در کربلای4 ما خط را شکستیم، اما...
گفتوگو و تنظیم: سارا رشادیزاده
31 شهریور 1394
اشاره: در حاشیه دویست وشصتمین برنامه «شب خاطره» که به خاطرهگویی سه تن از غواصان عملیات کربلای 4 اختصاص یافت، با یکی از این غواصان به نام «کریم مطهری» فرمانده گردان غواصی گردان جعفر طیار از لشکر انصارالحسین(ع) همدان به گفتوگو درباره نقش غواصان در دفاع مقدس و بازخوانی خاطرات عملیات کربلای4 پرداختیم.
آقای مطهری ابتدا کمی از خودتان برایمان بگویید.
من کریم مطهری مؤید، اهل همدان و متولد سال 43 هستم.
چطور وارد جریان انقلاب و جنگ شدید؟
دایی، پدر و برادرم از فعالان انقلاب بودند، من هم که آن زمان (سال 57) نوجوان بودم، از همان اوایل عضو کمیته انقلاب اسلامی و بعد وارد گروههای حزباللهی شدم. علاوه بر این مدت زیادی در دبیرستان با شهید چیتسازیان همکلاس بودم و شبها به همراه ایشان به عنوان نیروی کمکی به سپاه میرفتیم.
بعد از فرمان تشکیل بسیج (در 5 آذر سال 58) نیز من به همراه شهید امیر ایلگلی که پسر داییم
بود، از نخستین نفراتی بودیم که به عضویت گروههای بسیج در همدان درآمدیم. آن زمان مسئول بسیج گروه ما شهید حسن مرادیان بود.
پس از شروع جنگ خیلی از دوستانم از جمله پسرداییم جزو نخستین نیروهایی بودند که از همدان به جبهه رفتند؛ اتفاقاً همان زمانموضوع درگیری با گروهکها پیش آمد و ما درگیر حل و فصل آن شدیم؛ در نتیجه اواخر سال 60 توانستم در جبهه جنگ حضور بیابم.
چطور شد که به سراغ غواصی رفتید؟
پس از رفتن به جبهه، به مدت حدود چهار سال جزو نیروهای اطلاعات عملیات بودم. قاعدتاً بچههای اطلاعات عملیات به دلیل ماهیت کاریشان، همه کارها را از شنا تا خنثی کردن مینها را بلد بودند و نیروهایی ورزیده میشدند.
در آن دوران، شهید چیتسازیان به عنوان فرمانده ستاد عملیات مشخص شده بود که کار نیروسازی و کادرسازی لشکر و همچنین تأمین گردانهارا بر عهده داشت.
تابستان سال 65 بود که حاج مهدی کیانی، فرمانده لشکر، از شهید چیتسازیان خواست تا یک نفر را برای فرماندهی غواصان لشکر انصارالحسین(ع)معرفی کند و شهریور ماه همان سال (65) بود که ایشان من را معرفی کردند.
در کدام عملیاتهای غواصی کردید؟
در بدو ورود به جمع غواصان لشکر انصارالحسین(ع) پیوستم و 10- 15 روز بعد، درعملیات جزیره مجنون در20 شهریور 65 شرکت داشتم و پس از آن هم در عملیاتهای دیگر به غواصی ادامه دادم.
دورههای غواصی را کجا گذراندید؟
ما آموزش کلاسیک به آن معنا نداشتیم؛ بلکه به دلیل اینکه دائم در جزیره بودیم، خود به خود بچههای اطلاعات عملیات، غواص شده بودند.
از سوی دیگر آقای جامبزرگ را به عنوان مربی مشخص کرده و برای آموزش دورههای تکمیلی غواصی به شمال فرستاده بودند که ایشان پس از بازگشت در جزیره آموزشهای خاص غواصی هم به ما داد.
در چند عملیات به عنوان غواص حضور داشتید؟
به عنوان غواص در دو عملیات جزیره مجنون و کربلای4 حضور یافتم و پس از آن هم در عملیاتهای دیگر با بچههای غواص شرکت میکردم، اما دیگر غواصی نمیکردم.
از شب قبل از عملیات کربلای4 بگویید؟ احتمال میدادید که این عملیات با شکست مواجه شود و یا شایعهای از شکست در میان گردان پیچیده بود؟
ما به دنبال شکست و پیروزی نبودیم، به عنوان تکلیف به موضوع نگاه میکردیم و با خود میگفتیم که امشب باید عملیات را انجام دهیم و این تفکر را که مکلف به انجام عملیات هستیم، نه نتیجه، را از امام یاد گرفته بودیم. همه بچهها از لحاظ جسمیو معنوی به اوج مهارت رسیده بودند و آمادگی کامل برای انجام عملیات داشتند.
