تعامل انسان و تاریخ
پابلو پوتزی*
مترجم: صدف عابدی
15 مهر 1394
چکیده: طی دو دهه اخیر، پژوهشگران بسیاری در آرژانتین به مطالعه گروهکهایی پرداختند که فعالیت خود را از اوایل دهه 1970 آغاز کرده بودند. فقدان آرشیوهای اطلاعاتی و عدم دسترسی به منابع موجود، اکثریت این پژوهشگران را مجبور ساخت تا به خاطرات و منابع شفاهی، به عنوان منابع کلیدی تحقیق، رجوع کنند. در نتیجه استفاده از تاریخ شفاهی در این زمینه از نظر کیفیت بسیار متفاوت بوده است اما در مواردی، اسناد بسیار غنی در اختیار ما گذاشته است.
این مطلب حاوی اطلاعات حاصل از پژوهشها و مقایسه آنها با تحقیق فعلی است. هدف این است که از این راه برخی از مشکلات و مزایای موضوعات مورد بحث بررسی شوند. این مقاله به طور خاص، از دو جنبه تشکیل شده است؛ ذهنیت پژوهشگر و ذهنیت پژوهششونده. در نتیجه این تحقیق درباره گروهکهای آرژانتینی به محلی کلیدی برای بازنگری موضوع احیای خاطرات و استفاده از آنها در بافت سیاسی تبدیل میشود.
کلمات کلیدی: گروهک، مبارزه مسلحانه، اظهارات، آرژانتین، ذهنیت
هفته گذشته بخش نخست این مقاله تقدیمتان شد و اینک بخش دوم و پایانی آن را میخوانید.
از دادههای بالا موضوع مهمی به وجود میآید؛ اینکه این حزب موفق شد تعداد قابل توجهی از مردان و زنان کارگر را به سمت خود بکشاند که خیلی از آنها به نحوی طرفدار پرون و عدالتخواهی او بودند. در مجموع، منابع تکثیرشده نشان میدهند که برای بسیاری از این کارگران حرکات نظامی در حزب انقلابی کارگران- ارتش انقلابی خلق با گرایشات پرونیستی آنها در تضاد آشکار نبوده است. شاید به دلیل اینکه، مثل خیلی از آرژانتینیهای دهه 1970، چسبیدن به پرونیسم و یا رادیکالیسم بیشتر یک رسم خانوادگی یا یک حس بود تا یک ایدئولوژی سیاسی. بدین ترتیب تعداد بسیار زیادی از فرزندان خانوادههای ضد پرونیسم در آن دوره به گرایشات انقلابی پرونیستی نزدیک شدند و همچنین خیلی از کارگران پرونیست به احزاب چپ گرویدند. به طور خاص درباره حزب انقلابی کارگران- ارتش انقلابی خلق میتوان گفت که اظهارات نشان میدهند که تعداد فراوانی از نظامیان این سازمان کارگرانی با ذهنیت شخصی یا خانوادگی پرونیستی بودند. در حقیقت، تمام تشکیلات سیاسی پرونیستهایی را فراخواندند که در واقع پرونیست نبودند؛ عده زیادی از مردم بدون هیچ ذهنیت سیاسی قبلی.
مسائلی که بیان شد ما را به موضوع خشونت باز میگرداند. یک محقق به نام سرخیو بوفانو اینگونه نظر میدهد که: "بالا گرفتن خشونت، استفاده از سلاح، حتی وجود یک اسلحه در کشوی میز که همیشه آماده شلیک باشد هیچ کاری به جز تغییر روابط انسانی نمیتوانست انجام دهد."[1] شبیه به نظر بوفانو، در خیلی از آثار به نظر میرسد که خشونت به یک باره از دست اندیشههای جوانی پیرو چهگوارا به آسمان صاف و آبی یک جامعه آرام و زیبا افتاد و البته اینکه مردم عملیات مسلحانه را رد میکردند، مخصوصاً بعد از سال 1973. این نگرش یک نوع نگرش ضد تاریخی است چرا که تاریخ آرژانتین و به طور کلی آمریکای لاتین با خشونتهای سیاسی گره خورده است. علاوه بر کشتار مردم بومی، انتخابات نیز همیشه با درگیری و تیر اندازی همراه بوده. حداقل تا سال 1946 که اینطور بوده است. حتی هر حزب سیاسی تجهیزات مسلحانه خودش را داشت که معمولاً برای دفاع از خودشان به کار میرفت. تجهیزات حزب کمونیست آرژانتین شناخته شده است. نباید فراموش کرد که کماندوهای افراطی و سوسیالیست که بعد از سال 1955 به سندیکاها حمله کردند، گروههای مسلح بودند. اتحادیه معروف پاتوتا نیز به همین ترتیب. سازمانهای پرونیستی مثل س.د.او (CdeO)، محافظ شمشیر و یا س.ان.او (CNU) همه، تجهیزات مخصوص به خود را داشتند.
