نظریه تاریخ شفاهی (69)

نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

25 آذر 1394


کاربرد

تحلیل روایت امروزه از ابزارهای رایج در تاریخ شفاهی به شمار می‌آید. شیوه‌هایی که برای شناسایی و تشخیص ریخت روایت و استراتژی‌های اتخاذشده در آثار داستانی برشمردیم در اقاریر شفاهی نیز کاربردپذیرند زیرا می‌دانیم که انسان‌ها برای ساخت داستان‌های خودشان به سبک‌های روایی رایج در جهان اجتماعی‌شان متوسل می‌شوند و داستان‌های خود را در قالب‌هایی می‌ریزند که نمونه‌هایش را در رمان‌ها، روزنامه‌ها، سریال‌های تلویزیونی و نمایش‌ها دیده‌اند. ما ساختارهای روایی را همیشه وام می‌گیریم که به این کار «بِینامَتنیت»[1]می‌گویند. هر گاه دیدید پاسخگوی شما سبک ویژه‌ای را وام گرفته بدانید که قطعاً آن را متناسب با داستان و بستر (موقعیت متنی) مصاحبه تاریخ شفاهی یافته است. داستان حماسی و قهرمانانه را باید در سبک ملودرام روایت کرد، یک سفر خیالی نیازمند ساختار قصه‌های جن و پری است، و مواردی از این دست. پس مورخ شفاهی با نگاه به ساختار روایی انتخاب‌شده توسط راوی می‌تواند «منظور» و مقصود او را از داستانش کشف نماید.

در بین رشته‌های مختلف، اجماعی بر سر نحوة تحلیل روایت پدید نیامده است، اما همه رویکردها این حقیقت را مبنای خود گرفته‌اند که مردم در ارتباط کلامی و مکتوب با یکدیگر از ساختارهای روایی مأنوس و رایج برای خود و شنوندگان‌شان استفاده می‌کنند و مورخان شفاهی نیز شیوه‌های اندک متفاوتی را به کار می‌برند. بعضی از آنها به زبان و نحو روایت توجه می‌کنند؛ و برای بعضی دیگر ریخت یا فرم روایت‌ها مهم تلقی می‌شود. شیوه‌های یادشده وقتی در مورد یک یا تعداد محدودی متن پیاده می‌شوند نتیجه مطلوبی از آنها به دست می‌آید. اما تحلیل روایت از قابلیت کاربرد برای مجموعه‌های بزرگ داده‌های تاریخ شفاهی برخوردار نیست و سر رشتة کار را از دست مورخ خارج می‌سازد. مورخ شفاهی در صورت اقدام به چنین کاری در دام تحلیل خُرد[2] تعداد اندکی اقرار می‌افتد و نتایجی می‌گیرد که عواقب به مراتب دامنه‌دارتری را پدید می‌آورند.

در سال 1975، ران گریل[3] تعبیر «روایت مکالمه‌ای»[4] را به تاریخ شفاهی اطلاق کرد. به اعتقاد او با تحلیل «ساختار ادبی، دستوری و زبان‌شناختی» مصاحبه می‌توان «سطوح یا لایه‌های پنهان گفتمان» را آشکار نمود. از همین طریق، گرهی که مصاحبه از آن تأثیر می‌پذیرد یا، به عبارتی، بستر ایدئولوژیکی و نظری روایت مکالمه‌ای نیز روشن می‌شود.[5]روش‌هایی که مورخان شفاهی با توسل به آنها تاریخ شفاهی را از جنبة روایت تحلیل می‌کنند متعدد و متفاوت است، اما می‌توان آنها را در ذیل دو رویکرد کلی جای داد: رویکرد زبان‌شناختی و رویکردی که وجوه مشترک بیشتری با تحلیل ادبی دارد. مورخان از قدیم‌الایام تمایل چندانی به اتخاذ فن تحلیلی رویکرد زبان‌شناختی نداشته‌اند زیرا مهارت‌های تکنیکی لازم برای تقطیع متن در زمرة مهارت‌های پایه‌ای آنان تعریف نشده ضمن ‌آنکه استفادة مورخان از مواد و مصالح تاریخ شفاهی بیش از هر چیز با اهداف تجربی صورت گرفته است؛ «گفته‌های» راوی برای آنها اهمیت داشت نه «چگونگی» شکل‌گیری داستان توسط او. اما رواج متدولوژی تاریخ شفاهی در سایر رشته‌ها بدین معناست که تحلیل روایت، حتی از نوعی که مختص متن می‌باشد، بینش مورخ دربارة دغدغه‌های تاریخی را عمیق‌تر و غنی‌تر می‌کند.

 

تحلیل ساختار روایت

تحلیل ساختار روایت‌های تاریخ شفاهی منحصر به یک رویکرد واحد نیست. تحلیل متنیِ دقیقِ ساختارهای زبان‌شناختی برای بعضی از پژوهشگران ارجح شمرده می‌شود، در حالی که بعضی دیگر به ریخت یا فرم‌های متفاوت روایت اهمیت می‌دهند. با وجود این، تحلیل ساختار و قالب روایت معمولاً در مورد قالب مکتوب یا پیاده‌شدة مصاحبه اجرا می‌شود. مورخان شفاهی برای دسترسی به معنا در برابر محتوای داستان‌های‌شان چند استراتژی تحلیلی را در حوزة تحلیل روایت به خدمت گرفته‌اند.

