«چفیههای زخمی» و شرح نبردها
الهام صالح
04 خرداد 1395
«چفیههای زخمی»* عنوان کتابی درباره خاطرات هشت سال دفاع مقدس است که در آن سردار حاج احمد مسعودی، خاطرات خود را از این دوران بیان میکند. کتاب که دارای مقدمه و 30 فصل است، با خاطره وی از چگونگی رضایتنامه گرفتن از پدر برای اعزام به جبهه آغاز میشود و حضور در جبهه و انجام عملیاتهای مختلف و چگونگی زخمی شدن وی را دربرمیگیرد.
فصلهای مختلف کتاب به جای نامگذاری با شمارهگذاری از یکدیگر تفکیک شدهاند. در کتاب «چفیههای زخمی» با خاطرات شخصی مواجه هستیم که مؤلف کتاب در مقدمه از او با نام «برادر مسعودی» نام میبرد. نام کوچک این شخص چیست؟ برای این پرسش در مقدمه، پاسخی وجود ندارد، اما در صفحه عنوان داخل کتاب، به نام او اشاره شده؛ سردار حاج احمد مسعودی. در بسیاری از کتابهای مرتبط با دفاع مقدس، علاوه بر عنوان کتاب، زیرعنوانی وجود دارد که به شرح عنوان میپردازد. ای کاش در روی جلد این کتاب همچنین توضیحاتی وجود داشت. از راوی کتاب نیز زندگینامهای ارائه نشده که مخاطب را درباره شناخت وی در سردرگمی فرو میبرد.
وقتی پیراهن خیس عرقش را دیدم، دلم به حالش سوخت. رضایتنامه را به پشت، روی دفتر حساب مغازه گذاشتم و آستینهایم را بالا زدم...
کتاب، بیشتر شرح عملیاتهایی است که انجام شدهاند. در اغلب بخشهای آن از خاطرات جزئیتر خبری نیست. توصیفهایی که بتواند بر عنصر جذابیت کتاب بیفزاید هم وجود ندارد؛ توصیفات کتاب در گزارشی از آب و هوا و جملاتی ساده خلاصه میشود: «عملیات والفجر 8 آغاز شد و بعضی از یگانها با دشمن درگیر شدند. باران همچنان به شدت میبارید.» (فصل چهاردهم)، «آفتاب به شدت میتابید و دشمن هرازگاه خمپارهای به سمتمان شلیک میکرد.» (فصل بیست و دوم)، «آفتاب سردی بود و باد به سر و صورتمان یخ میپاشید.» (فصل هجدهم) و «بهمن ماه 1366 بود. آسمان ابری و منطقه پوشیده از برف بود.» (فصل بیست و ششم)
کلیگوییها عنصر جذابیت را از این کتاب گرفته، اما شاید همه این نواقص به خاطر دلایلی باشد که مؤلف در مقدمه خود به آن اشاره کرده: «وقتی پیشنویس ِکتاب را از برادر مسعودی گرفتم، با خودم گفتم: دو سه ماه وقت لازم است تا سروسامان پیدا کند و به دست چاپ سپرده شود. اما بعد که دست به کار مطالعهاش شدم، دیدم اوراق درهم و برهمی است که سالها قبل از نوار پیاده شده و با دستخطهایی از کلاس سوم ابتدایی گرفته به بالا نوشته شده است که نه تنها سروتهش معلوم نیست، از نظر جملهبندی و نگارش هم فوقالعاده مشکل دارد. دست از کار کشیدم و اوراق را جمع کردم تا در اولین فرصت به صاحبش برگردانم، اما وقتی با حاجی روبهررو شدم، از گردنبند طبی و جسم خرد و خاکشیرش خجالت کشیدم و لحن کلامم را تغییر دادم و با روی خوش گفتم: برای سرو سامان دادن به دستنوشتههای خاطراتتان خدمت رسیدهام و برای انجام این کار لازم است جلسات مگرری را مزاحمتان بشوم. به رغم مشکلات جسمیای که داشت پذیرفت. دست به کار شدم. اول تعدادی کتاب دفاع مقدس از قبیل لشکر خوبان، حماسه یاسین و... را تقدیمش کردم تا با نحوه بیان و نوشتن خاطره آشنا شود. از آن پس بارها به شهرستان اقلید سفر کردم و ساعتها پای صحبتش نشستم تا این صفحات نوشته و آماده چاپ شد.»
