عملیات فاو سختتر از کربلای4 بود، اما به پیروزی امیدوار بودیم
گفتوگو و تنظیم: سارا رشادیزاده
31 شهریور 1394
اشاره: پس از گذشت 29 سال از عملیات کربلای 4 و به بهانه بازگشت پیکر 175 غواص گمنام این عملیات، بار دیگر نقش غواصان در جنگ مورد توجه رسانهها و مردم قرار گرفت.
چندی پیش دو تن از شهدای گمنام غواص کربلای 4 در حوزه هنری به خاک سپرده شدند.
در همین راستا دویست و شصتمین برنامه «شب خاطره» که پنج شنبه نخست هر ماه برگزار میشود؛ به خاطرهگویی سه تن از غواصان حاضر در عملیات کربلای 4 اختصاص یافت.
در حاشیه این نشست، با این غواصان به گفتوگو پرداختیم.
آنچه در ادامه میخوانید، حاصل گفتوگوی ما با «محسن جامبزرگ»، غواص حاضر در عملیات کربلای4 و معاون فرمانده گردان غواصی جعفر طیار لشکر انصارالحسین(ع) همدان است.
لطفاً در ابتدا خودتان را معرفی کرده و از سال و محل تولد خود برای ما بگویید.
من، محسن جامبزرگ هستم. در حال حاضر 62 سال دارم و در همدان به دنیا آمدم.
قبل از شروع جنگ و در دوران انقلاب هم فعالیت سیاسی داشتید؟
در دوران شاه (سال 56) من به خدمت سربازی رفته بودم. البته مقداری از سربازیام در زمان شاه گذشت اما مقداری از آن نیز به پیروزی انقلاب برخورد کرد.
در همان دوران بود که امام(ره) دستور دادند تا پادگانها را ترک کنید. من نیز به پیروی از فرمایش ایشان، از پادگان فرار کردم، به جمع مردم پیوستم و در سیل خروشان انقلاب افتادم. از آن پس به هر سو انقلاب رفت، ما هم رفتیم.
در تاریخ 5 آذر سال 58، وقتی فرمان تشکیل بسیج از سوی امام(ره) صادر شد، همه گفتند وقتی نیروی مسلح داریم، بسیج برای چیست؟ امادر کمتر از یک سال بعد یعنی 31 شهریور 59 جنگ به ما تحمیل شد، درایت و هوشیاری امام(ره) بر همگان مشخص شد.
با صدور فرمان تشکیل بسیج تشکیل، من که در دوران شاه سربازی را گذرانده و به تمرینات نظامی آشنا بودم، به عنوان مربی آموزش نظامی و به منظور آموزش نیروهای داوطلبی که به عضویت بسیج درمیآمدند، معرفی شدم.
چطور وارد جنگ شدید؟
در آن دوره من به استخدام آموزش و پرورش درآمده بودم و این خود یکی از موانع من برای حضور در جنگ بود؛ زیرا با اینکه من را میشناختند، اما میگفتند ابتدا باید از آموزش و پرورش اجازه و مرخصی بگیرم.
هنوز هم نامههای درخواست مرخصیام را نگه داشتهام. چند بار درخواست دادم که موافقت نشد. سال 61 درخواست دادم که موافقت نشد، سال 62 نیز یک بار دیگر درخواست مرخصی دادم که باز هم موافقت نشد. من هم تصمیم گرفتم تقاضای 30 روز مرخصی کنم که تنها با 5 روز آن موافقت شد.
وقتی نامه پنج روز مرخصی را دیدم، خودم به سمت چپ آن عدد دو را اضافه کردم و به پنج را به 25 تبدیل کردم و گفتم 25 روز نزدیک یک ماه است دیگر، اجازه بدهید بروم. قرار بود نامه به روال اداری خود را طی کند، اما من به واسطه آشنایانی که در بسیج داشتم، نامه را به آنجا بردم، در آنجا هم هیچ کس متوجه دستکاری نامه نشد و به این ترتیب من را به جبهه اعزام کردند.
از میان همه نیروها، چرا غواصی را انتخاب کردید؟
رشته تخصصی من، تربیت بدنی بود. در همدان والیبال بازی میکردم و به عنوان دبیر ورزش نیز در آموزش و پرورش استخدام شده بودم. پیش از اعزام به جبهه نیز آموزش نیروهای بسیج و سپاه داوطلبی که میخواستند اعزام شوند به عهده من بود که در استخر همدان به آنان آموزش شنا میدادم .
