نگاهی به جنبش دانشجویی مشهد(بخش 2 و پایانی)
(روایت نقی لطفی از فعالیتهای دانشجویی قبل از انقلاب)
در شماره قبل بخش نخست از خاطرات نقی لطفی مدرس بازنشسته دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد را مرور کردیم. اینک بخش دوم و پایانی این خطرات را پیش روی داریم:
نظریه انقلاب
یکی از این بحثهایی که شریعتی دارد میگفت در فرانسه چطور انقلاب شد؟ و ما هم اگر بخواهیم تغییراتی را ایجاد کنیم باید این گونه عمل کنیم؛ به نظر دکتر در آن زمان قبل از این که رنسانس شود. بعد از شکست مصدق، او تا مدتی مقالاتی را در روزنامه داشت که بعد بسته شد. که در یکی در مورد حکومت مشروطه و در یکی راجع به انقلاب فرانسه صحبت میکند. که مثلاً ولتر و روسو بودند که انقلاب شد و ما هم باید این کارها را بکنیم. این نشان میدهد که شریعتی از جوانی اعتقاد به انقلاب دارد و دنبال آن است و مربوط به فرانسه رفتن نیست. مطالب روزنامهها را هم که نگاه کنیم این بحث انقلاب وجود دارد و دکتر میگوید چگونه در فرانسه انقلاب شده و چه باید کرد؟
دکتر نهایت به همین چه باید کرد میرسد. بعد از این که وارد بحث فرهنگی میشد وارد بحث رنسانس اسلامی میشد و مقولاتی که اگر بخواهیم تغییراتی ایجاد کنیم باید ایجاد فکر کنیم یعنی اندیشه یعنی تحول فکری، سیستم قبلی را رد کنیم و سیستم جدید بیاوریم تحت عنوان حکومت اسلامی با یک چارچوب خاص بعد این چارچوب را باز کنیم مشخص کنیم که این حکومت چگونه پدید خواهد آمد. در ایده به چه صورت است و در عمل چگونه باید باشد. اینها را نظریه پردازی میگویند. کاری که تئوریسین میکند. شریعتی به ایران میآید که این موضوع را باز کند؛ از طریق آکادمیک یعنی اندیشه. حکومت اسلامی را از طریق کانال آکادمیک طرح کند و از این به بعد حکومت اسلامی حکومتی است که قابل دفاع است. دکتر با مسائلی مثل تشیع صفوی مباحث را باز میکند و درباره تئوری حکومت اسلامی صحبت میکند و چارچوبهای آن و مباحثی مثل سنت و اجماع و غیره را توضیح میدهد. طی این روند است که نظریهپردازی میکند و نهایتاً بین ملیت و مذهب را انتخاب میکند. خودش میگوید جایی هستیم که نمیتوانیم با این ساسانیان موافق باشیم. یا در جایی میگوید درد من درد رستم فرخزاد است، رستم میگفت من نمیدانم از چه باید دفاع کنم. وسیله ما جنگ است ولی رو به روی هم ولی حرکت یعنی رستم تردید دارد. شریعتی هم این گونه بود او کارش تدارکات ایدئولوژیک بود. مثل روسو و ولتر که میگفتند عصیان سیاسی بدون تحول فکری ممکن نیست باید ابتدا فکر افراد را تغییر دهیم و فکر جمعی ارائه دهیم بعد اقدام کنیم.
او معتقد بود ما از این عصیان سیاسی در جهت درست استفاده کنیم. یقیناً تمام سعیاش این بود که این نظریه را از قوه به فعل درآورد. او کسی است که افکار دانشجویان و جوانان را به سوی حرکت رادیکالیسم مذهبی سوق داد و این بازتابش از طریق حسینیه ارشاد و دانشگاهها بود، ولی سخنرانیهایش تأثیرگذار بود. در خارج هم مشخص بود که شریعتی رهبر مذهبی نیست یک رهبر ایدئولوژیک است و اندیشه انقلاب را اندیشه کار ساز میدانست. خیلیها از شریعتی با قلم زیباتر، اقتصادیتر یا جامعه شناسی تر بودند ولی فکر ایجاد سیستم در هیچ کدام نبود او فکرش براندازی سیستم بود. درست است چارچوبش مشخص نیست ولی ذات آن معلوم بود. به محض این که آن ایده تحقق مییافت تشیع در رأس قدرت قرار میگرفت تا این زمان تشیع دولت تشکیل نداده ممکن است سربداران تحولاتی ایجاد کرده باشند ولی تا به حال در ایران دولت شیعی به این شکل وجود نداشت. اینجاست که دین، دولت میشود. او کسی است که در راستای دولت شدن دین گام برمی دارد و بر اساس اندیشههای اسلامی سعی بر ایجاد حکومت دارد. او معتقد بود که حکومت باید در دست رهبران دینی و مردم باشد. میگفت مردم باید به حرکت درآیند به محض به حرکت درآمدن، رهبران خاص خود را پیدا میکنند.
