زنان و تاریخ شفاهی جنگ
مریم رجبی
17 مهر 1395
از راست: فاطمه داداشیان، حجتالاسلام فخرزاده و علیاصغر سعیدی
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، نشست تخصصی کارگروه تاریخ شفاهی با عنوان «زنان و تاریخ شفاهی جنگ» عصر سهشنبه سیزدهم مهرماه 1395 در سالن پرهام ساختمان آرشیو ملی ایران برگزار شد. در این نشست که از سوی انجمن ایرانی تاریخ برگزار شد، فاطمه داداشیان، دانشیار دانشگاه امیرکبیر و فعال حوزه دفاع مقدس، حجتالاسلام سعید فخرزاده، مسئول واحد دفتر تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، علیاصغر سعیدی، استادیار دانشگاه، حسین فروتننژاد، فعال در کمیسیون اسرا و مفقودین، سرهنگ عبدالله اسماعیلی، مسئول جمعآوری اسناد دفاع مقدس و تاریخ شفاهی در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، داوود امینی، عضو آرشیو ملی ایران و فائزه توکلی، کارشناس و پژوهشگر تاریخ سخن گفتند.
مسائل مهاجران جنگی
خانم داداشیان گفت: «خدا را شاکریم که از نعمت امنیت برخورداریم. امنیت مانند سلامتی است، انسان وقتی سلامتی دارد زیاد به آن اهمیت نمیدهد، اما وقتی بیماری گریبانگیر شود خیلی به دوران سلامتی میاندیشد. نسلی که جنگ را تجربه کرد و دید، قطعا امروز بیشترین دفاع را دارد. چون علاقه ندارد شهرش بار دیگر به ورطه جنگ بیفتد. خوشبختانه در سایه تدبیر مقام معظم رهبری و دولت تدبیر و امید، انسانهای فرهیخته و مردم آگاه این کشور، ما همچنان در امنیت به سر میبریم. زمانی که امنیت از بین میرود، زنان جزو اقشار آسیبپذیرتر آن جامعه هستند. از نظر من زنان همیشه به طور مستقیم و غیرمستقیم در تمام جنگها درگیر شدند. چه آنهایی که اسلحه در دست گرفتند، چه آنهایی که در پشت جبههها فعال بودند و چه زنانی که با فرستادن همسران و فرزندانشان ایثار کردند. ما اوایل انقلاب جوان بودیم و شاید فلسفه این کار را خوب درک نمیکردیم، به مرور وقتی جنگ پیش آمد، احساس کردیم یک انقلاب نوپا به محافظت نیاز دارد و محافظتش هم باید از جنس عقیده و ایمان باشد. آنهایی که اعتقاد و باور بیشتری دارند غالبا در دفاع از ساختارها پیشتاز هستند و اینگونه آموزشهای نظامی و دورههای امدادگری در هر مدرسه، مسجد، دانشگاه و سرای محلهای آغاز شد.»
وی افزود: «من دانشجوی دانشگاه پلیتکنیک که پس از انقلاب، دانشگاه صنعتی امیرکبیر نام گرفت، بودم؛ دانشگاهمان سیاسی بود و ما با مسائل جامعه بسیار درگیر بودیم و خیلی از مواقع جریانسازیها از آنجا آغاز میشد؛ در مقالهای که در «شرق» نوشتم اشارههایی به آن کردهام. بعد از پیروزی انقلاب، اولین دورههای آموزشی را خدمت شهید چمران در پادگان باغ شاه، همان پادگان حر فعلی، دیدیم. آن زمان فقط پیشبینیهایی میشد و جنگ آغاز نشده بود. ما دانشجو بودیم و دانشجو یک حرمت و جایگاهی داشت، در بعضی از خانوادهها در حد وزارت برای دانشجو احترام قایل بودند. پس از این دوران، کارت امداد و نجات گرفتم. تقریبا چندین ماه در مسائل پزشکی و بحثهای نظامی، دورههایی را گذراندم. همزمان با این جریانات کمیته کارگری هم تشکیل شده بود و ما مباحث مرتبط با راهاندازی صنعت را بعد از انقلاب در دانشگاه پیگیری میکردیم؛ همانطور که در مهر ۵٧ به فرمان امام، کمیته اعتصابات کارگری را در مسجد پلیتکنیک تهران، برای به اعتصاب کشاندن طبقههای مختلف مردم شروع کردیم، چرخ اقتصاد خوابید و بزرگترین بخش آن صنعت نفت بود که کارگران اعتصاب کردند و اقتصاد فلج شد؛ و همانطور که با کارگران رفت و آمد