منبعی برای تاریخ شکنجه در جنگ الجزایر(1)
رافائل برانش Raphaëlle Branche
ترجمه: مرضیه خزایی، زینب گلستانی
12 آبان 1394
هنگامی که قریب به چهار سال پیش، تحقیقی را در رابطه با شکنجه در طول جنگ الجزایر، آغاز کردم،[1] با دو واکنش کاملاً متفاوت روبه رو شدم: بیشتر دانشگاهیان در مورد امکان انجام چنین کاری، و خصوصاً در دسترس بودن منابع، تردید داشتند. حال آنکه، به محض صحبت از جنگ الجزایر، افراد بسیاری خارج از حوزهی تخصصی، به جنب و جوش افتادند و در بسیاری موارد به طور غیرمنتظره روایت خود را از شکنجه برایم بازگو کردند. عمو، پدر، یا همسایهای که به زندان رفته و از آن بازگشته، اما کمتر از آن روزها سخن گفتهاند. جسته و گریخته کارهایی انجام شده بود.
مورخان که پای صحبتهای آنها مینشستند، خود در برابر خاطراتشان واکنش نشان میدادند. سکوت اختیاری [این زندانیان]، چون هیجاناتشان، عاری از انگیزه شخصی نبود. [اما] آیا این موضوع نو و یا حتی معاصر مینمود؟ در هر حال مراکز بایگانی امکان پاسخ به یک نکته را به من دادند: از طریق مذاکرات -البته خصوصی- به وجود بایگانیهایی پی بردم که دسترسی به بخشهایی از آن اطلاعات، بخصوص سری 1H[2]، برایم فراهم شد.
با به دست آوردن مجوز استفاده از منابع رسمی، مشکل باقی مانده محتوایشان بود: ارتش از خشونت –عملی که به طور رسمی ممنوع بود، اما در اکثر موارد مجوز آن داده شده و توسط خود سربازان انجام میگرفت- چه چیزهایی میدانست و ضبط کرده بود؟ در صورت در دسترس بودن آرشیوهای قضایی نظامی، امکان به دست آوردن نشانههایی از این موارد دور از دسترس نبود. احتمالاً در این بین بتوان نمونههایی از نظامیانی یافت که به تجاوز و نسل کشی و شاید رفتارهای خشونتآمیز دست یازیدهاند، با این حال بیشک این آرشیوها اطلاعات چندانی در اختیار قرار نمیدادند. در واقع، خشونت، به عنوان یکی از روشهای به دست آوردن اطلاعات نزد مسئولین عالی رتبهی نظامی و سیاسی بسیار شناخته شده و رایج بوده، هر چند همواره از تأیید آن سر باز زدهاند. کسب اطلاعات خود به تک قطبی شدن یگانهای تخصصی و تمام یگانهای الجزایر میانجامید، چرا که هر یک میباید در حوزهی کاری خود، به «تولید اطلاعات» مبادرت میورزید. این رفتار خشونت آمیز، در برخی مناطق و دورهها، به طور آگاهانه در ایجاد رعب و وحشت در میان مردم الجزایر به کار بسته شد، و در مواردی چون اعدامهای نظامی و یا نابودی اجساد به چشم میخورد. همواره این بعد وحشتناک به روشهای مختلف در دل این رفتار پنهان بوده است، حتی هنگامی که بحثی منطقی دربارهی کارایی آن در نبرد، به ویژه علیه تروریسم شهری، مطرح بود.
