تفکر دینی و ماهیت جنبش ضد رژی با تکیه بر نظرگاه امام خمینی(س)

حسین حاتمی


زمینه‌های تاریخی تکوین اندیشه سیاسی امام خمینی(س)

چکیده: امام خمینی به عنوان رهبر کاریزما در انقلاب اسلامی ایران دارای شخصیت ذو وجوهی است: مرجعيّت، فقاهت، عرفان، حکمت و فلسفه و سیاستمداری ابعاد شخصيّت مردی است که انقلاب اسلامی ایران را به پیروزی رساند. از دیگر سو، در طول زندگانی وی که یکصد سال تاریخ اخیر ایران را دربرمی‌گیرد، مراجع و رهبران مذهبی دیگری نیز می‌زیستند که از نظر «فکر سیاسی» رویکردی متفاوت داشتند.
پرسش اساسی این نوشتار آن است که چگونه یک عارف و نهایتاً یک مرجع دینی این چنین به فعالیت و مبارزات گستردة سیاسی روآورد؟ آیا این رویکرد در تعاملات و مواجهة سیاسی ایشان در تاریخ گذشته ریشه دارد یا خیر؟ در این نوشتار تلاش شده است که زندگانی امام از دوران کودکی تا سقوط پهلوی اول و از مشروطیت تا کودتای سوم اسفند مورد توجه و مداقه قرار گیرد. چالشهای سیاسی و گفتمانی بر سر مفهوم و محتوای انقلاب مشروطیت، احیای استبداد، تهدیدات خارجی، هرج و مرج داخلی و سرانجام کودتای سوم اسفند و حوادث پس از آن تا شهریور 20 بر تفکر و تعامل سیاسی امام تأثیر بسزایی داشته‌اند.
کلید واژگان: امام خمینی، پهلوی اول، علما، استبداد، قانون.

مدخل: حوادث و فضای دوره مشروطیت
انقلاب مشروطیت ایران در زمانی به پیروزی رسید که حضرت امام 5 سالگی خود را پشت سر می‌گذاشت. آنچه در آن دوران فضای سیاسی اجتماعی ایران را متأثر ساخته بود، حوادث و تبعات ناشی از جنبش سیاسی مردم ایران بود که علی الدوام با همة مشکلات و موانعی که اجانب و مستبدین در مسیر ملت قرارداده بودند، ادامه می‌یافت. چالشهای نظری و فکری بر سر مفهوم مشروطیت و کارکرد آن ــ تنش بر سر تدوین قانون اساسی و واژه‌هایی همچون آزادی، برابری و قانونگرایی ــ وحدت و یکپارچگی  نهاد روحانیت و علما را به مخاطره انداخته بود.

کودتای محمد علی شاه علیه حکومت جدید، دستگیری علما، شهادت و تبعید تعدادی از آنان، پیدایش دورة جدیدی از استبداد و سرانجام خیزش و جنبشهای جدید سیاسی از نقاط مختلف کشور (اصفهان ـ گیلان ـ تبریز) کماکان فضای سیاسی ایران را ملتهب و متأثر نگه داشته بود. هنوز مشروطه دوم، کار خود را شروع نکرده بود (1327 ق) که موضوع اولتیماتوم روس (1329 ق) و هجوم گستردة روس‌ها به ایران مطرح گردید. تا قبل از این، علمای مؤسس نظام جدید، یعنی شیخ فضل‌الله نوری و آیت‌الله بهبهانی هرکدام به گونه‌ای از مسیر نهضت حذف شدند. شیخ فضل الله را فاتحان و وارثان مشروطیت (سردار اسعد بختیاری و محمد ولی‌خان تنکابنی و یپرم خان ارمنی) به جوخة اعدام سپردند و آیت‌الله  بهبهانی را عوامل مشکوک و منتسب به مجاهدین قفقاز در پردة شب به رگبار بسته و به شهادت رساندند. احمد کسروی از جابه‌جایی قدرت و حذف رهبران اصلی انقلاب و جایگزین شدن افراد بی‌ریشه و بعضاً ضد انقلاب و مستبد به جای آنان سخن می‌گوید و از این جریان افسوس می‌خورد. گرانی‌گاه و نقطه کانون اصلی قدرت مشروطیت، یعنی پارلمان، مدام در معرض هجوم و آسیب استبداد و استعمار خارجی قرار می‌گرفت. مجلس اول توسط محمد علی شاه بمباران شد و مجلس دوم با تهدید روس‌ها تعطیل گشت و مجلس سوم هم با وقوع جنگ جهانی اول و تهدید متفقین از هم پاشید. از نقطه شروع انقلاب مشروطیت تا کودتای رضاخان (1300- 1285 ش.) حدود 15 سال گذشت. در تمام این مدت علما و مرجعیت شیعه در کانون رهبری جنبشهای سیاسی و اجتماعی قرار داشتند.

 نقش بی‌بدیل آخوند خراسانی در نجف از ابتدا تا لحظة مرگ مشکوک (1329ق.) در دفاع از نظریه و حکومت مشروطه با تمام ضعفها و کاستیهای آن ستودنی و پراهمیت است. نقش علمای دیگر همچون ملا عبدالله مازندرانی و میرزا خلیل تهرانی به عنوان رئوس مثلثی که حول محوریت آخوند خراسانی نهضت مردمی را پشتیبانی می‌کردند قابل توجه است. در این میان از نقش میرزای نائینی صاحب رساله تنبیه الامه و تنزیه المله نباید غفلت کرد. در ایران علمای نامداری همچون بهبهانی، طباطبایی، حاج‌آقا نورالله اصفهانی وآقا نجفی اصفهانی (دوبرادر) با تبعیت از آخوند خراسانی نهضت را پشتیبانی و مدیریت می‌کردند. حتی پس از استقرار فاتحان جدید و پیدایش مشروطیت دوم (1327 ق.) و فاجعه اعدام شیخ فضل الله نوری و ترور سید عبدالله بهبهانی و ایجاد یأس و ناامیدی در بخش مهمی از جامعه علما، بازهم براساس تشخیص مصالح عالیه ایران، آخوند خراسانی و علمای نجف اشرف به پشتیبانی قاطع خود از حکومت ایران در برابر تجاوز و افزون‌خواهی روس‌ها ادامه دادند و با صدور فرمان تاریخی جهاد علیه روس و حرکت به سمت ایران جنبش مردم ایران وارد مرحله نوینی گردید (واقعه اولتیماتوم روس علیه ایران).

