نظریه تاریخ شفاهی (71)
نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
05 دی 1394
مطالب فوق میخواهد به ما بفهماند که با دقت بیشتری به فنون روایی مردان و زنان نگاه کنیم. طبق نظر لانگلیه و پیترسون، هدف زنان از اتخاذ استراتژیهای داستانگویی (که نام «قصهبافی»[1] را روی آن گذاشتهاند) به اشتراک گذاشتن معانی و انتقال فرهنگ از این طریق است. میل به نقل داستانهای شخصی و توسل به ترفندهای روایی خاص در محافل زنانه از خصوصیات بارز زنان در قیاس با مردان محسوب میشود زیرا:
«وقتی تاریخ زنان از یک سو مختص خود آنان پنداشته و فاقد ارزش و اعتبار دیده شود و از سوی دیگر در قید و بند و محدودیت قرار گرفته و بدین طریق خاموشش کنند زنان نیز نمیتوانند در معاشرتهای اجتماعی خود از تاریخ مشترک بهره بگیرند. روی آوردن به نقل رویدادهای روزمره و پیشپاافتادة زندگی و اتخاذ استراتژیهای حمایتی صرفاً از روی ادب صورت نمیگیرد، بلکه منبعث از ارزیابی واقعبینانة «احتمالات و شرایط انتقال» میباشد چرا که:«اگر در شناسایی و به اشتراک گذاشتن این گونه داستانها و ربط دادن آنها به سایر تجربیات، دقت لازم لحاظ نشود، اصلاً چنین داستانهایی پا به عرضه وجود نمیگذارند.»[2]
آیا درست است که پاسخگویان مؤنث اغلب ترجیح میدهند در قالب روایت مکالمهای با مصاحبهگرشان سخن بگویند و مثل مردان از اینکه خود را محور داستان بگیرند، پرهیز دارند؟ طبق شواهدی هر چند نامعتبر گفتهاند که مردان علاقة زیادی به نقل «داستانهای گفتنی»[3] دارند یعنی داستانهایی که در یادها باقی بمانند و درسآموز باشند، اما این ادعا تحقیق و بررسی بیشتری را میطلبد. از نقش بیناذهنیتهای حاکم بر فضای مصاحبه و تأثیر آنها در نحوة واکنش زنان و مردان نباید غفلت ورزید. کریستینا مینیستر به مورخان شفاهی فمینیست توصیه کرده است به فکر طراحی یک «چارچوب فمینیستی» برای مصاحبه باشند تا زمینة فرهنگ مشترک ارتباط یا دیالوگ مؤنث با مؤنث هموار شود؛ زیرا به عقیدة او چنین تدبیری سبکهای روایی زنان را از قید و بند «خردهفرهنگ ارتباطات اجتماعی مردانه» نجات میدهد.[4]سبکهای ارتباطی مردانه در مصاحبههای تاریخ شفاهی نیازمند مطالعات جدی و گسترده است.
