آن ابر سیاه و باران و تصمیم جسورانه فرماندهان
گفتوگو: علی تکلو
تنظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران
23 اردیبهشت 1395
سردار عزیزالله پورکاظم، پیش از بازنشستگی، مسئول مهندسی ستاد مشترک سپاه پاسداران بود و سال 1388 بازنشسته شد. او در حال حاضر مدرس دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان است و واحد دفاع مقدس را تدریس میکند. وی همچنین مسئول کنگره سرداران و 2300 شهید خمینیشهر و مدیر کل مهندسی دفاعی و پدافند غیرعامل منطقه میانی وزارت دفاع است که استانهای اصفهان، یزد، چهارمحالوبختیاری و مرکزی را تحت پوشش دارد.
● در خدمت سردار عزیزالله پورکاظم هستیم و قصد داریم که با ایشان مصاحبهای داشته باشیم درباره عملیات محرم در سالهای دفاع مقدس و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و خاطرات و دیدههای ایشان از این عملیات. در ابتدا بفرمایید در شروع عملیات، شما چگونه به آن منطقه اعزام شدید؟ در مورد شرایط خودتان، وضعیتتان، یگانی که خدمت میکردید توضیح بدهید.
سیر جنگ ما، اگر بخواهیم مرحلهبندی کنیم سه مرحله داشت، یک مرحله این بود که مسئولین وقت خصوصاً نیروهای مردمی و سپاه، به این نتیجه رسیدند که دشمن را هر جا در خاک ما آمده متوقف کنیم تا بیش از این به سرزمینهای ما نیاید. مرحله دوم بیرون راندن دشمن از سرزمینهای اشغالی بود که تا پایان عملیات بیتالمقدس بود. مرحله سوم تنبیه و تعقیب متجاوز در خاک خودش بود که از عملیات رمضان شروع شد. با توجه به اینکه بصره اهمیت داشت، فرماندهان جنگ آمدند با جلسههای متعددی که با امام خمینی(ره) داشتند ایشان را قانع کردند که از این منطقه استفاده شود.
بچهها داد زدند که «سیل آمد! سریع از لب کانال بالا بروید و در کانال نباشید؛ آب همه چیز را میبَرد.» اینقدر سرعت سیل زیاد بود که نتوانست عینکش را بردارد...
عملیات رمضان در 23 تیر سال 1361 و اوج گرمای استان خوزستان بود. به دلایلی و طبق مستندات موجود، آمریکاییها بعد از عملیات فتحالمبین آمدند مسئولیت اتاق جنگ صدام را به عهده گرفتند. عبور از موانعی که ایجاد کرده بودند، وقت ما را میگرفت، چون ما یکی از اصلهایی که در عملیاتها استفاده میکردیم، اصل غافلگیری بود. دشمن آمد در برابر این اصل غافلگیری، خصوصاً در شب، طوری موانع ایجاد کرد که ما نتوانیم عبور کنیم و روز بتواند با زرهی با ما مقابله کند. عملیات رمضان، عملیات گستردهای بود، اما نتیجه مطلوب نداد. فرماندهان دنبال این بودند که بتوانند یک راهی پیدا کنند، از این طرف هم رسانههای بیگانه همه تبلیغ میکردند که ایران سرزمینهایش را آزاد کرد، ولی دیگر توان ادامه جنگ را ندارد. ایران به این نتیجه رسید که بیاید عملیاتهای کوچکتر را طراحی کند. ابتدا آمد عملیات مسلمبنعقیل را در سومار طراحی کرد و موفق بود. دومین عملیاتی که طراحی کرد، عملیات محرم بود. شهر موسیانمان در دست عراق بود، عراقیها در ارتفاعات حمرین مستقر و بر شهر دهلران مسلط بودند و جاده عینخوش ـ وقتی که از مهران به دهلران میآمدی و از دهلران میآمدی به جاده اندیمشک ـ اهواز میرسیدی ـ هم در تیررس عراقیها بود. یعنی ما وقتی میخواستیم از جبهههای غربمان به جبهههای جنوبمان بیاییم، بایستی به ایلام میآمدیم، از ایلام هم به لرستان میآمدیم و از لرستان به اندیمشک. در صورتی که اگر این جاده آزاد میشد خیلی راحت بودیم. آمدند طرح عملیاتها را ریختند. تعداد یگانها هم محدود بود. آن زمان یک مقدار بحث توسعه سازمان رزم سپاه مطرح شده بود، در یگانهایی که ابتدا تیپها تشکیل شده بودند، قرار شد این تیپها به لشکر تبدیل شوند و هر لشکری سه تا تیپ داشته باشد.