جنگ جهانی‌اول (1333ق. / 1914م.) و گسترش آن در بلاد اسلامی و خصوصاً در حوزه بین النهرین(عراق) و ایران و حضور نظامیان اروپایی در سرزمینهای اسلامی عموم علمای شیعه و سنی را در یک اقدام مشترک به صدور فتوای جهاد علیه متفقین برانگیخت. جالب است که در این اقدام با شکوه و بی‌نظیر تاریخی، مخالفین و موافقین مشروطیت در بین علما در عراق و ایران یکدست شدند و در صف واحدی علیه متجاوزین وارد عمل گردیدند. مرحوم آقا نجفی قوچانی از مجتهدین ناظر و شاهد در آن ایام نکات ارزنده‌ای را یادآوری نموده است و حکایت نفوذ استعمار به عراق و اشغال آن کشور توسط آنان و مقاومت علمای شیعه و سنی و مردم عراق در برابر استعمار را بخوبی منعکس کرده است [نجفی قوچانی 1381: فصل 10 و 9].
برای اولین بار، آرزو و ایدة سید جمال الدین اسدآبادی در وحدت سنی و شیعه و پیگیری آرمان اتحاد اسلام به بارنشست و از دشمنی‌ها و کینه‌ورزیهای دیرینه و تاریخی بین آنان که از صفویه به بعد تشدید شده بود کاسته گردید. اینک فهم و شناخت دشمن مشترک غیر مسلم و فرنگی در ذهنها نشسته بود.
 در ایران نمایندة میرزای شیرازی در صفحات جنوب (سید عبدالحسین لاری) که با نوشتن چندین رساله سیاسی به دفاع نظری از مشروطیت برخاسته بود، در پی گسترش نفوذ انگلیس در جنوب ایران فرمان جهاد صادر کرد و با تشکیل و سازماندهی نیروهای مسلح مردمی همه جا عرصه را بر انگلیسی‌ها تنگ می‌کرد و بر آنان می‌تاخت. مجتهد بزرگ و نامی ایران آیت الله مدرس که از مجلس دوم تا مجلس ششم (پس از کودتای رضاخان) حضوری مستمر و پرفروغ در مجلس و جامعه سیاسی ایرانی داشت در مسیر پرتلاطم سیاسی به دفاع از منافع ملی و حرکت براساس مقتضیات زمان و مکان ادامه ‌داد و گاهی در کسوت «مدرسی» و همزمان در کانون مجلس و آنجا که نیاز به تشکیل دولت مهاجرت و حضور سمبلیک ایشان در آن دولت بود، خستگی‌ناپذیر به مبارزات ملی و آزادیبخش ادامه می‌داد و رنج فرسنگها پیاده‌روی و مرارتهای مهاجرت را در مسیر تهران، قم،  اصفهان، همدان، کرمانشاه، استانبول برای سربلندی ایران تحمل می‌نمود.

همه این حوادث بر روح و جان حضرت امام که دوران بلوغ جسمانی و فکری را طی می‌نمود تأثیرات غیرقابل انکاری برجای گذاشت. حضرت امام که از خاندان روحانیت برآمده بود، طبیعتاً در پیوندی ناگسستنی با علمای داخل در نهضت، نظراً و عملاً در میدان حوادث قرار داشت. نظرات حضرت امام نسبت به حوادث و رویدادهای پیش آمده در طول دوران مشروطیت و پس از آنان حکایت از اشراف و ورود ایشان به عمق قضایا دارد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.

حوادث و شرایط حاکم درخمین
1ـ اجداد امام خمینی(ره)

جدّ اعلای امام (والد پدر بزرگ امام) دین علی شاه نام داشت. وی که از علمای نیشابور و در پی تبلیغ دین اسلام رهسپار مناطق هند و کشمیر گشته بود، به دنبال ناامنی منطقه و هجوم مخالفین به شهادت رسید [پسندیده 1384: 8]. بدون شک شهادت ایشان که به عنوان خاطره‌ای برجسته از فعالیتهای تبلیغی جدّ حضرت امام در بین خانواده و وابستگان طرح می‌شد اثرات چشمگیری در روح و روان امام و تکوین شخصیت ظلم‌ستیز او بر جای می‌گذاشت. بر طبق روایت آیت الله پسندیده، از چگونگی و حادثه شهادت جدّ ایشان اطلاعی در دست نیست. فرزند ایشان به نام سید احمد که برای فراگیری علوم دینی در نجف بسر می‌برد به دعوت یوسف خان از بزرگان و متمولین خمین، به آنجا مهاجرت کرد و پس از ازدواج با سکینه خانم، همشیره یوسف خان، صاحب پسری به نام سید مصطفی و سه دختر به نامهای سلطان خانم و صاحبه خانم و آغا بانو گشت.

سیداحمد با توجه به شرایط ناامنی که در آن دوران، نقاط مختلف ایران را فراگرفته ‌بود، عمارتی  خریداری‌کرد که همچون دژ مستحکمی می‌توانست به عنوان ملجأ و پناهگاه مردم در قبال هجوم اشرار و مأموران حکومت به کار آید. سید احمد در شرایطی رحلت نمود که فرزند وی، سید مصطفی، حدوداً 8 یا 9 سال داشت. وی پس از سپری ساختن دوران تحصیل در ایران، به همراه همسر عازم نجف اشرف شد و تا سال 1312 ق. در آنجا به تحصیل مشغول شد و در همان سال به ایران باز گشت. سید مصطفی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بزرگ  صاحب فتوای مشهور تحریم تنباکو در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به شمار می‌آید. بدین ترتیب آقا مصطفی به عنوان مجتهدی مسلم با کوله‌باری از تجربیات مبارزاتی برگرفته از مرجعیت شیعه به خمین بازگشت. مرحوم آقا مصطفی از همان ابتدای ورود در مقابل سه دسته از اشرار منطقه قرار گرفت: یک دسته به سردستگی حشمت‌الدوله که در رأس مقامات بود و سوار و جمعیت و نفوذ زیادی در منطقه داشت. منزل وی در حشمتیه قرارداشت که هم اکنون خرابه‌های قلعه و روستای آن پابرجاست. دستة دیگر خوانین قلعه به سردستگی علی قلی خان بودند و دسته دیگر را نیز خوانین دالایی  تشکیل داده بودند [پسندیده 1384: 16ـ 15].

آقا مصطفی از همان ابتدا  به عنوان روحانی مجتهد و سادات جلیله مورد توجه مردم و مستضعفین منطقه قرار گرفت و در مقابل خوانین ایستادگی و مقاومت‌کرد و حتی زمانی هم توسط حشمت‌الدوله دستگیر شد و مدتی نیز در قلعه وی بازداشت شد [پسندیده 1384: 16ـ 15]. در آن ایام به لحاظ شرایط نا‌امنی، عموم مردم مسلح بودند و بر اثر ضعف و ناتوانی حکومت اجباراً  مسلح شده و در برابر متجاوزین از خود دفاع می‌کردند. در این اوضاع بدیهی است که نقش مجتهدینی همچون والد حضرت امام، به عنوان تکیه‌گاه مردم، اهمیت بسزایی داشته است. خانة آقا سید مصطفی، همانطور که گذشت، خود دژ محکمی بود که بارها و بارها صحنة کارزارهای  سخت مسلحانه قرار می‌گرفت و برج و باروی آن که هم اکنون نیز با همان صلابت پابرجاست، سنگرگاه آقا مصطفی و یارانش بود.

