جنبش دانشجویی اصفهان(2)
در گفتوگو با محمدعلی حاجی منیریمهدی امانی یمین
10 آذر 1394
اشاره: اوایل مهر ماه گذشته گفتگویی با عنوان جنبش دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان با محمدعلی حاجی منیری از فارغ التحصیلان این دانشگاه و یکی از مدیران صنعتی کشور تقدیم حضورتان کردیم که بخشی از فعالیتهای دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان را در بر داشت. انجام آن گفتگو مقدمهای شد برای انجام یک گفتگوی نسبتاً طولانی و مفصل درباره همان روزها و سالها که از این هفته تقدیمتان میگردد.
* در جلسه قبل فرمودید آن گروهی که در دانشگاه دوستان شما را تشکیل میدادند بیشتر مشهدیها بودند-حدود 20تا 30نفر- که غالباً مذهبی بودند و گرایش به چپ در این افراد به ندرت وجود داشت. چرا بچههای مشهدی هم دوره شما گرایش به چپ نداشتند؟ آیا تحت تأثیر مکتب دکتر شریعتی و فضای مذهبی شهر مشهد بودند؟
بله. گروه دوستان ما غالباً مشهدی بودند و اینها همه مذهبی بودند. واقعیت این است که نه آن زمان و نه امروز خود من به این مسأله فکر نکردهام. ولی درمیان بچهها و دوستهای مشهدی در دانشگاه صنعتی اصفهان آن زمان ما چپ نداشتیم. بچهها همه مذهبی بودند. اما در میان دوستان خود ما در مشهد، همان سال که از دبیرستان به دانشگاه رفته بودیم، بچههای چپ داشتیم. اما میان این گروه مشهدی که به دانشگاه صنعتی آمدند گرایش چپ نداشتیم و واقعاً تحلیل خاصی در این باره ندارم. ضمن اینکه در نظر داشته باشیم وقتی که ما تاریخ گروه چپ را در ایران مطالعه میکنیم، اکثر بنیانگذاران آن بچههای مشهد بودند. مثلاً تعداد زیادی از بنیانگذاران سازمان چریک فدایی مثل پویانها، احمدزادهها اهل مشهد بودند. ولی بچه مشهدیهای که به اصفهان آمدند هیچ کدام گرایش چپ نداشتند و دلیل آن را هم نمیدانم چه بود. واقعاً در این باره تحلیلی ندارم که چرا چنین بود.
در دانشگاه تهران، پلی تکنیک و علم و صنعت بچههای مشهد بودند که چپ بودند و ما آنها را میشناختیم. بنابراین در میان بچههای مشهد هم چپ داشتیم ولی در اصفهان هیچ کدام از بچههاى مشهد گرایش چپ نداشتند. آنها همه مذهبی بودند. از بچههای مشهد حتی یک نفر را در ذهن ندارم که حداقل در دوره تحصیلی سال 56 گرایش چپ داشته باشد. گرچه ممکن است بعداً در ورودیهای 57 و بعدیها وضعیت فرق کرده باشد. از این گروه حدوداً 20 تا 30 نفره شاید حدود نصف این گروه فعال سیاسی-اجتماعی بودند ولى مابقی هم در جمع دوستان بودند.
* اولین دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان ورودی دوره شما بود؟ چطور شد صنعتی تهران به اصفهان منتقل گردید آیا دانشجوهای صنعتی تهران نیز به اصفهان منتقل شدند؟
ما اولین دوره بودیم. نه. آنها به اصفهان منتقل نشدند. اتفاقاً چند شب پیش یکی از بچهها داشت میگفت: «ما رفتیم دانشگاه صنعتی تهران ثبت نام کردیم، بعد در صنعتی اصفهان کارت دانشجویی گرفتیم و بعد از اینکه فارغالتحصیل شدیم دانشگاه صنعتی اصفهان به ما مدرک دادند. این چه جوری است؟» ببینید به دلیل اینکه جو سیاسی دانشگاه صنعتی تهران آن زمان بسیار فعال بود و سهم زیادى هم در جنبش چریکی داشت و از طرفی آن دانشگاه داخل شهر بود و وصل به جامعه، تصمیم گرفته شده بود که به لحاظ مسائل امنیتی آن را تعطیل کنند و در بیابانی نزدیک اصفهان ببرند و این به نحو از جامعه جدا بشود. این به ظاهر یک تحلیل امنیتی بوده است، حالا شاید نتوانیم بگوییم تحلیل ساواک بوده، اما بعد از رفتن ما به اصفهان این موضوع شایع بود. نمیدانم تا چه حد این موضوع صحت داشته و آیا ساواک یا ردههای امنیتی در آن دخالت داشتهاند یا خیر.
