نظریه تاریخ شفاهی (54)
نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
02 شهریور 1394
ویژگی مشترک اقرارهای شفاهی در قطعة بالا قابل درک است: وظایف تکراری و ماهرانهای که پاسخگو از بیان آنها احساس غرور میکند، مفصلاً یادآوری میشود. هویت چنین زنانی به این خاطرات گره خورده است. پس میبینیم همان اندازه که تکرار روال هر روزة کار نقش بسیار مؤثری در یادآوری جزئیات دقیق آنها ایفا میکند، افتخار به آن شغل نیز یادآوری را تشدید و تقویت مینماید.
خاطرة انسان از یک رویداد واحد و آثار شخصی یا عاطفی آن به راحتی قابل یادآوری نیست. به نظر میآید نظام خاطرهای ما بدان اندازه که تصور میشود قادر به یادآوری هیجانات عاطفی نیست. آنچه که احتمال یادآوریاش بیشتر است رویدادها و تجربههایِ سببسازِ آن احساس یا هیجان روحی و روانی میباشند؛ تنها یک استثناء بر این قاعده سوار است و آن هم تجربههای آسیبزا به روح و روان انسان میباشد که بعداً در همین فصل به آن میپردازیم. هر چقدر هیجانِ ناشی از وقوع یک رویداد در زمان حاضر قویتر باشد، فرد جزئیات بیشتری از آن رویداد را به خاطر میآورد. خاطرات رویدادهای ملی یا بینالمللی مانند ترور جان اِف کِنِدی در سال 1963 یا حمله به مرکز تجارت جهانی در نیویورک در سال 2001 غالباً دقیقتر از سایر خاطرات در ذهن افراد زنده میشود-یعنی هم رویداد به همان صورتی که در رسانهها بازتاب یافته به یادش میآید و هم جزئیات مکانی که فرد، اخبار این رویداد را در آنجا شنیده است، پیش چشمش رژه میروند. اما یادآوری احساسی که در لحظة وقوع رویداد، وجود انسان را درنوردیده بسیار سخت است. ما سبب اندوه، پریشانی، تنفر یا لذت وافر را به یاد میآوریم اما اصل احساس یا هیجان روحی و روانی آن لحظات را به خاطر مرور زمان نمیتوانیم بازیابی کنیم.[1]مخصوصاً در هنگام بازنگری گذشته یا در مدتزمانی که بین واقعه و یادآوری فاصله افتاده است بیان احساسات منفی یا اضطرابآور بسیار دشوار میباشد، و پاسخهای جستهگریخته و نامفهومی داده میشود. یکی از مصاحبهشوندگان من به نام کریستین در تقلا برای بیان احساسش در هشت سالگی که متعاقب مرگ والدینش او را به یتیمخانه سپردند، این چنین به زحمت افتاده بود:
«آخه بچة هشت ساله واقعاً نمیتونه-یادمه صبح بود [بچة یکی از قوم و خویشام] از پلهها اومد بالا نشست کنارم و گفت «تو دیگه مامان و بابا نداری»، بهاش گفتم «بابام مرده، ولی مامان که دارم»، «چی میگی الآن یه پلیس اومده دَم در میگه مامانتم مرده» و خلاصه اینجوری بهام گفتن که مادرم رو هم از دست دادم، وحشتناک نیست؟ بعدش برگشتم به بورگهِد، اما نمیدونم چطوری رفتم فقط یادمه مادرم رو توی تابوت دیدم، دو تا سکه گذاشته بودن روی چشماش، لابد... فقط همین رو یادم مییاد... میدونم که ناراحت بودم اما دیگه، دیگه چیز زیادی به یاد نمییارم.»[2]
پاسخگو برای حفظ آرامش و اطمینان خاطر خود راهی را برای سخن گفتن دربارة تجربهای سخت و ناراحتکننده مییابد که وی را از عوارض ناشی از احساسات لحظة یادآوری مصون نگه دارد. در قطعه بالا میبینیم که یادآوری واقعبینانة رویدادها، خاطرهای روشن و ناتوانی از بیان احساسات کلامیِ لحظة وقوع رویداد با هم ترکیب شدهاند. در چنین حالتی، انسان مایل به حفظ آرامش خاطر خود است لذا بیان خاطره تحت تأثیر تمایل انسان قرار میگیرد.