شهر خمین در آن تاریخ، به طور مکرر، مورد هجوم طوایف یاغی همچون سواران رجبعلی و طوایف لُر و زلقی (زلکی) قرار می‌گرفت.  امام  در دوران طفولیت خود بارها و بارها شاهد تهاجمات و غارت تأسف‌بار اموال مردم و کشتار آنان بوده است. سرانجام سید مصطفی در 42 سالگی در پس ستمگریهای مکرر خوانین و در پی شکایت دو تن از آنان، به نامهای جعفرقلی خان و میرزا قلی سلطان، به همراه چند نفر محافظ مسلح عازم اراک شد تا موضوع را با والی منطقه در میان گذارد، اما در میان راه توسط آن دو نفر به طرز ناجوانمردانه‌ای ترور شد و به شهادت رسید.

شهادت وی در زمانی رخ داد که امام به عنوان کوچکترین فرزند پدر کمتر از پنج ماه داشت. شهادت پدر آن‌چنان در روح و روان امام تأثیر گذارد که بعدها با تولد اولین فرزند ذکور خود، به احترام والد شهید، نام مصطفی را بر او گذارد، و حتی در عصری که گرفتن شناسنامه اجباری بود، بازهم امام برای زنده نگه داشتن نام پدر و تجلیل از مقام وی شهرت «مصطفوی» را برای خود برگزید.
بنابراین یقیناً می‌توان ادعا کرد که زندگانی سراسر مجاهدت اجداد امام و شهادت دو تن از آنان (سید دین علی‌شاه و سید مصطفی) و حوادث دوران تولد و نوجوانی ایشان در تکوین شخصیت سیاسی ـ اجتماعی امام نقش بسزایی داشته است.

پس از شهادت پدر، والده و عمه امام ــ که هر دو از زنان شجاع و جسور آن دوران بودند ــ تربیت امام را بر عهده گرفتند. آن دو تن در آن شرایط نا امنی و بی‌عدالتی موضوع قصاص قاتلین سید مصطفی را با کوششی وصف ناشدنی پی گرفتند. به نحوی که به روایت فرزند دیگر آن شهید ــ که خود شاهدی بر پیگیری قصاص قاتلین بوده است ــ آن دو تن دو سال از پای ننشستند و مسأله را  در تهران پیگیری کردند تا اینکه قاتلین در میدان بهارستان به چوبه دار سپرده ‌شدند.

صدر اعظم وقت در آن زمان عین الدوله بود. ایشان از رجال مستبد زمان خود به حساب می‌آمد و کوشش فراوانی در جهت سرکوب آزادیخواهان و مشروطه‌طلبان بکار می‌بست. با وجود این، زمانی که در برابر اصرار آن دو زن و خصوصاً فرزند ده ساله سید مصطفای شهید (آیت‌الله پسندیده) قرار گرفته بود، علی رغم میل خود که بنای آزادی قاتلین را در سر داشت، سرانجام با حمایت سایر علمای نجف و تهران خصوصاً امام جمعه تهران که از منسوبین شاه بود و حکم به قصاص قاتل داده بود، تسلیم گشت و در غیاب صدر اعظم که به سفر فرنگ رفته بود و با دستور جانشین وی (مشیر السلطنه) حکم قصاص در سال 1323 ق. برابر با چهار ربیع‌الاول به اجرا درآمد.

شجاعت بی‌مثال والده و مربی امام در آن دورانی که زنان، پرده‌نشین و خانه نشین بودند حکایت از روح بلند آن زن عفیفه و فاضله داشت. شهادت پدر حضرت امام در عصر بی‌عدالتی و خان سالاری و ظالم محوری، بعدها چنان در تار و پود فکری امام رسوخ و تجلی یافته بود که دفاع همه جانبه وی از مستضعفین و مردم مظلوم به عنوان یکی از اصول خدشه‌ناپذیر مبارزاتی و مبنای فکری و فقهی وی ملحوظ گردید.

هرج و مرج، ظلم و اجحاف از شاخصهای اصلی حکومتگران آن دوران بود، به نحوی که دولت مرکزی و حکام و قدرتمندان محلی غالباً دست در دست یکدیگر مردم را به زجر و سختی می‌کشاندند. رفتار آنان به عنوان خاطرات تلخ آن دوران همواره ذهن امام را به خود مشغول می‌داشت. بی‌اعتباری و نامشروع بودن حکومت و عوامل منطقه‌ای آنان از همان دوران کودکی روح‌الله مورد توجه ایشان بود:
در وقتی که من بچه بودم، در خمین یک حکومتی بود که این یکی از خوانین آن اطراف را گرفته بود و حبس کرده بود، بعد از همان خوانین، چند نفری با تفنگ آمدند و حکومت را گرفتند و بردند و مردم هیچ عکس‌العملی نشان ندادند بلکه خوشحالی هم می‌کردند [صحیفة امام 1378ج 9: 117].
از ظلم و ستم خوانین و حکام محلی، خاطرات فراوانی بجا مانده است. آیت الله پسندیده برادر بزرگتر حضرت امام خمینی(س) که بیش از یک قرن زندگی کرد، در کتاب خاطرات خود به گوشه‌هایی از ستم خوانین محلی، از جمله امیر مفخم بختیاری، اشاره کرده است:

...حسن عبدالوند یکی از کدخدازاده‌های معروف و قوم ]وخویش[ مرتضی قلی خان صمصام بختیاری بود و دستور می‌دهد ]امیر مفخم[  دماغش را ببرند. سلمانی را خبر می‌کنند سلمانی می‌آید امیر مفخم می‌گفت: نفت‌ هالورا (دماغ خان را) ببر، سلمانی بیچاره می‌لرزد و تیغ از دستش می‌افتد خود امیر تیغ را می‌گیرد آن زندانی التماس می‌کند که گوشم را ببرید می‌گوید گوشت را زیر کلاه پنهان می‌کنی و خودش با دست خودش دماغ او را برید و یکی از منشیهای محتشم به نام میرزا ابوالقاسم خان شعری می‌گوید:
          صبا بگو به امیر مفخم ای درویش
                                                    دماغ کس نبریده به هیچ مذهب و کیش

          [پسندیده 1384: 26]
در آن ایام والیان (استانداران) براساس کارآمدی نسبت به دریافت مالیات و درآمد از حوزة مأموریت انتخاب می‌شدند و در واقع صدراعظم انتخاب والی را به قدرت او در کسب درآمد بیشتر از منطقه و ارسال آن به تهران منوط می‌ساخت. به این ترتیب، والیان برای اثبات کارآمدی و استمرار قدرت در منطقه به ظلم و ستم مضاعف دست می‌زدند تا هم مرکز دارالخلافه را راضی نگه دارند و هم بر ثروت حشمت خود در منطقه بیفزایند:
این را یادم هست... اگر یک کسی را استاندار آذربایجان- مثلاً می‌کردند، اجاره می‌دادند به آنها، یعنی این‌آدم باید مثلاً پنجاه هزار تومان یا ده هزار تومان آن وقت بدهد به این کسی که باید این را سر آن کار [بگذارد] نخست وزیرش کند، یا صدر اعظمش، باید این قدر بدهد که برود استاندار آذربایجان بشود. این آنجا که می‌رفت چون اجیر است و این قدر گرفته باید دو مقابل، آنجا بگیرد یا بیشتر تا اینکه خوب، هم مال الاجاره را بدهد، و هم نفع ببرد. وضع این طور بود که اجاره‌بندی بود، آذربایجان چون بزرگتر بود زیادتر، همدان چون کوچکتر بود کمتر، امّا همه روی یک اجاره‌بندی خاصی بود که روی این اجاره‌بندی استاندار تعیین می‌شد یا فرض کنید که فرماندار تعیین می‌شد. [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی) 1378: 35؛ صحیفة امام 1378 ج 9: 218].