* این تحلیل در آن زمان بین دانشجوهای دانشگاه شایع بود؟
بله. بچهها کم کم با این داستان آشنا شدند. این کم کمی که میگویم، یعنی از سال 56 به بعد. و یکی- دو سال بعد از آن دیگرکاملاً مشخص شده بود که این یک کار برنامهریزی شده بوده است که از چند سال قبل طرحریزی شده بود. به نظر من این مسأله کمی هم طبیعی هست. ببینید در آن زمان، قبل و در همان سال 56، بهترین و بالاترین دانشجویان رشته ریاضی کشور به صنعتی تهران میآمدند. این دانشگاه بهترین رتبههای کنکور ریاضی در رشتههای مهندسی و دانشجویان برتر را میپذیرفت. اینها بچههای معمولی نبودند. در واقع این بچهها ذهنهای بسیار فعال، ذهنهای ریاضی بسیار فعال داشتند و سطح هوش این بچهها از سطح هوش متوسط افراد جامعه بالاتر بود. طبیعتاً این آدمها نمیتوانستند نسبت به مسائل جامعه بیتفاوت باشند و ببخشید مثل گوسفند بیایند و بروند و فقط درس بخوانند و جامعه خود را نبینند و به آن بیتوجه باشند. وقایع و جریانات را میدیدند و دنبال میکردند و فعال اجتماعى و سیاسى میشدند. محیط دانشگاه هم آماده بود و ورودیهای جدید که وارد دانشگاه میشدند در مجاورت با سال بالاییها قرار میگرفتند و با آن جوی که در دانشگاه وجود داشت، دانشجوی جدید به طور طبیعی وارد جریانهای سیاسی و اجتماعى میشد. در کنار این جابجایی اقدام دیگری نیز دانشگاه کرده بود. تعدادی از دانشجویان ممتاز سیستم خود دانشگاه صنعتی تهران را بورس تحصیلی داده بود که در خارج از کشور ادامه تحصیل بدهند و بعد از دوره تحصیل متعهد بودند که به عنوان مدرس و استاد در دانشگاه و به اصفهان کار کنند که از چند سال قبل این اتفاق در تهران افتاده بود. اینجا هم از قبل شروع به ساخت شده بود و قرار بود که در سال 56 دانشجو بگیرد. وقتی که ما انتخاب رشته میکردیم طبیعتاً برداشت ما این بود میرویم صنعتی که حالا رفته اصفهان و خود ما با این ذهنیت دانشگاه آمدیم. ما نمیدانستیم اصلاً چرا دانشگاه به اصفهان منتقل شده؟ و نپرسیدیم چرا این اتفاق افتاده است. میگفتند: «دانشگاه آنجا کوچک بوده! و جایی با وسعت بیشتری برای دانشگاه در نظر گرفته شده به این دلیل به اصفهان منتقل شده است.» خوب، برای دانشگاه صنعتی اصفهان واقعاً مساحت بسیار بزرگ و وسیعی را اختصاص در نظر گرفته بودند که الآن هم در اصفهان مسیر کیلو متر ٥ جاده تهران به سمت پالایشگاه اصفهان در دامنه کوه قرار دارد. خلاصه با این دید ما به اصفهان رفتیم. ولی زمانی که آنجا رفتیم همه بیابان بود. یعنی این پروژه هنوز به اتمام نرسیده بود. اماچون قرار بود دانشجو بپذیرند، جذب دانشجو که انجام شد، به ناچار به آنجا انتقال دادند. اما کار ساخت آن هنوز تمام نشده بود. بنابراین زمانی که ما رفتیم در آن دانشگاه جدید التأسیس، دانشجوی سال بالایی هم وجود نداشت و ما اولین دانشجویانی بودیم که به صنعتی اصفهان رفته بودیم.