شکنجه به مثابهی عملی مقبول و یا قابل قبول، که به دلیل ممنوعیتش به ندرت بر آن صحه گذاشته شده بود، موضوعی مینمود که در آرشیوهای رسمی به سختی به دست میآمد. شرایط ایجاد امکان شکنجه و فهم نتایج آن مهیا بود. اما با توجه به حواشی، امکان نادیده گرفتن موضوع وجود داشت؛ آرشیوهای مکتوب ارتش کمتر نشانهای از خشونت اعمال شده توسط سربازان فرانسوی نسبت به زندانیان و مظنونان الجزایری را در برداشتند. مورخ که پشت در سالنهای شکنجه باقی میماند، در بهترین حالت قادر بود رد پای یک زندانی را در بالا یا پایین سالن دنبال کند. به مدد وجود آرشیوهای خصوصی و شهادتهای مکتوب، این بخش پنهان، هر چند به سختی، اما آشکار میشد. قربانیان به ندرت نوشتهاند و سربازانی که از شکنجه سخن راندهاند، به اختصار به این امر پرداختهاند.
بدین ترتیب احتمال میرفت سؤالات مطرح شده در جریان تحقیق درباره این خشونت، بیپاسخ بمانند. دستورات از کجا صادر میشد؟ چگونه صادر میشد، شفاهی یا کتبی؟ چه کسی در عمل شکنجه دادن مشارکت داشت یا میتوانست مشارکت داشته باشد؟ شکنجهگر که بود؟ سربازان الجزایری و الجزایریهای شکنجه شده چه فکری در سر میپروراندند؟ رفتارهای خشونت آمیزهمیشه به یک صورت بودند یا خیر؟ شکنجهها منطقی را دنبال میکردند؟ چه کلماتی در این حین ادا میشده است؟ به چه زبانی؟ آیا با زنان، همچون مردان رفتار میشده است؟ هدف این سؤلات در بین بسیاری سایر سؤالات دیگر آن بود که به خصوصیات بارز شکنجههای صورت گرفته توسط ارتش فرانسه در الجزایر بپردازد و از این طریق، درک مخاطرات جنگ را ممکن سازد، مخاطراتی که این خشونت کانون آن را تشکیل میداد. امید میرفت این سؤالات با تمرکز بر روی تحلیل رفتار شکنجهگران، امکان درک شرایطی را فراهم کنند که در آن سربازان فرانسوی در بازهی زمانی اوج قدرت گروه شکنجه گر، و از طریق خشونتهایی خاص و تحمیل شده به افرادی بی دفاع، رابطهای نابرابر را ایجاد و یا پشت سر گذاشتهاند.
خشونت خوراک جنگ است و در الجزایر، شکنجه، پیامدهای آن و اعدامهای نظامی هستند که هستهی این خشونت را شکل دادند. در همان ابتدای کار، شهادتهای سربازان قدیمی برای نزدیک شدن به آنها ضروری به نظر میرسید. از آنجا که درصدد بودم به خشونت تحمیل شده توسط سربازان فرانسوی پی ببرم، تصمیم گرفتم پرسش از قربانیان را در اولویت قرار ندهم. به نظر نمیرسید ره آورد احتمالی تحقیقم از جانب آنان، بتواند تردید شخصیام را در بازگرداندن ایشان به محل رنجها و غمهایشان برطرف کند، امری که شاید آنها را بیشتر در این بازه از زندگیشان محدود میکرد.[3] با این حال با چند تن از قربانیان ملاقات کردم. اما توجهام بیشتر متوجه سربازانی شد که شکنجه بر درونشان تأثیر بیشتری گذاشته بود. شکنجه، که به یکباره در زندگی قربانی سر بر میآورد، از آن پس، به عنوان عنصری غیر قابل حذف، به مسیری با مراحلی تعریف شده در زندگی او بدل میشد که سربازان آن را به خوبی میشناختند.[4] تمامی این سیستم، و شکنجه به عنوان عنصری از این سیستم، همراه با سایر اجزا را می توان آشکار ساخت، حال آنکه سؤالات مربوط به شرایط عملی در جریان جلسات [شکنجه] به سختی میتواند به واقعیت نزدیک شود.