دکتر شریعتی و جنبشها
دکتر از سال 45 در دانشگاه مشغول تدریس بود. بعد از بازگشت از فرانسه وارد گروه تاریخ شد و آنجا تدریس میکرد. به همین دلیل این سالها دوره کوتاهی بود که شریعتی اندیشهها و برداشتهای خود را از حکومت اسلامی در کلاسها و بحثها و درسهای دانشکده ادبیات ارائه میداد. خود به خود آن زمان دوران دشواری هم بود. به دلیل بسته شدن مطبوعات و فضای سیاسی و اختناق و خفقان زمینه فراهم بود که شریعتی در کلاسها به تبلیغ بحثهایی در مورد اندیشههای حکومت اسلامی بپردازد به همین دلیل در انقلاب کنونی مشهد مثل تبریز است در انقلاب مشروطه؛ یعنی مکتب انقلاب از مشهد نشأت گرفته که در دیگر شهرها نمیبینیم البته قم از جهت مذهبی و مرجعیت دینی یک سابقهای داشت ولی فکر ارائه تغییر حکومت و ایجاد حکومت جدید به وسیله نیروهایی در مشهد اتفاق افتاد که آنها شناخته شده بودند و آن که به هر حال در مشهد بود که بعضی از اعضای سازمانهای چریکی ظاهر شدند. شما وقتی مشهد را بررسی میکنید تنها کانون نشر حقایق اسلامی پدر دکتر شریعتی نیست که شریعتی میراث او را حمل و نمایندگی میکند بلکه سازمانهای انقلابی و رادیکال در مشهد ظاهر شدند. همان سازمان مجاهدین و افرادی از گروههای چریکی بودند. به این دلیل فکر تحول سیاسی و دگرگونی انقلابی در مشهد بروز کرد توسط اندیشههای استاد با درسهایش در مورد تشیع و صفویه و حکومت اسلامی والان فرصت یافت که اندیشههای حکومت را با مباحثی که مطرح میکرد راه را باز کند. یقیناً در همان زمان اندیشههایی جز این هم وجود داشت اما شریعتی به عنوان یک متفکر اندیشمند با توجه به آشنایی که با جریانهای فکری در جهان داشت در فرانسه که مهد دموکراسی بوده و حضورش در آنجا و وجود جنبشهای ضداستعماری و ضدامپریالیستی تحت تأثیر قرار گرفت. وقتی به ایران آمد با علم و اطلاع از آنچه که باید تحت عنوان تغییرات سیاسی در ایران یاد کرد ابتدا زمینه6ساز فکری شد مثل ولتر و روسو. او میدانست ابتدا باید تغییرات در فکر ایجاد شود و برای ایجاد انقلاب تدارکات ایدئولوژیک صورت گیرد. به همین دلیل به بازسازی اندیشه حکومت اسلامی پرداخت و میتوان با استفاده از شرایط موجود تحول بخشید و فکر حکومت اسلامی در مراکز آکادمیک از مشهد آغاز شد و دعوتهایی که از طرف شهرهای دیگر از او به عمل میآمد باعث شد این اندیشه را هم در شهرهای دیگر ایجاد کند در تهران و تبریز و ... سرانجام با رفتن و آمدن به حسینیه ارشاد میرفت که این موضوع به صورت عامتری مطرح شود و سخنرانی میکرد. گمان میکنم این زمان بود که بحثهایی در مورد مارکسیسم و یا اندیشه چپ در برابر بحث حکومت اسلامی مطرح بود. افکار دانشجویان به سمت جنبش دموکراتیک جلب شده بود. شریعتی در برابر این جریانهای سنتی از یک سو و جریانهای رادیکال از یک سو سعی کرد جریان اندیشه حکومت اسلامی را به صورت خارق العادهای به جلو ببرد و در رد نظریات مارکسیسم کوشید و اعضای نیروهای چپ نشان داد که از حکومت اسلامی به وسیله تدارکات ایدئولوژیک قابلیت انطباق با شرایط موجود را دارد و این از زمان عقب نیست و دین میتواند خود را با زمان منطبق کند و پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.
