نظریه تاریخ شفاهی (87)

نویسنده: لین‌آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

12 اردیبهشت 1395


بسیاری از این تحقیقات در کُنه خود به طور ضمنی یا صریح متوجه شده‌اند که تسلط بر خاطرات و نتیجتاً بر تاریخ همواره عامل نزاع قدرت بین مدعیان «حقیقت» درباره گذشته و کسانی بوده است که ادعای آنان را برنمی‌تابند. امروزه در تمام دنیا می‌گویند نگارش تاریخ خودش یک نزاع قدرت دائمی بوده است زیرا هر کسی با تفسیر خود مدعی است که استحکام استدلال، دانش، و وثاقتش بر دیگران برتری دارد. این ادعا با نگاه به رژیم‌های تمامیت‌خواه ثابت می‌شود زیرا رسماً با ساکت کردن بعضی‌ها، برگزاری یادبود، دستکاری تاریخ و توسل به قوه قهریه می‌کوشند روایت مطلوب خود را از گذشته بر جامعه تحمیل کنند و بدین طریق بر خاطرات فردی و جمعی انسان‌ها مسلط شوند. مصاحبه‌های ایرینا شرباکوآ با افرادی که از اواخر دهه 1930 تا 1950 سال‌هایی از عمر خود را در بازداشتگاه‌های رژیم استالین در اتحاد جماهیر شوروی گذراندند، به ما نشان می‌دهد که قدرت حاکم چگونه تاریخ را بازنویسی می‌کرد تا خاطرات فردی انسان‌ها از آن دوران و سختی‌های تبعیدگاه‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری را آشفته نموده و نهایتاً خاموش و بلااثر کنند.[1] اورلاندو فیگِس نیز که درباره زندگی خصوصی مردم شوروی تحقیق می‌کرد برای شکستن مهر سکوت رژیم استالین بر داستان‌های شخصی مردم، از تاریخ شفاهی کمک گرفت.[2] فوران خاطرات شخصی، نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه‌ای[3] که از دخمه‌های سکوت دوران شوروی و پس از فروپاشی آن به بیرون سرازیر شدند به وضوح ترس از سخن گفتن درباره گذشته و حتی یادآوری آن را برملا می‌سازد. در کلام زنی که پدرش را در دهه 1930 دستگیر کرده بودند پیداست که مردم یاد گرفته بودند از گذشته حرف نزنند. وی می‌گوید:

«ما رو جوری بار آورده بودن که دهن‌مون همیشه بسته باشه. باید مراقبت می‌کردیم که زبون‌مون سرمون رو به باد نده. این حرف‌ها رو از بچگی توی کله‌مون فرو کرده بودن. یه عمر با ترس از حرف زدن زندگی کردیم. مادرم می‌گفت همه خبرچین هستن. ما از همسایه‌هامون و خصوصاً از پلیس می‌ترسیدیم. حتی امروز هم وقتی پلیس می‌بینم تنم می‌لرزه[4]

 

از زمان سقوط دولت‌های کمونیستی کشورهای اروپای شرقی در سال 1989 بدین سو کاربرد تاریخ شفاهی به منظور پرده‌برداری از ابعاد پنهان زندگی در پشت پرده آهنین، گسترش یافته است.[5]

در چنین موقعیت‌هایی به سراغ تاریخ شفاهی می‌رفتند زیرا یکی از راه‌های آزاد کردن خاطرات فردی و جمعی مردم از زندان ذهن آنان به شمار می‌آمد، ضمن آنکه در فرایند خود می‌توانست زمینه تفسیر جمعی جدیدی از گذشته را نیز فراهم سازد. اقدامات کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی در دهه‌های 1990 و 2000 بعد از سقوط نظام آپارتاید هر چند از شاخص‌های قطعی تاریخ شفاهی بهره نبرده بود، اما نمونه‌ای از فرایند مذکور است که با وجود اتکاء بر حمایت‌های دولتی به هر صورت میدانی را برای نقل تاریخ که در زمان رژیم سرکوبگر آپارتاید مسدود شده بود، گشود. یکی از اهداف کمیسیون مذکور اجرای رویه‌ای به نام «عدالت ترمیمی»[6] بود که به قربانیان امکان می‌داد شکوائیه‌های خود را به گوش دیگران برسانند و بزهکاران و خاطیان نیز پس از نقل ماجرا از زبان خود نهایتاً مسئولیت خطاهای‌شان را پذیرفته و تاوانش را بپردازند.[7] در سایر نقاط دنیا که از منازعات داخلی لطمه دیده‌اند نیز مشابه چنین اقداماتی انجام شده است مثل ایرلند شمالی و رواندا. بی‌شک فرایند فوق به تدریج کفه ترازوی قدرت را از ظالم به نفع مظلوم سنگین می‌کند هر چند که این نوع عدالت نیز از انتقاد مصون نمانده است. تعهد کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی به استماع دفاعیات خاطیان به موازات رسیدگی به شکوائیه‌های قربانیانِ نظام آپارتاید منجر به شکل‌گیری سناریوی خطرناکی شد که به قول یک مفسر: عواقب و آثار نهادینه نظام تبعیض نژادی را مسکوت می‌گذاشت و اقامه عدالت به نفع قربانیان را در قربانگاه «آشتی» سَر می‌بُرید.[8]