داشتیم، مسائل جنگ پیش آمد و من در آبان 1359 به اهواز رفتم. من با یکی از خواهرانم، فاطمه خبازان، که مرحوم شد، با اتوبوسی که فقط سربازان را میبرد با بدرقه شهید علی طاهری عازم اهواز شدیم. ایشان ما را به اتوبوس رسانده و سفارشات لازم را به راننده کرد. حدود ساعت یک یا دو نیمهشب به منطقه وارد شدیم. اهواز در تاریکی مطلق بود، ولی از امنیت روانی بالایی برخوردار بود. به همراه شهید حسین ناجیان از ستاد پشتیبانی مناطق جنگی با یک ماشین گِلمالی شده به منطقه کیانپارس، منطقه اعیاننشین و رو به رشد اهواز، رفتیم. یک ساختمان نیمهتمامی بود که آن را بهطور کامل سنگربندی کرده بودند. در زیرزمین آن خواهرانی از اهواز و شهرهای مختلف حضور داشتند، یکی از آن خواهران آمد ما را تحویل گرفت. صبح روز بعد به ستاد پشتیبانی مناطق جنگی که آقای مهندس سلمانپور به همراه باقی بچههای جهاد آن را تشکیل داده بودند، رفتیم. کار این ستاد که بعدها سنگرسازان بیسنگر نام نهاده شد، در واقع این بود که نیروهای متخصص را از کارگران انتخاب میکردند.
شهید محمد طرحچی متخصص پلی بود که به وسیله آن حصر آبادان شکسته شد، ایشان بافت این منطقه را شناسایی کرد و یک سری گوشماهی برای جلوگیری از نشست و رد شدن اجسام سنگین پیدا کردند. شهید حسین ناجیان و شهید محمد طرحچی بانیان ستاد پشتیبانی بودند. بچههای اهواز خیلی خوشحال بودند از اینکه کارهایی را میتوانیم برای شهر و ساماندهی امور مهاجرین و امور جنگی انجام دهیم. واقعیت این بود که عراقیها تا پشت خط آهن اهواز آمده و ما شاهد آوارگی مردممان بودیم؛ در منطقهای که قوه اقتصاد ایران بود و همچنین شهرهای آبادی در کنارش داشت. الان چابهار باید بزرگترین و مهمترین شهر این کشور باشد، اما نیست چون بحث اقتصاد دریا در ایران مطرح نشده است و در زمان جنگ هم کسانی آواره شدند که در شهرهایی آباد، همچون آبادان و خرمشهر زندگی میکردند.»
مدرس دانشگاه امیرکبیر در ادامه به بحث مسائل مهاجران جنگی اشاره کرد: «بحث آذوقهرسانی مطرح بود که چگونه نیروهای محلی را ساماندهی کنیم تا بتوانند خیل عظیمی از مردمان را که در شرایط روحی و روانی بسیار بدی بودند، آرام کنند. واقعا بعضی اوقات انسان خجالت میکشد از خودش که یک مرد بسیار جاافتاده به همراه خانواده بیاید و درخواست غذا بکند یا دوستانمان سوار کامیونهایی بشوند و در مسیر بخواهند به آنها غذا بدهند و خدای ناکرده در مقابل خواستههای مجددشان به آنها اهانتی بشود. اینها مسائلی جدی بود که با آنها مواجه بودیم و آزارمان میداد، ولی واقعیت این بود که همتی فراتر از اراده عادی بشر، آن موقع حاکم بود، یعنی یک اراده عظیم از نیروهایی که میخواستند کمک بکنند و رزمندگانی که در جهاد از هم سبقت میگرفتند، یک مبارزه برای بیشتر خوب بودن. بچههای ستاد پشتیبانی مناطق جنگی همه از هم سبقت میگرفتند که بهتر باشند، هر کس سعی میکرد تعداد خانوار بیشتری را آذوقهرسانی کند یا بچههای بیشتری را تیمار کند. در همین راستا بود که من در شهرک مهاجرین جنگی رامشهر مشغول شدم. این شهرک تشکیل شد و امکانات از تهران و شهرهای دیگر میآمد. مردم دور بودند، اما همه چیز روانه میکردند. در کنار توزیع امکانات، مباحث فرهنگی و روحی اهمیت داشت. چرا که خانوادههایی بودند که عزیزانشان را از دست داده بودند. بعضی ساختمانها و هتلها را با توجه به دورههایی که دیده بودیم و قابلیتهایی که در ما ایجاد شده بود، به همراه دوستانی که داشتیم به مراکز امدادرسانی و بیمارستان تبدیل میکردیم.