با این وصف، مصادیق رویههای مصاحبهگریِ میانفرهنگی[5] به ما گوشزد میکند که «صرفاً به جنسیت بسنده نکنیم».[6]فرهنگ یا قومیت نیز در تعیین استراتژیها یا سبکهای روایی دخالت دارند. مدل خطی یا زمانشناختی (مبتنی بر ترتیب زمانی وقوع رویدادها) که در ابتدای فصل حاضر توصیف کردیم الگویی غربی است که تسریپذیر به سایر فرهنگها نیست. تحلیل کاترین رایسمان از دو مصاحبه که توسط یک زن آمریکایی-انگلیسی (در مورد تجربه طلاق) با یک زن آمریکایی-انگلیسی و یک زن پورتوریکویی انجام شده به روشنی ثابت کرد که هر یک از این دو زن سبکهای روایی متفاوتی را به کار برده بودند. لُب کلام اینکه زن آمریکایی ماجرای زندگی زناشویی و طلاق خود را به شکل روایت خطیِ زمانی تعریف کرد و زمان را به عنوان ساختار روایت خود برگزید، در حالی که زن پورتوریکویی داستانش را در قالب «رویدادی» ریخت، یعنی از روایت زمانشناختی چشم پوشید تا ماجرایش را حول محور یک سلسله حوادث یا مقاطع تعریف کند. با وجود موضع همدلانه مصاحبهگر با زن دوم و حساسیتش به جنسیت، باز هم به خاطر تفاوت سبکهای روایی آنها درک درست و کاملی در این ارتباط بین آنها شکل نگرفت. مؤلف اثر مینویسد:«به علت فقدان تجربه مشترک بین مصاحبهگرِ سفیدپوستِ طبقة متوسط و مصاحبهشوندة پورتوریکوییِ طبقة پایین درک متقابل آن دو از یکدیگر با موانعی جدی مواجه شده بود. پس میبینیم که صِرفِ انطباق جنسیتها برای حصول به معانی مشترک کفایت نمیکند.»[7]
زبانشناسان دربارة تفاوتهای نحوی زبانهای مختلف، حرفهای زیادی برای گفتن دارند زیرا بر نحوة بیان مطالب تأثیر میگذارند و معنای آن را برای گوینده و شنونده متفاوت میکنند.[8]بعید است که منفعت خاصی از این گونه تحلیل عاید مورخ شفاهی بشود مگر آنکه وی به تحقیق در زبانهایی غیر از زبان بومی خود نیز اشتغال داشته باشد. با وجود این، تجزیه و تحلیل فرم رواییِ مورد استفادة گروههای فرهنگی مختلف، درسهای آموزندهای به ما آموخته است. حاصل تحقیق روی داستانگویی آفریقایی، شناساییِ شش نوع یا گونة ساختاری را در پی داشته است که با مدل شش مرحلهایِ غالباً غربی یا کلاسیک ما متفاوت هستند.[9]و تحقیقات جولی کروکشنک روی اقوام منطقة یوکان نمونة برجستهای است از جایگاه انکارناپذیر توجه به شکل و ریخت داستانها که نقش مؤثری در شناخت و فهم اهمیت آنها ایفا میکند.[10]
روایت و ضایعه روحی-روانی
انسانها روایت را برای فهمیدن و فهماندن تجربههایشان به خدمت میگیرند که در مورد بخش اعظم تجربههای انسانی، حتی تجربههای آشفته و ناگوار نیز صادق است. راویان میتوانند یک تجربة آشفته را به روایتی منظم و منسجم مبدل سازند یا چنین تجربهای را بفهمند، خواه تجربههای عادی و پیشپاافتادة زندگی باشد و خواه تجربههای بسیار ویژه. روایت «به واقعیت وحدتی میبخشد که نه طبیعت و نه گذشته از آن بهرة چندانی ندارند».[11]معذلک، تبدیل بعضی از تجربهها به روایت از توان انسانها خارج است یا اصلاً روایتپذیر نیستند زیرا فهمیدن و فهماندن آنها و پیچیدنشان در ساختار گفتمانهای تر و تمیزی مثل داستان امکانپذیر نیست.