تا بدینجا موضوع ما حول و حوش خاطرة خصوصی مانور میداد. اما یادآوری تجربههای شخصی اساساً موجودیتی مستقل از خاطرة همگانی یا یادآوری رویدادهای غیر شخصیتر ندارد. به اعتقاد ترِوور لومیس مورخ شفاهی، مصاحبههای تاریخ زندگی از ترکیب خاطرات شخصی و خاطرات همگانی ساخته میشوند. مردم داستانهایشان را به ترتیب زمان وقوع رویدادها طبق سلیقة خودشان میسازند و در این کار ضمن استفاده از رویدادهای شخصی و خانوادگی برای شکل دادن به روایتهایشان، تنها زمانی به سراغ روایتهای همگانی فراگیر میروند که تأثیر معناداری از آنها گرفته باشند. به همین دلیل، مصاحبهشوندگانی که سالهای جنگ را درک کرده بودند غالباً از این واقعه عظیم بسیار حرف میزدند زیرا کلیت تجربة زمان جنگ تأثیرات عمیقی بر زندگی شخصی همه آنها گذاشته بود، در حالی که رویدادهای عمومی معمولیتر مثل تغییر دولتها چنین تأثیری نداشتند. با این وجود، مردم برای پررنگ کردن خاطرات شخصیشان از رویدادهای شاخص نیز مثال میآورند. در قطعة زیر، زنی خاطراتش از جنگ جهانی دوم در اسکاتلند را به یاد میآورد:
«خب، سال 1918 بود یعنی از سال 1914 تا 1918. اون موقع 9 سالم بود که جنگ شروع شد آخه سال 1905 به دنیا اومده بودم. اولین زِپِلین[3] رو یادمه. توی مدرسه بودم، زپلین آلمانی بالای کامبوسبارون پرواز میکرد. اولین هواپیمایی بود که اون بالا راه میرفت، ما همهمون از مدرسه دویدیم بیرون تا فرود اومدنش رو روی یه مزرعه ببینیم. خیلی بزرگ بود. خیلی هیجانانگیز بود چون خلبانش رو میدیدیم که نشسته، یه چند تا چوب رو به هم بسته بودن که اون توش نشسته بود، اون هواپیما رو یادم مییاد <.. مکث..> و اوم، روز ترک مخاصمه، ما، که چهار سال بعد، مدرسه رو تعطیل کردن و خیلی شادی کردیم، اینجوریا بود دیگه.»[4]
خاطرات او از زندگی در سالهای جنگ به یک قاب بزرگ همگانی چفت شده است؛ به هر حال باید توجه کرد که هر چند او هواپیمای آلمانی را با جزئیات خوبی به یاد میآورد، اما یادآمدههایش از روز ترک مخاصمه-علیرغم این واقعیت که همة بچهمدرسهایهای انگلیس در آن روز تعطیل شدند و در شادمانیهای پایان جنگ شرکت کردند-حاوی اطلاعات شخصی نیست.
آنِت کوهن مورخ با تکیه بر تجربههای خود از «ساز و کار خاطره/حافظه» بر این عقیده است که خاطرات خصوصی و عمومی در غالب اوقات به هم گره خوردهاند. وی مینویسد:«در صورتی که خاطرات انسان فقط به یک فرد تعلق داشته باشد، دامنة تداعیهایش از خاطرات شخصی فراتر میرود به نحوی که یک شبکة گستردة معانی، مرکب از تجربیات شخصی، خانوادگی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و تاریخی را تشکیل میدهد.»[5]وی همچنین خاطرنشان میسازد که «متنهای خاطرهای»[6]صرفاً در مالکیت یادآورندة آنها نیست-زیرا حرکت جمعی یادآوری نیز در شکلگیری آنها دخالت دارد.[7]پس مثلاً آنچه که در شکلگیری خاطرات شخصی من از گذران تعطیلات دوران کودکیام در کنار دریا نقش دارد صرفاً تکههای رمزگذاریشدة خاطرات خودِ من نیست بلکه یادآوری سایر اعضای خانواده، عکسهای خانوادگی و بازنماییهای عمومی کلیتر تعطیلات کنار دریا در دهههای 1960 و 1970 در انگلستان نیز بر این کار مؤثرند. هزاران خاطره از جنگ جهانی دوم که در وبسایت «جنگ مردم-People’s War» متعلق به شبکة بیبیسی گذاشته شده نمونههای فراوانی از روایتهای فردی جنگ در جبهه داخلی و میادین نبرد را پیش روی ما میگذارد اما همه آنها از بازنماییهای عمومی جنگ در سالهای بعد از آن مثل فیلمهای جنگی، مستندهای تلویزیونی، موزهها و مکتوبات منتشره دربارة این موضوع نیز تأثیر پذیرفتهاند.
[1]-S. A. Christianson and M. A. Safer, ‘Emotions in Autobiographical Memories’, in Rubin, Remembering Our Past, pp. 230-1.
[2]-‘Christine’, interviewed by Lynn Abrams, 31 January 1997.
[3]-Zeppelin
[4]-Mrs J2: Stirling Women’s Oral History Collection.
[5]-Kuhn, Family Secrets, p. 4.
[6]-memory texts
[7]-Kuhn, Family Secrets, p. 5.
تعداد بازدید: 4684
http://oral-history.ir/?page=post&id=5572