به یاد دارم خانم شهیده خلقتی، از بچههای دزفول که در رادیو بود خیلی فرد مؤثری بود و منطقه را به خوبی میشناخت؛ بنده سعادت همکاری با این خواهر عزیز را داشتم. خاطرات سفرم به دزفول که مردم بسیار مبارزی داشت و در زمان شاه، دوره انقلاب و زمان جنگ، سختیهای زیادی را متحمل شده بودند را به خاطر میآورم و اینکه همیشه موشکهای 9 متری و بزرگترین موشکها به سمت دزفول روانه میشد. دزفول سردابهای عمیق و بسیار گودی دارد. پناهگاههایی دارد که از قدیم ساخته بودند، ما آن شب ورود به دزفول به همراه خواهر خلقتی به سرداب رفتیم و آن شب را با موشهای فراوان سرکردیم. تا قبل آن از موش میترسیدم. فکر کنید موش روی پاهاتان راه برود، قطعا چندشآور بود، اما تجربه موشک از موش بدتر بود و اگر بالا میآمدیم بهوسیله موشک میمردیم. آن شب، دزفول شب سختی را گذراند و خرابیهای بسیاری به بار آمد. هنگامی که تنشها کم شد صحنههای خیلی بدی را در صبح دزفول دیدیم. بدترین صحنهای که دیدم آن بود که سه کودک، پدر و مادر و بستگانشان فوت کرده و شهید شده بودند. یک دختربچه سه ساله که از ناحیه دست و پا آسیب دیده بود، یک پسر پنج ساله و خواهر بزرگتر که ده سالش بود؛ این سه بچه را خودم به اهواز بردم. دختربچه را تیمار کردند. خیلی گریه میکرد و بهانه میگرفت. پس از چند روز بحث این پیش کشیده شد که این سه کودک کجا بروند؟ هیچ موقع یادم نمیرود که خواهر بزرگتر التماس میکرد آنها را (به دلیل اختلاف سنیشان) از هم جدا نکنند.»
داداشیان در ادامه با پرداختن به موضوع اقتصاد مقاومتی گفت: «در دوران انقلاب فرهنگی ما را صدا کردند که به رشته مهندسی یا هر رشته دیگری که دوست داریم برویم. نمونه بارزش خانم ابتکار و مرحوم خانم سمیه ماشینی از همکلاسهایم یا آقای عبادی که زمان دولت اصلاحات، رئیس سازمان جوانان بودند. بسیاری دیگر از بچهها رفتند، ولی من گفتم میخواهم معرفی بشوم. تحصیلات عالیهام را در انگلیس از دانشگاه منچستر گرفتم. همیشه روحیه حضور در جامعه را داشتم. من نه ایثارگرم و نه کوچکترین استفادهای از مزایای آن کردهام، چیزی در حکم من نیست. تمام مدارج مهم را از پایین طی کردم و یک ضرب استادیار نشدم، کارشناس آموزشی بودم، مربی بودم و اکنون دانشیار دانشگاه هستم. از سال ٨١ دانشیار هستم و میتوانم استاد کامل بشوم، ولی نسبت به قبل کمتر وارد فضای ترقی شدم. یکی از دوستانم در روزنامه «شرق» بحث شکست حصر آبادان را سال گذشته مطرح کرد که من راغب شدم دست به قلم شوم. تنها حضور در آن صحنه نبود، بلکه ما در هشت سال، در هر صحنهای بودیم، اعم از صحنه علم و صحنه دانشگاه. همسرم در دوران جنگ معاون آقای مهندس غرضی بود. کشوری که با حداقل بودجه در زمان دفاع، ٣ میلیارد خرج جنگش میشد با ٢ میلیارد اداره میشد؛ با مدیرانی که حق مدیریت نگرفتند و زن و بچههاشان در هیچ سیستمی شریک نکردند. بیاییم اینها را زنده کنیم و ببینیم چگونه در سختترین شرایط، این مملکت سرپا ماند. هنوز هم افرادی در حوزه مدیریت هستند که با همان اعتقادات، همچون گذشته میروند و مسائل اسرا و خانواده شهدا را پیگیری میکنند. متأسفانه رنگ و لعاب تجملگرایی زیاد شده. من واقعا خواهشم این است که در تاریخ شفاهی به اینکه چگونه ملت ایران با حداقلها زندگی کرد بپردازیم. البته مقام معظم رهبری روی اقتصاد مقاومتی دست گذاشتند و امیدوارم بتوانیم در این فضا حرکتی بکنیم و به داشتههای خودمان نگاهی بیندازیم. من اکنون رئیس هیأت مدیره انجمن دولتی ایران و بلژیک هم هستم. درست است که در دورانی همه دنیا به ما به نگاه تبعیضآمیز نگاه میکردند، ولی خاطراتمان کمک میکند که الان با درایت با دنیا در تعامل باشیم. الان زمانه تعامل است و باید کشور را با تعامل بینالمللی بسازیم و ارتقا بدهیم.»