دلیلش این بود که جامعه ایران یک جامعه مذهبی است. در اینجا همه مردم به دین میپردازند و باید از این طریق دین وارد مردم میشد. به نظر او تشیع یک پتانسیل اعتراضی بود که میتوانست از آن استفاده کند و فکر و اندیشه اسلامی را برای دانشجویان جذاب کرد و این باعث شد اندیشه اسلام در محیط آکادمیک ایجاد گردد. هیچ تردیدی نیست که اساتید دیگر در محیط آکادمیک این طور اسلام را تعقیب نمیکردند البته کسانی بودند ولی ابزاری مثل جوانان نداشتند ولی شریعتی دانشجویان را جمع کرد و اندیشه آنها را جذب کرد و هدف قرار داد. در میان جوانان و مخصوصاً دانشجویان مشهد و تهران جای خود را باز کرد. در حسینیه ارشاد دیگر موضوع به صورت یک مسئله عام تری برای نسل جوان مطرح شد. به جرأت میتوان گفت شریعتی بود که جوانان را به اسلام، اندیشههای اسلامی و بازنگری فرا خواند و او خود را ادامه دهنده راه سید جمال و علامه اقبال لاهوری میدانست.
معتقد بود بازگشت در اینها صورت گرفت مخصوصاً از جمال به جلال بود و در شریعتی به تکامل رسیده و این راه بازگشت اسلامی را به نحو احسن انجام میدهد. با آمدن شریعتی، جنبش مصدق افول کرد و راه را برای تبلور دکتر باز کرد و بعد از آن بود که آقا هم در صحبتهای خود میگفت و معلوم بود که شریعتی با این حکومت مخالف است. او تا 50 در مشهد تدریس کرد و سپس به تهران برای جشنهای 2500 ساله رفت ولی برنگشت.
آنهایی که برگشتند دلایل سیاسی داشتند ولی شریعتی دلیل فکری داشت. البته کسان دیگر هم با شریعتی مخالف بودند در سالهای آخر، درسهای شریعتی کم شد، آن هم به دلیل وجود استادانی بود که با حکومت همدست بودند و در آخر فقط تاریخ تمدن درس میداد. ساعات تدریس او از 12 ساعت به 3 ساعت رسید و کم کم بازنشسته اش کردند و کارش در دانشگاه تمام شد هر چند در حسینیه ارشاد ادامه میداد. او تنها 5 سال در مشهد تدریس کرد.
تردیدی نیست که پایتخت تهران بود و جمعیت کثیر کشور در آنجا بود. الان هم اینگونه است. تهران در زمان مشروطه آماده بود و افراد به تهران میرفتند. اکثر افراد معمولی برای گسترش کار خود به تهران میرفتند. درست است که کانون انقلاب در مشهد بود مثلاً الان میدانیم که رهبر هم در مشهد بود و شریعتی را هم میشناخت مثلاً کسی میگوید دکتر به صدر گفته در اتاق من باشد که کسی به نام علی خامنهای میآید اینجا. پس در مشهد اشخاصی بودند که جوان و رادیکال بودند و علاقه مند به بحثهای دکتر.
کانونهای مشهد را که نگاه میکنیم برمیخوریم به خانواده بازرگان و ... ولی چون جریانهای وسیعتر در تهران بود این فکرها باید به تهران منتقل میشد. حسینیه ارشاد میتوانست این افکار را انتشار دهد. روزنامه در تهران فقط تهیه میشد. در زمان انقلاب هم همه حرکتها از تهران بود. افراد اگر افکاری داشتند بازتابش در تهران بود و الان هم مردم به پایتخت نگاه میکنند و بازتاب را از تهران میگیرند. امام هم از قم به تهران آمد. همچنین افراد سیاسی از تهران هستند.