روحیه بچههای گردان شما چطور بود؟
قبل از عملیات کربلای4 تمام لشکرها، از جمله لشکر ما، طرح عملیات خود را مشخص کرده بودند. موقعی که وارد آب شدیم، جریان آب شدید بود، آب ما را بارها برد، اما بچهها با توانمندی در مقابل شدت جریان آب مقاومت میکردند. بعد از اینکه در گرداب افتادیم و به زحمت از گرداب نجات پیدا کردیم، یکی از افراد گردان به نام، شهید قدرتالله نجفی، فیناش (fin، کفش غواصی) را در گرداب از دست داده بود، اما هرچقدر به بچههای گردان التماس کرد هیچ کس حاضر نشد که فین خود را به او دهد، چرا که همه میخواستند در عملیات شرکت کنند و بدون فین نمیشد از عرض رودخانه عبور کرد. این نشان از روحیه قوی بچهها داشت که همه میخواستند در عملیات حاضر باشند.
عملیات چطور پیش رفت و چه زمانی فهمیدید که عملیات شکست خورده است؟
در همه عملیاتها مسئله شکست و پیروزی بود. ما پیشروی کردیم و خط را که در خشکی قرار داشت، شکستیم. البته قرار بود فقط خط اول را بگیریم و بعد با یگانهای چپ و راستمان بههم ملحق شویم.
قرار بود نیروها با قایق بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خطهای بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط اول و دوم، به خط سوم رسیدیم. آنقدر خوب پیشروی کرده بودیم که روی خط سوم، شهید مسعود مرادی کهپسری سبزه رو و حدوداً 17، 18 ساله بود به تنهایی رفت و حدود 60، 70 عراقی را به تنهایی کشت. روز بعد، وقتی نیروهای ما اسیر شدند، شهید مرادی را دیدند که به شهادت رسیده و کنارش انبوهی از کشتههای نیروهای عراقی ریخته شده است؛ عراقیها او را با سیم خفه کرده بودند و همگی دور پیکر وی حلقه زده بودند و هل هله میکردند. حتی اسرا دیدند که روی گرفتن اسلحه او بین عراقیها دعوا شده بود.
ما خط را شکستیم و طبق قرار از پیش تعیین شده،آماده شدیم و علامت دادیم؛ اما یگانی که قرار بود به «امالرصاص» بیاید و به ما بپیوندد، نتوانست خود را به ما برساند.
شما دقیقاً در کدام منطقه عملیات غواصی را انجام دادید؟
ما در منطقهای میان «ام الرصاص» و «جزیره مینو» بودیم. لازم به ذکر است که «ام الرصاص» مثل سدی جلوی کارون قرار دارد. عراقیها در «ام الرصاص» و از مواضع خود، قایقهای ما را که کنار کارون ایستاده بودند به رگبار بسته بودند.
خاطره خاصی از عملیات کربلای4 دارید؟
در یکی از قایقهای نیروهای ما، حاج ستار ابراهیمی حضور داشت که توانست با قایق از خط عبور کند و به سمت نیروهای خود که در سمت چپ ما قرار داشتند، برود. اتفاقاً در همان عملیات برادرش که کنارش بود، همانجا به شهادت رسید. به هرحال حاج ستار ابراهیمی بعد از درگیری، شنا میکند به سوی یک کشتی شکسته میرود و دو روز آنجا ماند.
در این دو روز هر بار نیروهای عراقی برای دستگیری وی به سمت کشتی شکسته میروند، حاج ستار ابراهیمی با آنها درگیرمیشود و نمیگذارد او را اسیر کنند. آن زمان ما دوست مداحی داشتیم به نام سعید بادامی که فرمانده یکی از گردانها بود، خلاصه سعید بادامی، بلندگویی در دست گرفت و پشت بلندگو دعای کمیل خواند و در دعا مرتب میگفت «یا ستار، یا ستار» و چون اسم حاج ابراهیمی هم ستار بود، در میان نوحه به او گفت «امشب به سراغت میآییم». حاج ستار ابراهیمی را نجات دادند که بعداًدر کربلای5 به شهادت رسید.