سپس خانم توکلی آمارهایی که از شهدای جنگ بهویژه زنان موجود است را ارائه کرد: «4363 نفر شهیده در طول سالهای دفاع مقدس هستند که بیشترشان در بمباران و موشکباران شهرها به شهادت رسیدند. 22808 نفر امدادگر زن و 2276 نفر پزشک زن هم به مناطق جنگی اعزام شدند. در حال حاضر بیش از 5 هزار جانباز زن در کشور وجود دارد که در این میان 3 هزار نفرشان بالای 25 درصد جانبازی دارند.»
روند وقایعنگاری
در ادامه نشست تخصصی کارگروه تاریخ شفاهی با عنوان «زنان و تاریخ شفاهی جنگ»، حجتالاسلام فخرزاده که بیش از 3 دهه است در ثبت و ضبط خاطرات، هم در حوزه انقلاب اسلامی و هم در حوزه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران فعال است، گفت: «من بعد از دیپلم درس طلبگی خواندم و موقعی که به جبهه رفتم در واقع برای کار تبلیغ بود. کاری به نام وقایعنگاری نظامی در دفتر سیاسی سپاه آغاز شده بود. در واقع اینها راویانی را تربیت کرده بودند که کنار فرماندهان میرفتند و تمام رفتار و گفتارشان را ثبت میکردند. بخش دیگری هم کارهای تبلیغی و فرهنگی انجام میدادند و بیشتر، خاطرات رزمندگان که در میدان جنگ بودند را ثبت و ضبط میکردند. یک دفترچههایی درست کرده بودند و به رزمندگان داده بودند تا آنها خاطراتشان را در آن بنویسند. آن زمان چون فرهنگ نوشتاری بینمان حاکم نبود، از این دفترچهها استفاده نمیشد تا اینکه بعدا فهمیدم دوستان با ضبط صوتی بزرگ میروند و آن را نزدیک دهان فرد میگذارند تا خاطراتشان را ضبط کنند. اما وقتی رزمنده خاطرهاش را تعریف میکرد، هیچ سندی از اینکه این حادثه در چه تاریخ و در چه گردان و عملیاتی بوده ذکر نمیشد. در جلسهای ذکر کردم که این سخنان در آینده مستند نخواهند شد. در سال 62 در لباس بسیجی و سپاهی بیشتر به کار وقایعنگاری مشغول شدم. در ابتدا رزمندگان همکاری نمیکردند، چون نمیخواستند از خودشان تعریف کنند تا مبادا ریا شود. ما به آنها گفتیم که چشم شما یک سری از حوادث را دیده که میخواهیم این حوادث ثبت و ضبط شوند. در عملیات و بعد از عملیات، در بیمارستانها به خدمتشان میرفتیم و مطلب جمعآوری میکردیم. همچنین دفترچهای درست کردیم و به خانوادههای شهدا دادیم تا درباره شهیدشان برایمان بنویسند. حدود 40 هزار دفترچه توزیع و جمعآوری شد. همچنین به سراغ اسرای عراقی میرفتیم و مشکلات اردوگاهشان را رفع میکردیم تا برایمان از خاطراتشان بگویند. به سراغ مردم مناطق و مهاجران جنگی که مشکلات بسیاری داشنتد نیز میرفتیم. با آزادگان جنگ هم چیزی حدود 4 تا 5 هزار ساعت، درباره زمانی که از مرزهای ما خارج شدند و وارد قرنطینه شدند تا زمانی که به مرز ایران برگشتند، مصاحبه و گفتوگو شد و پس از آن دفتر خاطراتی از آزادگان تهیه کردیم.»