از سال 32 به بعد در مورد مسائل فرهنگی، قشربندی، روحانیت، سازمان و تشکیلات دانشجویی و کارگری و نقش روشنفکران مورد تحلیل قرار گیرد. حجم کارهایی که در مورد انقلاب مشروطه شده منبع شناسی زیاد داریم ولی در دسترس ما چند روزنامه و ... است که کار اساسی و عمیق این است که حکومت اسلامی یک انقلابی را منشأ خود میداند ولی اینکه این انقلاب به وسیله چه دیدگاههایی تحلیل شود و شاید آن را نپذیرد، ولی تئوریهایی را که انقلاب را تحلیل و تعریف میکند را توافق ندارند. اگر انقلاب را به عنوان یک مسئله اجتماعی، انسانی و مادی و اقتصادی بدانیم راه تحلیل باز میشود. مشهد هم اینگونه است، محققان جزئی کار نمیکنند، مثلاً میبینیم که مشهد پررنگ است و من به مکتب مشهد خیلی اهمیت میدهم. در اصفهان مثلاً فعالیت خاصی نبوده البته تحول اجتماعی و مادی را نمیگویم از نظر فکری میگویم. شریعتی از مشهد شروع کرد و به تهران رفت و در کشور بازتاب یافت و شریعتی تئوریسین انقلاب شد که الان میگوییم فکر از مشهد شروع شد و یقین دارم که خراسان در گذشته هم نقش اساسی داشته.
عکس العمل دانشجویان به مسائل سیاسی
فضای ایران سال 1350 فضای خفقان بود. روزنامهها بسته شده بودند فعالیت ساواک وسیع تر و مبارزات دانشجویی بیشتر بود. به تناسب رادیکالیسمی که در جنبههای مختلف وجود داشت باعث شده بود که دولت رویکرد امنیتی به کشور بدهد. جشنها اگر میخواست برگزار شود برای آمدن میهمانان به شیراز باید فضای امنیتی ایجاد میشد. یک روز شریعتی گفت میخواهم با بچهها صحبت کنم. یک روز عصر ساعت 2 و 3 عصر تا 10 شب صحبت کرد. اول گفت اصلیترین و فوریترین نیازی که ایران دارد چیست؟ هیچ کس یاداشت نمیکرد چون قصدش خداحافظی بود و دیگر او را ندیدیم. من بعد از آن به شیراز رفتم و بعد به دوره افسری رفتیم و آن سال مشهد نبودم. ولی سال 53 یقین دارم یک اعتصاب خیلی سنگین در مشهد ایجاد شد. من در خارج بودم. سال 53 اواخرش آمدم که این اتفاق در دی 53 افتاد. و رئیس دانشکده سالم نمانده بود و خیابانهای اطراف بسته بود. استادان و رؤسا از در پشت به سختی فرار کرده بودند. دکتر به دانشجویان پایین تر از ما دیگر درس نمیداد. دکتر دیگر از سطح مشهد فراتر رفته بود.
نسل جوان بیشتر از میان دانشجویان هستند. کنکور یک وسیلهای برای گزینش افراد با هوش بالا است کسانی که از لحاظ علمی انتخاب میشوند از بهره هوشی بالاتری برخوردارند. به همین دلیل اینها میتوانستند فکر سیاسی داشته باشند. بچههای فنی و مهندسی مسائل ریاضی سخت را تحلیل میکنند و میتوانند یک سیستم را هم تحلیل کنند پس اندیشیدند و متوجه شدند که در کشوری با این امکانات چرا فقر زیاد است و دولت تسهیلات نظامی خریداری میکند. بیگانگان چه میکنند. امنیت سخت پلیسی برای چیست؟ چرا آزادی و رأی مردم نیست؟ چرا مردم در حاکمیت نقشی ندارند و فقط شاه یا مقام منصوب شده از طرف خودش حرف اصلی را میزنند. وجود سازمانها و احزاب احتیاج به نیرو دارد. در روستا افراد مستعد نیستند به همین دلیل احزاب فوری به دانشگاهها نزدیک میشدند. این است که دانشجویان چون صاحب فکر هستند میتوانند فکر ایجاد کنند. شکست جبهه ملی نشان داد که راه خاصی نداشتند و دارای رهبری نبود و میتواند رهبری وسیع سیاسی را به عهده بگیرد. پس جوانان به فکر ایجاد سازمانهایی مثل مجاهدین و چریکها و فدایی افتادند. سال 42 اینها به وجود آمدند. در کنار آن کانونهای فکری برای مبارزه با فضای موجود به تبع همین مسأله بود؛ مثل انجمنهای اسلامی یا بیرون از دانشگاه دو مسئله است. یکی فضا به صورت سیاسی شدن پیش میرفت و جنبش دانشجویی زیرزمینی میشد چون فضای سیاسی آزاد نبود. دو تا حزب ایران نوین آمده بود که انتخاب شوند و سیستم پارلمانی فرمایشی بود. و حتی این گونه فعالیتها زیرزمینی شد و از طرفی پوشش دینی وجود داشت. فینفسه یک هدف وجود داشت که آن تغییر حکومت و مبارزات ضد استبدادی استعمار و امپریالیستی بود. دانشجویان به شکلی این کار را میکردند که در سطح جهان بود مثل جنگ ویتنام.