ویژگی اصلی گروهک استفاده از خشونت سیاسی نبود بلکه مبارزات مسلحانه آنها به عنوان راهی شناخته میشد برای به دست آوردن قدرت و یک تغییر انقلابی اجتماعی در جامعه. همه آنهایی که حزب را به خاطر خشونت نقد میکنند در واقع از آن به دلیل انقلابی بودن و تبدیل شدن به یکی از گزینههای حقیقی کسب قدرت انتقاد میکنند. همه گروههای مسلح، انقلابی نبودند همان طور که همه آنهایی که در پی انقلاب بودند، مسلح نبودند. این مسأله کاملاً روابط انسانی را در هر سازمان و همچنین در مجموع جامعه تغییر میدهد.
تفاوت بین افسانه و حقیقت برای درک این مسأله مهم است که تشکیل گروهک به دلیل نابهنجاری در جامعه نبوده است بلکه محصول گرایشها و عقاید عمیق در جامعه آرژانتین است. در تمام دهه 1955 تا 1965 بحث در میان نظامیان بر سر موضوع قدرت بود. این یکی از مواردی است که از اثر گابریل روت درباره ارتش حزب خلق[2] استنباط میشود. خورخه ماستی موفق شد یک تجهیزات محلی نوپا راه بیندازد و برای پروژههای فوکالیستی خود چندین نظامی را به کار گیرد. در بین اظهاراتی که روت جمعآوری کرد آنچه بیش از همه جالب است اینکه، در 1963 پیشنهاد تشکیل یک گروه نظامی در سالتا بر روی فدراسیون کمونیستهای جوان و حتی کسانی که نه اهمیت میدادند نه ملحق میشدند و نه حزب را به عنوان یک گروه دیوانه یا خرابکار قضاوت میکردند، تأثیر زیادی گذاشته بود. عین همین ماجرا در اثر ارنستو گونزالس به نام تاریخ تروتسکیسم[3] نیز دیده میشود که در آن عدم استفاده بنگوچا مشهور به واسکو را از کلماتی مثل کارگر، تاریخ گروههای پرونیستی انقلابی و یا حزب کمونیست تحلیل میکند. به طور کلی، فشار زیاد و موضوع مبارزه مسلحانه به عنوان راهی برای به دست آوردن قدرت همیشه مورد بحث و بررسی بوده است حتی خیلی قبل از زمان تشکیل گروهکهای نظامی دهه هفتادی[4]. و البته این بحثها فقط مختص به طبقه دانشجو و یا متوسط نبوده است. در روساریو کارگرانی که بعداً، در 1969، کماندو چهگوارا را درست کردند، سالها بود که برای تشکیل یک گروهک بومی به عنوان راهی برای قدرت به بحث و برنامه ریزی میپرداختند.[5] بنگوچا و نیروهای مسلح انقلاب ملی ارتباطات قوی با طبقههای کارگری داشتند[6] همچنین شکرکاران توکومان در اطراف سانتوچو برای مبارزه مسلحانه برنامهریزی میکردند[7].
