وقتی نخستین فرمان تیراندازی صادر شد...
سارا رشادیزاده
18 شهریور 1394
قبل از بیان خاطراتم، باید بگویم که در جریان 17 شهریور، ردپای آمریکا کاملا مشخص است. در آن تاریخ هنوز 45 هزار مستشار آمریکایی در ایران حضور داشتند که بیشتر تاسیسات زیربنایی نظامی ما را در دست داشتند. آن زمان، گروهبان آمریکایی میتوانست به سرهنگ ما دستور دهد. ما از سر سیری به دنبال تغییر حکومت نبودیم؛ بلکه از لمس حضور بیگانگان در تمام مسائل کشور خسته شده بودیم.
تا پیش از راهپیمایی 17 شهریور، راهپیماییهای زیادی برگزار میشد، اما جمعیت محدودی در این راهپیماییها حضور مییافت. بعد از برپایی نماز عید فطر در 13 شهریور 1357، راهپیماییها وجه دیگری گرفت و جمعیت راهپیمایان به میلیونها تن رسید. این راهپیماییها تا روز 17 شهریور هر روز ادامه داشت. تصمیم کشتار 17 شهریور هم از مقوله دخالت مستشاران نظامی آمریکا بود و میتوان گفت در این روز مردم را به دستور شاه و اربابانش از جمله آمریکا کشتند.
این روز (17 شهریور 1357) یوم الله است و خدا هم در قرآن میفرماید که ایام یوم الله را فراموش نکنید و به یاد بیاورید و عبرت بگیرید. آن روز من در میدان ژاله بودم و باید بگویم که آن روز حتی یک سنگ هم از سوی مردم به سوی نظامیان پرتاب نشد؛ اما از هلیکوپترهای بالای سرمان که میدان را کنترل میکرد، دستور شلیک صادر شد و نیروهای نظامی هم شروع به تیراندازی کردند.
در جناحهای مختلف میدان، از جمله سه جناح شمال، شرق و جنوب میدان، در هر نقطه شاهد دو دور تیراندازی مستقیم به سوی مردم بودم. چون زنده مانده بودم، دور میزدم و از سمت اداره برق، خودم را به پشت پمپ بنزین رساندم و به سمت جنوب میدان رفتم. بعد هم جمعیت متلاشی شد و هرکس به سمت محله خود رفت. سپس با گروهی به سمت سه راه نارمک رفتیم که در آنجا هم تیراندازی از زمین و آسمان به سمت مردم ادامه داشت.
■
پس از اینکه نماز جماعت ظهر 16 شهریور به امامت آیتالله بهشتی انجام شد، به مردم اعلام شد که «فردا صبح، 8 صبح، میدان ژاله» و مردم همان جا از ماجرا مطلع شدند و همه سر قرارشان حاضر شدند. خبر حکومت نظامی در ساعت 7 صبح برای نخستین بار از رادیو اعلام شد، و بعد هم بلندگوهای سیار نیروی نظامی در کوچهها اعلام میکردند از خانهها بیرون نیایید. اما مردم به دنبال دنیا نبودند.
وقتی نخستین فرمان تیراندازی صادر شد، در شرق میدان، من دیدم که سربازی سر تفنگش را زیر گلوی خود گذاشت و با فرمان آتش، ماشه را چکاند و مغزش به همراه کلاه خود به آسمان رفت. این افراد بچههای این ملت بودند و بسیاری هم توانستند انتخاب کنند که چه کنند. در این میان عده دیگری از سربازان به ناچار و برای اطاعت از دستور مافوق خود به سوی مردم شلیک کردند و خیلیها نیز تیر هوایی میزدند.
من شاهد بودم عمامه و کلاه بود که به زمین ریخته بود، افرادی از جمله زن، مرد، بچه و روحانی مجروح شدند و بسیاری روی زمین خود را میکشاندند و جان میدادند. رژیم شاه آنچه در توانش بود انجام داد اما نتوانست بماند. در محله ما که بین میدان شهدا و امام حسین(ع) بود، افراد خیلی دیر به جرگه انقلاب پیوستند، اما از 17 شهریور به بعد، شبها مردم آماده کمک به زخمیها بودند. در آن دوران سربازان شهرستانی فراری به در خانهها میرفتند و میگفتند به ما کمک کنید.
بعد از تیراندازی نخست، صفها به هم ریخت و بعد از تیراندازی نخست همه به پیادهروها رفتند و ما گفتیم برگردید و بنشینید تا جو آرام شود به همین دلیل خانمها به میان صف مردان آمدند و به همین دلیل نمیتوان گفت تعداد خانمها در آن چقدر بود.
■
من اول در سمت شمال میدان بودم. ساعت 7 و 30 دقیقه صبح به میدان رسیدم. عدهای از فعالان سیاسی از جمله زندانیان تازه آزاد شده و فعالان قدیمی در خیابان خورشید جمع شده بودند و با هم میگفتند که باید مردم را قانع کنیم تا صحنه را ترک کنند. معتقد بودند انقلاب باید با شیب ملایمی پیش برود، چرا که ممکن است 15 خرداد 1342 دیگری رخ دهد و انقلاب چندین سال عقب بیفتد. غافل از این که در کمتر از چند دقیقه بعد دستور رگبار صادر شد و مردم به خاک و خون کشیده شدند.