مطالعة شهر جدید میلتون کینز[6] انگلستان توسط روث فینگان[7]یکی از بارزترین نمونه‌های نحوة اجرای تحلیل روایتِ مجموعه‌های تاریخ شفاهی را به ما می‌آموزد.[8]وی نشان می‌دهد که راویان در بیان روایت‌های شخصی‌شان از چند قاعدة معروف یا روش‌های جهان‌شمول داستانگویی برای انسجام بخشیدن به داستان‌های‌شان تبعیت می‌کنند. همة راویان، داستان‌شان را در قاب زمان می‌گذارند و برای شاخص کردن مراحل مختلف زندگی یا برجسته‌سازی نقاط عطف آن، از مقاطع زمانی-کودکی، دوران مدرسه، نخستین شغل، ازدواج و ...) کمک می‌گیرند. با توجه به مطالبی که در فصل سوم بیان کردیم، در مدل داستان زندگی غربی، قاب گرفتن داستان زندگی به شیوه فوق امر مرسومی است، همان‌طور که قاعدة دوم نیز همین خصوصیات را دارد. در قاعدة دوم، قهرمانان و به عبارتی بازیگرانی به داستان ملحق می‌شوند که راوی با آنها ارتباط و پیوند دارد و عمدتاًً از اعضای خانوادة او تشکیل شده‌اند. فینگان چنین اتفاقی را نیز عجیب نمی‌داند:«آنها چهره‌های متداول و در عین حال احساس‌برانگیزی هستند که راویان با افزودن آنها به داستان امید دارند روایت‌های خود را عرضه نموده و تجربه‌های‌شان را نظم ببخشند».[9]در قاعدة سوم، نقش اصلی داستان در روایت‌ها را «من» ایفا می‌کند که از یک سو شخصیت پیشبرندة داستان است و از سوی دیگر، ابزار انتقال انگیزة فردی و تفکر دربارة تجربه‌های گذشته به شمار می‌آید که روایتی منسجم تحویل مورخ می‌دهد. نکتة قابل اعتنا در این مقوله این است که نقل داستان شخصی دقیقاً همانند مصاحبة تاریخ شفاهی اساساً یک عملکرد تصادفی نیست بلکه مجموعه‌ای از قواعد و قراردادها بر آن حاکم است که روایت را منسجم و یکپارچه می‌کند و برای شنونده قابل تشخیص است.

طبق رویکرد دیگری که توسط پورتلی مطرح شده می‌توان روایت تاریخ شفاهی را به سه شیوة روایتی اصلی تقسیم نمود که هر یک بر اساس نقطه‌نظر اتخاذشده، بسترهای اجتماعی و مکانی (spatial) خود طبقه‌بندی می‌شوند. نخستین شیوه را شیوة «نهادی»[10] نامیده است که از منظر سوم شخص مفرد و با جملاتی مانند «رسم و قاعده اون زمان این‌‌طوری بود» شناخته می‌شوند، جایگاه‌شان در سطح ملی است یا در برابر حکومت اتخاذ می‌شوند و به موضوعاتی نظیر سیاست، دولت و از این دست می‌پردازند؛ دومین شیوه را «اجتماعی»[11] نام گذاشته که گزارشی از منظر اول شخص جمع است-«ما این کار رو کردیم». این شیوه از بستر جامعه، منطقه، و محل کار برای تحقق خود استفاده می‌کند و به تعاملات و کشمکش‌های شغلی، فعالیت‌های همسایگان و هم‌محلی‌ها و چنین مواردی می‌پردازد؛ سومین شیوه نیز شیوة «شخصی» نام دارد و از منظر اول شخص مفرد با عباراتی مانند «من این کار رو کردم» به روایت داستان می‌پردازد، و در بستر بیانش خانه و موضوعات خانوادگی را می‌کاود. لازم به ذکر است که بیشتر پاسخگویان در حین نقل داستان خود از شیوه‌ای به شیوة دیگر می‌پرند، و گاهی در جریان نقل یک داستان خاص ممکن است به هر سه شیوه متوسل شوند.[12]پورتلی خاطرنشان می‌سازد که با تشخیص شیوه‌های مذکور می‌توان به درک بهتر و عمیق‌تری از شیوه‌های مورد استفادة پاسخگویان در بازنمایی خود دست یافت. پاسخگویی که از منظر اول شخص مفرد به بیان داستانش مبادرت می‌ورزد می‌خواهد بگوید که خود را در قامت قهرمان زندگی‌اش به نمایش می‌گذارد. متقابلاً پاسخگویی که بر استفاده از شیوة نهادی یا اجتماعی اصرار می‌ورزد عدم اعتماد به اهمیت داستان خود را بروز می‌دهد.