بسیاری از روایتها هیچگاه گفته نمیشوند زیرا به قول رابینسون:«بازگویی چنین تجربیاتی موجب شرمساری، خشم، و عذاب وجدان قربانی میشود و بیش از آنکه داستانی گفتنی باشند اسراری برای مسکوت ماندن به شمار میآیند».[12]و آن وقتی هم که گفته میشوند ساختار و کارکردشان با روایتهای متعارف فرق دارد. از زمان جنگ جهانی اول به وجه ممتاز و خاص چنین روایتهایی پی بردهاند، اما تحقیقاتی که روی «رواییسازی»[13] تجربههای دردناک روحی-روانی انجام گرفته به تازگی رو به رشد گذاشته است.[14]اغلب میشنیدیم که سربازان بازگشته از جبهههای جنگ چیزی از تجربیات خود به عزیزانشان نمیگفتند یا توان این کار را در خود نمیدیدند. وصف حال این سربازان خاموش را از زبان والتر بنیامین، فیلسوف، بخوانید:
«آیا در پایان جنگ معلوم نبود که سربازانِ بازگشته از میادین نبرد مُهر خاموشی بر لب زدهاند؟ یعنی تجربه آنها در برقراری ارتباط نه تنها قوی نشده بلکه رو به ضعف هم گذاشته بود. چیزهایی که ده سال بعد در سیل کتابهای جنگی به همه جا سرازیر شد به هر چیزی شبیه بود الا تجربههایی که سینه به سینه نقل میشوند. و البته چیز دندانگیری در آنها مشاهده نمیشد. زیرا هرگز پیش نیامده بود که تجربهای به طور تمام و کمال نقض شود مثلاً نقض تجربة استراتژیک به دست جنگ تاکتیکی، نقض تجربة اقتصادی به دست تورم، تجربة بدنی به دست جنگ مکانیکی، تجربة اخلاقی به دست صاحبان قدرت.»[15]
متعاقب جنگ جهانی دوم با مشاهدة تقلایی که بازماندگان هولوکاست برای انتقال تجربیاتشان به کمک کلام میکردند این احساس به اثبات رسید و حتی تشدید شد که افرادِ آسیبدیده از ضایعات روحی-روانی قادر به ساختن روایتهایی قابل فهم و مشخص نیستند. به قول زنی که خود از بازماندگان این رویداد بود:«واقعاً احساس میکردم که مردم نمیتونن درکش کنن. مردم آمریکا نمیتونستن خودشون رو جای من بذارن، درک موضوع براشون ممکن نبود. با سؤالاشون من رو توی تنگنا میذاشتن. خیلی برام سخت بود.»[16]شاید بتوان این بیزبانی[17] را یکی از نشانههای اختلالِ استرسِ پس از سانحه (PTSD) قلمداد نمود. معلوم شده است که بازماندگان ضایعههای روحی-روانیِ جمعی[18]مانند جنگ، بلاهای طبیعی و خشونتهای دولتی و بازماندگان ضایعههای روحی-روانیِ فردی مثل سوءاستفادة جنسی غالباً در تبدیل تجربههایشان به روایتهای منسجم با مشکلات حادی دست و پنجه نرم میکنند زیرا هیچ ترفند روایی یا زبانی وجود ندارد که بتواند اطلاعات و تجربههای این افراد از رویدادهای تلخ و دردناک را منتقل سازد. بارکلی در این زمینه به ما گوشزد کرده است که «تجربههای انسان از فجایع حتی اگر به تجسمپذیرترین شکل ممکن برای مخاطب بیان شوند باز هم قادر نیستند مجموعهای از شبهتصاویر ذهنیِ متناسب با زبان استعاری انقراض را بیافرینند».[19]به بیان دیگر، هیچ مرجعی وجود ندارد که بتوان از آن برای حرف زدن دربارة این تجربهها کمک گرفت، لذا تاریخهایی پراکنده و پارهپاره و عدم اطمینان خاطر یا پریشانحالی شدیدی را موجب میشود که ناشی از ناتوانی در پیدا کردن معنا و توضیح برای آن تجربیات میباشد.
