او، رفقایش، مین و مهتاب
در خاطرات علی خوشلفظ، وقتی مهتاب گم شدالهام صالح
02 آذر 1394
یک نفر پرسید: «دستخط اول کتاب، واقعاً دستخط راوی است؟» کمی بعدتر راوی گفت: «وقتی میخواهم نامهای بنویسم، از خانمم میخواهم این کار را برایم انجام بدهد. دستخط این کتاب، دستخط خانم من است.»
همان یک نفر پرسید: «این حرفها، همان حرفهای راوی است؟ کسی به او در نوشتن این حرفها کمک نکرده؟»
حرفهای ابتدای کتاب «وقتی مهتاب گم شد»، همان حرفهای دل راوی بود: «دوستان از من خواستند، خاطرات خود را از دفاع مقدس بگویم، راضی نمیشدم. میدانستم که خاطره، روایت شخصی با محوریت «من» است و حال آنکه اصلیترین درس دفاع مقدس عبور از «منیت» و رسیدن به قله بیادعایی بود. همزیستی با شهدا آموخت که «من» را هنگام عبور از «معبر» نفس، رها کنیم و به «ما» بیندیشیم. «مایی» که پارههای تن هم بودیم و در هر آوردگاه رزم، تکهای از این «ما» آسمانی میشد.»
این نوشتهها آن قدر صمیمی است که مخاطب را مشتاق میکند تا کتاب را بخواند. مقدمه کتاب هم چنین حس و حالی دارد: «رفیقی داشتم که میگفت:«اینجا -جزیره مجنون – جای دیوانههاست. دیوانههایی که عاشقاند. عاشقانی که میخواهند از راه میانبُر به خدا برسند.»
و مؤلف در این کتاب، به تعبیر خودش خاطرات عاقلی دیوانهنما را روایت میکند، خاطرات علی خوشلفظ را که دوستانش از او با تعابیر مختلفی یاد میکنند. خوشرفیق به خاطر رفقای بیشمارش، خوشمعنا به خاطر در قید گفتار و آرایههای کلامی نبودن و خوشزخم به خاطر زخمهای به جا مانده از اعزام به جبهه.
«وقتی مهتاب گم شد»، شامل 13 فصل است. فصل نخست با عنوان «کوچهباغهای محله شترگلو» روایتگر دوران کودکی خوشلفظ است، از شیطنتهای کودکانه، زدن زنگ درهای منازل، میوه دزدیها و رفاقت با پنجهبوکس تا پیروزی انقلاب و بعد آغاز جنگ تحمیلی. این فصل با عکسهایی از دوران کودکی تا دوران جوانی خوشلفظ به پایان میرسد.
فصل دوم، «پایگاه راه خون» نام گرفته، همنام با همان مسیری که برای باز شدنش افراد زیادی شهید شدند. این فصل، به موضوعاتی مانند اعزام خوشلفظ به جبهه، دیدهبانی و سپس گشت و شناسایی او اختصاص دارد.
بازگشت خوشلفظ از جبهه، ادامه تحصیل و کار کردن به عنوان نیروی ذخیره سپاه و نبرد در جبهه سرپل ذهاب، برخی از موضوعات فصل «بَلَدچی شانزده ساله» است.
این همان فصلی است که علی بازیگوش که در 15 سالگی وارد جبهه شده، در 16 سالگی به یک بلدچی راه تبدیل میشود. در بخشی از این فصل چنین نوشته شده: «چند سنگر کمین عراقی خیلی جلوتر از خاکریز دایرهای بود که اگر آنها با ما درگیر میشدند، در این صورت همه چشمهای خوابیده در خاکریز زینالقوس بیدار میشدند. عبور دو گردان (700 نفر) از این کمین جز به مدد الهی ممکن نبود. مهتاب هم مثل یک نورافکن سفید و درخشان روی دشت افتاده بود و سایهها را که با حرکت قد میکشیدند و کوتاه میشدند نشان میداد. ترس از لو رفتن عملیات و درگیر شدن به جانم افتاد. حبیب گفت: «درگوشی به بچهها بگویید وجعلنا بخوانند و حرکت کنند.» آیا کار با وجعلنا درست میشد؟ ایمان حبیب و اراده او میگفت بله، اما مهتاب آن بالا به نفع عراقیها چشمک میزد.»
«نبرد تا آزادی خرمشهر»، «رمضان جنگ تشنگی»، «برادران خوشزخم»، «قسم به سم اسبان»، «لبخند شفاعت»، «من، مهتاب، مین»، «نبرد فاو»، «فرار از هیاهوی نام و عنوان»، «پارههای تنم در شلمچه» و «همه برادران من»، عناوین سایر فصلهای کتاب را تشکیل میدهد.