* پس از دانشجویان پیشرو و از لیدرهای سال بالایی محروم شدید؟
بله. دقیقاً بدون هیچ گونه راهنما، بزرگتری و یا سال بالاتری ما به آن دانشگاه رفتیم و سال بالاییهای صنعتی تهران در همانجا ماندند. قرار بر این بوده که دانشجوهای دانشگاه صنعتی تهران هم به مرحله فارغ التحصیلی برسند و دیگر دانشجوی جدید نگیرند و همه ورودیهای جدید را به اصفهان ببرند و ورودیهای 56 اولین دوره بودند. سال 55 دانشگاه صنعتی تهران دانشجویان خود را گرفته بود. سال 56 تهران دانشجو نگرفت. در واقع آخرین دورهای تهران که دانشجو گرفت سال 55 بود و اصفهان در سال 56 اولین دانشجویان خود را گرفت. سال 57 هم سیستم وزارت علوم برای دانشگاه صنعتی تهران دانشجو نگرفت. دانشگاه تا بهمن 57 به اسم صنعتی بود و فکر کنم در فرودین ماه 57 بود که صنعتی تهران به «دانشگاه صنعتی شریف» و اصفهان به «دانشگاه صنعتی اصفهان» تغییر نام پیدا کرد. سال 57 هم فقط دانشگاه صنعتی اصفهان از طریق وزارت علوم دانشجو گرفت. اما اساتید دانشگاه صنعتی شریف یا تهران در سال 57 اعلام کردند که ما دانشجو میگیریم.
تعدادی فرم در دکههای روزنامه فروشیها در سطح کشور توزیع شد و شماری از کسانی که در آن سال دیپلم گرفته بودند، و عموماً در کنکور آن سال جایى قبول نشده بودند، اینها این فرمها را تهیه و تکمیل کردند و این داستان رفت تا بعد از انقلاب و در اواخر فروردین ٥٨ که دانشگاهها بازگشایى شد و طبق همان فرمها پانصد- ششصد نفر دانشجو گرفتند. در مهر سال 58 در سیستم وزارت علوم، دانشگاه صنعتی شریف تهران مجدداً و رسماً دانشجو گرفت. دانشجویانى که در اصل بدون کنکور و رقابت به عنوان ورودى سال ٥٧ در فروردین ٥٨ و به آن طریق وارد دانشگاه صنعتى شریف تهران شدند. به گفته تمام دستاندرکاران آموزشی دانشگاه صنعتی، این عده ضعیفترین دانشجویان طول تاریخ دانشگاه صنعتی و شریف بودند که وارد دانشگاه شدند.
به هرحال منظور اینکه سال 56 که ما به اصفهان رفتیم، دانشجوی سال بالاتر نبود. دقیقاً یادم نیست ولی فکر میکنم ششصدو شصت نفر تعداد کل دانشجوهایی بود که دانشگاه صنعتی اصفهان در سال 56 با شانزده رشته مهندسی گرفت. همانطور که گفتم کسی هم پیشروی ما نبود. هر جریانی و برنامهای که در دانشگاه پیش آمد همان بچههای سال 56 بودند که بدون هیچ راهنما و بزرگتری خود سعی میکردند زمینههای زندگی و راه خود را پیدا کنند. تعداد کمى از بچهها با دانشگاههای دیگر کم و بیش ارتباط داشتند و این تا حدی در فعالیتهاى بچهها مؤثر بود ولی در واقع در خود دانشگاه هیچ راهنمایی نداشتیم.
* در آبان 56 جریانهای دانشجویی شروع شد، نحوه شروع جنبش و شیوه آن چگونه بود و محور خواستههای دانشجویان چه بود؟
بله. آبان ماه جریانات شروع شد و آن طور که در خاطر من هست میتوانم بگوییم در این فعالیتها دو محور وجود داشت. یکی اینکه از مهر ماه که بچهها به دانشگاه آمدند کم کم ظرف یک ماه اول در جریان قرار گرفتند که هدف از این جابجایی و انتقال چه بوده است و محور دیگر، شرایط و امکانات دانشگاه بود.
ما در یک محیط ایزوله قرار گرفته بودیم. در بیابانی که با جامعه خود هیچ ارتباطی نداشتیم و تمام ارتباطهای اجتماعی قطع بود. یادم هست مینی بوسی بود که در زمانهای مشخصی ما را از دانشگاه به شهر اصفهان میبرد و در یک ساعت مشخص هم از اصفهان برمی گرداند. چون در بیابان بودیم حتی غذای ما دچار مشکل بود. مجبور بودیم که آنجا باشیم. یعنی به نحوی دانشگاه شبیه زندان بود. ما هم مجبور بودیم آنجا باشیم. زندگی در آنجا شرایط خاصی به خود گرفته بود. اگر قرار بود ساعت 9 شب یا 8:30 غذا بدهند باید دقیق سر ساعت میرسیدی و گرنه دیگر از غذا خبری نبود. در خوابگاه هم امکان پخت و پز نبود. میخواستیم به کلاسها برویم باید از خاک و خلهای محوطه رد میشدیم. نه چمنی، نه آسفالتی، هیچی نبود. بنابراین حس مشترکی شکل گرفت و در بچهها این احساسی به وجود آمد که ما در یک زندان بزرگتر هستیم و به گونهای ایزوله شدهایم. یک فشار روانی بوجود آمد و به بچهها مسلط شد. این مطلب تا آبان 56 منجر به بخشی از خواستههای صنفی شد.