دورای لوب، مورخ شفاهی و مشاور ضایعههای روحی-روانی مینویسد:«بیزبانی از مشخصههای بارز ضایعههای روحی-روانی جمعیِ تودهگیر محسوب میشود».[20]زبانی که عموماً در میان مردم برای حرف زدن دربارة هولوکاست-نسلکشی، توحش و مواردی از این قبیل- به کار میرود به سادگی توسط شاهدان فهم نمیشود. یکی از بازماندگان گفته است:«هیچ زبانی برای توصیف انقراض وجود ندارد».[21]پریمو لیوی، رماننویس ایتالیایی، در خاطرات مکتوبش از اردوگاه اسرای آشویتس، این وضعیت کشنده را چنین جمعبندی میکند:
«همانطور که گرسنگی ما صرفاً به معنای احساسِ ناشی از نبود غذا نیست، برای توصیف سرمای ما نیز باید واژه تازهای اختراع شود. ما میگوییم «گرسنگی»، «خستگی»، «ترس»، «درد»، میگوییم «زمستان» و همة اینها چیزهای متفاوتی هستند. اینها واژههای آزادی هستند که انسانهای آزاد در خوشی و ناخوشی زندگی طبیعیشان ابداع کردند. اگر اردوگاههای اسرا مدتزمان بیشتری ادامه مییافتند، آن وقت زبان جدید خشنی زاده میشد؛ و معنای صبح تا شب بیگاری در برابر باد، دمای زیر انجماد، با تنی که فقط با یک پیراهن، زیرشلوار، بالاپوش پارچهای و شلوار پوشانده شده، و بدنی که سر تا پا غرق در گرسنگی و ضعف بود و علم به اینکه مرگ در چند قدمی شماست را تنها این زبان میتوانست توصیف کند.»[22]
[1]-spinstorying
[2]-Langellier and Peterson, ‘Spinstorying’, p. 174.
[3]-tellable stories
[4]-K. Minister, ‘A Feminist Frame for the Oral History Interview’, in Gluck and Patai, Women’s Words, pp. 27-42; p. 31.
[5]-cross-cultural interviewing
[6]-C.K. Reissman, ‘When Gender Is Not Enough: Women Interviewing Women’, Gender and Society, 1 (2) (1987): 172-207.
[7]-Reissman, ‘When Gender Is Not Enough’, p. 183.
[8]-For examples, see Fabb, Linguistics and Literature.
[9]-See R. Finnegan, Oral Traditions and the Verbal Arts (London, 1992), pp. 167-9. See also R. Finnegan, Oral Literature in Africa (Oxford, 1970).
[10]-See J. Kruikshank, The Social Life of Stories: Narrative and Knowledge in the Yukon Territory (Lincoln, Nebr., 1998) and N. Wachowich, Saqiyuq: Stories from the Lives of Three Inuit Women (Montreal, 1999).
[11]-Reissman, Narrative Analysis, p. 4.
[12]-J.A. Robinson, ‘Personal Narratives Reconsidered’, Journal of American Folklore, 94 (371) (1981): 58-85; p. 63.
[13]-narrativization
[14]-See the collection of articles in K. L. Rogers and S. Leydersdorff (eds), Trauma: Life Stories of Survivors (London, 2004).
[15]-Walter Benjamin, The Storyteller (1936) in The Chicago Review 16 (1) (1963): 80-101.
[16]-Martine N, quoted in M. Klempner, ‘Navigating Life-Review Interviews with Survivors of Trauma’, The Oral History Review, 27 (2) (2000): 67-83; here p. 76.
[17]-speechlessness
[18]-collective trauma
[19]-C.R. Barclay, ‘Autobiographical Remembering: Narrative Constraints on Objectified Selves’, in David C. Rubin (ed.), Remembering Our Past: Studies in Autobiographical Memory (Cambridge, 1995), pp. 96-7.
[20]-See www.traumaresearch.net/net2forum2/laub.htm. Dori Laub founded the Holocaust Survivors’ Film Project in 1979 which collected 3800 videotaped interviews.
[21]-Barclay, ‘Autobiographical Remembering’, p. 113.
[22]-P. Levi, If This Is a Man (London, 1959), p. 144. And see N. Rosh White, ‘Marking Absences: Holocaust Testimony and History’, in R. Perks and A. Thompson (eds), The Oral History Reader (London, 1998), pp. 172-82.
تعداد بازدید: 4405
http://oral-history.ir/?page=post&id=6064