خاطرات «خبرنگار نیمهجنگی» از عملیات خیبر
محمدعلی فاطمی
07 دی 1395
«خبرنگار نیمهجنگی» نام کتابی از خاطرات مسعود بابازاده است. این کتاب به کوشش معاونت ادبیات و کارشناسان خاطره اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان زنجان آماده شد و نشر صریر، آن را در سال جاری (1395) در قطع رقعی و 160 صفحه به بازار کتاب فرستاد.
طرح جلد کتاب رزمندهای را نشان میدهد که میکروفنی برای مصاحبه در دست دارد. نام کتاب هم از جنبهای جذاب و از جنبهای دیگر کنجکاوی برانگیز است. جذابیت آن در کلمه «خبرنگار» است. برداشت عمومی از خبرنگاران این است که سر نترسی دارند و به نقطههای پرخطر اتفاقها میروند. کنجکاوی هم به عبارت «نیمهجنگی» برمیگردد. بالاخره خبرنگار اگر به مناطق جنگی رفته باشد، میشود خبرنگار جنگی. اینکه نوشته شده نیمهجنگی، حتماً نکتهای دارد که باید آن را در متن جستوجو کرد.
عنوان کتاب، عبارت تکمیلکنندهای هم دارد: «خاطرات داستانی مسعود بابازاده». این هم کنجکاوی دارد. اگر متن کتاب، خاطرات است، داستانی بودنش در چیست؟ راوی به نوعی در سرآغاز کتاب پاسخ میدهد: «این کتاب را با مرور خاطرات گذشته، به سبک و سیاق داستانی نوشتهام.» اما نخستین جملههای فصل اول کتاب نشان میدهند که راوی، حس داستانسرایی براساس خاطراتش را هم داشته است: «بخار، روی شیشههای پنجره را پوشانده است. گوشه شیشه را پاک میکنم تا به حیاط نگاه کنم... .» البته تجربه مطالعه خاطرات منتشر شده درباره دفاع مقدس نشان داده که چنین آغازهایی، اگرچه لحن داستانی دارند، اما در ادامه، لحن گفتن و نوشتن از دیدهها بر آنها غلبه میکند.
راوی در فصل اول از لحظههایی نوشته است که قصد سفر او، فضای خانه را سنگین کرده است، اما در نهایت و در زمان بدرقه او، حرفها و شوخیهای خندهدار دور و بریها، لبخند بر روی لبهایش مینشاند. او جملههایی را که به زبان آذری در این لحظهها شنیده آورده و ترجمه کرده است. یعنی قدمی به سوی بومینگاری در اثر خود برداشته است. از این ویژگی تا پایان کتاب و در فرازهای دیگری از خاطرات هم استفاده شده است.
در فصل دوم با راوی در مقر لشکر علیبنابیطالب(ع) در جاده اهواز ـ آبادان هستیم. او در روایت این لحظهها پینوشتهایی داده که نام کامل کسانی است که از آنها نام میبرد به اضافه این یادآوری که بسیجی یا پاسدار هستند و به اضافه سال تولدشان.
او علاوه بر وصف این فضا و معرفی مختصر آدمهایی که میبیند، به خود هم بازمیگردد و خواننده میفهمد چهکاره بوده است: «ایام عید 1360 بود که با همسرم تصمیم گرفتیم از زاهدان به زنجان برگردیم. وقتی به سپاه زنجان آمدم، فرمانده گفت: برنامه رادیو تلویزیونی جنگ را به زبان ترکی راهاندازی کن... .»
در پایان فصل دوم با مسعود بابازادهای روبهرو هستیم که مسئول تبلیغات گردان ولیعصر(عج) شده است. راوی هم درگیر این انتخاب است، چون میگوید: «اگر یک نیروی ساده بودم، بهتر بود» و هم به این بهانه از تماشای اطرافش در مقر مینویسد و نامههای همسرش را میخواند و برای خوانندگان میآورد. او به این واسطه به محیط خانه سفر میکند و خاطراتی را هم از آنجا میگوید.
در ادامه فصلهای کتاب متوجه میشویم که عملیاتی در پیش است و راوی دارد برای آن آماده میشود. باز به این بهانه، مشغول نوشتن از اطراف خود و وصف فضای آستانه عملیات و فعالیتهای تبلیغاتی در اینباره است. او برای خواننده کتاب، از سرودها و نوحههای مشهور دفاع مقدس و سرودخوانان و نوحهخوانانی که در اطرافش بودند، میگوید.
به این ترتیب خواننده با جزییاتی روبهرو میشود که نشاندهنده چگونگی آمادگی روحی رزمندگان برای عملیات است. در این روند به مصاحبههای رزمندگان هم پرداخته میشود. مصاحبههایی که ارزش آنها، بعد از عملیات بیشتر معلوم میشد و به یادگاریهایی خاطرهانگیز تبدیل میشدند. حتی این حس را در راوی برمیانگیزند که: «ای کاش میتوانستیم از حال و هوای رزمندهها گزارش تصویری تهیه کنیم.»
برای راوی، پایان حضور در عملیات خیبر (در اسفند 1362) بمباران شیمیایی ارتش صدام علیه رزمندگان جمهوری اسلامی ایران است؛ مجروحیت شیمیایی و نخستین باری که لباس بیمارستان به تن میکند.
آخرین فصل کتاب (فصل نهم) به یاد از شهیدان و بازماندگانی که همراه او در عملیات بودهاند، اختصاص دارد. پایانبخش کتاب هم آلبوم تصاویر مرتبط با متن و ترجمه سرآغاز کتاب به زبان انگلیسی است.
تعداد بازدید: 5235
http://oral-history.ir/?page=post&id=6773