آیا میدانستید عملیات لو رفته است؟
خیر؛ اما در هر جنگ و عملیاتی، هم ما و هم نیروهای دشمن همیشه آمادگی حمله از سوی طرف مقابل را دارند. به عنوان نمونه، در والفجر5، وقتی عملیات انجام و منطقه تصرف شد، دیدیم که دشمن با اینکه از عملیات بیخبر بود، اما برای مقابله احتمالی 7توپ چهار لول را آماده و خود را مجهز کرده بود.
قبلاً هم ذکر کردم؛ هر عملیاتی برای خود قاعده مشخصی دارد؛ همانطور که ما برای شناسایی میرفتیم، دشمن هم برای بررسی منطقه به مواضع ما میآمد. مثلاً ما در مناطق غربی از ارتفاعات برای دیدهبانی و در جنوب از دکل به رصد منطقه میپرداختیم. در کنار تمام اینها، ستون پنجم دشمن نیز همیشه فعال بود و هر دو طرف نیز مرتب هواپیمای شناسایی به منطقه طرف مقابل میفرستادند.
در موضوع لو رفتن عملیات سه قاعده از جمله زمان، مکان وطرح عملیات وجود دارد؛ هر وقت هر سه به دست طرف مقابل برسد، میتوان گفتعملیات لو رفته؛ اما هیچ جا چنین چیزی پیش نیامده است.
حتی وفیق السامرایی، رییس بخش ایران در استخبارات حکومت بعث عراق که بعدها کتابی درباره کل عملیاتهای وقوع یافته مینویسد و به تحلیل آنها میپردازد، درباره کربلای4 به چنین چیزی اشاره نمیکند. البته آنها متوجه تحرکات ما در خرمشهر شده بودند، اما زمان شروع عملیات را نمیدانستند.
آن شب به محض شروع درگیری،هواپیماهای عراقی منور زدند و منطقه روشن شد، بعد بمبهای خود را روی کارون و کنار رودخانه ریختند و پشتیبانی قطع شد.
به عقیده من اگر قایقهای ما میتوانستند عبور کنند و بیایند ما در کربلای4 پیروز میشدیم. قایقها نیامدند و ما نتوانستیم ام الرصاص را بگیریم و این باعث شد ما (غواصان) که به خط دشمن رفته و چیزی حدود 1000 متر فضا را آماده کرده بودیم، با شکست مواجه شویم.
حمله در خشکی و با لباس غواصی سخت نبود؟
لباس غواصی به قطر نیم سانت از اسفنج فشرده تشکیل شده است؛ اگر بعد از خروج از آب و طلوع آفتاب آن را از بدن در نیاورید، آنقدر خشک میشود و به بدن میچسبدکه پوست را میکند.در آن عملیات (کربلای4) ما به نیروهای خودی گفتیم لباسهای ما را به همراه خود بیاورند تا وقتی صبح شد، بپوشیم وآماده عملیات بعدی شویم که این اتفاق نیفتاد.
شما در آن عملیات از ناحیه گردن مجروح شدید، بعد از آن چه شد؟ چطور به عقب برگشتید؟
ما حدود ساعت 10 و نیم شب به خط زده بودیم؛ آن شب بعداز مجروح شدنم خودم را لابه لای نیزار پنهان کردم تا روحیه بچهها به هم نریزد و از هوش رفتم. بعد از یکی دو ساعت (حوالی ساعت سه نیمه شب) به هوش آمدم؛ آقای جامبزرگ که مجروح شده بود، گوشهای نشسته بود؛ وقتی من را دید گفت: «کی هستی؟» و وقتی من را شناخت، گفت «بیا پیش من». من که از شدت درد و خونریزی نمیتوانستم راه بروم، خودم را به حالت سینه خیز به سمت وی کشاندم.
جامبزرگ به غواصان گفت به عقببرگردند و مجروحان را هم بهم ببندند و در آب بندازند؛ ما در دهانه خلیج فارس یک تور بسته بودیم و بچهها را میتوانستیم از آب بگیریم که متأسفانه نشد.
آن شب هوا خیلی سرد بود؛ جامبزرگ به غواصان دستور داد که سنگرهای عراقیها را بگردند و اورکتها و پتوهای موجود را روی زخمیها بکشند. پتوها را روی همه کشیدند؛ به جز من، چرا که به دلیل زخم عمیق ناحیه گردنم و بیهوش شدنهای پشت سر هم، فکر میکردند به شهادت رسیدهام.