 ستم بارگی رژیمهای قاجار و پهلوی همواره مورد نظر و توجه امام بود. ایشان که از نزدیک شاهد آن همه فجایع فراموش نشدنی بودند در آرزوی روزی بسر می‌بردند که جامعه ایرانی از ظلم و ستم و اجحافات حکومت عاری باشد. ایشان در این رابطه اشاره دارند:

 ما که رژیمهای سابق را دیدیم و من که از زمان قدرت قاجاریه و بعد هم قدرت رضاخان و اذنابش و اولادش مشاهد این کشور بودم و دیدم که یک حکومت جزء در یک بلد کوچک با مردم چه می‌کرده است. دست مردم به یک حکومتی که مال یک ده بود یا یک قصبه بود نمی‌رسید، مردم از دور حشمت او را می‌دیدند، آنها وقتی که بیرون می‌آمدند به مردم کار نداشتند، اتکال به سرنیزه بود [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی) 1378، دفتر بیستم: 39؛ صحیفة امام 1378 ج 19: 480].

همچنین در آن ایام، علاوه بر حکام محلی، یاغیان و گردنکشان محلی نیز دائماً در حال غارتگری و تاخت و تاز به شهر و روستاها،  مناطق را کاملاً ناامن ساخته بودند به طوری که مردم هیچ پناهگاهی جزء خانه و بیوت علمای نافذ نداشتند و از همین رو خانه اجدادی امام، همچون دژهای مستحکم در مقابل هجوم اشرار، ایستادگی و مقاومت می‌نمود. در این رابطه امام که در آن زمان  14ـ15 سالگی را طی می‌کرد تاب تحمل این همه ستم و ناروایی را نداشت و خود در صف مدافعین مردم، مسلح و تفنگ به دست، ایستادگی می‌کرد:

... از زمان احمد شاه یادم هست، که ما مبتلا بودیم به دزدیها، مبتلا بودیم به این اشخاصی که می‌آمدند مثل رجبعلی و مثل آن نایب حسین کاشی و مثل آن میرزا ... و اینها که شما حالا اسمهایشان را هم نشنیدید، می‌آمدند غارت می‌کردند، دهاتی که ما در آن بودیم غارت می‌کردند. اصل حکومت در کاشان نمی‌توانست کاری بکند، همه‌اش این غارتگرها بودند. غارتگرها آنجا غارت می‌کردند، همة کارها را انجام می‌دادند» [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی 1378: 40؛ صحیفة امام 1378 ج 10: 430].
در بدو پیروزی انقلاب و به موازات اوج گرفتن تهدیدات علیه کشور و رهبری نظام و به منظور ایجاد ترس و خوف در میان مردم و مدافعین انقلاب، امام به حقایقی دیگر از دوران نوجوانی خود اشاره کرده و موضوع تهدید خارجی را با تکیه بر سوابق مبارزاتی و ظلم‌ستیزی خود به هیچ می‌انگارند:

کی را می‌ترسانند؟ من از بچگی در جنگ بودم، تا حالا نگفتم، ما مورد هجوم زلقی‌ها بودیم، مورد هجوم رجبعلی‌ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالی که تقریباً اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها می‌خواستند هجوم‌کنند و غارت‌کنند آنجا می‌رفتیم سنگرها را سرکشی می‌کردیم. اینها از چی ما را می‌ترسانند [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی): 1378: 40؛ صحیفة امام 1378 ج 11: 12].
همانطور که گذشت یقیناً هرج و مرج و ناامنی و ستم بارگی صاحبان قدرت در دوران طفولیت و نوجوانی امام آنچنان تار و پود ذهن و روح و قلب وی را متأثر ساخته بود که بی‌تردید نوع کنش و واکنشی که در امام ایجاد کرده بود تأثیر زیادی در اندیشه و رفتار سیاسی امام باقی گذاشت. این تأثیر در ادوار بعدی حیات امام به شکلی دیگر تکامل و تداوم یافت.

‌2ـ جنگ جهانی اول و رویکرد امام
در اوایل ماه اوت 1914  / رمضان 1332 جنگ جهانی اول آغاز گردید. کشورهای آلمان، اتریش، روسیه، فرانسه و انگلستان در جنگ وارد شدند. متعاقباً دولتهای ژاپن و ایتالیا و عثمانی به طرفین جنگ پیوستند و بدین ترتیب جنگ جهانی اول با ابعاد وسیع و آثار مخرب خود در عالم ظاهر گشت. به رغم بی‌طرفی دولت ایران، طرفین جنگ با نادیده گرفتن این امر به طرز بی‌سابقه‌ای حضور نظامی خود را در ایران گسترش دادند. طبق گزارش وزیر مختار انگلیس در تهران، روس‌ها قبل از جنگ در ایران پنج هزار سرباز در شهرهای تبریز، ارومیه، و اردبیل مستقر کرده بودند و بعد از اعلام بی‌طرفی ایران، تعداد سربازهای روس به ده هزار نفر افزایش یافت [ذوقی 1368: 140].

به دنبال روس‌ها، انگلیسی‌ها و عثمانی‌ها و آلمان‌ها نیز به بهانه‌های مختلف وارد بخشهای وسیعی از خاک ایران شدند و عملاً دامنه آتش جنگ به خاک ایران کشیده شد. عبدالله مستوفی، استاندار وقت آذربایجان، در کتاب خاطرات خود به ویرانیهای حاصل از جنگ و آثار زیانبار آن در غرب ایران اشاره دارد:
در نتیجة ورود ترکها به جنگ و مقابله با نیروهای روس و انگلیس در غرب ایران، خرابی زیادی به کشور ما وارد شد و جمعی از مردمان آرام صلح‌جوی ایران زیر دست و پا رفتند و دهات زیادی ویران شد که الان هم خرابه‌های آنها حی و حاضر است. من خود در ایامی که در آذربایجان استاندار بودم، عده زیادی از این خرابه‌ها را به چشم خود دیده‌ام و تمام این فسادها و خانه خرابیها از وجود قشون دولتین در خاک ایران بود [مستوفی 1371 ج3: 145].