شهرستان خمینیشهر تنها شهرستانی بود که آن زمان دو تا پایگاه سپاه داشت، الان هم دو ناحیه مقاومت سپاه دارد. در کشور هیچ جا نیست که دو تا سپاه داشته باشد؛ اینجا به علت نیروخیز بودن و ولایتمدار بودنش بود. به علت اینکه نیروها در یگانها پراکنده بودند و سرکشی به اینها مشکل بود، فرماندهان آمدند با فرمانده یگان که احمد کاظمی بود، توافق کردند، سپاه اصفهان هم موافقت کرد، از 24 مرداد 1361 قرار شد نیروها در این یگان بیایند. از طرفی یکی از تیپهای لشکر 8 نجف، تیپ 3 را به خمینیشهر دادند. سپاه خمینیشهر حقیر را به عنوان فرمانده تیپ، به یگان معرفی کرد. ولی وقتی آمدیم که یگانها را راه بیندازیم، با نزدیک شدن به عملیات محرم مصادف شد. مرحله اول عملیات محرم 10 آبان 1361 مطابق با چهاردهم محرم انجام گرفت و ما سه روز قبل به منطقه آمدیم و خودمان سراغ فرمانده لشکر رفتیم. یک توفیقی هم که آن زمان بود، رزمندگان همه دوست داشتند خودشان نیروی عادی باشند، خودشان یک تفنگ دستشان بگیرند بروند بجنگند. ما هم این طور عملیات نصیبمان شد که تفنگ دست بگیریم. دوستی داشتم به نام محمدرضا گوسفندشناس که فرمانده گردان میثم تمار بود. بچههای خمینیشهر هم در آن گردان بودند. یک معاون فرمانده گروهان در گروهان یک هم به نام قاسم شیرُوی داشتند که با ایشان آشنا بودیم و فرمانده گروهان یک هم صفرعلی عموشاهی بود. به معاون گروهان گفتیم: «یک نیروی اضافه نمیخواهی؟» گفت: «نه آقا، کادرمان تکمیل است، صد نفر نیرو هستیم.» گفتیم: «ما را صفر آن طرف صد حساب کن.» خندید و قبول کرد. ما انتهای گروهان ایستادیم و در دو روز آماده شدیم. در ارتباط با عملیات محرم یک نکته مهمی که بود، وضعیت خود منطقه بود. چون منطقههای ما تا آن موقع در خوزستان و همه در دشت بود، این منطقه یک مقدار کوهستان و دشت با هم مخلوط بود. یگانمان یگان لشکر 8 نجف بود.
● چگونه برای عملیات به خود منطقه رفتید و شروع عملیات را شرح بدهید.
بعد از اینکه عملیات رمضان در جنوب کشور نتیجه نگرفت، سپاه و نیروهای رزمنده تأکیدشان روی بصره بود، چون بصره اهمیت اساسی داشت. تا شهریور فشار آوردند، شهریور دیدند دشمن، موانعی ایجاد کرده که باید منطقه عملیاتی را عوض کنند. از اوایل مهر آمدند در منطقه دهلران. فرماندهان جنگ رفتند کل جبههها را گشتند و به نتیجه رسیدند که این نقطه مناسبتر است. این منطقه که انتخاب شد، گشت و شناساییها انجام گرفت. یکی از کارهای خوبی که سپاه انجام داد، آمد ورود و خروج این منطقه را کنترل کرد. چون یکی از مشکلات ما ستون پنجم بود و گاهاً نیروهای نفوذی که میآمدند اطلاعات را از مناطق میگرفتند و اینها را به عراق میدادند و عراق بیدار میشد و موقعی که ما عملیات انجام میدادیم، اصل غافلگیری از بین میرفت. این منطقه از آن مناطقی بود که تعداد یگانهایی که قرار بود عمل کنند، محدود بود. از سپاه لشکر 14 امام حسین(ع) بود، لشکر 25 کربلا بود، لشکر 8 نجف اشرف بود، لشکر 17 علیابنابیطالب(ع) بود، تیپ 44 قمر بنیهاشم(ع) بود، تیپ 45 امام سجاد(ع) بود، لشکر 30 زرهی سپاه بود و لشکر 84 خرمآباد ارتش و تیپ یک لشکر 21 حمزه از ارتش، یک گروهان ژاندارمری دهلران و موسیان و از گردان ژاندارمری کرمانشاه هم بود، اینها نیروهای عملکننده بودند. نسبت به عملیاتهای بیتالمقدس و فتحالمبین و رمضان محدود بودند. چون اینها محدود بودند توانستند زود منطقه را شناسایی کنند. برای اینکه دشمن رد گم کند، چون در آن منطقه خاکریز دفاعی نبود، مهندسی لشکر 8 نجف اشرف یک خاکریزی زد. یک گردانی هم داشتیم به