تاریخ شفاهی: مصاحبه (خود)زیستنگاری به شیوه مشارکتی
«سخن گفتن با راوی، حفظ کردن او از فراموشی است»
آلِساندرو پورتلِی
قصهگویی [روایتگری ماجراها] امری است که ذاتاً با تجربة بشری عجین شده است. انسانها معنا و مقصود خود را از طریق حرف زدن به یکدیگر منتقل میکنند. مورخان شفاهی، سنت انتقال دانش بدین شیوه را مُسخر خود ساخته و تکنیک تحقیقاتی مهمی را از دل آن بیرون کشیدهاند که به انسان امکان اظهار نظر میدهد. قصهگویی از دیرباز در زندگی بشر وجود داشته است، در صورتی که انطباق این فرایند انسانی با یک شیوة تحقیقاتی معقول عمر چندانی ندارد.
«پایهگذاری تاریخ شفاهی در قالب نوین خود برای مستندسازی تاریخی به سال 1948 بازمیگردد زمانی که آلن نِوینز(1)، مورخ دانشگاه کلمبیا، ضبط خاطرات شخصیتهای مهم جامعة آمریکا را آغاز کرد.»(انجمن تاریخ شفاهی آمریکای شمالی، به نقل از تامسون، 1988، صفحة 581)
برخی از محققان، تمایز بین «سنت شفاهی»(2) و «تاریخ شفاهی» را مفید و الزامی میدانند. سنت شفاهی در لفظ آنان مقولهای فراگیر و سایهگستر است که شیوة تاریخ شفاهی را میتوان در ذیل آن تعریف نمود. در فرهنگ اغلب اقوام بومی آمریکای شمالی به قصههایی که از نسلهای کهن سینهبهسینه تا روزگار آنان رسیده و شخصیتهای غیر انسانی را نیز شامل میشود، «سنت شفاهی» میگویند. (ویلسون، 1996، صفحة 8). این مفهوم با کاربرد آکادمیک واژة «تاریخ شفاهی»- که موضوعش گفتگو و گردآوری ماجراهای شخصیِ یک فرد است- تفاوت میکند.
همانطور که در این فصل به شما نشان خواهیم داد، تاریخ شفاهی در زمرة موقعیتهای مصاحبهایِ بسیار منحصربهفرد مینشیند زیرا پایه و اساسش- قصهگویی- در نوع خود ممتاز است. روایت در جریان حرکت خود به مقصد دریا از جویبارهای شهود و آگاهی، و در وجهی آرمانی نیز از رودهای آموختن و توانمندسازی عبور میکند. یادم میآید با زن جوان دانشجویی که دچار وسواس بیاشتهایی عصبی(3) شده بود، مصاحبه میکردم. پروژة تاریخ زندگی او در نشستهایی طولانی برگزار میشد. وی در جلسة دوم ناگهان متوجه مقطعی از زندگیاش شد که زمینة ابتلای او به وسواس بیاشتهایی عصبی را به وجود آورده بود؛ برهه مهمی در روایت زندگی او که تنها با نقل خودزیستنگارانة داستان زندگیاش میشد از آن پرده برداشت. اتفاق مذکور، معرف نقطة عطف بزرگی در خویشتنشناسی مصاحبهشونده بود، ضمن آنکه آسیبپذیری در برابر اختلالات تغذیهای و شروع چنین اختلالاتی را نیز به ما فهماند. خانم کلِر لحظهای را که دچار وسواس تصویر ذهنی خود از بدنش شده بود و مراحل آغازین آن را به روشنی فهمید طوری که از آن به بزرگترین کشف زندگیاش یاد کرد. این اتفاق فقط با نقل داستان زندگی او از کودکی تا بزرگسالی به وقوع میپیوست.