نیروهای نظامی در سه گروه 20 نفره در سه طرف میدان مستقر شده بودند و از تجهیزات نظامی، یک نفربر و یک تانک ضد شورش به همراه داشتند که در وسط میدان و متمایل به شمال و جنوب مستقر کرده بودند.
تیراندازی از سه طرف بود و بعد از تیراندازی مردم میدان را از مجروحان خالی کردند. آن روز من به همراه دوستم بودم که از تیراندازیها کمی بدحال شد و او را به خانهای در حوالی همان میدان، در ضلع جنوبی پمپ بنزین بردیم و پس از بازگشت دیدیم کامیون ارتش به همراه چند سرباز آمده و مجروحان و شهدا را جمع میکنند. البته مردم سعی میکردند کسی به دست نظامیان نیفتد. مجروحان را با خود از صحنه خارج کردند به همین دلیل نمیتوانستیم تعداد شهدا را دقیق بشماریم.
■
درباره اینکه میگویند روحانیت مبارز گفته بود ما برنامهای برای راهپیمایی [17 شهریور] نداشتیم؛ [باید بگویم] روحانیت مبارز از اشخاصی مانند شهیدان آیتالله بهشتی، آیتالله مطهری، آیتالله مفتح و مرحوم آیتالله مهدوی کنی تشکیل شده بود که من با آنها رفت و آمد داشتم. اگر کسی بگوید برنامهای ندارشتیم، قطعا امروز نظرش عوض شده است. درباره آن گروه سیاسی که در خیابان خورشید ایستاده بودند هم بعد از تیراندازی، به دوستم که از آن سو آمده بود، گفتم مبارزان را دیده که گفت نه! همگی با شروع تیراندازی رفته بودند.
آقایان اطلاعیه رسمی نداشتند؛ اما روز 16 شهریور بعد از برپایی نماز جماعت ظهر، در خیابان انقلاب و در تقاطع پیج شمیران بودیم که از بلندگوی مکبر آقای بهشتی زمان راهپیمایی اعلام شد. برخی از گروهها گفتند شایعه است، اما از بلندگو تایید شد که فردا 8 صبح میدان ژاله.
■
آن روز من به جنوب میدان رفتم و خودم را به سرگردی رساندم و گفتم شاید در میان اینها خانواده شما هم باشند، به سمت مردم تیراندازی نکنید؛ که او گفت: خانوادهای که مخالف اعلیحضرت باشد را نمی خواهم و رگبار دوم شروع شد.
بعد از تیراندازی نخست، دیدم عدهای با عصبانیت به پمپ بنزین رفتند و با پر کردن شیشه از بنزین، به دنبال تهیه کوکتل مولوتف بودند. ما مجروحان را به خانههای اطراف میدان میبردیم تا در آنجا به زخمیها برسند. البته لازم به ذکر است که این طرح استفاده از خانهها شهید دکتر فیاضبخش شروع شده بود. ایشان و گروهش، خانههایی را مشخص کرده بودند که در روزهای مهم باز بوده و مجروحان را به آنجا می بردیم. گاهی مجروحان چندین روز در این خانهها میماندند تا بهبود یابند.
■
[اما ماجرای اثر دست خونین بر تابلوی میدان ژاله] مربوط به شب 27 ماه رمضان، یعنی 11 شهریور بود. در آن زمان و قبل از جکومت نظامی، ساواک و شهربانی تمام مساجد فعال را میبستند و روحانی محل را میبردند. مسجد الهادی و مسجد امام حسین(ع) هم بسته شدند؛ به فکر افتادیم برویم جایی که ساواک مشکل نداشته باشد و از آنجا راهپیمایی کنیم. در نتیجه رفتیم چهارراه آبسردار و در حسینیهای که وابسته به شیخ یحیی نوری. جمعیت آنقدر شد که مردم در کوچه نشستند و خیابان از سمت شهرداری بسته شد. سخنران پس از سخنرانی گفت به خانه بروید و به هیچ شعاری به جز آنچه من می گویم جواب ندهید. آن روزها ما میگفتیم: بگو و مردم می گفتند: مرگ بر شاه و این شعار بگو رواج یافته بود.
همان موقع جمعیت آنقدر زیاد شد که نیروی نظامی آمد و درگیری شد. در این درگیری 3 نفر شهید شدند. آنقدر گاز اشکآور زده بودند که من حالم بد شد. درگیری 2، 3 ساعتی طول کشید و ما تنها با سلاح شعار ایستادیم. من به همراه مردم مجروحان و شهدا را در کوچه مسجد خیر جمع کردیم. وقتی یکی از مجروحان را عقب کشیدم دستانم از خون تازه پر شد و من پنجه خونینم را روی تابلوی میدان ژاله زدم، حالا شاید دیگری هم پنجه خونین خود را زده باشد.*
* صبح روز 17 شهریور 1394 و همزمان با دومین روز برپایی نمایشگاه و نشست تخصصی «لالههای شهریور 57» در حوزه هنری، اکبر براتی، از دیگر شاهدان عینی واقعه 17 شهریور 1357 که در آن روزها جوانی 22 ساله و از فعالان سیاسی و مذهبی مخالف حکومت پهلوی بود، این خاطرات را بازگو کرد.
تعداد بازدید: 6590
http://oral-history.ir/?page=post&id=5656