نام گردان 368 فتح به فرماندهی محسن رضایی. ایشان هم شبها برای تأمین میرفت. به محض اینکه خاکریز را زدند، پشت این خاکریز مستقر شدند. دشمن مین زیادی را در آن منطقه کاشته بود. یکی از اولین کارهایی که دشمن کرده بود، یک سری بشکههای 40 الی 50 کیلویی مواد شیمیایی آورده بود. اینها را کار گذاشته بود و به سنگرهایشان کابلکشی کرده بود تا موقعی که نیروهای ایران میآیند اینها را منفجر کند و بتواند تلفات زیادی از نیروهای ایران بگیرد. بچهها آماده شدند. شور و حالی که در منطقه ایجاد شده بود به علت ماه محرم بود. خصوصاً اینکه دهه اول محرم، نیروها در منطقه بودند، شبها برنامه دسته و عزاداری و شام دادن و اینها داشتند که شور و صفای خاصی ایجاد شده بود. قرار شد شب روز نهم آبان، نیروها حرکت کنند و تا نزدیکهای دشمن که مقدور است بروند، برای اینکه شب میخواهند از ارتفاعات بالا بروند و زیاد انرژیشان گرفته نشود و زود به اهداف برسند.
همه عملیاتها را نیمه دوم ماه قمری انجام میدادیم که شبها تاریک باشد. حالا این عملیات قرار بود شب چهاردهم ماه انجام گیرد...
● شما کجا مستقر بودید؟
در مدرسهای در دهلران. بعد از آنجا جلوتر رفتیم و یک جا چادر زدیم، در دشتی که پشت ارتفاعات بود. عراقیها به آنجا دید نداشتند. آنجا مستقر شدیم که برای رفتن به عملیات نزدیک باشیم. حدوداً بیست روز قبل از عملیات بچهها به آنجا رفته بودند، من که سه روز قبل از عملیات به منطقه رفتم. در آن چادرها مستقر شدم. ابتدا که وارد منطقه شدیم به مدرسه رفتیم، چون مقر بود و تدارکات هم آنجا بود، بعد که گفتند فلان جا رفتند، آدرس گرفتیم، رفتیم. ما با جانشین وقت سپاه ناحیه خمینیشهر، آقای آقابابایی به آنجا رفته بودیم. ایشان به عنوان جانشین سپاه آمده بود که ما را به فرماندهی لشکر معرفی کند، بعد رفتیم آنجا. قضیه این بود که گفتیم بگذارید عملیات انجام شود بعد. وقتی آنجا مستقر شدیم، دو روز بودیم. صبح نهم آبان اعلام کردند که باید حرکت کنیم. بچهها همه نگران بودند. چرا؟ چون ما همه عملیاتها را نیمه دوم ماه قمری انجام میدادیم که شبها تاریک باشد. حالا این عملیات قرار بود شب چهاردهم ماه انجام بگیرد. روشنترین شبهایی که هست، شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم و هفدهم است. بعد از این شبها روشنایی کم میشود. بچهها خیلی نگران بودند. ولی از آن طرف هم یک حُسنی که در بچههای بسیج و سپاه وجود داشت، «تابع بودن» بود. یعنی میگفتند: «دستور فرمانده لشکر دستور امام است، دستور امام هم دستور امام زمان(عج) است، پس ما مشکلی نداریم و اطاعت میکنیم.» ولی و در عین حال، کارهای خدا را دیدیم. ظهر که این بچهها ناهار خوردند و نماز خواندند و قرار شد حرکت کنند، همزمان با حرکت نیروها، یک ابر سیاهی روی آسمان آمد و آنچنان تیره و تار شد که چشم، چشم را نمیدید، یعنی از فاصله صد متری دید نداشتیم. این همه نیرو که حرکت کردند و حتی بعضی از گردانها آمدند تا زیر پای عراقیها مستقر شدند، دشمن اینها را ندید. ولی رحمت خدا به اینها کفایت نکرد. قبل از اذان مغرب نمنم باران شروع به باریدن کرد. بچهها از شوق سجده شکر بهجا میآوردند، بعضیها نماز شکر میخواندند. یکی از وحشتهایی که داشتند بشکههای مواد شیمیایی بود، چون بچههای اطلاعات عملیات که برای شناسایی رفته بودند، به این نتیجه رسیده بودند که اینها مواد شیمیایی است. کابلهای بعضی را که در میدانهای مین بود، قطع کرده بودند تا عراقیها وقتی میخواهند منفجر کنند موفق نشوند. ولی به همه آنها دسترسی پیدا نکرده بودند.