«فکر و ذکرم شده بود موقعیتها و فرصتهایی که قبلاً برام مهیا بود و حالا دیگه پیش نمیاومدن. چقدر براشون انتظار کشیدم و وقتی که از راه میرسیدن هی امروز و فردا میکردم. میدونین؟ خیلی سخت بود. هووم، اما راستش اون موقع مدرسه میرفتم که برام پیش اومد. تا جایی که یادم مییاد به خودم میگفتم که از پسِ درسها بر مییام. شاید نتونم دوستای نزدیکی توی دانشگاه برای خودم دست و پا کنم، اما دوستای دوران مدرسه که هستن. پس غصهای ندارم. مینشستم و پیش خودم میگفتم حالا با این سه سال بعدی چه جوری کنار بیام؟ آخه سه سال از عمرمه؛ این هم آزارم میداد؛ میدونین؟ کلاسهای دانشگاه همچین فرقی هم با دبیرستان نداشتن. خیلی خشک، همهاش باید حفظ میکردیم. یکی نمییاد ازت بپرسه:«خب، نظر خودت چیه؟ دوسش داری یا نه؟ میخوای چیکار کنی؟» واقعاً دیگه فکرم به خاطر سه سال دانشگاه داغون شده بود. یادم مییاد اون روز که داشتم با این فکرها کلنجار میرفتم به خودم گفتم لااقل ریخت و قیافهام که دست خودمه. هر جور دلم بخواد درستشون میکنم. تو این قضیه میتونم موفق بشم. تصویری که از بدنم تو ذهنم داشتم به زنی که صورتش پر از چربی باشه شبیه نبود. خودم رو یه زن خوشقد و قواره تصور میکردم. خندم میگیره چون هیچوقت نمیخواستم پوست و استخون باشم. قوی بودن رو دوست داشتم. تو اون سالهایی که با پسرها بزرگ میشدم خیلی دلم میخواست توی بازی بسکتبال ازشون ببرم. اِسکی کنم. آرزوم بود که خوشقد و قواره بشم. یه نیرویی تو دلم میگفت میتونی برای سلامتی خودت تصمیم بگیری. حالا شاید اونقدرها هم اجرای این تصمیم راحت نبود. ولی به گذشته که نگاه میکنم میبینم که میتونستم نظر خودم رو بگم. میتونستم بگم ولش کن بابا، من که رفتم. اما وقتی بد و خوبش رو سبک و سنگین کردم مخصوصاً چون آدمی نبودم که اهل شلوغکاری و بههمریختگی توی خونه باشم، دیدم به من نمیخوره که دردسر درست کنم. پس تصمیم گرفتم که ورزش کنم، جلوی شکمم رو بگیرم. چه کیفی میداد. اولین باری بود که طبق برنامه ورزش نمیکردم. بعدش برای خودم جا انداختم که من از این به بعد همین کار رو میکنم. [لیوی، 1998، مصاحبة دوم با خانم کلر (اسم مستعار)].»
بعد از دو سال بالاخره پرده افتاد و علت وسواس کشنده او معلوم شد. این لحظه در فرایند تحقیقاتم بسیار شگفتانگیز بود.
همانطور که تاکنون فهمیدهاید، تاریخ شفاهی از جنس مصاحبههای زیستنگارانة فشرده و انرژیسوز است. محقق در خلال اجرای پروژة تاریخ شفاهی، برای کسب اطلاعات وسیع و پر و پیمان از زندگی مصاحبهشونده و یا مقطع مشخصی از حیات او زمان موَسَعی را با وی سپری مینماید. قطعه برگزیدة بالا برگرفته از پروژهای است که با توسل به تاریخ شفاهی میکوشد به درک درست و عمیقی از علت توجه وسواسگونة دانشجویان مؤنث به بدنشان دست یابد. این دانشجویان علیرغم موفقیتهای تحصیلی درخشان، دچار اختلالات تغذیهای شده و بیش از حد نگران وضعیت بدنشان هستند. تجربیات زندگی اینان چگونه به هم بافته شده که زنانی مثل کلِر و دیگران را در معرض آسیبهای ناشی از توجه وسواسی به تصویر ذهنی بدنشان قرار داده است؟ در اینجا نباید مدعی شد که ما با سایر شیوههای مصاحبهای و مشاهدهایِ کیفیتمحور نیز اطلاعات مفصلی از زندگی مصاحبهشوندگانمان کسب میکنیم، زیرا تاریخ شفاهی به محققان امکان میدهد تا اطلاعات زندگی مصاحبهشوندگان را از منظر خودِ آنان دریافت و ثبت نمایند؛ مثل جایی که معنای خاصی را مد نظر دارند، نکات و مقاطعی که برایشان مهم است، احساسات و نگرشهای صریح و تلویحیشان، رابطة بین تجربیات مختلف زندگی یا زمانهای مختلف در زندگیشان، موضع و نظر آنها دربارة تجربیات زندگی خودشان و غیره. به واسطة تاریخ شفاهی است که محقق و شریک او در تحقیقات [یعنی مصاحبهگر و مصاحبهشونده] مشترکاً دانش میآفرینند. به برکت این فرایند دوسویه است که فرصتهای بینظیر، ارزیابیهای مداوم اخلاقی (که در عصر الکترونیک به اوج رسیده است)، و مجموعهای از چالشهای تفسیری به وجود میآید. تاریخ شفاهی، که در وهلة اول شیوهای فمینیستی است، دستیابی به دانش ارزشمند و تجربه غنی زندگی اشخاص و گروههای به حاشیهراندهشده را تسهیل مینماید مخصوصاً اینکه مسیر و مجرای گوش دادن به صدای خاموشان جامعه را هموار میسازد. تجربیات زندگی چنین اقشاری غالباً دستنخورده باقی ماندهاند. فرایند تاریخ شفاهی علاوه بر تأثیر جدی و بنیادی بر حوزه دانش علوم اجتماعی میتواند تجربهای رضایتبخش و قدرتآفرین برای محقق و شریک تحقیقاتی او باشد، مانند خانم کلر که بعدها میگفت با پی بردن به نقاط عطف زندگیاش احساس میکند قدرت تازهای در وجودش دمیده شده است.