باوجود این، چنانچه شاهد با ارائه خاطراتش به عنوان ابزاری جدید، پرده ابهام را کنار بزند و فضایی برای کند و کاو مورخ فراهم آورد، او به مثابه ماجرایی باورنکردنی از گذشتهای فاش شده نیست، گذشته ای که با دخالت ساده محققی زندگی دوباره مییابد. شهادت او، از آنجا که معاصر رویدادهای مورد مطالعه نیست، منبعی چون سایر منابع نیست؛ با این حال میتواند، با شرط در نظر گرفتن بافتی که در آن به وقوع پیوسته، مانند هر سند دیگری، مورد استفاده قرار گیرد. علیرغم منابع موجود در آرشیوها، این سند، سندی منسوخ است، چرا که بعدها و در زمانی دیگر گرد آمده است. در واقع این گذشتهای نیست که به زمان حال درآمده باشد، مورخ چنین قدرتی ندارد و نباید آنرا باور کند. با وجود این، مورخ میآفریند و آنچه میآفریند، منبع و مادهای است برآمده از خاطرات که به مدد ابزار پرسشهایش صیقل مییابد. این ماده، مادهای خام نیست، بلکه اثر زمان خود را به وجود آورده است. واقعیت تنها از زوایای پرسش و پاسخهایی که جنبههایی از آن را آشکار میکنند، و تلاقی بین ذهنیت شاهد و مورخ تجلی میکند. تأیید این امر به معنای رهاکردن تمامی اهداف دانش نیست، بلکه به معنای کشف شرایط ایجاد یک منبع و اثری تاریخی است که بطور تنگاتنگی در هم تنیده اند، چرا که اولی بدون دومی وجود نخواهد داشت و بالعکس.
توقعاتی که باید در تشکیل این منبع خاص و استفاده از آن، میبود، مدتها پیش توسط دیگر مؤلفان شرح داده شده است.[5] بنابراین، موضوع از سر گیری این مطالب نیست، بلکه سعی در معرفی تجربهای است که امر مصاحبه با بیست و پنج سرباز قدیمی دارای تجربه شکنجه را از نگاه شکنجهگران بیان میکند.
شاهدان مورد نظر، سربازان فرانسوی حاضر در الجزایر بودند که به دلیل انجام خدمت سربازی و یا شغلشان، شخصاً با مسئله شکنجه برخورد کرده بودند. هیچ نهادی، افرادی را که آشکارا به این عمل پرداختهاند، گرد هم نمیآورد، چرا که شکنجه معیاری پیوند دهنده نیست. مبارزان قدیمی چهره خود را بیشتر با انکار این خاطرات میسازند تا با زنده کردن آنها.[6] بدین ترتیب گروهی نبود که با آن تماس برقرار کنم، اما شاهدانی بودند که، بی هیچ ارتباطی با یکدیگر، به هم میپیوستند. آنان را بر مبنای دو معیار اساسی، یعنی روابط شخصی و آرشیوهای مکتوب، یافتم. تنوع این دسته آخر در حد نامهها، اخبار نشریات، پروندههای قضایی و غیره متنوع است. از آنجا که ترجیح میدادم در عوض تعمق در روایاتی که با تبدیل به نوشتار، به روایاتی یخزده بدل شدهاند، به گردآوری منابع گوناگون بپردازم، سربازانی را که به نوشتن خاطرات خود همت گمارده بودند، از تحقیق حذف کردم. از طرفی هم، آرزو میکردم این مصاحبهها اولین بیان عمومی تجربههاشان باشد. ارتباطها از طریق نامهنگاری انجام شد و تنها از معدود افرادی پاسخی دریافت نشد. برخی از آنها به محض اولین تماس تلفنی شروع به بیان سؤالات کردند، و برخی دیگر منتظر زمان ملاقات حضوری شدند. در آخر، توانستم سربازانی را ملاقات کنم که در، تمام طول جنگ و در بخشهای گوناگون، حاضر بودند. یک چهارم این افراد ارتشی بودند و خاستگاه اجتماعیشان چون دیدگاه سیاسیشان متنوع بود. نیمی از ایشان، هماکنون در پاریس و یا حومه این شهر زندگی میکنند.