● جایی گفته شده که عراق از مواد شیمیایی استفاده کرده بود، منظور همان بشکهها بود یا شیمیایی میزدند؟
در اولین عملیاتی که مواد شیمیایی را آورد، این بشکهها بود. در عملیات خیبر از توپخانه و هواپیما برای این کار استفاده کرد. به هر حال نیروها حرکت کردند و رفتند و ما خودمان رفتیم داخل یک کانالی که زیر پای عراقیها بود. به گردان میثم تمار، آنجا جا داده بودند. گردان 368 فتح هم یک مقدار بالاتر از ما بود. گردان چهارده معصوم(ع) هم از بچههای یزد بود و یک فرمانده گردان داشت به نام فتحعلی فلاح، آن هم یک مقدار بالاتر از ما مستقر بود. باران قبل از اذان مغرب، شدت پیدا کرد. چون فرصت نبود نماز جماعت بخوانند، گفتند سریع نمازهایتان را بخوانید. بچهها به صورت فرادا به نماز خواندن ایستادند، باران هم به شدت شروع به باریدن کرد. اینقدر شدت باران زیاد بود که قریب به اتفاق رزمندهها لباسشان خیس شد. جانشین گردانمان، آقای قاسم شیروی عینکی بود. ایستاد نماز بخواند و نماز مغربش را خواند. برای نماز عشا که دو رکعت و شکسته بود، وقتی ایستاد بخواند، عینکش را روی زمین گذاشت؛ همزمان که باران آمد، سیل جاری شد و بچهها داد زدند که «سیل آمد! سریع از لب کانال بالا بروید و در کانال نباشید؛ آب همه چیز را میبَرد.» اینقدر سرعت سیل زیاد بود که این بنده خدا نتوانست عینکش را بردارد، عینکش را آب برد. ولی نیروها به هم کمک کردند و سریع از دیواره کانال بالا رفتند. 30 ـ 320 نفر بودیم و نزدیک 30 ـ 120 نفر از بچهها اسلحهها و پوتینهایشان را کناری گذاشته بودند تا نماز بخوانند، اینها را آب برد. ولی از لحاظ نیرویی تلفات نداشتیم. این نیرو بالا رفت، باران هم سبک کرد، اما سیل هم میآمد. از جبهههای دیگر و محورهای دیگر کسی خبر نداشت. یک ارتفاع منطقه معروف به ارتفاع 290 است. قرار بود این ارتفاع را به دو طریق تصرف کنیم؛ یکی اینکه از روبهرو برویم این ارتفاع را بگیریم و یکی دیگر اینکه این ارتفاع را دور بزنیم، چون از روبهرو، شیب آن زیاد بود. شهید سرلشکر کاظمی دو گردان گذاشته بود که این دو گردان نیروهای دشمن را از جلو سرگرم کنند. چند گردان هم گذاشته بود که از عقب دور بزنند و بروند این تپه و ارتفاع را تصرف کنند.
● موقعیت آن تپه را میتوانید الان بگویید؟
موقعیت تپه، سمت موسیان و به سمت عینخوش بود.
یکی از اولین کارهایی که دشمن کرده بود، یکسری بشکههای 40 الی 50 کیلویی مواد شیمیایی آورده بود...