«وقتی مهتاب گم شد»، کتابی نیست که بتوان درباره آن حرف زد، حرف زدن درباره این کتاب، نمیتواند بیانگر خاطرات علی خوشلفظ باشد. همه فصلها، خواندنی است و برای لمس رویدادها باید هر خاطره را به صورت مستقل مطالعه کرد. هر چند که باز هم کلمات نمیتوانند کاملاً تصویرگر اتفاقات باشند. اتفاقاتی که پسربچهای بازیگوش را که تفریحش خوردن میوههای باغهای مردم بوده به یک رزمنده معتقد تبدیل میکند. این کتاب، یکی از کتابهای خوبی است که در زمینه تاریخ شفاهی منتشر شده و پرداخت و ظاهری مناسب دارد.
همانطور که در مقدمه کتاب هم ذکر شده، «وقتی مهتاب گم شد»، قصه نیست، بلکه واقعیت است، واقعیتی که شاید حالا خیلی از ذهنها دور باشد، اما واقعیت دارد. این کتاب، خاطرات یک جانباز 70 درصد است که حالا به سختی نفس میکشد.
در این کتاب، عکسها به کمک کلمات میآیند. کلمات هر فصل که به پایان میرسد، عکسها آغاز میشوند. عکسهایی که خود حرفهای بسیاری برای گفتن دارند. این عکسها در کنار شرح عکسها، هر یک داستانی مستقل و خواندنی هستند. داستانهایی کوتاه که سریع به پایان میرسند، اما در ذهن مخاطب ادامه مییابند. چیدمان این عکسها، شرحهایی که بر آنها نوشته شده و گزینش آنها از مدیریتی درست در تدوین کتاب خبر میدهد. تعداد زیاد عکسها هم از تلاشی برای ارائه بهترین کیفیت حکایت میکند.
همه این ویژگیها شاید به این دلیل است که حمید حسام؛ مولف کتاب با فضایی که بازروایی آن را بر عهده گرفته، آشنا بوده است. او در یکی از جلسات نقد این کتاب چنین گفت: «اگر کسی را نشناسم، آدمهایی را که از آنها میگوید، ندیده باشم و به محیطهایی که نام میبرد، پا نگذاشته باشم، نمینویسم. فکر میکنم با این شناختها میتوانم به راوی در بازگردانی اطلاعات کمک کنم.»
این نکتهها در کتاب «وقتی مهتاب گم شد» رعایت شده و آن را به کتابی خواندنی تبدیل کرده است.
پانوشتهای کتاب هم جزو ویژگیهای مثبت آن به شمار میرود. این پانوشتها نکات نامفهوم را شرح میدهد تا مخاطب کاملاً با آنها آشنا شود. طرح جلد کتاب هم متناسب با عنوان کتاب انتخاب شده؛ در این طرح، مهتاب در پسزمینه، مین و سیمهای خاردار در پیشزمینه قرار گرفتهاند. بخشی از کلمات عنوان کتاب «وقتی مهتاب گم شد» هم زیر سیمهای خاردار پنهان شده تا طرح جلد به عنوان کتاب و مفهوم آن نزدیکتر باشد.
عنوان کتاب، در عین نزدیک بودن به عنوان یک رمان، زیبایی و ایهام خاصی دارد که برای فهم آن حتماً باید کتاب را خواند. شاید هم نه، فقط کافی است مخاطب پس از دیدن روی جلد و عنوان «وقتی مهتاب گم شد»، کتاب را ببندد و به پشت جلد آن نگاه کند. چند جمله انتخاب شده برای پشت جلد، از ایهام کتاب پرده برمیدارد: «محاسبه کردهام مهتاب ساعت ده و هفده دقیقه بالا میآید. باید قبل از مهتاب از میدان مین رد شده باشیم. گفتم: علی جان، من چند بار زمان مهتاب وسط میدان مین بودهام. اتفاقی نیفتاده. اصلاً گاهی مهتاب کمک میکند که روی مین نرویم. لبخند زد و گفت: من و مین و مهتاب با هم کنار نمیآییم.»
وقتی مهتاب گم شد/ خاطرات علی خوشلفظ/ مصاحبه و تدوین: حمید حسام/ شرکت انتشارات سوره مهر/ 652 صفحه
تعداد بازدید: 6123
http://oral-history.ir/?page=post&id=5944