به هوش آمدم و به دستور حاج محسن (جامبزرگ) قرار شد من به کمک و همراهی شهید علی منطقی و سید حسین معصومزاده به عقب برگردیم. آنها زیر بغلم را گرفتند و لب آب دو فینپایم کردند تا خودم هم در بازگشت با فین زدن در شنا و عبور از رودخانه کمک کنم.من که به دلیل اصابت تیر به گلویم نمیتوانستم حرف بزنم با ایماء و اشاره به آنها گفتم که حاج محسن را هم بیاورید؛ اما وقتی به سویش رفتند، او که استخوانهای پایش شکسته بود، صدای فریادش بلند شد. حاج محسن به ما گفت: «بروید، من میام.»
من در آب به سختی حرکت میکردم. آب به درون زخمم میرفت و خون به همراه آب بیرون میزد. وضع بدی بود، هر دو همراهم نیز که زخمی شده بودند مرتب به سمت غرب و شرق میرفتند. من میدیدم دارند به سمت مواضع عراقیها شنا میکنند؛ صدا هم نداشتم، با ایماء و اشاره و دست زدن روی آب، آنها را صدا میزدم و میگفتم که سمت دشمن نروید؛ خط آن طرف است.
آنها هم برمیگشتند، زیر بغلم را میگرفتندو چند متری که در آب جلو میرفتیم، دوباره هر دو من را رها کرده و به سمت غرب و شرق میرفتند و من باز روی آب میزدم که برگردند؛ تا اینکه شهید منطقی باک یک قایق شکسته را در آب دید، آن را زیر شکمم گذاشتند و به عقب برگشتیم.
اتفاقاً بعد از بازگشت به آنان گفتم: «چرا مرتب به سمت شرق و غرب میرفتید؟» آنها هم پاسخ دادند: «حقیقتش این است که ما زخمی و خسته بودیم و دیدیم تو هم داری شهید میشوی، ما هم رهایت میکردیم که خود را نجات دهیم؛ اما تا میرفتیم صدایت بلند میشد و ما هم در رودربایستی به دنبالت میآمدیم.»
پس از بهبود، دوباره به منطقه جنگی برگشتید؟
حدود 20 تا 25 روز در بیمارستان شهید خلیلی شیراز و بیمارستان امام خمینی(ره) شهر همدان بستری بودم و بعد از بهبود، دوباره به جبهه بازگشتم.
بعد از کربلای4، در کدام عملیاتها حضور داشتید؟
بعد از بهبود و برگشت به منطقه، در عملیات کربلای8، درشلمچه و کنار کانال ماهی حضور یافتم اما دیگر غواص نبودم. بعد از آن هم به دلیل شهادت و اسارت نیروها (البته بعد از بازگشت آزادهها متوجه شدیم که آنان اسیر شده بودند) باز در همدان شروع به جذب و ساماندهی نیرو کردیم.
در آن زمان من به عنوان معاون طرح و عملیات لشکر انصارالحسین(ع) تعیین شدم و در عملیاتهای برده هوش، مائوت عراق،کربلای10 در حلبچه و مرصاد شرکت کردم.
تا به حال خاطراتتان را جایی بازگو کردهاید؟
در شبهای خاطره همدان چند باری خاطراتم را بیان کردم، اخیراً نیز شب دوم ماه رمضان و به مناسبت بازگشت شهدای غواص، به همراه آقای جامبزرگ در یکی از برنامههای صدا و سیمای استان همدان حضور یافتم.
علاوه بر این آقای زجاجی از سوی حوزه هنری استانهمدان در حال ضبط خاطرات بنده است که اکنون حدود چهار تا پنج ماه از آغاز آن میگذرد. در حال حاضر شانزدهمین جلسه مصاحبه ما به اتمام رسیده و تازه به ماجرای کربلای4 و اعزام من به بیمارستان رسیدهایم.
به عنوان سؤال پایانی، نگاه شما به بازگشت شهدای غواص به میهن چیست؟
شهدا آمدند تا ما را در آن فضا نشان دهند و دریابیم کهآلودۀ دنیا نشویم.پیدا شدن شهدا با این تعداد زیاد،حال و هوای جامعه را دگرگون کرد و فضای دوران جنگ را به خاطرمان آورد.
تعداد بازدید: 6987
http://oral-history.ir/?page=post&id=5711