گذشت زمان و ضعف ناشی از جراحات راوی را هم باید به این دلایل اضافه کرد. با این اوصاف نمیتوان چندان به مؤلف یا کتاب، خرده گرفت.
عنوان کتاب، یکی از عناصری است که میتواند در جذب مخاطب نقش مهمی داشته باشد. «چفیههای زخمی» از این نظر، کتاب موفقی است. باید به این موضوع دقت کرد که اگر مخاطب همه بخشهای کتابها را مطالعه نکند، روی جلد و پشت جلد را حتما مطالعه میکند. جملات پشت جلد هم یکی از روشهای انتخاب کتاب است. بر همین اساس بهترین جملات برای پشت جلد انتخاب میشوند. در پشت جلد کتاب «چفیههای زخمی»، این جملات به چشم میخورد: «ناگهان از زمین کنده شدم و در هوا معلق ماندم. آسمان پُر از گرد و خاک و ترکش و پاسدار و بسیجی بود. چند بار معلق زدم و چند متر آن طرفتر محکم به زمین خوردم. طوری که حس کردم تمام استخوانهایم خرد شد. همه جا تیره و تار بود و از آسمان گرد و خاک و ترکش و دست و پا میبارید.»
اینطور به نظر میرسد که در بیان این جملات، اغراق زیادی به کار رفته. جملاتی که باید به بهترین شکل کتاب را معرفی کنند، در ذهن مخاطب پرسشهایی را شکل میدهند. بهتر بود در بیان این جملات، دقت بیشتری به کار میرفت.
عنوان کتاب، یکی از عناصری است که میتواند در جذب مخاطب نقش مهمی داشته باشد. «چفیههای زخمی» از این نظر، کتاب موفقی است
عکسها و اسناد میتوانند مکمل متن کتابها باشند، به شرطی که از آنها به درستی استفاده شود. کتاب «چفیههای زخمی» نیز بخش عکس را داراست. در این بخش، 20 عکس ارائه شده. عکسها هم دارای شرح عکس هستند، هم اینکه افراد داخل عکس به ترتیب معرفی شدهاند، اما همه این تلاشها بیفایده است. بخش عکس «چفیههای زخمی»، ضعیف است. اغلب عکسها کیفیتی پایین دارند و 6 قطعه عکس هم سیاه چاپ شده تا حدی که چهره افراد قابل تشخیص نیست.
یک خاطره؛ رضایتنامه
یکی از مراحلی که نوجوانان و جوانان برای اعزام به جبهه باید طی میکردند، گرفتن رضایتنامه از پدر و مادر بود. راوی کتاب «چفیههای زخمی» نیز از این مرحله عبور کرده که یکی از جذابترین خاطرات کتاب را تشکیل میدهد:
کلکی سوار کردم و پا به دو خودم را به ساختمان بسیج رساندم که آن روزها در محله باغستان اقلید واقع شده بود و نفسزنان برگ رضایتنامهای گرفتم و به مغازه برگشتم. پدرم آنقدر به من اعتماد داشت که اگر چک سفید هم جلویش میگذاشتم، چشم بسته امضا میکرد. وقتی پیراهن خیس عرقش را دیدم، دلم به حالش سوخت. رضایتنامه را به پشت، روی دفتر حساب مغازه گذاشتم و آستینهایم را بالا زدم تا کمکش کنم که چپچپ نگاهم کرد و خسته گفت: برای چه آستینهایت را بالا میزنی بابا...؟
- میخواهم کمکتان کنم.
لبخند کمجانی روی لبهایش نقش بست و گفت: لازم نکرده... بیخود خودت را چَغَل نکن.
با شیطنت کاغذ را به دستش دادم و گفتم: پس لطفا رضایتنامهام را امضا کنید تا بروم. خودکار چرب و چیلیاش را برداشت و بیآنکه نگاهی به متن رضایتنامه بیندازد، امضای درشت و تخم شتر مرغیاش را زیرش انداخت که تا نیمههای کاغذ رسید و گفت: حالا برو و بگذار به کارم برسم.
*چفیههای زخمی: خاطرات سردار حاج احمد مسعودی از دوران دفاع مقدس، سید حسن حسینی ارسنجانی، دفتر مطالعات و ادبیات پایداری مراکز استانی، دفتر مطالعات و ادبیات پایداری حوزه هنری استان فارس و انتشارات سوره مهر/ 312 صفحه، 1394
تعداد بازدید: 4263
http://oral-history.ir/?page=post&id=6361