تفاوت برجستة تاریخ شفاهی با مصاحبة عمقی(4)
تاریخ شفاهی چیست؟ همانگونه که قبلاً بیان کردیم، مصاحبه به شیوهای خاص را تاریخ شفاهی گویند به نحوی که محقق و شرکای تحقیقاتیاش ناگزیرند مدتزمان درازی را با یکدیگر سپری کنند. در فرایند این واقعه یک طرف قصهگوست و طرف دیگر شنونده یا به عبارتی در یک فرایند مشارکتی به تدریج روایتی قد عَلَم میکند. اما این به تنهایی فرق تاریخ شفاهی را از دیگر اَشکالِ مصاحبههای کیفیتمحور نشان نمیدهد. پس پرسش واقعی ما این است که «چه چیزی وجه ممیزة تاریخ شفاهی محسوب میشود؟ چرا منحصربهفرد است؟ پژوهشگرانِ کیفیتمحور(5) چگونه این شیوه را به کار میبندند؟ و دانش ما از جوامع مختلف با تمسک به این شیوه چه اطلاعات و حقایق جدیدی را به خود میافزاید؟» اگر مایلیم ویژگیهای خاص تاریخ شفاهی را تبیین کنیم، باید بین این شیوه و مصاحبة عمقی که شبیهترین شیوه به آن است، تفاوت قائل شویم.
در فصل گذشته دیدیم که مصاحبة عمقی در عِداد یکی از عالیترین شیوههای گردآوری اطلاعات کیفیِ پرمایه قرار میگیرد و آنچه که ثبت و ضبط میشود از منظر افرادِ مورد مطالعه گردآوری شده است. این امر در مورد تاریخ شفاهی نیز صدق میکند. معذلک، مصاحبهگر در هنگام استفاده از شیوة مصاحبههای عمقی نوعاً موضوع مشخص و تعریفشدهای دارد و از یک راهنمای مصاحبه که ممکن است نیمهساختارمند یا نسبتاً بیساختار باشد، تبعیت میکند. مصاحبهشوندگان نیز بسته به طرح و اهداف پروژه ممکن است سؤالات یکسان یا متفاوتی را پاسخ بدهند. ولی مصاحبههای تاریخ شفاهی چنین مشخصهای ندارند یعنی در عین حالی که مصاحبهگر بر موضوع مشخصی متمرکز شده است، عنوان و شکل اجرای کار چندان متمرکز نیست. مثلاً چنانچه علاقمندید روی زنان دانشجویی که با تصویر بدنشان مشکل پیدا کردهاند، مطالعه کنید مناسبترین شیوه برای تمرکز بر چنین مسئلهای مصاحبة عمقی است زیرا به پاسخگویان امکان میدهد تا چیزی را که برایشان در این زمینه مهم است از منظر خود و با کیفیتی مطلوب توضیح دهند. حال فرض کنید میخواهید معضلاتی را که به واسطة تصویر ذهنی زنان دانشجو از بدنشان در طول زندگی برای آنها پیش میآید مورد مطالعه قرار دهید. به عبارت بهتر، چنانچه به زندگی مصاحبهشوندهتان از دوران کودکی تا بزرگسالیاش علاقمندید و مثلاً میخواهید بدانید چه مقاطعی از تجربیات زندگی او موجب شده تا وی در سالهای تحصیل در دانشگاه از ناحیه تصویر بدن خودش دچار وسواس شود، تاریخ شفاهی مناسبترین ابزار است. خانم کلِر هم دقیقاً در چنین پروژهای مشارکت نمود. شما به مدد تاریخ شفاهی میتوانید یک دورة طولانی از زندگی مصاحبهشونده و حتی کل زندگیاش را مورد مطالعه قرار دهید. میتوانید دایرة موضوع را تنگتر نمایید مثلاً صرفاً به تصویر ذهنی او از بدنش، خاطرات شغلی، تجربه تربیت فرزند، و چنین مواردی بپردازید، اما نهایتاً از تکتک مصاحبهشوندگان داستانی عمیقتر به دست خواهید آورد. البته عمق دستاورد شما گاهی به قیمت محرومیت از ابعاد و زوایای دیگری تمام میشود زیرا آنها از تجارب مشخصی سخن میگویند و خاطرات دیگرشان را حذف میکنند که به زودی به این مبحث خواهیم پرداخت.