منطقه کمره، زادگاه امام خمینی، از آتش جنگ جهانی اول بی‌نصیب نماند. در حالی‌که امام خمینی سنین نوجوانی (13 سالگی) را سپری می‌ساخت، قوای روس با عبور از مرزهای شمالی کشور وارد مناطق مرکزی شدند تا با پیوستن به نیروهای انگلیسی، از نفوذ و پیشروی آلمان‌ها و جاسوسان آنان در مناطق مرکزی کشور جلوگیری نمایند. در این مرحله خمین به عنوان گذرگاه و محل تلاقی دستجات مختلف نظامی، اعم از داخلی و خارجی، تبدیل شد. در همین هنگام کمیتة دفاع ملی متشکل از مسئولان و نیروهای سیاسی مخالف روس و انگلیس در تهران تشکیل شد و روس‌ها، بر اثر فشار بتدریج محل استقرار خود را در قم و ساوه و اراک انتقال دادند. بر طبق اسناد موجود، شاخه‌ای از این کمیته به فرماندهی نصرالله سردار حشمت در خمین تشکیل و چیزی نگذشت فوج کمره به استعداد 400 نفر در نزدیکی ساوه با قوای روس به نبرد پرداختند [مرادی‌نیا 1380: 93]. اعضای کمیته ملی در پی مهاجرت خود از تهران به کرمانشاه و پیوستن به اردوی (آلمان ـ عثمانی) از خمین عبور کرده و حتی مدتی را در این شهر اقامت داشتند. در میان اعضای کمیته افراد برجسته‌ای از سیاستمداران ایران همچون مدرٍس حضور داشتند [شیبانی 1378: 34]. بر طبق خاطرات عبدالحسین شیبانی ــ معروف به وحیدالملک از سران حزب دمکرات ــ در بین مهاجرین، 12 نفر از نمایندگان مجلس و یک عده مجاهد و چند نفر ژاندارم حضور داشتند. شخصیت برجستة دیگری که حضورش در آن جمع بسیار مؤثر و راهگشا بود، سید محمد کمره‌ای، شوهر دختر عمه امام، بود. وی از شخصیتهای با نفوذ تهران و از اعضای برجسته حزب دمکرات و واسطه اخبار و تحلیلهایی بود که از تهران به خمین‌ ارسال می‌شد و نقش مهمی در ارتقای آگاهی و دانسته‌های بیت (شهید مصطفی) پدر امام داشته است [ر.ک.به: پسندیده 1384؛ کمره‌ای 1382].
از کارهای برجسته و ماندگار سید محمد کمره‌ای، گرفتن حکم قصاص قاتلان سید مصطفی، پدر امام، از مظفر الدین شاه قاجار است. وی در تاریخ چهارم ربیع الاول 1323  اهالی پایتخت را برای تماشای اجرای حکم اعدام به میدان توپخانه فراخواند.

در آثار بجا مانده از انقلاب مشروطیت ایران، نام سید محمد کمره‌ای در کنار فعالان و بازیگران آن انقلاب دیده می‌شود. بزرگانی همچون سید جمال‌الدین واعظ، ملک المتکلمین، جهانگیرخان صور اسرافیل، سلیمان میرزا اسکندری، سید محمد رضا مساوات و علی اکبر دهخدا [رضا زاده ملک 1352: 43]. آنچه که از خاطرات وی به دست می‌آید علی رغم نفوذ گسترده وی در حاکمیت و احزاب و نیروهای سیاسی، هیچ‌گاه مناصب دولتی را نپذیرفت و به گفته خودش از کیسه بیت‌المال ارتزاق نکرد. کمره‌ای در سالهای روی کارآمدن رضاخان کماکان مشی مستقل خود را داشت و حتی در مقاطعی در برابر تعرضات رضاخان به «ارباب عمایم» دست به مقاومت زد. به گفته آقای پسندیده:

وقتی در سال 1308ش. از او خواستند تا از کسوت روحانیت به درآید و عبا و عمامه را کنار نهد زیر بار نرفت و گفت: تغییر لباس نمی‌دهم، گفتند ما لباست را می‌کنیم، گفت قدرتش را ندارید. گفتند ما قدرت داریم. گفت من از منزل بیرون نمی‌آیم تا بمیرم [پسندیده 1384: 75].

حضور سید محمد کمره‌ای در تهران و ارتباط وثیق و گستردة وی با رجال دولتی، ملی و انقلابی و کسب اطلاعات و اخبار توسط وی، موجب شده بود که در آن ایام به واسطة ارتباط وی با سید مرتضی (برادر بزرگ امام) و بعدها با امام، آنان را در جریان آخرین اخبار و تحولات سیاسی کشور قرار دهد و بدین‌ترتیب امام در دوران جوانی در معرض آخرین اخبار و رویدادهای سیاسی ایران قرار گرفت.
براساس مندرجات دفتر خاطرات سید محمد کمره‌ای، وی در فاصلة زمانی 27 جمادی الاول 1335 تا 17 جمادی الثانی 1337 تعداد 19 فقره نامه به کمره و برای آقا مرتضی فرستاده است.  در همان زمان با بستگان و نزدیکان امام به شرح ذیل مکاتبه داشته است: 1مورد با آقا نورالله (برادر امام)؛ 10 مورد با آخوند ملاّ محمد جواد (عموی مادر امام و شوهر عمه امام)؛ 13 مورد با حاج میرزا رضا (شوهر خواهر امام خمینی)؛ 1 مورد با حاجی آقا صدرا (پسر عمه امام)؛ 1 مورد با آمیرزا عبدالحمد معروف به امام جمعه (پسر عمه امام)؛ 4 مورد با میرزا عبدالحسین احمدی (دایی امام)؛ 1 مورد با میرزا محمد مهدی احمدی (دایی امام) [مرادی نیا 1380: 1696ـ 1690]. در قضایای جنگ جهانی اول و تهاجم ارتش روس به پایتخت، سید محمد در پی کمک به مهاجرت مليّون در تاریخ ششم محرم 1334 تهران را به قصد خمین ترک کرد و به مدت سه ماه در خمین اقامت داشت. بنابر خاطرات شیبانی، امکانات اقامتی مهاجرین در خمین را سید محمد کمره‌ای فراهم کرده بود [مرادی‌نیا 1380: 98].

حضور سه ماهه وی در خمین موجب شد که بستگان وی (امام و...) از نزدیک با او دیدار داشته واز مسائل مهم مملکتی و جنگ عالم‌گیر مطلع شوند. ارتباط وی با فرزندان شهید مصطفی بعدها نیز ادامه یافت. سالها بعد هنگامی که سید مرتضی، برادر امام، یک جنبش اعتراضی ضد حاکم خمین را رهبری می‌کرد، سید محمد در تهران اعتراض اهالی خمین را به گوش رئیس الوزرا و وزیر داخله رساند و حتی موضوع را به روزنامه‌ها کشاند و موفق شد حکمی را به نفع سید مرتضی و علیه ژاندارمهای خمین بگیرد [مرادی‌نیا در حال نشر : 233].

روس‌ها در پی تعقیب مليّون مهاجر و تنگ‌کردن حلقة محاصرة جاسوسان آلمانی و جلوگیری از پیوستن دولت مهاجرت به آلمانها در همان سال (1336ق. / 1294ش.) وارد منطقه سلطان آباد و خمین شدند. آنان در کنار امامزاده ابوطالب چادر زدند و به روایتی 7 یا 8 روز در آن منطقه باقی ماندند. امام خمینی(ره)  بعد از انقلاب در گفتاری کوتاه گوشه‌ای از حضور اجانب در خاک ایران را برملا ساخته و مشاهدات خود را از حضور روس‌ها در خمین بیان داشتند:
من هر دو جنگ بین‌المللی را یادم هست، و گمان ندارم هیچ کدام از شما جنگ بین المللی اول را یادش باشد. ما در جنگ بین‌المللی هم مشاهده می‌کردیم، من کوچک بودم لکن مدرسه می‌رفتم، و سربازهای شوروی را در همان مرکزی که ما داشتیم؛ در خمین، من آنجا آنها را می‌دیدم، و مورد تاخت و تاز ما واقع شدیم [صحیفة امام 1378ج 12: 374].