مسئول واحد دفتر تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری، نقش زنان در میان صحبتها و خاطرات را مهم برشمرد و گفت: «یک بخش، پرستاران بودند که حتی در پشت خط و زیر بمباران از کمک به مجروحان دست نکشیدند. بخشهای پشتیبانی که هم شامل رختشویخانهها و هم قسمت خیاطیها میشدند را زنان با عشق خودشان ساخته بودند. یک سری از شیرزنان گیلانغرب، کرمانشاه، آبادان و خرمشهر هم میجنگیدند که خبر شهادتشان را میشنیدیم. خود مردم شهرهای جنگزده هم بسیار ایستادگی میکردند. بعضی از روستائیان شیر و پنیر و ماست محلی درست میکردند و با فروختن آنها به رزمندگان، درآمد ناچیزی به دست میآوردند و زندگی میکردند. مردم جنگزدهای هم که به شهرهای دیگر میرفتند، دائم، نگران پسران و دختران خود بودند تا از فقری که در زندگی داشتند، مشکلی پیش نیاید. زنان و همسران جانبازان هم نقش بسیاری دارند و سختیهای بسیاری کشیدهاند و هنوز هم این سختیها تمام نشده است. تحصیل علم هم از کارهای موثری بود که در گام بعد از جنگ، یعنی توسعه، نقش اساسی داشت.»
وی در پایان صحبتهای خود، خاطرهای از همسر سرهنگ محبی گفت: «سرهنگ محبی قبل از انقلاب در تصادفی کشته شدند. خانواده ایشان که رژیم پهلوی را مقصر میدانستند، قبل از انقلاب به خارج از کشور رفته و بعد از انقلاب به کشور برمیگردند و ثروت فراوانشان را در راه انقلاب و جنگ خرج میکنند. خانم محبی که با رفتن پسرش به جبهه موافقت کرده بود، بعد از شهادت پسرش اشکی برایش نمیریزد. وقتی ایشان را به خرمشهر، محل شهادت پسرش میبرند باز هم گریه نمیکند. ایشان در جواب این سوال که چرا گریه نمیکند، کیفش را به همراهش میدهد و میرود قدم میزند. اندکی بعد که برمیگردد کیف را از همراهش میگیرد و از او میپرسد: «آیا از پس گرفتن کیف ناراحت شدید؟» و او میگوید که کیف خودتان است و علتی برای ناراحتی من وجود ندارد. خانم محبی هم میگوید که همان اندازه که تو از پس گرفتن کیف ناراحت نشدی، من هم از شهید شدن پسرم ناراحت نشدم، چون پسرم امانتی از جانب خدا بود و من خوشحالم که توانستم از این امانت به خوبی مراقبت کنم.»
تاثیرگذاری خاطرات زنان
در بخش دیگری از نشست تخصصی کارگروه تاریخ شفاهی با عنوان «زنان و تاریخ شفاهی جنگ»، دکتر علیاصغر سعیدی با ذکر چند نکته نتیجه گرفت: «وقتی زنان روایتها را نقل میکنند تجربه و حسی که داشتند را منتقل میکنند و این مسئله باعث میشود تاثیر بسیار خوبی روی خودشان و مردم داشته باشد.»
نکتههای مورد نظر این سخنران چنین بودند:
«* اعتبار روایتها اصلا مسئله مهمی نیست، ممکن است بعضی روایتها دروغ باشد یا در آنها غلو شده باشد و یا در طول زمان به افراد فراموشیهایی دست داده باشد، اما مهم این است که اصل این روایتها در طول تاریخ اتفاق افتادهاند. تاریخنگاران نسبت به اسناد خیلی حساس هستند اما به این نکته توجه نمیکنند که تمام اسناد متقن و مطمئن در ابتدا روایاتی بودهاند که سند شدهاند. مسئله مهم در اعتبار بخشی به روایات این است که اجماع عالمان، یک وفاق روی خاطرات داشته باشند و هرچه این روایتها بیشتر باشند وفاق هم بیشتر است چون افراد میتوانند روی آنها بررسی متقاطع داشته باشند و این بررسی متقاطع در مورد جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ضعف دارد، چون خاطرات زنان کم است.
* جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یک جنگ تمام عیار بود. اینکه چگونه در جنگ مسئله «یکسانسازی» اتفاق بیفتد یا تضاد منافع را حل بکنند، بستگی به مدیران و رهبران دارد. در این جنگ تضاد منافع و یکسانانگاری تماما به نفع ملت بود و همه به نفع ملت منافع خودشان را کنار گذاشتند. در مورد خانوادههای شهدا هم، آن زن باید تمام منافع خودش را به نام رزمنده، شهید و جنگ کنار بگذارد.
* در مسئله جمعآوری روایات، «ساخت واقعیت» هم وجود دارد. یعنی در پشت جبهه اتفاقات بسیاری افتاده است که اگر اینها نوشته بشود تاریخ شفاهی جنگ هم نوشته میشود. زنان در اتفاقاتی مانند جنگ، جزء دستههایی هستند که بیشتر زجر میکشند و ویرانی خانهها و حملات جنگ برایشان مانند کابوس است. از خاطرات زنان ژاپنی در جنگ که برای زنان ایران هم صدق میکند این است که از آنها خواسته شده بود تا نقش مردان را در خانه ایفا کنند، در این صورت سختی بیشتر و آزادی کمتر میشود. نوع برقراری رابطه آنها تغییر میکند و باید مانند پدر برای فرزندانشان باشند. زنانی که همسران، پدران و فرزندانشان در جبهه بودند، چشم و فکرشان بیشتر از بقیه مردم در جبهه بود و مسائل و مشکلات زیادی را به سبب این تغییرات حس میکردند. شهدا رفتهاند و اینها باید با هر مشکلی که هست خاطره آنها، حیثیت و شرف و حرمت آنها را حفظ کنند. این کار ایثاری به مراتب بیشتر از آن چیزی که شهدا در جبههها داشتند، نیاز دارد.»
زنان آزاده
در ادامه، سرهنگ حسین فروتننژاد گفت: «16- 15سال در کمیسیون اسرا و مفقودین بودم. در مذاکرات، مسئولیت میز عراق به عهده من بود و در نهایت مسئولیت کمیسیون بخش ایران و عراق را برعهده داشتم. در مورد اسرای خانم صحبت نشد، 23 نفر اسیرِ خانم داشتیم که در سال 1359 به اسارت درآمدند. طبق تلاشهای انجام شده، در سال 1362 همه آزاد شدند، جز دو نفر که در جاده آبادان اهواز نبودند. همه نقش امدادگر را ایفا میکردند و اگر به شماره صلیب سرخشان نگاه کنیم همه سه رقمی است که نشان میدهد در ابتدای جنگ بوده است.»
وی نیز با اشاره به اهمیت نقش زنان گفت: «جنگ دو روی یک سکه بود، یکرو خط مقدم و جبهه و روی دیگر 39 هزار و 140 نفر آزاده و همسرانشان بودند. خانم افراز که به اُمالاسرا معروف است و در هلال احمر انجام وظیفه میکرد، مسئول انتقال نامههای اسرای ایرانی به عراق و عراقی به ایران بود. طبق آخرین مذاکراتی که با نمایندگان کمیته صلیب سرخ در ژنو داشتیم، 13 میلیون و 107 هزار و 91 نامه تبادل شده بین اسرای ایرانی و عراقی وجود داشت. نامهها دو رو بودند، یک رو اسرا نامهها را مینوشتند و روی دیگر را باید جوابهایشان نوشته و به کشور مربوطه ارسال می شد. این خانم نقش مکاتبات را در هلال احمر به عهده داشت. سال 82 اعلام شد که هیچ فرد زنده عراقی در ایران و هیچ فرد زنده ایرانی در عراق نداریم و همه مفقودالاثرها به مفقودالجسد تبدیل شدند که پس از آن تبادل اجساد نیز داشتیم.»