صِرف این ادعا که بگویید به کمک تاریخ شفاهی در حال مطالعة مقطع زمانی طولانیتری هستید، کافی نیست؛ زیرا در پارهای موارد اصلاً چنین چیزی حقیقت ندارد. شما بدین طریق میتوانید «فرایند» تجربه را بررسی نموده و زوایای مختلف آن را بشناسید و این همان نقطة قوت شیوة مذکور قلمداد میشود. چنانچه زندگی زنی را از کودکی تا دوران تحصیلش در دانشگاه مطالعه میکنید تا علت بروز مشکلاتِ ناشی از تصویر بدنی او در زمان حاضر را بفهمید، آموختهها و دریافتهای شما نه تنها تجریبات کنونی و دیدگاه او بلکه « فرایندی» که وی را به این مرحله رسانده است نیز در برمیگیرد. فرایندها و شرایط تاریخی نیز به همین منوال اهمیت روایت او را به نحوی گوشزد میکنند که خواهیم فهمید خودِ فرد در متن محیط مادی و اجتماعی تا چه حد مدخلیت داشته است. لذا با وجودی که تاریخ شفاهی به فرد و روایت او میپردازد، اما میتوان از این شیوه برای ربط دادن پدیدههای خرد و کلان(6) و تجریبات شخصی زندگی به شرایط تاریخی فراگیرتر استفاده نمود. بنا بر این، تاریخ شفاهی در قیاس با دیگر شیوههای مصاحبه، ابزاری حساس و حیاتی برای حصول درک کلنگرانهتری(7) از تجربیات زندگی به شمار میآید که به همین دلیل نیز با اصول پژوهشهای کیفیتمحور هماهنگی دارد و علاوه بر آنکه دادههای توصیفی پرمایهای تولید میکند، نیز خزانة دانش موجود دربارة فرایندهای اجتماعی را فربهتر میسازد. برخی از موضوعات و عناوین صرفاً با یک شیوه کنار میآیند. موضوعات تاریخمحور(8) تناسب و هماهنگی بالایی با تاریخ شفاهی دارند. فرضاً چنانچه علاقمند باشید واقعه یا دوره تاریخی مشخصی را مطالعه نمایید تا بفهمید مردم در آن دوره چگونه زندگی نموده و واقعه مورد نظر را تجربه کردهاند، تاریخ شفاهی بهترین شیوه است.
خانم باتینگ(9) (2000) برای درک تجارب گروه خاصی از زنان کارگرِ دهه 1920 و 1930 از تاریخ شفاهی کمک گرفت. وی مشخصاً علاقمند گفتگو با آن دسته از خدمتکاران خانگی بود که از جوامع ساحلی و در جستجوی شغل به یک شهر کارخانهای(10) در ایالت نیوفاوندلند کانادا مهاجرت کرده بودند. تاریخ شفاهی ابزاری برای درک تجربة مهاجرت و خدمتکاری زنان کارگری بود که در آن زمان نسبت بالایی را در کل جمعیت زنان کارگر آن منطقه به خود اختصاص میدادند. زنی که به طبقة اجتماعی خاصی تعلق دارد و در یک زمان، مکان و حوزة صنعتی مشخص مشغول به کار است چه تصوری از زن بودن خود دارد؟ دانش کنونی ما از تلقی و تصوری که زنان از منظر خود به خویشتن دارند، چیزی نمیداند. برای پر کردن خلأ موجود باید از تاریخ شفاهی کمک گرفت. تجربیات فراوانی وجود دارند که هنوز هیچ محققی بدانها نپرداخته است. به کمک تاریخ شفاهی میتوان تجربیات مذکور را از نگاه و زبان همان کسانی که آن دوران را درک کردهاند، ثبت و ضبط نمود، مانند کاری که خانم باتینگ انجام داد. گروههایی که در گذشته کسی به آنها اعتنایی نداشت دانش و خاطرات ارزشمند خود را بدین طریق به ما منتقل میسازند. تاریخ شفاهی علاوه بر تجربیات جامعی از این دست، چند و چونِ تجربه مردم از وقایع تاریخی مهم را نیز به ما میفهماند و این یکی دیگر از ارزشهای انکارناپذیر چنین شیوهای است.
کراتِرز(11) (2000) پروژه جالبی را در دانشگاه ایندیانا به جریان انداخت. وی جمعی از دانشجویان مقطع لیسانس این دانشگاه را تشویق به انجام مصاحبههای متعدد با ساکنان منطقه دربارة وقایع تاریخی کرد. آنان مشخصاً از کهنهسربازان جنگ جهانی دوم، جنگ کُره و افرادی که رکود بزرگ(12) آمریکا را با تمام وجود خود حس کرده بودند، مصاحبه گرفتند. ابعاد تأثیرات مثبت این پژوهش بر مصاحبهگران و مصاحبهشوندگان، در دایرة توصیفات معمول نمیگنجد. مثلاً یکی از این ابعاد را میتوان بنای اجتماعات(13) یا جامعهسازی تلقی نمود زیرا جامعه بیش از پیش فهمید که از چه اعضاء و مؤلفههایی تشکیل شده است. در بُعد مزایای آموزشی نیز دانشجویان اطلاعات قابل توجهی از رابطة بین تجربة فردی و شرایط اجتماعی-تاریخی به دست آوردند و بر اهمیت تکیه بر منظر تاریخی در روند انجام تحقیقاتِ کیفیتمحور واقف شدند.