از طرفی، تمام موارد قبل به اوضاع جهانی نیز مربوط بود. همه تحقیقات روشن میکنند که هم انقلاب کوبا، هم جنگ ویتنام، همچنین مبارزات آزادیخواهانه آفریقا، عقاید چهگوارا، کامیلو تورس و کارلوس ماریگلا بسیار مهم تر از "فرانسه 68"[8] بودند که امروزه بسیار سر زبانها افتاده است. اما این برای اثبات این پدیده کافی نیست. درست است که مثال زدن تجربههای مختلف جالب و مهم است اما برای توضیح اینکه چرا این همه از مردم و همه از اقشار متفاوت برای گرفتن قدرت به مبارزه پرداختند، کافی نیست. به طور واضح اصل ماجرا این است که نمونههای بینالمللی برای به دست آوردن تجربه و یا حداقل درک کردن احساس قشر فعال و مبارز جامعه آرژانتینی به درد میخورند. برای بسیاری از هم نسلهای من تاریخ سیاسی آرژانتین در واقع خشونتهای پیاپی به اراده مردم بود. بدین ترتیب راه مسالمت آمیزی که به سوسیالیسم ختم میشد، رویایی دست نیافتنی بود که بورژوازی هرگز اجازه تحقق آن را نمیداد. این مسأله از نظر قانونی در تاریخ آرژانتین حمایت میشد و سپس در کودتا علیه سالوادور آلنده در شیلی نیز همین جریان به وجود آمد. داشتن کشوری بهتر و عادلانهتر ممکن بود اما تنها با سرنگون کردن قدرتمندان در یک مبارزه آشکار. اگر در یک جمله این مسائل را توضیح دهیم باید بگوییم: خشونت اقشار پایین دست جامعه پاسخی بود به خشونتهای بالا دستان. در نتیجه این مفهوم برای بسیاری از افراد قابل درک و پذیرفتنی بود حتی اگر خودشان نقشی نداشتند و در آن شرکت نمیکردند. به همین خاطر بود که گروهک خیلی بیشتر از آنچه امروز تحلیلگران تاریخ رسمی تأیید میکنند طرفدار داشته است؛ چه قبل و چه بعد از 1973[9].
بخش بزرگی از این موضوع به مسأله دموکراسی در آرژانتین مربوط میشود. در آن دوران مجلس انتخابی که از 1880 دستخوش ممنوعیتها و محدودیتهای متفاوتی بود، یک مفهوم دموکراتیک نبود. مبارزات دموکراتیک در واقع بازگشتی بود به قیامهای رادیکال سه گانه، به مبارزات آنارشیستها، به اعتصابهای خشمگینانه کمونیستها در دهه 1930، به مقاومتهای پرونیستی و البته به قیام کوردوبازو. انتخابات برای مبارزات مردمی یک فتح محسوب میشد اما از درون دولتی مردمسالار به وجود نیامده بودند. بدین صورت وقتی یکی از موارد در مستند شکارچیان رویا ادعا میکند که مونتونروس بر سر قانون اساسی جدل میکردند، در حال نشان دادن نگرشی ضد تاریخی است چون این مطلب خاطرات را زنده میکند. نه مجموعه منابع و نه مستندهای در دست، ما را متوجه این موضوع نمیکنند که برخی از این گروهکها بر سر نوعی از قانون اساسی دعوا میکردند که حق رأی را محدود میکرد، روابط کاپیتالیستی را دوام میبخشید و از مجلس سنا و مکتبهای انتخاباتی به عنوان پایههای استحکام بخش قدرتمندان استفاده میکرد. کسانی که حزب انقلابی کارگران را به عنوان ضد دموکراسی بودن نقد میکنند، فراموش کردهاند که این حزب در انتخابات 1965 شرکت کرد، موفقیتهای گوناگونی به دست آورد و اصلاحات مهمی را به مجلس پیشنهاد کرد تا قدرت از دست رفته در کودتای 1966 را ببیند. همین موضوع را میتوانیم درباره مونتونروس نیز بگوییم. چون در مرکز پیروزی انتخاباتی پرونیسم در 1973 بودند، با فتنه ازیزا مقابله کردند و با کودتای درباری که باعث استعفای رئیس جمهور هکتور کمپورا شد به مخالفت پرداختند.
