایی برای مطالعات و پژوهشهای بعدی گشوده است که در آنها، روایتهای موجود از یک موضوع، مبدأ حرکتاند.
ده سال امدادرسانی در ایران
«همراه با مجروحان شیمیایی ایران: بیست سال امدادرسانی بینالمللی» کتابی از شیزوکو تسویا با ترجمه یاسر شهبازی، در سال 1395 توسط نشر رسانش نوین به چاپ نخست رسید. این کتاب 184 صفحهای در سه بخش «امدادسانی پزشکی در روسیه: ده سال ابتدایی آزمون و خطا»، «رنج مجروحان شیمیایی ایران: ده سال امدادرسانی در ایران» و «از هیروشیما برای دنیا» تنظیم شده است.
مقدمه کوتاه محمدرضا سروش، مدیر عامل انجمن حمایت از قربانیان سلاحهای شیمیایی و رئیس هیئت مدیره موزه صلح تهران به خواننده یادآور میشود که کتاب، بخشی از فعالیتهای نویسنده و سازمان غیر دولتی موست را در بر دارد. پیشگفتار نویسنده هم حاکی از آن است که او 21 سال است امدادرسانی بینالمللی را آغاز کرده و کتاب، با انگیزه ارائه آنچه که شخصاً از شکستهایش در فعالیتهای امدادرسانی آموخته است و همچنین نقش هیروشیما که در خلال این امدادرسانیها دریافته، نوشته شده است.
تسویا، کتابش را با مختصری دربارة خود آغاز میکند و بعد توضیح میدهد که چرا ده سال امدادرسانی در روسیه را انتخاب کرد: «روسیه در آن زمان (1373 شمسی) هنوز به خاطر آلودگی تشعشعات رادیواکتیو فاجعه اتمی چرنوبیل که در اردیبهشت سال 1365 رخ داده بود، وضعیتی بحرانی داشت... هیروشیما که توشهای از دستاوردهای کاربردی در درمان قربانیان بمباران اتمی دارد با استفاده از این تجربیات، در هر نقطه از جهان در جهت درمان آسیبدیدگان از تشعشعات رادیواکتیو فعالیت میکند. تا پیش از آن نیز هیروشیما در زمینه درمانی بعد از حادثه چرنوبیل به جماهیر شوروی کمک کرده بود و عمدتاً دورههای آموزش پزشکی برگزار میکرد. اما با فروپاشی فدراسیون شوروی، نظامهای سیاسی تغییرات بسیاری داشتند و مشکلات متعددی پیش آمد. اما تغییر نظامهای سیاسی نباید موجب توقف کارهای درمانی شود...»
نویسنده از تجربههایش در مشاوره درمانی، شناسایی بیماری، فراهم آوردن امکانات آزمایشگاهی و دارویی و سختیهای این روند در روسیه نوشته است: «با مرکزیت روسیه به امدادرسانی ادامه میدادیم. گاهی اوقات به تنهایی دارو میبردم، گاهی هم که شرایط شوهرم مناسب بود، دو نفری به مناطق مورد نظر میرفتیم و همراه با معاینات پزشکی، دارو نیز میبردیم.»
صحنههایی از امدادرسانی که در خاطرات تسویا آمده، دارای اطلاعاتی از جنبههای اجتماعی و مردمشناسانه هم هستند. همچنین در اواخر بخش نخست کتاب، عنوان «ارسال داروی آسم به منطقه غزه در فلسطین» دیده میشود و این نکته که «فلسطین هوایی خشک دارد و کودکان زیادی مبتلا به آسم هستند. اما به خاطر محاصره اقتصادی [توسط] اسرائیل، با تداوم کمبودها، وضعیت به گونهای بود که امکان دسترسی به داروهای مورد نیاز وجود نداشت...» اما او موفق میشود از طریق اوکراین و متصدی امور پناهندگان سازمان ملل در آنجا، داروها را به فلسطین ارسال کند.
بخش دوم کتاب حاصل سفر تسویا به ایران است، سفری که بارها تکرار و او متوجه میشود که شهر سردشت هفت مرتبه با بمبهای حاوی گاز خردل توسط ارتش صدام بمباران شده و تقریباً چهار هزار نفر از عوارض ناشی از این بمبارانها رنج میبرند؛ همچنین کشور ایران در مجموع بیش از سیصد بار هدف بمباران شیمیایی قرار گرفته است و مردم سردشت به شهر خود «هیروشیمیای دوم» میگویند. روزی که وارد سردشت میشود نزدیک به هفده سال از بمباران شیمیایی این شهر میگذشته است: «انگار ما اولین خارجیهایی بودیم که در مدت این هفده سال به سردشت آمدهاند... یکی از مجروحان شیمیایی... انتقاد میکرد و میگفت: «دنیا ما را فراموش کرده است...»