● غرب موسیان بود؟
بله غرب موسیان بود. این وضعیتی بود که قرار شده بود بچهها در آن کار را انجام بدهند؛ ولی بارندگی که شد بچهها همه گفتند: «این باران که آمد، امکان عملیات وجود ندارد.» از طرفی باران هم تمام مینها و بشکههای مواد شیمیایی را روفت و پایین آورد؛ یعنی دیگر مینی باقی نگذاشته بود. عراقیها یکسری سنگرهای کمین داشتند، آمدند سنگرهای کمینشان را جمع کردند، با خود گفتند در این باران با این وضعیت سیل که ایران عملیات انجام نمیدهد. بچهها همه مردد بودند که چهکار کنیم. فرمانده گردان با فرمانده لشکر تماس میگیرد، میگوید: «منتظر بمانید به شما خبر میدهیم.»
● در این سیل، شرایط خودتان چطور بود؟
من نمازم را زودتر خوانده بودم؛ پوتینهایم را پایم کرده بودم که دیدیم آب دارد میآید؛ سریع داد و فریاد کردیم، بچهها را از دیواره بالا انداختیم و کمک کردیم بچهها بالا رفتند. چون بچههایی که بالا بودند سریع دست پایینیها را میگرفتند. یکسری هم پایین بودیم، بعضیها جثهشان سنگین بود، مشکل بود، زیر پایشان را میگرفتیم بلند میکردیم. تا زانوهایم را آب گرفت و جزء آخرین نفراتی بودیم که دوستان دستمان را گرفتند و بالا کشیدند.
● ارتفاع کانال چقدر بود؟
ارتفاع کانال حدود یک متر و نیم تا دو متر و بیست، سی سانت بود. یعنی جاهای مختلف آن از لحاظ شیب کف فرق میکرد. به هر حال بچهها رفتند. ساعت 10 شب فرماندهی تیپ نجف اشرف دستور داد طبق فرمان فرمانده کل سپاه، با رمز یا زینب، یا زینب، یا زینب(س) عملیات را شروع کنید. فرماندهان گردانها هم منتظر بودند و واقعاً میشود گفت در این عملیات دو معجزه اتفاق افتاد؛ معجزه اول آن ابر سیاه و باران بود، معجزه دوم تصمیم جسورانه فرماندهان ما بود. یعنی اگر فرماندهان ما آن شب این تصمیم را نگرفته بودند، امکان آزادسازی منطقه، دیگر وجود نداشت. حالا توضیح میدهم چرا. وقتی این قضیه اتفاق افتاد ما حرکت کردیم.
● چه ساعتی حرکت کردید؟
ساعت 10 اعلام کردند، تا آمدیم حرکت کنیم 10:30 شد، چون گردان را جمع و جور کردند. حتی فرمانده گردان این جمله را به شهید کاظمی گفت که: «بعضی از بچهها اسلحه ندارند.» گفت: «بروید اسلحه عراقیها را بگیرید.» گفت: «پوتین ندارند.» گفت:«بروید پوتین عراقیها را بگیرید.» یکسری هم ابتدا و قبل از عملیات که اعلام کرده بودند، گفته بودند بیایید پایین، تدارکات و امکانات به آنها میدهیم، ولی چون تا بروند و برگردند زمانبر بود، دیگر میسر نشد. حرکت کردیم و به یک سهراه رسیدیم، ما باید از این سهراه به سمت چپ میرفتیم، اما سمت راست رفتیم، گردان چهارده معصوم(ع) هم که بچههای یزد بودند، به تبعیت از ما آمدند. یک مقدار که جلو رفتیم، جانشین گروهان ما، آقای قاسم شیروی داد و فریاد کرد. خیلی صدای