اما علاوه بر اینها، همانطور که پیش تر گفتم، هدف نهایی گروهکها به دست آوردن قدرت برای انجام انقلاب سوسیالیستی بود. بین آنها، در مفهوم واژه سوسیالیسم، در استراتژیها و ارزشگذاری پرون در رسیدن به این هدف اختلاف نظر وجود داشت اما در اصل هدف شکی نبود. طبق تمام اظهارات موجود، انتخابات 1973 از نظر قشر وسیعی از فعالان احزاب به عنوان لحظهای قبل از بازگشت طبقه بورژوا با یک کودتا برای اعمال خشونت بر علیه اراده مردم شناخته میشود. بدین ترتیب آنچه رخ میدهد این است که گروهک دموکراسی را تأیید میکرد و با ارزش میدانست اما تعریف آن از این واژه برابر بود با اصطلاح "اراده مردم". در این راستا مجلس کاپیتالیستی، در بهترین حالت، یک دموکراسی محدود شده بود. در عوض، دموکراسی گروهکها بر پایه جنبش مردمی و ساختارهای سازمانی با ویژگیهای قدرت دو جانبه تعریف شده بود که شامل این موارد میشد: هیئتهای محلی، اتحادیههای صنفی و دانشجویی، کمیتههای پشتیبانی و بینهایت اشکال دیگری از سازمانها که اجازه میداد ساختارهایی بر پایه قدرت مردم و به صورت کاملاً دموکرات تشکیل شود. نگرش فعلی بر پایه موفقیتهای دموکراسی آلفونسینیستی است که نتیجه نابودی امکان برقراری دموکراسی مردمی بوده است.
از سوی دیگر، طبق نظر خیلی از تحلیلگران، پرونیسم نشان داد که اعتبار خود را حفظ کرده است[10]. در حقیقت آنچه از تحقیقات به چشم میآید این است که پرونیسم از باطن از هم گسیخته بوده است و فقط شخصیت پرون میتوانسته کمی در آن نظم و ترتیب برقرار کند. تقسیم شدن مردم بین چپها، میانه و راستهای پرونیست پدیده جدیدی بود که بعد از کودتای 1955 به وجود آمد. در همین زمان، عزل کردن سردمداران مختلف از نژاد پرونیسم در جنبش نه تنها شکست پرونیسم را نشان میدهد بلکه از طریق آن میتوان فهمید که حرکت چپ فقط محدود به حواشی ماجرا نبوده است. در 1960 چپهای مارکسیست به یک حزب PCA و چند گروه کوچک تروتسکیست محدود میشدند. در 1973 چپها شاخه وسیعی از سازمانها بودند. کاملاً مشخص است که اوایل قدرت انتخاباتی قوی نداشتند البته به جز PCA اما آنچه واقعاً جریان دارد این است که در حدود سال 1975، جمعیت فعالان کارگری که به چپ میگرویدند، مسلح یا غیرمسلح، به اندازه یک رود بودند.
به هر صورت، در این نوع موضوعها همیشه خطر این وجود دارد که فقط نیمه پر لیوان را ببینیم نه نیمه خالی. در آخر باید بگوییم که میلیونها کارگر آرژانتینی و پرونیست نیز بودند که با گروهکها پیوند نخوردند. در اینجا باید به دو مسأله توجه کرد که باهم متفاوت هستند. اولین موضوع اینکه اگر خیلی از افراد به گروهک نپیوستند به دلیل این بود که پرونیست بودند. فرضیه من این است که اکثر کارگرانی که خود را پرونیست میدانستند، سواد سیاسی کافی نداشتند. به همین دلیل نه به حزب انقلابی کارگران ملحق شدند و نه به هیچ سازمان دیگر. در نتیجه اندیشههای پرونیستی آنها هیچ تغییری ایجاد نکرد. ملحق شدن به سازمانهای چپ مارکسیستی و پرونیستی، در کل، سطح قابل اعتمادی از سواد سیاسی یا علاقه به سیاست را به وجود میآورد. بدون شک، همه کارگرانی که به این سازمانها نزدیک میشدند درباره سیاست سطح دانش بالایی نداشتند. بدین ترتیب آنچه که مردم را روان میکرد، پرونیسم نبود بلکه سطح پایین سیاستمداری بود. اما در مواقع اوج جمعیت یا قیامهای انقلابی، آنهایی که نقش فعالانهای دارند اقلیت جمعیت هستند.