در حالی‌که امام سنین نوجوانی (13 سالگی) را در آن ایام طی می‌کرد عملاً در معرض مهمترین حوادث جهان اسلام و ایران قرار گرفته بود. از ویژگیهای بارز و برجسته اندیشة سیاسی امام، دشمن شناسی اوست. وی همواره در طول نهضت و درگذرگاههای حساس تاریخ انقلاب، در کنار توجه دادن مردم به استبداد و خفقان حاکمیتها، نگاه خود را به موضوع دشمنان اسلام و مسلمین و به‌طور کلی ملتهای ضعیف جهان، معطوف می‌ساخت. این ویژگی از همان دوران کودکی و نوجوانی و بر اثر تعاملات و مشاهدات وسیع امام با محیط اجتماعی و مواجهه با دشمنان داخلی و خارجی مردم ایران به دست آمده بود.

3ـ کودتای سوم اسفند
سال پس از پیروزی انقلاب مشروطیت، کودتای سوم اسفند سال 1299 رخ داد. در ابتدا، عامل اصلی سید ضیاء الدین طباطبایی روزنامه نگار مشهور آن زمان و مخالف قرارداد 1919 معرفی گردید. چیزی نگذشت که با صدور اطلاعیه‌های نظامی و با امضای (رضا) همگان متوجه شخص اول کودتا، یعنی رضاخان میرپنج، شدند. وی پس از سقوط حکومت روس‌های تزاری و پیروزی بلشویک‌ها، با کمک انگلیسی‌ها فرماندهی بریگاد قزاقخانه تنها نیروی منسجم نظامی در ایران را بدست گرفته بود. موقعیت سیاسی ـ اجتماعی ایران در آستانه کودتا به شکلی بود که وقوع کودتا را سهل و آسان ساخت.

ناکامیهای پی در پی در امور سیاسی، دولتهای پس از مشروطیت را وادار به کناره‌گیری و سقوط می‌کرد. دخالتهای مکرر خارجی به ویژه روس و انگلیس در امور داخلی ایران، جنگ جهانی اول و حضور گسترده اجنبی در خاک ایران، ضعف و بی‌ثباتی حکومت مرکزی، فقر و گرسنگی و شیوع امراض مسری و از همه مهمتر ناامنی در سراسر ایران، مردم را از آینده بهتر ناامید و پریشان ساخت از آن سو، نخبگان روحانی و روشنفکران مستقل نیز بر اثر حوادث پیش آمده، از امکان ساختن ایران و راه‌اندازی آن در مسیر رشد و تعالی یکسره ناامید شده و به مرور خود را از فعالیتهای سیاسی دور ساختند. اعدام شیخ فضل الله و ترور سید عبدالله بهبهانی و انزوای سید محمد طباطبایی، از رهبران مشروطیت، دلالت بر یک بحران فکری و سیاسی در ایران داشت. از همه مهمتر حوادث سیاسی پس از مشروطیت موجبات کناره‌گیری روحانیت و عدم استمرار مبارزات آنان را فراهم ساخت. مبارزاتی که با شور و هیجان فراوانی از ابتدای دولت قاجار تعقیب می‌شد. از سوی دیگر، در مرزهای شمالی ایران دولت جدید شوروی با مرام کمونیستی حاکم شد. این تحول بر شدت نگرانی مسلمانان خصوصاً علمای آنان می‌افزود.

انگلیس‌ها که حساسیتهای مسلمانان را نسبت به ارزشهای دینی می‌دانستند، از این فرصت استفاده کرده و رضاخان را با شعار مبارزه با فساد، فقر و ناامنی بر سر کار آوردند.
به دلایل فوق، هنگام وقوع کودتا، از سوی علما و نخبگان مقاومتی صورت نگرفت و همگان در انتظار نتایج باقی ماندند. در همان ایام که رضاخان به شدت تظاهر به حمایت از دین می‌کرد و در اولین فرمان کودتا، بسته شدن مراکز فساد و فحشا و شراب فروشیها را وعده می‌داد و خود را حامی دین و مطیع علما معرفی می‌نمود، مدرس استثناء بود. وی در نطقی تاریخی مخالفت خود را با کودتا به عنوان جریان خلاف قانون اساسی و «قرآن» ابراز نمود [ ترکمان 1372: 2ـ 191].
امام خمینی در هنگام وقوع کودتا 20 ساله بود و درک عمیقی نسبت به حوادث و رویدادهای ایران از خود نشان می‌داد. ایشان در ارتباط با تنها ماندن مدرس در مبارزه با رضاخان تلویحاً به شماتت کسانی پرداخت که مدرس را تنها گذاشته بودند:

باز در همان زمان یکی از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانی از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد... و در آن وقت، باز یک جناحهایی می‌توانستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس مردی بود که با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همة اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان وقت شر این خانواده کنده بشود و نشد [صحیفة امام 1378ج 4: 369].

مقارن‌کودتای رضاخان، حوزة علمیه قم توسط شیخ عبدالکریم حائری تأسیس گردید (1300 ش.). نامبرده از اساتید اصلی امام به شمار می‌آمد و امام در گفتارهای متعدد از ایشان به احترام و تجلیل یاد کرده‌اند. همزمان حادثة دیگری در عراق اتفاق افتاد که به عنوان «ثورة العشرین»، انقلاب 1920، معروف شد. در آن حادثه شیعیان عراق با فتوای محمد تقی شیرازی معروف به میرزای دوم علیه حاکم انگلیسی در بغداد و عتبات عالیات شوریدند و شماری از علما توسط آنان دستگیر و به ایران تبعید گردیدند. از جمله آنها می‌توان به افراد ذیل اشاره نمود: 1ـ سید ابوالحسن اصفهانی؛ 2ـ میرزا حسین نائینی؛ 3ـ سید محمد صدر؛ 4ـ سید هبة الدین شهرستانی؛ 5ـ شیخ مهدی خالصی؛ 6ـ سید ابوالقاسم کاشانی؛ 7ـ سید محمدتقی خوانساری [رجبی 1377: 6ـ 125].

آیت الله کاشانی در جریان مبارزات عراق نقش بارز و مؤثری ایفا کرده بود و پدر ایشان سید مصطفی کاشانی در جریان جنگ جهانی اول به شهادت رسیده بود. وی پس از اقامتی کوتاه در قم عازم تهران شد و بقیه عمر مبارزاتی خود را در تهران گذراند. آیت الله سید محمد تقی خوانساری به زهد و علم شهرت داشت و امام از همان ابتدا رابطه نزدیکی با او برقرار کرد. امام گذشته از روابط شاگرد و استادی، به جهت افکار انقلابی و مبارزاتی خوانساری به وی علاقه شدید داشت و تا هنگام وفات وی (1329 ش.) در نماز جماعت مدرسه فیضیه به وی اقتدا می‌نمود و پس از ارتحال او، امام نماز را به کس دیگری اقتدا نکرد [مجله یاد سال اول ش 4: 47].