«دانشجویان پس از اتمام مصاحبههایشان با کهنهسربازان جنگ جهانی دوم و جنگ کُره، دیگر نامهایی مانند پِرل هاربر، نورماندی، ایوو جیما، و اینچون را صرفاً نقاطی روی نقشة جغرافیا نمیبینند، بلکه برای آنها تداعیگر آمریکائیانی است که جوانی خود را در شرایط جنگی طاقتفرسا پشت سر گذاشتند بیآنکه کسی به آنان توجهی کند. آنها دیدند که کهنهسربازان هر چند از دوران حضورشان در جبههها با غرور یاد میکنند اما اکثرشان به هیچ وجه علاقهای به تکرار آن تجربه ندارند. معلولان جسمی و روحی و اسرای جنگی بر این نکته پافشاری میکردند که حتی در میدان یک «جنگ خوب» هم باید با ترس قدم گذاشت. کوتاه سخن آنکه دانشجویان عمیقاً از این مصاحبهها تأثیر گرفتند. (کراترز، 2002، صفحة 3).»
از آن گذشته، شرکای تحقیقات نیز مجالی یافتند تا ماجراهایشان را برای شنوندگان علاقمند بازگو کنند. این امر به نوبة خود بخشی مهم و زیربنایی از تجربة تاریخ شفاهی محسوب میشود.
«دانشجویان متقابلاً با برخی از اعضای جامعه که قدرشان ناشناخته مانده است، یعنی سالخوردگان، مستقیماً تعامل میکنند و از ثمرات زندگی و تجربیات آنها بهرهمند میگردند. به قول یکی از دانشجویان: سالخوردگان دیدند که برای جامعه اهمیت دارند. آنها داستانی در دل برای گفتن داشتند و به گمانم دانشجویان شرکتکننده در این تحقیق کاری کردند که آنان متوجه شدند کسی هست که به فداکاریهایشان اهمیت بدهد. (کراترز، 2002، صفحة 3، تأکید نویسنده)»
تاریخ شفاهی در چنین کاربردی قادر است اهداف آرمانی تعلیم و تربیت و توانمندسازی و افزودن برگ و بار به درخت تناور دانش را محقق سازد. از تاریخ شفاهی میتوان برای درک وقایع جاری مهم از منظر کسانی که هماکنون درگیر آن وقایع هستند استفاده نمود.
چند روزی از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر نگذشته بود که دانشگاه کلمبیا اقدام به راهاندازی «پروژة خاطره و روایت تاریخ شفاهی یازدهم سپتامبر سال 2001»(14) نمود. مؤسسان این پروژه تحقیقاتیِ طولیِ دانشگاهی عبارت بودند از بیرمان(15) و مارشال کلارک(16). ظرف شش هفته بعد از واقعه، پژوهشگران با نزدیک به 200 نفر مصاحبه کرده بودند و ظرف شش ماه بعد نیز 200 مصاحبة تاریخ شفاهی دیگر شامل گفتگو با داوطلبان، امدادگران، بازماندگان و شاغلان یا ساکنان صفر زمین (منطقة برجهای فروریختة دوقلوی آمریکا در شهر نیویورک)(17)، انجام شد. پژوهشگران بیش از هر چیزی به شکلگیری و ساخت خاطرة فردی و اجتماعی علاقمند بودند و خصوصاً بر نقش رسانهها و دولت در فرایند تفسیر افراد از واقعه پس از وقوع و نحوة کنار آمدن مردم با این پدیده تأکید داشتند، ضمن آنکه با عنایت به تنوع قومی مصاحبهشوندگان میخواستند بدانند مردمی که در کانون حادثه بودهاند تفسیرشان از واقعه چیست و اطلاعات و تصاویر دریافتی از فرهنگ غالب و حاکم جامعة خود را چگونه به گوش هم میرسانند. دو احساس وطنپرستی و بیگانگی چگونه بر ساخت و شکلگیری خاطرة فردی در جریانات پس از واقعه تأثیر گذاشته است؟ آیا همانطور که تحلیلهای رسانهای و رهبران سیاسی میکوشیدند تا یازدهم سپتامبر را «نقطة عطفی» در تاریخ آمریکا القا کنند، ذهن شاهدان و حاضران در صحنه نیز به این باور رسیده بود؟ اینها در زمرة سؤالاتی بودند که پژوهشگران در گفتگو با مصاحبهشوندگانشان میپرسیدند. شاهدان ماجرا به موازات بیان روایتشان از یازدهم سپتامبر در واقع سعی میکردند معنای این رویداد را بفهمند. در همان حین که خاطرهسازی شکل میگرفت، تاریخ شفاهی به تنها شیوة مفید برای درک این فرایند تبدیل شد.