پس به سازمانهای رادیکالی توجه بیشتر میشد و دولت با آنها به شدت مبارزه میکرد. منتها سازمانهایی که اینها را نداشتند میتوانستند در پوشش دینی کار خود را بکنند و گردهمایی داشته باشند. پس در زمان انقلاب این طور به نظر میرسید که این نیروها وجود داشتند و بعد از انقلاب به گروههای وسیع با طیفهای مختلف شرکت میکنند ولی در یک موضوع یعنی رد سلطنت وحدت دارند. در این حالت این بحث پیش میآید که آیا انقلاب بیرونی یا درونی است؟ حرکت ایران ضداستبداد و ضدسلطنتی در ارتباط با خودآگاهی با امپریالیسم جهانی است.
دکترین کارتر
دکترین کارتر برای ایران حاکی از این بود که شاه در ایران رژیم مستبدانه ایجاد کرده و این خطری است برای آمریکا و ایران یک میوه رسیده است که نباید به دامن مسکو بیفتد. انقلاب چین و ... هم تأثیرگذار بود و سوسیالیزم ممکن است در منطقه گسترش یابد. این باعث میشد نیروهای رادیکال به سمت چپ بیفتد. حال این تحلیل این زمان شدت یافت که نباید این گونه شود. حتی جنگ سرد کاهش یافت و این فکر آمد که انورسیون در ایران باید ایجاد کنیم این که در ایران عامهپسندی آید و پارلمان که احتیاج به فضای باز سیاسی داشت. بعدها میبینیم که دیکتاتورها کم کم کنار گذاشته میشود که نشان میدهد این هم زمانی در همه جا است. این فضای باز سیاسی در ایران از بالا بود و بعضی از طرف شاه آغاز شد. در نتیجه برای جبهههای لیبرال فضای باز ایجاد شد.
سپس تحول اول در سال 56 همین آزادسازی فضای سیاسی است. هنوز اندیشه اسلامی خود را نشان نمیدهد. در سال 57 این مهم است مراکز علمی و دانشجویی ... کمی بعد این دو عوض شد، چون تا مهر و آبان جنبش، رهبر به خصوصی ندارد. اعتراضات سیاسی بالا گرفته ولی به محض اینکه رهبری برای آن پیدا شد که البته با برنامه بود. یعنی اگر دکتر بذر را نپاشیده بود آقا نمیتوانست حضور یابد و در این بستر مناسب آقا توانست افکار دینی را تبلور ببخشد. برای سازمانها و تشکیلات غربی ممکن است تا مدتی این مشخص نبود اما در این زمان با عنوان رهبر جریان توانست حتی رهبران ملی و ... را تحت تأثیر قرار دهد. و حتی این مسلط ترین جریان شد و مسلم شد که فضا تغییر کرده. من فکر میکنم در آغاز روحانیون آمادگی برای کار سیاسی نداشتند به نظر میرسد که نیروهایی در پشت صحنه آماده بودند. بازرگان در دولت است. در زمان تدوین قانون اساسی است که مسئله جمهوری و ولایت مطرح میشود که قبلاً اینها نبود. و به تدریج مسئله فقاهت و ولایت قانون اساسی را تحتالشعاع قرار داد و چیز جدیدی مطرح شد. و سیستم جمهوری خلق شد. البته میتوانست جمهوری لائیک باشد ولی اینها جمهوری اسلامی کردند. مسئله این بود که چگونه جمهوری با ولایت میتوانست مطابقت کند. یعنی جمهوری چیزی است که منشأ قدرت آن از پایین تعیین میشد (مردم) ولی ولایت منشأش از بالا از خداوند و ائمه پدید میآمد و این چیزی بود که در این زمان به وجود آمد، یعنی سیستم اداری ابتدا شکل لیبرال داشت. افراد که این ویژگی را داشتند ولی وقتی دولت خواست تغییر کند و