نفوذ و اقتدار علمای تبعیدی و شخص مؤسس حوزه در آن ایام محل توجه حکومت و شخص رضاخان بود به طوری که در ماجرای جمهوری خواهی رضاخان و پس از مقاومت مدرس و افشاگری مستمر وی، سرانجام رضاخان لغو تظاهرات و پی‌گیری جمهوری‌خواهی را پس از دیدار با علمای قم و به استناد مخالفت آنان اعلام کرد.

شهر مذهبی قم، در اوایل کودتا محل رفت و آمد سیاسیون حکومتی و محل تجمع علمای مبارز عراق بود و براساس سیاستهای طراحی شده رضاخان مبنی بر جلب حمایت علمای قم، وی شخصاً سه بار به قم مسافرت کرد. احمدشاه نیز بر اثر ترس از رضاخان و تصرف حکومت توسط وی، رهسپار قم شد و شخصاً با علما مذاکره ‌کرد. این آمد و شدها در مجموع برای طلبة جوان و کنجکاوی چون امام که از دوران نوجوانی به مسائل سیاسی و اجتماعی حساس بودند قابل توجه بود و بر حجم اطلاعات و شناخت وی از حوادث و وقایع جهان اسلام و ایران می‌افزود. علمای تبعیدی عموماً در کنار حلقات درس خود، به وقایعی که پیرامون آنها توسط استعمار بوجود آمده بود اشاره داشتند:
این علمای عراق را که تبعید کردند به ایران، برای مخالفتی بود که می‌کردند با دستگاه‌ها. مرحوم آسید ابوالحسن و مرحوم آقای نائینی و مرحوم شهرستانی و مرحوم خالصی، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، برای این بود که اینها بر خلاف اینها صحبت می‌کردند، خلاف این دستگاه‌ها حرف می‌زدند... خودمان دیگر اینها را شاهدیم  [صحیفة امام 1378ج 3: 243] .

4ـ امام و مدرس
گفتار و منش سیاسی امام به میزان زیادی تحت تأثیر رفتار و سخنان مدرس است. در بین شخصیتهای مؤثر سیاسی در یک صد سال اخیر، امام بیشترین سخنان و توجه خود را به مدرس معطوف ساخته است. امام مدرس را یک الگوی تمام عیار و اندیشمندی از اسلام سیاسی می‌دانست. شجاعت، صراحت لهجه، صداقت، پاکدامنی، زهد و از همه مهمتر هوشمندی مدرس در مسائل سیاسی مورد تأیید دوستان و حتی دشمنان مدرس بود. همانطور که در صفحات قبل گذشت امام مدرس را در مبارزات سیاسی علیه رضاخان تنها می‌دید و به نظر می‌رسد که در آن گفتار انتقاد خود را متوجه شیخ عبدالکریم حائری و علمای مؤثر در حوزه کرده باشد. میزان علاقه وتوجه امام به مدرس به حدی بودکه علیرغم اینکه طلاب از دخالت در سیاست پرهیز داده شده بودند مشتاقانه به تهران می‌آمد و در مجلس شورای ملی حاضر می‌شد و از نزدیک به سخنان مدرس گوش فرا می‌داد و پس از آن در مدرسه سپهسالار و در درس مدرس حضور می‌یافت و آنگاه تا منزل مدرس او را بدرقه می‌کرد:
یک انسان بود، وضع زندگیش آن بود که شما شنیدید و من دیدم... منزلش یک منزل محقر از حیث ساختمان... و زندگی یک زندگی مادون عادی که در آن وقت  لباس کرباس ایشان زبانزد بود. کرباسی که باید از خود ایران باشد می‌پوشید [صحیفة امام 1378ج 13: 418ـ 417].

در جریان شعار جمهوری‌خواهی رضاخان و مقاومت و مبارزه مدرس با وی، امام نکته باریک و متفاوتی را نسبت به نظر مدرس مطرح کرد. در این اظهارنظر امام با رویکرد مدرس نسبت به موضوع جمهوری‌خواهی رضاخان موافق نبود. ایشان با اشاره به آن حادثه می‌گویند: «مدرس نگذاشت درست بکنند. ولو برخلاف مصالح شد، و اگر شده بود بهتر بود...» [ر.ک. صحیفة امام 1378 ج 9: 202].
امام با شناختی که از ماهیت حکومت رضاخان داشت می‌دانست که در صورت تحقق جمهوری رضاخان، او می‌بایستی به لوازم جمهوری ــ از جمله تکیه بر آراء عمومی ــ ملتزم باشد. اما از آنجا که رضاخان هرگز تن به این ملزومات نمی‌داد و تنها به دنبال جمهوری مادام‌العمر بود، لذا زودتر افشا و رسوا می‌گردید و شرایط وقوع یک انقلاب اجتماعی سریع‌تر فراهم می‌شد. به هر شکل تنها نقطه‌ای که امام مشی مدرس را نپسندیده است، شیوة مبارزه مدرس در قضیه جمهوری‌خواهی است.
روح قوی و بلند مدرس برای امام چشمگیر و همواره مثال زدنی بود. امام که از نزدیک شاهد سلوک و رفتار مدرس بود می‌گوید:
... زمان رضا شاه غیر از زمان محمدرضا شاه بود. آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می‌خواهی؟ گفته بود که می‌خواهم که تو نباشی، می‌خواهم تو نباشی! این آدم که ــ من درس ایشان یک روز رفتم ــ می‌آمد در مدرسه سپهسالار ــ که مدرسه شهید مطهری است حالا ــ  درس می‌گفت ــ من یک روز رفتم درس ایشان ــ مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه‌ای است دارد درس می‌دهد؛‌ این‌طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا ــ پیش ما ــ رفت مجلس. آن وقت هم که می‌رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می‌بردند. من مجلس آن وقت را هم دیده‌ام. کأنه مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند، ولی مجلس کأنه احساس نقص می‌کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می‌آمد، مثل اینکه یک چیز تازه‌ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می‌کرد و نه به دارایی و امثال ذلک... [صحیفة امام 1378ج 16: 452 ـ 451].

5ـ  قیامهای علمای ایران در دوره رضاخان
پس از تاجگذاری رضاخان و جابه جایی قدرت از قاجار به پهلوی، همزمان سیاستهای رضاشاه بویژه در حوزه فرهنگ و مذهب نیز جابه جا گردید. رضاخان که از کودتا تا سلطنت (1299- 1304ش.) همواره خود را حامی دین و مطیع علما نشان می‌داد با در دست گرفتن قدرت و تسلط کامل بر کشور،  بتدریج سیاستهای خود را تغییر داد به طوری که دیری نگذشت که علما و مردم مذهبی ایران پی به غفلت تاریخی خود برده و از آن تاریخ تا سقوط پهلوی اول (1320 ش.)، در چند نوبت آثار و نشانه‌هایی از مقاومت، ایستادگی علما و نخبگان دینی و سیاسی تا مرز تبعید و شهادت در اسناد و منابع تاریخی به چشم می‌خورد. این دوران، دوران بالندگی روحی و فکری امام محسوب می‌شود. در حالی که امام سیر و سلوک فکری و روحانی خود را طی می‌کرد و در همان زمان منشأ آثار برجسته‌ای در اخلاق و عرفان  بود، کاملاً حرکات و اقدامات شاه و حکومتش را زیر نظر داشت.