از این موضوع به مسأله دوم میرسیم؛ اینکه تعداد کارگران و درصد نهایی آنها که به گروهک نزدیک شدند مهم نیست بلکه مسأله مهم میزان کارگران سیاسی است و اینکه آیا پیوستن افراد به گروهک روند رو به رشدی داشته یا خیر. برای مثال دادهها نشان میدهند که همکاری کارگران با حزب انقلابی از بعد از 1972 افزایش داشته است و در 1975 رقم قابل توجهی بوده است. نشانههای کلی معلوم میکنند که این روند در مورد تقریباً تمام سازمانهای دیگر نیز که در آن دوران خود را انقلابی مینامیدند، صدق میکند. مشخص است که در نیمه اول دهه 1970 جریان تندی به راه افتاد که در آن کارگران سیاسی به چپ گرویدند، چه مارکسیستها و چه پرونیستها[11]. مسأله بعدی این است که چه سهمی از این کارگران سیاسی به گروهک انقلابی کارگران ملحق شدند. در قالب تحقیقات انجام شده تا این زمان، غیر ممکن است بتوان آن را با صراحت کامل بیان کرد به این دلیل که لازم بود تمام تحقیقات انجام شده درباره حزب انقلابی کارگران برای تمامی سازمانهای دیگر نیز انجام شود. بدین ترتیب، با توجه به اینکه حزب انقلابی کارگران - ارتش انقلابی خلق یک گروهک مارکسیستی بود، حدس میزنیم که سطح سیاستمداری و تعهدی که از یک کارگر پرونیست سیاسی درخواست میکرد بیشتر از آنی بود که یک سازمان برای پیوستن چپهای پرونیست به خود میخواست. در نتیجه پیوستن یک کارگر به حزب انقلابی کارگران نه تنها از نظر کمیت بلکه از نظر کیفیت نیز مهم بود.
با تحقیق درباره فعالیتهای زیرزمینی گروهک در آرژانتین بین سالهای 1966 تا 1976 مجبور بودم بار دیگر راجع به بخش بندیها، روشها، پیش بینیها و اشکال گمانه زنیهای تاریخی زندگی کارگران فکر کنم. شمار کارگران پرونیستی که برای حزب انقلابی کار میکردند، نشان میدهد که آنها، علی رغم ایدئولوژی فرضی خود، زیاد هم ضد کمونیستها نبودند. آنچه من برداشت کردم این بود که روند سیاسی شدن افراد به شخصیت انسانی خودشان و تجربیات سیاسی هر نظامی در درون خودش بستگی داشت. به این صورت، شکی به وجود میآید که برای طبقه کارگر، کلاسیسم یک موضع ایدئولوژیک نبوده بلکه بیشتر یک رویه اجتماعی بوده است.
اگر طبقه کارگر به طور یکدست گروهک را کنار نگذاشته بودند و اگر اثبات نمیشد که همکاری کارگران سیاسی با سازمانهای مسلح هربار بیشتر بوده است، باید برای خودم پاسخی پیدا میکردم در جواب اینکه چرا گروهکی با اعضای زیاد، رو به رشد، جنگنده و داشتن حمایت نسبی مردم در بستری یک و نیم ساله از سرکوبها سقوط کرد. بدون شک سرکوبها وحشیانه بوده اند و حتماً گروهک نیز خطاهایی مرتکب شده بوده است. اما به این شکل ادامه پیدا نکرد زیرا در کلمبیا، نیکاراگوئه، السالوادور یا گواتمالا تشکیلات مسلح انقلابی پس از زمان سقوط نیز به حیات خود ادامه دادند؛ دقیقاً همان طور که در آرژانتین اتفاق افتاد. حتی تجربه حزب چپ انقلابی شیلی با گروهک نتلوم[12] یا حزب کمونیست با جبهه ملی مانوئل رودریگز نشان دادند که در بین قدرتهای دیکتاتور نیز میتوان سر بلند کرد و عملیات مسلحانه را گسترش داد.
این مسائل باعث سر بر آوردن مجموعه سؤالاتی میشود که به هوشیاری و فرهنگ جامعه آرژانتین مربوط میشوند. بر خلاف برداشتهایی مانند نظرات نستور گارسیا کانکلینی[13] یا نظرات مارسلو کاواروتزی[14]، من متوجه شدم که در آرژانتین فرهنگ چپگرایی به صورت زیرزمینی تداوم داشته و با خرد جمعی مردم گره خورده بوده که در جامعه و حتی در جمعیتهای خُرد نیز نفوذ داشته است. این فرهنگ سطحی از آگاهی درون خود دارد که دوام چپگرایی سازمان یافته را با وجود سرکوبها ممکن میساخته و علاوه بر این، کمک میکند به توضیح سماجت و ماندگاری درگیریهای اجتماعی در طول زمان[15]. اما در عین حال، کاپیتالیسم آرژانتینی بین سالهای 1943 تا 1967 برای بسیاری از مردم موفقیت آمیز و باعث پویایی جامعه و به وجود آمدن رفاه اقتصادی بود. تقابل بین این دو نوع خرد جمعی ساختار احساسی تولید میکرد که از خانواده پوپولیسم بود و به بقای پرونیسم کمک میکرد. همچنین باعث به وجود آمدن حرکتهای دفاعی در برابر رفاه اجتماعی میشد که کاملاً دموکراتیک و ضد دیکتاتوری بود. بدین ترتیب، یک رویه پوپولیستی در معنای اعتماد به امکان وجود کاپیتالیسم انسانیتر عمیقاً سیاست آرژانتین را در بر گرفته بود و حتی چپهای کمونیست از این قاعده مستثنی نبودند.