بلندی داشت. رفت به فرمانده گردان گفت: «آقا مسیر را اشتباه میروید.» گفت: «نه.» گفت: «باور کن اشتباه میروید، این چیزی که به من گفتند و قبلاً به ما اطلاعرسانی کردند اشتباه است.» فرمانده گردان با فرمانده تیپ تماس گرفت، تا گفت کجا آمدهاند، گفت: «آقا اشتباه رفتید، برگردید.» حالا حدود یک ساعت الی یک ساعت و نیم هم راه رفته بودیم. مجبور شدیم دوباره برگردیم. حالا گردان فتحعلی فلاح (چهارده معصوم(ع)) بیشتر از ما جلو رفته بود، طوری که سر شهر طیب رسیده بود. چراغهای شهر را دیده بود و از آنجا گفته بود: «آقای کاظمی من آمدم یک جایی که چراغهایش روشن است، اینجا کجاست؟» گفته بود: »شهر طیب است. میتوانی بروی بگیری؟» گفته بود: «میتوانم بگیرم، اما در پاتکها فرق دارد، میتوانی چند تا گردان برای ما بفرستی که آنجا بمانند؟» گفته بود: «نه، برگرد.» به ما هم دستور برگشت داد. برگشتیم سر سهراه و رفتیم سمت چپ که ارتفاع 290 را دور بزنیم، دیدیم تازه آب داخل سنگرهای عراقی رفته بود، اینها هم از سنگرها آمده بودند بیرون داشتند آب سنگرها را خالی میکردند، پتوهایشان را پهن میکردند. بعضیهایشان اصلاً باورشان نمیشد ما برای عملیات آمدهایم. تعدادی از اینها را اسیر کردیم، تعدادی هم که مقاومت میکردند کشته شدند، تا توانستیم ارتفاع را دور بزنیم. حالا نگو ما این همه راه را رفتیم که ارتفاع را دور بزنیم، دو گردانی که جلوی ارتفاع بودهاند، بالای ارتفاع آمدهاند. چرا؟ چون عراقیها دیگر نبودند که مقاومت کنند و روبهروی اینها بایستند. این بود که آمدند و وقتی هم که نیروها به بالا رسیدند، کار تقریباً تمام شد، ساعت بین 3 و 4 صبح، کل این ارتفاع 290 تصرف شد. مقداری هم بچهها ادامه دادند و جلو رفتند. اذان صبح شد و نماز صبح را خواندند و هوا روشن شد. مسئول مهندسی تیپ 8 نجف اشرف، احمد محمدی بود. به شهادت رسیده بود. جانشین او ابوالقاسم طباطبایی بود که الان جزء سرداران و در ستاد کل نیروهای مسلح مشغول است. چون برای منطقه محدودیت وجود داشت، تعداد لودر و بولدوزری که آورده بود کم بود. حرکت کرده بود تا برود ببیند اگر لودر و بولدوزری از عراقیها هست بیاورد. یکباره با جمعی از نیروهای عراقی برخورد میکند. حالا این جمع چه کسانی بودند؟ از تیپ 606 عراق. به اتفاق شهید عاصیزاده که مسئول اطلاعات و عملیات بود و آقای قاسم محمدی که مسئول محور بود، بودهاند که به آنها ایست میدهند. اینها دور میزنند و چون اسلحه نداشتند، برمیگردند اسلحه برمیدارند و میروند. تا اسلحه میبرند، نگهبان تسلیم میشود و کل تیپ هم با فرمانده آن اسیر میشوند. این مرحله اول در این قسمت موسیان و محور 8 نجف اشرف بود و تقریباً تا ظهر شود، عملیات تمام شد، ولی دشمن پاتکهایش را شروع کرد.