از این رو در عرصه تاریخ شفاهی شاهد ظهور حمایتگرانی بوده‌ایم که اهداف سیاسی مختلفی را دنبال می‌نمایند و از روایت داستان زندگی قربانیان به عنوان ابزار تحقق انسجام شخصی یا اطمینان خاطر کمک گرفته‌اند. تاریخ شفاهی در موارد عدیده دیگری نیز به کار رفته است که برخی از آنها عبارتند از: جلب حمایت کشورهای دنیا به محکومیت نسل‌کشی، تقویت هویت مذهبی و قومی، افزایش قدرت حاشیه‌نشینان جامعه، کاهش شکاف قدرت بین محیط‌های علمی و جامعه، و ایجاد بستر نگارش تاریخ به نحوی متفاوت. بدین طریق امکان توانمندسازی قربانیان یا ساکت‌شدگان جامعه برای پیشبرد اهداف و منافع خود فراهم شده است. محرک این اقدامات در بیشتر موارد مورخانِ متکی بر انگیزه‌های سیاسی و بنیادستیزانه بوده‌اند که در محیط‌های دانشگاهی یا غیر دانشگاهی اشتغال داشتند و تاریخ شفاهی را اهرم تغییر وضع موجود یا القای تغییرات سیاسی و اجتماعی می‌دیدند. البته در برخی موارد نیز مورخان شفاهی مستقیماً با دولت‌ها مرتبط بوده‌اند. اما پیوندهایی که بین محیط‌های علمی و گروه‌های اجتماعی، اتحادیه‌های کارگری، تشکل‌های زنان و سایر گروه‌های مساوات‌طلب شکل می‌گرفت، بر انگیزه‌های دولت‌ستیزانه استوار بوده و از اصول سیاسی و علمی محکمی پیروی می‌کرده‌اند.

 

 

[1]-Irina Sherbakova, ‘The Gulag in Memory’, in Perks and Thompson, The Oral History Reader, pp. 521-30.

[2]-Orlando Figes, The Whisperers: Private Life in Stalin’s Russia (London, 2007).

[3]-diaries

[4]-Figes, The Whisperers, p. xxxi.

[5]-For example, P. Molloy, The Lost World of Communism: An Oral History of Daily Life behind the Iron Curtain (London, 2009); A. Funder, Stasiland: Stories from behind the Berlin Wall (London, 2003); and the chapters in L. Passerini (ed.), Memory and Totalitarianism (Oxford, 1992).

[6]-restorative justice

عدالت ترمیمی، مرتکبان بی‌عدالتی را ملزم می‌سازد تا صدماتی را که به قربانیان خود زده‌اند، جبران کنند. در امور بین‌الملل، تقاضا برای عدالت ترمیمی زمانی مطرح می‌شود که دولت‌ها یا ملت‌ها خواهان بازگشت سرزمین‌هایی شوند که از آنها به زور گرفته‌اند. دولت‌ها به دلیل زیان‌هایی که در جنگ ناعادلانه دیده‌اند از دشمن شکست‌خورده‌شان طلب غرامت می‌کنند یا مردم خواستار ترمیم لطماتی می‌شوند که مقام‌های رسمی یا شهروندان دولت دیگر به آنها وارد ساخته‌اند. بر اساس تفسیرها، عدالت ترمیمی مستلزم اصلاح و تصحیح است؛ یعنی قربانیان باید به وضعی بازگردانده شوند که پیش از وقوع بی‌عدالتی داشته‌اند یا جبرانی معادل آنچه از دست داده‌اند، دریافت دارند.

[7]-See www.restorativejustice.org (accessed 4 June 2009).

[8]-I. de Kok, ‘Cracked Heirlooms: Memory on Exhibition’, in S. Nuttal and C. Coetzee (eds), Negotiating the Past: The Making of Memory in South Africa (Oxford, 1998), pp. 57-71; here p. 58.



 
تعداد بازدید: 4645



http://oral-history.ir/?page=post&id=6317