*فضای ساختمانها چگونه بود؟
نمای این ساختمان -که حالا چند تا عکس هم دارم- سیمانی بود. آنجا دو تا خوابگاه ساخته شده بود که یکی ساختمان شماره نه بود و یکی شماره ده. ساختمانی بنام ساختمان شماره شش هم وجود داشت که تعدادی از آزمایشگاهها و کلاسهای دانشگاه در آنجا تشکیل میشد. البته سال دوم من آنجا نبودم و به یاد ندارم و نمیدانم شاید همین ساختمان هم خوابگاه بود. زیاد به یاد ندارم. شکل ساختمان آموزشی فرق میکرد، اما شکل طراحی خوابگاهها یکی بود. فکر میکنم شکل ساختمان شش با خوابگاه یکی بود، ولی زیاد مطمئن نیستم. ولی به هر حال دو تا از ساختمانها خوابگاه شده بود. یک ساختمان برای برگزاری کلاسها و آزمایشگاهها بود. یک آمفی تئاتر هم بود که هشت تا تالار داشت. تمام کلاسها در آنجا تشکیل میشد و بعضی کلاسها مثل زبان در ساختمان شش برگزار میشد و کل دانشگاه همین چند تا ساختمان بود.
البته امروز که آن دانشگاه را که میبینی ابهتی دارد. در ایران فکر نکنم دانشگاهی مثل صنعتی اصفهان سال 56 بوده باشد که در یک فضا این همه تمرکز دانشکده و ساختمان در خودش جای داده باشد. اما آن زمان فقط این چند ساختمان بود که گفتم.
دو ساختمان خوابگاه شماره نه و ده چسبیده به هم بودند. ساختمانها نما نداشتند. یعنی نما هنوز بتن بود. رنگ خاکستری و زمین خاکی بود و این یک زمینه دیپرشنی [افسردگی] به مرور زمان به وجود میآورد. تجسم کنید شما ایزوله هستید، با جامعه در ارتباط نیستید، در خیابان نمیتوانی حتی یک قدم بزنید، فقط در یک بیابان میان خاکها هستید و یا تمام وقت در اتاقها هستید، یا در خوابگاه 9 که در اتاق خودت نشستید و خوابگاه روبروی را نگاه میکنید، فقط میتوانید بتن خاکستری آن را ببینید و آنها که در خوابگاه ده هستند هم همینطور. آنها هم روبروی خوابگاه نه بودند و فقط همین بتن خاکستری را میدیدند. حتی ساختمان آمفی تئاتر دانشگاه هم بتن خاکستری بود. یعنی از دور که شما نماها را نگاه میکردید فقط نمای خاکستری میدیدید.
مجموعه این دلایل خواستههای صنفی و یک محور را تشکیل میداد. یک محور دیگر هم که در این جریان برای دانشجوها مؤثر واقع شد؛ روابط خویشاوندی و دوستانه دانشجویان با دانشگاههای دیگر بود. مثلاً برادرهای بزرگتر و دوستانی در دانشگاههای دیگر داشتند یا هم دوره ایهای خود ما که هم دبیرستانی بودیم و اکنون به دانشگاه ورود پیدا کرده بودیم. با دوستانی در دانشگاه پهلوی شیراز و تمام دانشگاههای تهران بودند ارتباط داشتیم. به هر حال از طریق این ارتباط تا حدی در جو سیاسی دانشگاهها قرار میگرفتیم. متوجه شدیم و میگفتیم: «آقا محیط دانشگاههای دیگر با محیط دانشگاه ما فرق دارد. دانشگاه محیطی است که آدمها در مورد جامعه حرفهایی میزنند و خواستههایی را مطرح میکنند و انتقادهایی دارند.»
ادامه دارد...
تعداد بازدید: 6834
http://oral-history.ir/?page=post&id=5993