به دلایلی و طبق مستندات موجود، آمریکاییها بعد از عملیات فتحالمبین آمدند مسئولیت اتاق جنگ صدام را به عهده گرفتند
● میتوانید بگویید شما وقتی تپه را دور زدید کجا مستقر شدید؟
روی سر تپه که نقطه اساسی بود، مستقر شدیم. چون از اینجا به کل منطقه دید داشت. وضعیت این ارتفاعات حمرین طوری بود که کاملاً به شهر دهلران مسلط بود، روی جاده دهلران به عینخوش هم مسلط بود. عراقیها از روی این ارتفاعات، نیروهای ما را که میخواستند به سمت جاده اندیمشک ـ اهواز بیایند، میزدند. حالا در این عملیات برعکس شد، وقتی خاتمه پیدا کرد و دو مرحله دیگر آن که انجام گرفت، ما روی این ارتفاع مسلط شدیم و عراقیها از منطقه علی غربی و آن طرف که میخواستند بروند، ما روی آنها مسلط بودیم، اجازه نمیدادیم که تردد کنند. شهر زبیدات هم بود. حالا این قسمت عملیات موفقیتآمیز بود. در منطقه دو تا رودخانه وجود داشت، دویرج و میمه. لشکر 14 امام حسین(ع)، لشکر 17 علیابنابیطالب(ع) به اضافه لشکر 84 خرمآباد و تیپ یک لشکر 21 حمزه از ارتش قرار بود از سمت رودخانه دویرج حرکت کنند. این رودخانه در حالت معمولی که بچهها برای شناسایی رفته بودند، بین 20 الی 30 سانتیمتر بیشتر آب نداشت. طرح عملیاتی که داده بودند بر این اساس داده بودند که برای این 20 الی 30 سانتیمتر بچهها میتوانند پوتینهایشان را دربیاورند و به آن طرف رودخانه بروند، بعد مجدداً پوتینهایشان را پا کنند و عملیات را انجام دهند. نگو این باران که آمد و این سیل که جاری شد، ارتفاع آب در رودخانه دویرج به 2 الی 3 متر رسید و وقت سیل، رودخانه طغیانی میشود. به این علت تعدادی از بچههای لشکر امام حسین(ع) را آب برد و آمار بالایی (بیش از هزار نفر) از بچههای اصفهان در عملیات شهید شدند. تعدادی هم از لشکرهای 17 علیابنابیطالب(ع) و 84 خرمآباد و تیپ یک لشکر 21 حمزه ارتش شهید شدند، ولی آمار اصفهان بیش از همه بود. آن موقع هزار و خردهای شهید را نمیتوانستند یک دفعه تشییع کنند. در دو مرحله آمدند 180 تا و 200 تا را تشییع کردند، روز 25 آبان هم 370 تا را تشییع کردند. امام خمینی(ره) در دیداری که با مردم خراسان داشتند، گفتند که شما کجای دنیا سراغ دارید این تعداد شهید را تشییع کنند، بعدازظهرش هم به جبهه اعزام داشته باشند! یعنی طی 5 ـ 4 مرحله این هزار شهید را تشییع کردند و الان در گلستان شهدای اصفهان، قطعه شهدای عملیات محرم مشخص است. این مرحله اول بود که لشکرهای 14 و 17 و 84 و 21 حمزه موفق نشده بودند. شب دوم را به عنوان مرحله دوم پیشبینی کردند و حتی بعضی از یگانها مانند تیپ 44 قمر بنیهاشم(ع) و تیپ 35 امام سجاد(ع) به عنوان احتیاط بودند. اینها را شب دوم وارد عمل کردند و ما که رفته بودیم قرار شد آن مواضع را حفظ کنیم. تپه 175 از آن تپههایی بود که دشمن خیلی روی آن مانور میداد. چون تپه کناری آن و تپه 290 هم سقوط کرده بود، دشمن روی این وسط خیلی مانور میداد. این بود که شب دوم همه را بسیج کردند و فشار آوردند. مرحله اول عملیات یک روزه تمام شد. یعنی روز نهم و شب دهم آبان شروع شد و همان ساعت 11 شب دهم هم تمام شد. مرحله دوم که از 11 شب دهم شروع شد تا پانزدهم آبان ماه 1361 ادامه داشت. یعنی 5 ـ 4 روز درگیریها با دشمن ادامه داشت که در مرحله دوم تپه 175 آزاد شد. برای مرحله سوم به این نتیجه رسیدند که آزادسازی این تپه کفایت نمیکند. برای اینکه دشمن دیگر نتواند دسترسی داشته باشد، باید تپههای 175، 289، 290، 298، 398 و 400 آزاد میشد. در مرحله سوم عملیات که شانزدهم آبان ماه انجام گرفت، کل اینها آزاد شد. زبیدات هم آزاد شد و یکی از این بچههای لشکر 14 امام حسین(ع) به نام مهرداد عزیزالهی که کوچکترین رزمنده بود را به عنوان بخشدار آن گذاشتند که بعد هم در یکی از عملیاتها شهید شد. یک کتابی هم درباره او تدوین شده به نام «بخشدار 14 ساله». خانم طیبه کیانی این کتاب را تدوین کرده است. این عملیات در این سه مرحله موفق شد، ولی دشمن هنوز دست بردار نبود.
ادامه دارد...
تعداد بازدید: 7259
http://oral-history.ir/?page=post&id=6343