از این جهت همه من را به عنوان مربی شنا میشناختند. البته در ابتدای اعزام به جبهه، من به قسمت اطلاعات عملیات رفتم و در عملیات والفجر 2 که در سال 62 و در منطقه حاج عمران عراق یا همان پیرانشهر خودمان شرکت کردم و تا سال 65 در همان قسمت اطلاعات عملیات ماندم.
کم کم جنگ به مناطق آبی کشیده شد. بعد از سال63بیشتر عملیاتها در مناطق آبی بود، مثل عملیات جزیره مجنون؛ به همین دلیل نیروها باید در شرایط محیطی آماده میشدند و نیروهای غواص تشکیل شد. به دلیل اینکه من را به عنوان مربی شنا میشناختند، برای آموزشهای تکمیلی دوره غواصی به شمال فرستادند.
پس از بازگشت از دوره آموزشی، به بچههای اطلاعات و نیروها آموزش غواصی میدادم؛ تا اینکه سال 65 به لشکر انصارالحسین(ع) دستور تشکیل گروهان غواصی را دادند. حاج آقا مطهری را که از قبل در اطلاعات دوستم بود، به عنوان فرمانده غواصان و من را به عنوان معاون و دستیار ایشان مشخص کردند.
در کدام عملیاتها غواصی کردید؟
ما به جزیره مجنون رفتیم و در آنجا عملیاتی را انجام دادیم، پس از آن هم در کربلای4 حضور یافتیم.
در این فاصله همچنان مرخصی خود را از آموزش و پرورش تمدید میکردید؟
ابتدای حضورم در جبهه مجرد بودم و چند ماه یک بار به مرخصی میرفتم، اما بعد از تأهل، هر یک ماه یا 45 روز یک بار، یک بار به خانه میرفتم و یک هفته میماندم.
از فرمانده گردان غواصیتان بگویید.
آقای «مطهری» فرمانده گردان ما، روی بنده شناخت داشت، به همین دلیل وقتی فرمانده گروهان غواصی شد، من را با خود به گروهان برد، که البته بعداً به گردان غواصی تبدیل شد. ما همیشه کنار هم بودیم تا اینکه قرار شد گردان ما در عملیات کربلای4 شرکت کند. در این عملیات، گردان ما به یک گروهان غواصی و دو گروهان پیاده نظام تقسیم شد و از آن گروهان 60،70 نفری بسیاری شهید و حدود 17، 18 نفر، از جمله من، به اسارت درآمدیم.
از لحظه اسارت بگویید. چطور غافلگیر شدید؟
ما غافلگیر نشدیم؛ از عرض اروندرود عبور کردیم. اروندرود از به هم پیوستن پنج رود، که از سمت ایران از کارون، کرخه و بهمنشیر و از سوی عراق از دخله و فرات است، تشکیل میشود. عرض این رودخانه در نواحی کم عمق 850 متر و در جاهای عریض به دو هزار متر میرسد.
این رودخانه که سرعت آب در آن به 70 کیلومتر در ساعت میرسید، به دلیل اتصال به آبهای آزاد، دارای جذر و مد بود. وقتی مد میشد، آب به طرف خلیج فارس و در زمان جزر به طرف خشکی میرفت.
بچههای ماپیشروی کردند و خط عراق را به هم ریختند. با اینکه وظیفه غواص شکستن خط است، اما علاوه بر شکستن خط، غواصان ما به خط سوم هم رسیدند؛ اما قایق نیروهای ما نتوانستند به موقع برسند، در همین حین عراقیها تجهیزات خود را تأمین کردند و غواصان ما به دلیل زخمی بودن نتوانستند برگردند.
مخصوصاً پس از آمدن شهدای غواص گمنام این تصور برای مردم پیش آمده که ما دست بسته بودیم و تسلیم شدیم، اما باید بگویم که عراقیها از شدت ضربه و آسیبی که از سوی غواصان میدیدند، آنان را اذیت میکردند. بعد از هر پیروزی ما در عملیاتها، عراقیها به شهرهای ما حمله هوایی میکردند تا تلافی کنند.
در اینجاهم ماجرا همین بود. دشمن در استحکامات خود در خشکی و ما در آب میجنگیدیم. با اینکه آنها در سنگر و میان آن همه تجهیزات نظامی بودند.، اینکه غواص برود و استحکاماتشان را تسخیر کند، برای آنان سخت بود وگرنه ما از مرگ وحشتی نداشتیم.