تسویا همچنین مینویسد: «آشنایی با مجروحان شیمیایی برایم تکاندهنده بود. واقعیتهای تلخی را به چشم خود دیدم و تبدیل به سفری شد که در آن راجع به مسائل بسیاری با خود فکر کردم. اما همه مسائل، ناراحتکننده نبود. چیزهای فوقالعادهای هم کشف کردم...» و از این به بعد درباره ویژگیهایی که از ایران و ایرانیها دیده مینویسد. بخشی از این ویژگیها مربوط به مجروحان شیمیایی است که در ژاپن مهمان تسویا و انجمنی که مدیریتش را برعهده داشت (موست) بودهاند: «آنها با هم به زبان فارسی صحبت میکردند و حتی خارج از کشورشان نیز سعی میکردند که مثل کشور خود به تکالیف اسلامی مقید باشند... نسبت به بهجا آوردن نماز خیلی مراقب بودند. در مدت حضورشان یک بار وقتی که قرار گذاشته بودیم که در سالن هتل جمع شویم، مجروحان شیمیایی به موقع نیامدند. فکرکردیم که شاید اتفاقی پیش آمده است. وقتی در پی آنها رفتم، دیدم که یک زیرانداز در راهروی هتل پهن کرده و مشغول نماز بودند.»
نویسنده کتاب «همراه با مجروحان شیمیایی ایران» با علم به این که برای مجروحان شیمیایی راه درمان قطعی وجود ندارد، رفت و آمد و ارتباط با آنها را گونهای از امدادرسانی میداند، زیرا از نظر روانی به آنها کمک میشود.
بخشی از بخش دوم کتاب به آشنایی تسویا با دو مجروح شیمیایی ایرانی اختصاص دارد. این دو نظر او را جلب کردهاند: چیمن سعیدپور که وقتی یک سال و نیم داشته، در بمباران شیمیایی بانه آسیب دیده است و علی جلالی که سال 1367 و در سن 25 سالگی برای درمان به ژاپن برده میشود. برای نویسنده کتاب، تغییراتی که چیمن پس از سفر به هیروشیما داشته و یافتن پزشک معالج جلالی در سال 1367 اتفاقهای مهمی محسوب شدهاند: «با تدارک دیدار مجدد آقای جلالی و دکتر ناکاتانی، امدادرسانی ما در قالب میانجیگری با موفقیت به پایان رسید و آرام گرفتم.»
نکتههای دیگری که موجب رضایت تسویا از آمدن به ایران و استقبال از مجروحان شیمیایی در هیروشیما شده، اینچنین بازگو شدهاند: «فروردین ماه سال 1383 که در قالب طرح صلح جهانی هیروشیما به ایران رفته بودیم، ایرانیها از ما دو چیز خواسته بودند. یکی این که: «دوست داریم که مجروحان سلاح شیمیایی را به دنیا معرفی کنید» و دیگری انجام تحقیقات مشترک ایران و ژاپن برای درمان عوارض شیمیایی. راجع به درخواست اول با کارهایی مثل دعوت برای شرکت در مراسم یادبود صلح هیروشیما و یا برپایی جلسات گفتوگو با مجروحان بمباران اتمی، توانستیم گامهایی هرچند کوچک برداریم... در مورد دوم، یعنی «تحقیقات مشترک برای درمان عوارض شیمیایی»... وقتی «اطلس ضایعات ناشی از گاز خردل» را در دست گرفتم، احساس غیرقابل وصفی داشتم. احساس کردم که این مجموعه، بخشی از پاسخ به درخواست ایرانیها ـ یعنی مطالعات مشترک برای درمان ضایعات شیمیایی ـ است.»
بخش آخر کتاب، علاوه بر آن که اشارههای دیگری به سرگذشت تسویا و آغاز امدادرسانی او در سطح بینالمللی دارد، روند تلاش وی برای تولید انیمیشن سینمایی «جونود» را هم در بردارد: «دکتر جونود، پزشکی سوئیسی بود که بلافاصله پس از بمباران اتمی به هیروشیما آمد و 15 تن دارو و تجهیزات پزشکی به آنجا ارسال کرد. بنای یادبود دکتر مارسل جونود در جنوب شرقی پارک یادبود صلح هیروشیما واقع شده است...»
خاطرات شیزوکو تسویا با جملههایی به پایان میرسد که نشان از تأثیرگذاری ایران و ایرانیها بر اوست: «نه تنها برای مجروحان شیمیایی که برای همه بالاخره پایان عمر فرا خواهد رسید. نمیدانم خورشید زندگیام کی غروب میکند؛ اما امیدوارم که در آن هنگام به زیبایی خورشید مغرب مریوان بدرخشد.»
تعداد بازدید: 6069
http://oral-history.ir/?page=post&id=6910