ماری فرانسوا شانفرا دوشه[13] برای پیاده کردن فنون تحلیل روایت به سراغ داستان زندگی دو زن رفت که با آنها دربارة دگرگونی‌های زندگی زنان فرانسه از زمان جنگ جهانی اول به بعد و تأثیر تحولات مذکور بر روحیات و اخلاقیات آنها مصاحبه کرده بودند. در رویکرد او سه مرحله اتفاق افتاده می‌افتد: نخست، با خوانش دقیق متن پیاده‌شدة مصاحبة آنها می‌کوشد مفهومی به نام «عبارت‌های گره‌گشا»[14] را شناسایی کند، یعنی عبارت‌هایی که از تکرار مکرر آنها توسط پاسخگویان می‌توان به نوع رابطة آنها با جامعه پی برد. یکی از آن دو زن به نام ماری از عبارت کلیدی «آدم تو رو دربایسی می‌موند» پیوسته استفاده می‌کرد. رابطة کشمکش‌گونة او با جامعه از این جمله کشف می‌شود. به گفتة شانفرا دوشه: مورخ به محض شناسایی این عبارت کلیدی می‌تواند به طور مستدل «نقشة تجربه‌های زندگی او را بکشد و رمزگشایی کند».[15]ژِرمین عبارت کلیدی «من نمی‌‌خواستم... اما چارة دیگه‌ای نداشتم» را تکرار می‌کرد و پشت‌بندش تسلیم خود در برابر سرنوشت را با یک حرکت بدنی نشان می‌داد. عبارت کلیدی ژرمین «مبین رابطة مبهم او با جامعه است، زیرا می‌کوشد تا بین خود و قید و بندهای اجتماعی سازش ایجاد کند».[16]

در مرحلة دوم تحلیل باید دید که راویان برای روایت خود از چه الگوهایی تقلید کرده‌اند. شانفرا دوشه در این مرحله، از مقولات پیرنگ‌بندی هایدن وایت کمک می‌گیرد که عبارتند از رمانتیک، تراژدی، کمدی، طنز و همچنین حماسی.[17]ماری و ژِرمین در داستان زندگی‌شان تصویر قهرمانان حماسه‌ساز را از خود به نمایش می‌گذارند؛ روایت آنان شبیه رمانی است که «کوشش برای نیل به ارزش‌های والا در دنیایی آلوده به فساد و تباهی» را روایت می‌کند.[18]و سرانجام در مرحلة سوم تحلیلش او عازم شناسایی اسطوره‌های جمعی و مشترکی می‌شود که معرف جهان‌بینی پاسخگویانش است و در ساخت داستان زندگی آنها مؤثر واقع می‌شوند. نزاع طبقاتی در جهان‌بینی ماری رخ می‌نماید. منشأ چنین نزاعی را در اسطورة جمعی انقلاب در تاریخ فرانسه می‌توان جست. جهان‌بینی ژرمین منبعث از اسطورة «سرزمین شیر و عسل» است که در عقاید یهودی-مسیحی به آن برمی‌خوریم. به اعتقاد شانفرا دوشه، تحلیل روایت همچون بالی است که مورخ را به افق‌هایی دورتر از گزاره‌های صِرف یا «گفتمان‌های پیش‌ساخته و ادعاهای بی‌محتوا» مصاحبة تاریخ زندگی می‌برد تا وی بدین طریق بفهمد که راوی چگونه زندگی‌اش را در نسبت با فرهنگ می‌سازد.[19]

 

[1]-inter-textuality

[2]-micro-analysis

[3]-Ronald Grele

[4]-conversational narrative

[5]-Grele, ‘Movement without Aim’, pp. 135-5.

[6]-Milton Keynes

[7]-Ruth Finnegan

[8]-Finnegan, Tales of the City.

[9]-Finnegan, Tales of the City, p. 100.

[10]-institutional

[11]-communal

[12]-A. Portelli, ‘There’s Gonna Be a Line: History-Telling as a Multi-Vocal Art’ in A. Portelli, The Battle of Valle Giulia: Oral History and the Art of Dialogue (Madison, Wisc., 1997), pp. 24-39; here p. 27.

[13]-Marie-Francoise Chanfrault-Duchet

[14]-key phrases

[15]-M-F Chanfrault-Duchet, ‘Narrative Structures, Social Models, and Symbolic Representation in the Life Story’, in S. B. Gluck and D Patai (eds), Women’s Words: the Feminist Practice of Oral History (London, 1991), pp. 77-92; here p. 84.

[16]-Chanfrault-Duchet, ‘Narrative Structures’, p. 79.

[17]-H. White, ‘The Fictions of Factual Representation’ in A. Green and K. Troup (eds), The Houses of History: A Critical Reader in Twentieth Century History and Theory (Manchester, 1999), pp 214-29.

[18]-Chanfrault-Duchet, ‘Narrative Structures’, p. 80.

[19]-Chanfrault-Duchet, ‘Narrative Structures’, p. 89.



 
تعداد بازدید: 4447



http://oral-history.ir/?page=post&id=6022