از این موارد به نظریههایی درباره رهبران نظامیان میرسیم. برای خیلی از کسانی که درباره این موضوع مطلب نوشتهاند، ماجرا اینطور به نظر میرسد که همین رهبرها مستقیماً گروهک را به سمت سقوط کشاندهاند. مارتین اندرسن[16] ادعا میکند که ماریو فیرمنیچ، از رهبران مونتونرو، یکی از مأمورین سازمانهای اطلاعاتی بوده است. ارنستو گونزالس ما را به نوشته سانتوچو تحت عنوان "نا امیدی خرده بورژوازی" ارجاع میدهد[17]. ماریا خوزه مویانو[18] گروهک و رهبران آن را "سربازان از دست رفته" میداند که در واقع تحریفی از تشبیه رودولفو والش است. فلاسکمپ اینطور بیان میکند که: "میدانیم که رهبران سیاسی که مردم را از مطالبات پیشرو و آوانگارد دور نگه میداشتند، همواره در تلاش بودند که مجموعه مردم را به تحمل بدترین شرایط مجبور کنند..."[19] نتیجه گیری بر پایه عملکرد تنها یک فرد توضیحات کمی در اختیار ما میگذارد؛ اول از همه به این دلیل که از اظهارات و منابع مختلف این طور اثبات میشود که رهبران هر سازمان نمایندههای قانونی بودند و بعد از آن، بیش از همه به این علت که یک سازمان چیزی بیشتر از رهبری آن است. میتوان به افرادی مثل فیرمنیچ و سانتوچو انتقاد کرد (که در حقیقت خیلی هم دور از انتظار نیست) اما باید بستر تاریخی و سیاسی و همچنین مسیر مشخص هر سازمان را نیز در نظر داشت.
آنچه اظهارات موجود به وضوح مشخص میکنند این است که تمرکز قدرت رهبران گروهکها بر وجود جنگ مسلحانه و سرکوب بنا میشده است. هر نهاد سیاسی و هر جامعهای ویژگیهای تقسیم قدرت مخصوص به خود را دارد که باعث ادامه حیات و پویایی جامعه میشود و پارامترهای تشکیل قانون را به وجود میآورد. قوانین احزاب از بستر حقیقی توسعه عملیاتهایشان ساخته میشود. این مسأله برای توجیه برخی رفتارهای مشخص آنها نیست بلکه توضیحی است برای درک بهتر اینکه چرا نظامیان آن دوران خود را مستبد نمیدانستند.
مشخص است که مطالعه بر روی تجربیات احزاب به تازگی آغاز شده است. تحقیقاتی که تا به حال انجام شده اند به ما اجازه میدهند که از پایه به بازسازی نظریهها بپردازیم، برداشتهایمان را تصحیح کنیم و در بعضی موارد از افسانه ساختن دست برداریم. به این ترتیب، مجموعهای از شک و تردیدها برای ما به وجود میآید که تنها با تحقیقات گسترده و از روشهای خلاقانه برطرف خواهند شد. در حال حاضر تنها کمی بیشتر میدانیم که چه کسانی نظامیان احزاب آرژانتین را تشکیل میدادند. با این شناخت میتوان به بازسازی یا دست کم زیر سؤال بردن فرضیههایی پرداخت که تا قبل از این درباره تاریخ و جامعه آرژانتین وجود داشته است.