علیرغم روند سنتی شاهدان که در آن، هر یک، موضوع را به چند فرد دیگر ارجاع میداد، در اینجا هر ارتباط همچون بن بستی به نظر میرسید. اگر عدهای، برخی دیگر از سربازانی را میشناختند که به عنوان شاهد عینی وقایع و یا شکنجه گر، میتوانستند پاسخگوی سؤالهای اصلی باشند، از ترس بر ملا شدن گذشتهای حزن انگیز و خشونتبار، از دادن پیشنهاد مراجعه به آنها به من خودداری میکردند. در برخی موارد، آنها متعهد میشدند تا امکان ارتباطاتی نو را برایم فراهم آورند، اما روز ملاقات همواره با ناکامی همراه بود، چرا که شاهدان یکدیگر را نمیشناختند.
دومین معیار، اعزام داوطلبانه به ارتش[7] بود. آنان از موضوع تحقیق من بیخبر نبودند و حاضر بودند از شکنجه سخن بگویند. خشونت به عنوان بخشی از گذشتهشان پذیرفته شده بود البته بی آن که تداعی خاطرهای در جریان مصاحبه را در پی داشته باشد.
مصاحبه در خانه آنان و یا برای راویان شهرستانی، با ملاقات در یکی از اماکن عمومی پاریس انجام میشد، که معمولاً خود آنها انتخابش میکردند. بنابراین، محیط ملاقات همواره خانوادگی، خصوصی و یا خنثی بود. فرزندان یکی از شاهدان که در محل کارش پذیرای ما شد، کسانی در اطرافش بودند و با او کار میکردند. وجود دستگاه ضبط صدا از جانب همه پذیرفته شده بود، حتی کسانی که مجوز کاربرد مصاحبه در رسالهام را درخواست و امضا کرده بودند. من خودم را به عنوان کسی معرفی کردم که در محیط دانشگاهی مشغول تحقیق بر روی خشونتهای غیرقانونی ارتش و به ویژه شکنجه است. آنان سؤالات کمی از من پرسیدند، و تقریباً همیشه در باب ارتباط شخصیام با الجزایر و جنگ سؤال میکردند و گاهی در صدد آزمودن دانشم از موضوع بر میآمدند. اما نمیدانستند چه سؤالاتی از آنها خواهم پرسید، و من هم معمولاً نمیدانستم که آیا آنها الجزایریها را شکنجه کردهاند و یا فقط شاهدان خشونتهای اعمال شده از سوی دیگران بودهاند.
سعی کردم آنان را با طرز لباس پوشیدن یا سخنانم شوکه نکنم. در نخستین فرصت، حالتی بیطرف اختیار میکردم و القا میکردم میتوانم به هر چیزی گوش دهم[8]، از سویی این موضوع حقیقت دارد که «مصاحبهشونده محققش را انتخاب میکند، همانطور که محقق او را برمیگزیند.»[9] به هر حال، هنگامی که سؤالاتی مستقیماً مرا مورد خطاب قرار میداد، و یا هنگامی که همزاد پنداری ضروری مینمود، حفظ این وضعیت دشوار بود. در مقابل، سعی کردم در برابر صحنههای وحشتناک و یا تحریکآمیز واکنشی نشان ندهم تا اجازه دهم شاهدان افکارشان را بسط داده و حس و هیجاناتشان را آشکار کنند. انتخاب کلمات بیشک امری مهم بود. «رفتار خشونت آمیز»، «شکنجه»، «بازجویی اجباری»، [هیچ یک] بار معنایی یکسانی ندارند. این کلمات را با توجه به موقعیت شاهدان، یا از ابتدا و یا در جریان مصاحبه به کار میبستم و یا از کاربرد آن اجتناب میکردم. برای آزاد گذاشتن یک بازپرس ویژه شکنجه در پردازش دلایلش، هرگز واژه «شکنجه» را در مقابل او ادا نکردم، بلکه فقط از «بازجوییها»، «روشها» و «دیگران» با او صحبت کردم، بیآنکه سخنش را متوقف کنم. چرا که مسئله بر سر جلب اطمینان کسی است که صحبت کردن دربارهی موضوع مورد نظر را پذیرفته است، و نه قضاوت کردن او. احتمال چنین رفتاری در گفتمانی که به عنوان امری خطیر، نفوذ در آن سخت به نظر میرسید، هشداری برای کار به نظر میرسید.