شما در این عملیات (کربلای4) از کدام ناحیه زخمی شدید؟
از ناحیه کتف، لگن و از ناحیه ران هم پایم شکست.
از حال و هوای شب قبل از عملیات کربلای4 بگویید؛ آیا شایعهای درباره لو رفتن عملیات در میان نیروها پیچیده بود؟
ماجرای شکست و لو رفتن عملیات، الآن به میان آمده، وگرنه در آن زمان این مسئله برای هیچکس مشخص نبود. ما امیدوار بودیم؛ چرا که عملیات بزرگی بود و به نوعی آن را سرنوشتساز میدانستیم.
وقتی ایران عملیات والفجر8 را با موفقیت انجام داد و توانست بندرگاه استراتژیک فاو را که در اصل محل اتصال آبی جهان با عراق بود تسخیر کند. عراق از آنجا تمام نفتکشهای ما را که از بندرهای جنوبی مثل ماهشهر و آبادان حرکت میکردند، میزد،از دست دادن فاو برایاششکست بزرگی بود.
پیش از آن صدام میگفت اگر ایران بتواند فاو را بگیرد، کلید بصره را میدهیم.آن زمان ما مناطق اشغالی ایران را آزاد کرده و داشتیم به بصره میرسیدیم. صدام که پس از تسخیر فاو عصبانی شده بود،بسیاری از افسرانش را اعدام کرد؛ اما برای روحیه دادن به نیروهایش تصمیم گرفت حرکتی انجام دهد به همین دلیل شهر مهران و دربندیخان را تسخیر کرد.
ما گفتیم، عملیاتی طراحی کنیم که جنگ در همان سال 65 تمام شود. عملیات وسیعی بود. آنچه امروز میگویند، زمان جنگ هم بود. عدهای مرتب میگفتند اینها جوان مردم را به کشتن میدهند؛ اما امام(ره) گفته بود ما ملزم به تکلیف هستیم، نه نتیجه آن و ما هم پیروی کردیم؛وگرنه عملیات فاو از کربلای 4 سختتر بود؛ چرا که هیچ عقل سلیمی نمیپذیرفت از آب به آن سو برویم.
نظرتان در مورد بازگشت پیکر شهدای غواص و تشییع آنان چیست؟
به نظر من غواصان و شهدا با خود پیامی به همراه دارند و اینها مأموریت داشتند. اینها مأموریت پیامآوری دارند. نیروهای تفحص شهدا، با دعا و توسل بسیار، پیکر آنان را مییابند.
چه مدت اسیر بودید؟
من در سال 65 و در همان عملیات کربلای4 اسیر شدم و پنج سال بعد در نتیجه تبادل اسرا آزاد شدم.
شما گروه اول تبادل اسرا بودید؟
خیر، گروه اول کسانی بودند که 9 تا 10 سال از اسارت آنان میگذشت. من در تاریخ 9 شهریور 69 آزاد و به میهن بازگشتم.
از روزهای اسارت بگویید، در کدام اردوگاه بودید؟
ما در در زادگاه صدام، یعنی شهر تکریت و در اردوگاه11 تکریت بودیم. البته اردوگاه ما اردوگاه مفقودان بود. در آنجا حدود هزار و 800 تا هزار و 900 اسیر، از جمله اسرای کربلای4 و 5 نگهداری میشدند. اما ما مفقود بودیم و صلیب سرخ از وجود ما و آن اردوگاه اطلاع نداشت. با ایران هم مکاتبهای نداشتیم. دوستانم هم در میان بودند، اما آسایشگاهمان جدا بود و سعی میکردیم یکدیگر را نشناسیم چرا که هرچه گپ میزدیم، اطلاعات بیشتری به دست دشمن میافتاد، اما دورادور هوای همدیگر را داشتیم.
من خودم را افسر معرفی کردم، آنها هم عکس من را به عنوان افسر غواص در مجله چاپ کردند. به دوستان هم گفته بودم با من در ارتباط نباشند. در کل محیط خفقانآوری بود.
به عنوان آخرین سؤال، تا به حال خاطرات خود را جایی تعریف کردهاید؟
در نشستهای مختلف همدان خاطراتم را تعریف کردم، یک بار نیز سردار حمید حسام، برای جمعآوری خاطراتم آمد، اما به دلیل مشغله زیاد به دست فرد دیگری سپرده شد و حالا نیز روی آن کار میکنند.
تعداد بازدید: 4711
http://oral-history.ir/?page=post&id=5710