پژوهشگران دریافتند که تصویرپردازیهای سیاسی یکی از مؤلفههای مهم در مراحل اولیة خاطرهسازی است. نهایتاً برای آنان مشخص شد که مردم از الگوهای تفسیری متعددی به دفعات برای توصیف تجربهشان کمک میگیرند تا برایشان قابل فهم شود. الگوهای مذکور را میتوان به چارچوبهایی تشبیه کرد که مردم از طریق آنها احساس و تجربة خود از تراژدی را تفسیر و تشریح میکنند. الگو/چارچوب مورد نظر آنها مواردی مانند میهنپرستی، فرار و پناهندگی، تسلی، و تسکین را شامل میشد (صفحة 7). چارچوب تفسیری مورد علاقة پژوهشگران بیش از همه به انگارهای میپرداخت که یازدهم سپتامبر را واقعهای «آخرالزمانی»(18) معرفی میکرد.
«در میان مهمترین ملاحظاتی که اهمیت واقعة یازدهم سپتامبر را در محوریت توجه داخلی و بینالمللی مینشاند، تصوری بود که مستقیم و غیر مستقیم از آن به واقعهای آخرالزمانی یاد میکرد بدین معنا که واقعه در ذهنیت مردم شکل پدیدهای خارج از زمان و مکان یافته و طبق دریافتها و باورهای قبلیشان پایان تاریخ را رقم زده است[توصیه میکنیم در این باره به نظریات فوکویاما مراجعه بفرمائید-مترجم]. مصاحبههایی که با بازماندگان و شاهدان عینی انجام دادیم غالباً با قیاسها و استعارات مذهبی و تصویرپردازیهایِ آخرالزمانیِ تلقینشده از فیلمها تکمیل میشد. معلوم بود که خیلیها با مسئلة خیر و شر و مرگ و زندگی در چارچوبی خارج از چارچوب قبلیِ شناختهشدة تاریخ، کلنجار میروند. (مارشال کلارک، 2002، صفحة 7).»
تحقیقاتِ مربوط به تاریخ شفاهی یازدهم سپتامبر، به خوبی نمایان ساخت که تاریخ شفاهی از چه قابلیتهایی برای سیطره بر گلوگاه و نقطة تلاقیِ تجربة شخصی، شرایط تاریخی، و چارچوب فرهنگی برخوردار است. حال اگر از این نمونههای مشخص فاصله بگیریم، امکان اظهار نظر دربارة رابطة بین زیستنامه، تاریخ و فرهنگ- بدانگونه که تاریخ شفاهی مکشوف میکند- برایمان فراهم میشود.
تاریخ شفاهی، در معنای کلی خود، ما را به مسیری رهنمون میشود که از آن طریق بتوانیم فردی را برای نقل داستان زندگیاش، واقعهای در گذشته و مواردی از این قبیل دعوت نماییم. با این وصف، داستان فردی آنها همیشه ارتباط تنگاتنگی با شرایط تاریخی دارد و از این جهت فراتر از تجربة شخصی آنها را نیز دربرمیگیرد. تلفیق زیستنگاری فردی و فرایندهای تاریخی به کمک تاریخ شفاهی میسر میشود. هر انسانی ماجراهای خود را به مدد خاطره روایت میکند. سخن مذکور یعنی آنچه از تجربیاتشان به یاد میآورند و شیوهای که بدان وسیله به تجربیاتشان معنا میبخشند امری فراتر از «صحت» و درواقع نوعی فرایند «یادآوری» است زیرا آنها به یاد میآورند و همزمان پالایش و تفسیر میکنند. بنا بر این، بین تاریخ و خاطره، تاریخ جمعی ثبتشده و تجربة هر فرد از آن تاریخِ جمعی اصولاً تنشی وجود دارد که با ابزار تاریخ شفاهی میتوان آن را نمایش داد و تفسیر نمود. بر همین سیاق است که ریچارد کاندیدا اسمیت(19) میگوید: «تاریخ و خاطره در دو سوی ضبطصوت با هم رو به رو میشوند» (صفحة 728). با اطلاعاتی که در انتهای این فصل خواهیم افزود به روشنی درمییابید که در روند رو به رشد تحقیقات میانرشتهای حول محور خاطرة جمعی، روز به روز بر اهمیت تاریخ شفاهی افزوده میشود.