ادامه دارد...
منبع:
Raphaëlle Branche (Université de Reims), "Les entretiens avec d'anciens soldats: une source pour l'histoire de la torture pendant la guerre d'Algérie", in: La guerre d'Algérie au miroir des décolonisations françaises, Actes du colloque en l'honore de Charles-Robert Ageron, Paris, SFHOM, 2000, pp. 593-606.
[1] در روزهای بزرگداشت شارل-رُبر آژِنُن، مایل بودم مسئله شهادت(گواهی) و تاریخ را یاد آور شوم، که اغلب در سمینارهای آیاچتیپی مورد بحث بود. بخش اعظم این متن به اول شخص نوشته شده، چرا که فهم روشهای به کار رفته با حذف هویت مؤلفان، غیرممکن به نظر میرسید.
[2] برای سایر مجموعههای نگهداری شده در بخش تاریخی نیروی زمینی ارتش، نتایج درخواست بررسی تخطی کمتر ثمربخش بود.
[3] در واقع، بحث بر سر قربانیان درد و رنج است. در اینجا به تمایزی اشاره میکنم که پل ریکور در مقالهای به تاریخ 18-14 فوریه 1998 میان درد و رنج در نظر میگیرد: «واژه درد برای اشاره به حالات حسی و واقع در اعضای خاصی از بدن و یا تمام بدن، به کار برده میشود و واژه رنج به حالاتی در ارتباط با تفکر، زبان، رابطه با خود و با دیگری، ارتباط با احساس، با مسائل، اطلاق میگردد.»
"La souffrance n'est pas la douleur", in: "Souffrances, corps et âme épreuves partagées", Autrement, février 1994, p.54.
[4] این به معنای ضربه روحی احتمالی وارد شده به سربازان حاضر در آنجا نیست.
[5] در اینجا باید به دو اثر اشاره کرد:
Danièle Voldman (dir), La bouche de la vérité? La recherche historique et les sources orales, Paris, CNRS, Les cahiers de l'IHTP, n˚ 21, novembre 1992 et Renaud Dulong, Le témoin oculaire. Les conditions sociales de l'attestation personnelle, Paris, Édition de l'EHESS, 1998.
[6] این وضعیت، وضعیت سربازان اتریشی وِرمانش را بیاد میآورد، که گِرترود کرشبُمر مورد مطالعه قرار داده است.
Gertrud Kerschbaumer, "Que queda del heroism? Crimenes de guerra y silencios", Historia, Anthropolgia y Fuentes orales, n˚ 20, 1998/2.
[7] آنان، طبق تعریف رونُد دولُن، شاهدان عینی بودند: «شاهد عینی بودن، آنچنان تماشاچی حادثه ای بودن نیست تا اذعان به دیدن آن.»
Renaud Dulong, op. cit., p. 12
[8] بیطرف بودن در اینجا به معنای بیطرفی دوستانه است و نه ظاهری که در حقیقت، نمیتواند معنای دیگری جز غیاب پژوهشگر داشته باشد.
[9] Michaël Pollak, «La gestion de l’indicible », in: Actes de la recherche en sciencessociales, n°62-63, juin 1986, p.31.
تعداد بازدید: 5963
http://oral-history.ir/?page=post&id=5861