جمهوری اسلامی، کادرها میرفت تغییر کند و جمهوری اسلامی، کادرها میرفت تغییر کند در دولت بازرگان افراد مکتبی نبودند و تعهد سیاسی داشتند نه دینی ولی الان باید مکتبی باشند و تعهد دینی داشته باشند و تغییرات به سرعت تأثیر گذاشت. بازرگان با افرادی که شناخت سیاسی داشت کار میکرد و میدانست افرادی که در شهرهای مختلف بودند به چه درد میخورند ولی وقتی ولایت مطرح شد و ویژگیهای آن دیگر این افراد به درد نمیخورند شاید انقلاب جهت رادیکالی گرفت بعضی نیروها تندرو و سلطنت طلب و ... از یک سو و افرادی که سلطنت طلب بودند کنار گذاشته شدند و افرادی که با حاکمیت تضاد داشتند کنار گذاشته شدند و تصفیه شدند. اینها توسط انقلاب فرهنگی صورت گرفت. حاکمیت نیروهای را قبول میکرد که گزینش شده بودند.
بورسیههای دانشجویی
بورس مربوط به وزارت علوم بود برای دانشجویان رتبه اول رشتهها. این شیوهای از کادرسازی برای دانشگاهها بود. افرادی که وارد دانشگاه میشدند افراد مستعدی بودند امکانات مادی برای هر کس نبود افراد ثروتمند میتوانستند خود به اروپا بروند، ولی افراد پایینتر نمیتوانستند. آنها که بورسیه میشدند بر اساس استعداد شخصی بودند. دانشجویان ممتاز دهه 30 و 40 به فرانسه و بعد به انگلیس و آمریکا میرفتند. فرانکلوفیل و انگلوفیل دوستداران و تحصیل کردههای فرانسه و انگلیس بودند. دانشجویان در فضای هر کشور که درس خواندند تحت تأثیر قرار میگرفتند. در فرانسه آزادی خواهی و در انگلیس بیشتر به نظم و انضباط و اداری اهمیت میدادند. حالا در مورد اشخاص کسانی که از آمریکا آمدند تحت تأثیر آنجا خواهان پارلمان و جمهوری بودند حال اگر بگوییم اینها چون در آمریکا بودند خواستار جمهوری شدند هم درست است.
مثلاً فرانسه در هر جا است جمهوری خلق میکند ولی هر جا انگلیس است امپریالیسم ایجاد میکند یقیناً تا سال 32 در ایران فکر جمهوری خیلی نبود؛ مثلاً مصدق هم به جمهوری فکر نمیکرد ولی میگفت نظام پارلمانی باشد و شاه سلطنت کند. او طرفدار مشروطه سلطنتی بود حتی در سال 42 هم صدای جمهوری را نمیشنویم پس این پدیده از فاصله 42 تا 57 در ایران شکل گرفت. حال به دلیل جابجایی بود یا اینکه چون کشورهای دیگر جمهوریخواه شدند ایران هم این گونه شد، اما اینکه این به وسیله استادان شکل گرفته باشد مثل شریعتی که با بورس رفت ولی عملکرد آنها به پایگاه طبقاتی شان بستگی داشت. اکثر اساتید به دولت متکی بودند و کار دولتی میگرفتند ولی شریعتی گرایشی به قدرت نداشت.
در سال 56 هم دوره روزانه بود هم شبانه و من با همه درس داشتم. دانشجویان شناخت فکرشان برایم دشوار بود و این جنبشها که پیش آمده بود به نظر میرسید که بعد سرکوب گروههای چریکی و خفقان دانشجویان حالت انفعالی داشتند و جو فروکش کرده بود و من شناختی از دیدگاه دانشجویان به دلیل دوری نداشتم. اینکه جزء دسته و تشکیلاتی هستند یا نه و ... ولی بعد سال 57 به نظر میرسید که آتش زیر خاکستر بود...
غلامرضا آذری خاکستر
تعداد بازدید: 4563
http://oral-history.ir/?page=post&id=1554