اولین حادثه بزرگی که بعد از پادشاهی رضاشاه، امام شخصاً ناظر و شاهد آن بود تجمع اعتراض‌آمیز علمای بلاد ایران در قم، و در مخالفت با سیاستهای نظامی و فرهنگی رضا شاه بود. آن تجمع به دعوت و رهبری روحانی برجسته اصفهان و یکی از رهبران جنبش مشروطیت، مرحوم آقا نورالله اصفهانی، انجام گرفت.
دو سال قبل از تجمع اعتراض‌آمیز علما، در 16 خرداد 1304 لایحة نظام اجباری از تصویب مجلس پنجم گذشت. در آن زمان عموم مليّون و آزادیخواهان، از جمله مدرس، موافق این لایحه بودند و در تصویب آن تلاش کردند. شرایط آن زمان به گونه‌ای بود که اولاً حکومت جابه‌جا نشده و رضاخان به مقام سلطنت دست نیافته بود. شرایط داخلی کشور و حفظ یکپارچگی و سرکوب اشرار و شکل‌گیری دولت مقتدر فارغ از وجود اشخاصی، مثل رضاخان، ایجاب می‌کرد که به عنوان یک مصلحت ملّی عموم نخبگان و روحانیون نیز با آن موافق بوده و برخورد منفی نداشته باشند [بصیرت‌منش 1378: 294 و 95].

در 5 آبان 1305 از سوی رضا شاه دستور اجرای قانون نظام اجباری صادر گردید. سرتیپ فرج الله آق اولی، رئیس نظام وظیفه، از همان ابتدا با روشهای خشن و زور و ارعاب و در شرایطی که سایه شوم فقر و تنگدستی فضای عمومی جامعه را فراگرفته بود، به تعقیب و دستگیری جوانان نان‌آور منزل اقدام نمود.
هنوز مدت زمانی نگذشته بود که شورشهای بزرگی در مناطق ایران علیه اجرای این قانون خصوصاً در اراک و اصفهان صورت گرفت [بصیرت‌منش 1378: 295]. در اراک با تیراندازی و ضرب و شتم موفق به مهار شورش شدند و در اصفهان سرتیپ شخصاًً حضور پیدا کرد و در مجلسی ضمن توهین به علما، از عوامل خود خواست که به سربازگیری ادامه دهند [بصیرت‌منش 1378: 296].

حاج آقا نورالله اصفهانی که پیش از آن، در حوادث مشروطیت و شکست استبداد صغیر، نقشی برجسته و پراثر از خود به جا گذاشته بود، با پیش آمدن حوادث اخیر، زمینه را برای ایجاد کانون مقاومت در مقابل امیال سیری ناپذیر رضاخان مغتنم شمرد.
از قرار معلوم، مدرس با ارتباط‌گیری با علمای اصفهان و شخص حاج آقا نورالله،  از او خواست که از این فرصت برای طرح شعارهای اساسی و مخالفتهای ریشه‌ای با نظام سلطه رضاخان بپردازد و تنها به مخالفت با قانون نظام اجباری اکتفا نکند [بصیرت‌منش 1378: 300].

در این خصوص اظهارات علی اصغر حکمت، وزیر علوم و فرهنگ رضاخان، نیز مؤید مطلب می‌باشد:
... مخالفت روحانیون ظاهراً تحت عنوان اصلاح قانون نظام وظیفه باطناً یک جنبش سیاسی بود که اثبات وجود و نفوذ کلی و توسعه قدرت روحانیون را تأمین می‌کرد [حکمت بی‌تا: 206].

در دوم شهریور 1306 رئیس دولت در پی صدور بخشنامه‌ای تلویحاً روحانیون را مانع وحدت ملی و اقدامات آنان‌را فسادانگیز و عملاً آنان را در زمرة مفسدین فی الارض معرفی کرد. به دنبال این ابلاغیه، حاج آقا نورالله در مدتی کوتاه توانست شهر اصفهان را به تعطیلی کشانده (20 شهریور) و در پی تشکیل جلسه‌ای با روحانیون سرشناس اصفهان، تصمیم به مهاجرت و تحصن و اعتراض در شهر مقدس قم گرفته شد [بصیرت‌منش 1378: 298]. تاریخ دقیق مهاجرت 21 شهریور 1306 بود که به مدت 90 روز (تا 4 دی 1306) ادامه یافت. در این سه ماه حاج آقا نورالله موفق شد با اعزام پیکها و نامه‌هایی به علمای بلاد ایران، موافقت و همراهی آنان راجلب نماید. چیزی نگذشت که متحصنین به رهبری حاج آقا نورالله، و به توصیه مدرس خواسته‌های اساسی خود را به شرح ذیل اعلام نمودند: 1ـ جلوگیری یا اصلاح و تعدیل قانون نظام وظیفه؛ 2ـ اعزام پنج نفر از علما مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی به مجلس؛ 3ـ جلوگیری کامل از منهیات شرعیه؛ 4ـ ابقاء و تثبیت محاضر شرع؛ 5ـ تعیین یک نفر به سمت ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ؛ 6ـ جلوگیری از نشر اوراق مضره و تعطیل مدارس بیگانگان [مکی 1374ج 4: 434].

قدرت روحانیت و متحصنین به گونه‌ای بود که علی‌رغم تثبیت حکومت رضا شاه، و خاموش ساختن مخالفین، دولت در برابر کانون مقاومت قم عاجز ماند و پس از استفاده از روشهای وقت کشی و تلاش در جهت ایجاد اختلاف و دو دستگی در بین متحصنین، سرانجام تسلیم نظر آنان گردید و شخص شاه و صدر اعظم با ارسال نامه و پیامهایی به همة ‌خواسته‌های آنان جواب مثبت داد. دولت برای پیشبرد خواسته‌های آنان، لایحه‌ای را تنظیم و در 27 آذر 1306 به مجلس ارائه کرد. اما پیش از آنکه مجلس به آن بپردازد،‌ حاج آقا نورالله در تاریخ 4 دی 1306 به طرز مشکوکی درگذشت. حسین مکی که از شاهدان آن روز بشمار می‌آید، مرگ حاج آقا نورالله را دسیسه دربار می‌داند و قاتل او را پزشک احمدی معرفی می‌کند [مکی 1374 ج 4: 434].

لازم است ذکر شود که در قضیة قیام حاج آقا نورالله و تحصن در قم، علم

پژوهشنامه متین
 
تعداد بازدید: 8298



http://oral-history.ir/?page=post&id=1620