تاریخ شفاهی علاوه بر فوایدی که در مطالعة رویدادهای تاریخی و جاری دارد برای مطالعة تجربة فردی هر انسان از تغییرات اجتماعی و تداخل مسائل اجتماعی و شخصی نیز سودمند است. اِسلِیتر(20) (2000) برای درک احساس چهار زن سیاهپوست آفریقای جنوبی از شهرنشینی در دوران حاکمیت آپارتاید و نحوة سازگاری آنها با این نظام دست به دامن تاریخ شفاهی شد. هر چهار زن مطابق انتظار ما دارای تجربیات مشترک و فردی بودند که در طول روند تاریخ زندگی نمایان میشوند. دادههای حاصل از مصاحبه، چگونگی دخالت جدی قید و بندهای ساختاری در شکلگیری واقعیات اقتصادی این زنان را به نمایش میگذارد(صفحة 38). با این وجود، از گفتار زنان مذکور پیداست که خودشان نیز نهایتاً به اندازة واقعیت اجتماعی مشترکشان در فراز و نشیبهای زندگیشان مدخلیت داشتهاند.
«... تاریخ زندگی به محققان توسعهای(21) کمک میکند تا بفهمند تأثیر تغییرات اقتصادی یا اجتماعی چگونه منطبق با خصوصیات منحصربهفرد هر مرد و زن تفاوت میکند. علت این امر این است که تواریخ مذکور به محققان امکان میدهند تا رابطة بین توانایی فردی هر انسان در انجام هر عمل («مدخلیت» آنها)، و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی حاکم بر آنها را کشف نمایند. (صفحة 38).»
در مطالعات اسلِیتر ثابت شده است که تاریخ شفاهی میتواند شیوهای مکمل در تحقیقات توسعهای باشد.
با تشدید روند جهانیسازی و افزایش مطالعات ما در این زمینه باید گفت که میتوان به کاربرد تاریخ شفاهی در مطالعة تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی همچنان ادامه داد. در عصر تحولات کنونی جهان میتوان از تاریخ شفاهی برای فهم تأثیر فردی و مشترک خیزشهای اجتماعی بر انسانهای ساکن در محدودة آن خیزشها کمک گرفت. مثلاً به عراق نگاه کنید. برای درک احساس عراقیها از سرنگونی رژیمی دیکتاتور، آغاز مرحلة بازسازی و حضور اشغالگران آمریکایی در کشورشان تنها با توسل به شیوة شگفتانگیز تاریخ شفاهی میتوان به این هدف رسید، زیرا برای ما روشن میسازد که مردم چگونه با تغییر و تحولات بزرگ اجتماعی سازگار شدهاند، هر یک از آحاد این کشور برای مقابله با شرایط تازه چه راهبردهایی را برگزیده است، واکنش هر فرد به تغییرات مذکور چگونه بوده است، و آیا تحولات اجتماعیِ ناشی از وقایع یادشده تأثیری بر روابط شخصی مردم از جمله ازدواج، مهرورزی و تربیت فرزند داشته است یا خیر.
برای مطالعه و تجزیه و تحلیل تجربه ستمدیدگی یا به عبارتی احساس هر فرد از تعلق داشتن به یک گروه ستمدیده نیز غالباً تاریخ شفاهی را به خدمت میگیرند. اسپارکس(22) (1994) مصمم بود بداند که تبعیض و حاکمیت تفکر دگرجنسخواهی(23) تا چه میزان و چگونه بر شکلگیری وقایع و تحولات محیط کار تأثیر میگذارد، از این رو با زن همجنسبازی که معلم ورزش یک مدرسه بود، مصاحبهای انجام داد. یکی از مزیتهای تاریخ شفاهی این است که به انسانها اجازه میدهد تحلیل و تفسیر شخصی خود را از تجربه مشترک ستمدیدگی بیان کنند.
شاید تعداد کسانی که محققان در پروژههای تاریخ شفاهی با آنها مصاحبه میکنند قابل توجه نباشد اما مدتزمان قابل توجهی را که غالباً چندین جلسة از پیشتعیینشده را دربرمیگیرد، با مصاحبهشوندگان میگذرانند. پژوهشگران کیفیتمحوری که موضوع تحقیقاتشان انسان است، به ویژه در حوزههایی مانند جامعهشناسی، به احتمال زیاد توأمان از مصاحبههای عمقی و مصاحبههای تاریخ شفاهی کمک میگیرند. انتخاب هر یک از این دو شیوه تنها باید بر اساس تناسب اهداف و شیوة پژوهش صورت گیرد. هنگام مقایسة مصاحبههای عمقی با مصاحبههای تاریخ شفاهی باید به این نکته توجه داشت که تناسب شیوه تحقیق اساساً به موضوع و عنوان تحقیق، تعداد مصاحبهشوندگان و عمق دادههایی که قصد گردآوری آنها را دارید، مرتبط است. لازم نیست یکی را بر آن دیگری ارجح بدانید؛ همین که نقاط قوت هر شیوه برای شما روشن باشد، کفایت میکند. ضمن آنکه میتوان دو شیوه مذکور را در قالبهای چندشیوهای(24) با هم ترکیب نمود. البته به علت شباهتهای فراوان شیوهها و وقتگیر بودن این کار، غالباً چنین اتفاقی رخ نمیدهد.