سپس سرهنگ اسماعیلی، از سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس که پیرو حکم ریاست ستاد کل نیروهای مسلح، متولی جمعآوری اسناد دفاع مقدس و تاریخ شفاهی در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و سازمان اسناد شده است گفت: «بنیاد حفظ آثار شامل چند سازمان است، از جمله سازمان روحانیون که حاج آقا مصلحی مسئول آن است و سازمان زنان دفاع مقدس که مسئول آن خانم مجتهدزاده، مشاور رئیسجمهور در دولت قبل و متولی جمعآوری اسناد تاریخ شفاهی زنان در دفاع مقدس است. جای ایشان در این نشست خالی است. نکته آخر اینکه حدود 10 میلیون سند به سازمان اسناد انتقال پیدا کرده که اعلام عمومی درباره آنبه زودی صورت خواهدگرفت. این اسناد حاوی مطالب مهمی در مورد سهم زنان در دفاع مقدس است.»
داوود امینی، از آرشیو ملی ایران هم سوالاتی را مطرح کرد و گفت: «اولین انتقادم به خانمهاست که با وجود حضورشان در جنگ، بعد از جنگ شدیدا در روایت فعالیتهایشان کوتاهی کردند. آمارهایی که در این جلسه و جلسه هفته پیش اعلام شد تفاوت دارند، در آن جلسه اعلام کردند که شهدا حدود 7 هزار نفر هستند و در جزوهای که داده بودند حدود 6 هزار و خردهای ذکر شده بود و امروز خانم توکلی اعلام کرد که 4 هزار و خردهای شهیده داریم. این آمار بسیار مهم است، اما تفاوت ارقام دارد. نکته دیگر اینکه در کتاب «من زندهامِ» خانم معصومه آباد آمده که 4 نفر اسیر بودند و تعدادی در همان اویل آزاد شدند؛ به نظر میرسد تعداد اصلی همان 4 نفر است و من ندیدهام که به 23 نفر برسد. همچنین آیا آن خاطراتی که در طول جنگ جمعآوری شد بعد از جنگ با مستندات دفاع مقدس تطبیق دادید؟ آیا راهی برای مستندسازی تاریخ شفاهی دفاع مقدس انجام دادید؟ چرا که این کار در واقع وظیفه من و شماست تا آن خاطرات را مستندسازی کنیم. از آن نامهها که یک طرفش را مینوشتند و میرفت، کپی گرفتهاید که آیا همان نامه بود که برمیگشت یا نه؟ خانم معصومه آباد و نویسنده کتاب «دا» و همچنین نویسندگان خاطرات قبل انقلاب مانند فاطمه جلالوند در کتاب «آن روزهای نامهربان» که خاطرات 15 نفر زنان را نوشته، نشان دادند که زنان میتوانند آثار خوبی را ایجاد کنند، اما به طور کلی آثار کمی از زنان داریم و حدود 60 درصد از زنانی که در آن زمانها بودند چیزی را ارائه ندادهاند.»
خانم توکلی در پاسخ به آقای امینی گفت: «اقتصاد دست آقایان است و خانمها سهم مهمی از آن ندارند. ایشان گفتند که از سال 85 تا 89 با سی نفر از زنان فعال قبل و بعد انقلاب مصاحبه کردهاند و با اینکه ده نفر اول را تدوین کردهاند به دلیل اسمهایی در آنها، هنوز هم چاپ نشده است. در مورد خانم جلالوند باید بگویم ایشان زندگینامه هرکدام از زنانی که میخواستند آزاد شوند را نوشتهاند و این تاریخ شفاهی محسوب نمیشود.»
سپس سرهنگ فروتننژاد افزود: «خانم معصومه آباد درست فرمودند، در تاریخ 23 مهر 1359 در منطقه خرمشهر 4 نفر اسیر شدند، اما ایشان زمان اسارت خودشان را گفته است. وقتی میگویم که اسیران شماره صلیب سرخ دارند، یعنی نماینده صلیب سرخ در اردوگاههای عراق آنها را دیده است و اگر ندیده باشد، شماره صلیب سرخ نمیدهد. در مورد آمارها هم باید بگویم که طبق آخرین سفری که به ژنو رفتیم، فقط نامههایی را که صلیب سرخ مهر میزند، تایید میکنند و اصل سند در آرشیو ملی موجود است. عدهای میگویند اسرای عراقی 72 هزار نفر است، اما من میگویم 57 هزار و خردهای، چون اسناد تبادل اینها موجود است و آن 7 هزار نفر در واقع پناهندگان هستند.»
نشست تخصصی کارگروه تاریخ شفاهی با عنوان «زنان و تاریخ شفاهی جنگ» با پرسش و پاسخ درباره مباحث مطرح شده، به پایان رسید.
تعداد بازدید: 6681
http://oral-history.ir/?page=post&id=6638