به طور خلاصه، گسترش تحقیقات باعث میشود شانس این را داشته باشیم تا علایق زندگی، نگرش و احساسات کسانی که بر روی آنها مطالعه میکنیم را بیدار کنیم. علاوه بر این، این علایق با یک هدف کاملاً سیاسی نیز ترکیب شدهاند: نجات روند تاریخی که اوج فعالیت سازمانهای مسلح آرژانتین را در سالهای 1969 تا 1976 به وجود آورده بود. نه علایق و نه هدف سیاسی این ماجرا منافاتی با جدیت تاریخی ندارند. به قول ویکتور هوگو آکونیا: "یک بار شنیدن صدای بیصداها، شاید نوشدارویی باشد برای تفکراتی که در آمریکای لاتین عادت داریم از آنها بسازیم."[20] جدا از مسأله تفکرات غلط، تاریخ شفاهی اجازه میدهد که به نگرش انسانیتری از یک سوژه تاریخی برسیم و همچنین تعامل بین انسان و تاریخ را هر بار بیشتر افزایش میدهد.
* دکترای تاریخ، مدیر برنامههای بخش تاریخ شفاهی دانشکده فلسفه و ادبیات دانشگاه بوینوس آیرس، آرژانتین
منبع:
TESTIMONIOS, Revista digital de la Asociación de Historia Oral de la República Argentina, Año 2 Nº 2 – Invierno 2011, Publicación Científica y Periódica de Historia Oral, INVIERNO 2011, pp:1-15.
[1]Sergio Bufano. “La vida plena”. Lucha armada 1, (enero-febrero 2005), pág. 23.
[2] Gabriel Rot, 2000.
[3] Ernesto González, coordinador. El trotskismo obrero e internacionalista en la Argentina. Tomo 3, Vol. 1. Buenos Aires: Editorial Antídoto, 1999.
[4] Sergio Nicanoff y Axel Castellano. Las primeras experiencias guerrilleras en la Argentina. Cuaderno de Trabajo No. 29. Buenos Aires: Centro Cultural de la Cooperación, 2004.
[5] نگاه کنید به:
Laura Pasquali. “Los desafíos de una sociedad convulsionada: los comandos armados en los orígenes de la guerrilla marxista en Rosario”. Taller. Revista de Sociedad, Cultura y Política, Vol. 7, No. 21 (Buenos Aires): noviembre 2004.
[6] نیکانوف و کاستیانو، 2004.
[7] پوتزی، 2001.
[8] در حقیقت، حرکتهای 68 فرانسه به ندرت در اظهارات به عنوان یک فاکتور سیاسی پدیدار میشوند.
[9] Pablo Pozzi y Alejandro Schneider. Los setentistas. Izquierda y clase obrera: 1969-1976. Buenos Aires: EUDEBA, 2000.
[10] برای مثال نگاه کنید به:
Carlos Flaskamp. “En respuesta al artículo de Gabriel Rot”. Lucha armada 2 (abril-mayo 2005), pág. 105.
[11] پوتزی و اشنایدر، 2000.
[12] نگاه کنید به اثر جالب کمیته خاطرات نتلوم:
Guerrilla en Neltume. Una historia de lucha y resistencia en el sur chileno. Santiago de Chile: LOM Ediciones, 2003.
[13] Néstor García Canclini. Culturas híbridas. Buenos Aires: Editorial Sudamericana, 1992.
[14] Marcelo Cavarozzi. Autoritarismo y democracia (1955-1983). Buenos Aires: CEAL, 1983.
[15] نگاه کنید به پوتزی و اشنایدر 2000. و همچنین:
“Conciencia y cultura izquierdista en la Argentina”. Ponencia, V Jornadas de Sociología “Argentina: Descomposición, ruptura y emergencia de lo nuevo”, Facultad de Ciencias Sociales, Universidad de Buenos Aires (Buenos Aires: 11 al 16 de noviembre)
[16] Martin Andersen. Dossier secreto. El mito de la guerra sucia. Buenos Aires: Editorial Planeta, 1993; págs. 277 y 418.
[17] Ernesto Gonzáles, 1999.
[18]María José Moyano. Argentina´s Lost Patrol. Armed Struggle, 1969-1979. New Haven: Yale University Press, 1995.
[19] فلاسکمپ، 2005، ص 105.
[20] Víctor Hugo Acuña Ortega, "Fuentes orales e historia obrera: el caso de los zapateros en Costa Rica"; Secuencia, Revista Americana de Ciencias Sociales 13 (México: Instituto Mora, enero/abril 1989); pág. 172.
تعداد بازدید: 5562
http://oral-history.ir/?page=post&id=5753