اکنون که علت تفاوتهای برجستة تاریخ شفاهی با مصاحبههای عمقیِ سنتی را شناختید، لازم است علت خاص بودن این تواریخ و تلاش ویژه فمینیستها برای احیاء، مطالعه، اشاعه و مشروعیت بخشیدن به کاربرد این شیوه را از نزدیک و با ظرافت افزونتری بررسی نماییم.
• تاریخ شفاهی: کاربرد فنونی مانند گوش دادن، روایت ماجرای زندگی و رابطة صمیمانه(25) در تحقیقات
ایجاد رابطة صمیمانه و آشنایی با تفاوتها
تاریخ شفاهی در مراحل گردآوری اطلاعات اصولاً بر ضبط ارتباط کلامی بین محقق و موضوع تحقیق (مصاحبهشونده) متکی است. دقیقترش این میشود که تاریخ شفاهی با تکیه بر دو فنِ تسهیلکنندة جریان اطلاعات یعنی گفت و شنود تحقق مییابد. مصاحبهگر و مصاحبهشونده حتی پیش از آغاز روایت میتوانند با نحوة سخن گفتن و گوش دادن در متن تولید روایت یک زندگی آشنا شوند. پس توصیه میکنیم که پیش از برگزاری نخستین جلسة ضبط مصاحبه (در صورت امکان) با هم آشنایی مختصری پیدا و نوعی رابطة صمیمانه برقرار کنند، رابطهای که در تمام مراحل مصاحبه بدان پایبند بمانند. با وجودی که رابطة مذکور همواره امری مبتنی بر قواعد گفت و واگفت(26) است، اما مسئولیت اصلی بر عهدة پژوهشگری است که فرایند تحقیق را آغاز کرده است. پس شاید بحثی مقدماتی لازم باشد تا دو طرف با یکدیگر احساس راحتی کرده و «سبک کلام»(27) هم را بشناسند.
«مصاحبهگران پیش از نخستین ملاقات میتوانند چارچوب زمانبندیِ تحقیقمحور خود را موقتاً هم که شده رها کنند تا انتظاراتی که راویانشان از زمان دارند، برآورده شود. آنگاه که برای شناختن کسی وقت میگذارید دستاورد شما چیزی بیش از یک مصاحبة مقدماتی است که گاهیاوقات یک یا چند نشست طولانی را به دنبال میآورد. پژوهشگران در هماهنگی با رویههای مفید تاریخ شفاهی میکوشند در این فرصت پیشنهادات و نظرات راویان را دربارة پروژه جویا شوند مانند پرس و جو از نام راویان بالقوه، دیگر افراد مطلع، منابع تهیه عکس، یادگاریها و مطالب و مواد مکتوب. البته، هدف از تماس اولیه صرفاً مصاحبهای مقدماتی برای کسب اطلاعات نیست؛ این جلسه فرصتی است برای پدیدآوردن روحیة تشریک مساعی(28) و نوعی خودبرونریزی(29) طرفینی. (Minister, in Gluck and Patai، 1991، صفحة 36).»
برقراری رابطة صمیمانه و ایجاد روحیة همکاری از ملزومات حیاتی یک مصاحبة موفق است. کنشهای زبانی نیز جزء لاینفک این مرحله محسوب میشوند. همانطور که در بخش مربوط به قصهگویی خواهیم گفت، هر انسان یا ملتی برای نقل ماجراهایش از ساختارهای زبانشناختی مخصوص به خود استفاده میکند، بنا بر این دو طرف باید به سبک گفتار یکدیگر خو گرفته باشند.
با وجودی که اهمیت حیاتی رابطة صمیمانه و رفتار متقابل در شیوههای تحقیقاتیِ کیفیتمحورِ تعاملی را مورد بحث قرار دادهایم، اما موارد مذکور در موقعیتهای تاریخ شفاهی تشدید میشوند- به ویژه برای محققانی که از موضعی کلنگرانه به فرایند پروژهشان مینگرند. زیرا شما در جایگاه محقق صرفاً از راویانتان نمیخواهید که به شما اجازه دهند (مانند تحقیقات میدانی) رفتاری طبیعی و بیتأثیر از فرایند تحقیق را مشاهده نمایید. و همینطور نیز (مانند مصاحبههای عمقی و مصاحبة گروهی متمرکز(30)) پرسشهایی مشخص دربارة موضوعی مشخص و واضح را نمیپرسید. آنگاه که از کسی دعوت میکنید تا در پروژة تاریخ شفاهی شما شرکت کند در واقع از او خواستهاید تا داستان زندگیاش را برای شما روایت نموده و آنچه در عمق دل دارد را با کلماتش بیان کند. شاید شما بسته به ماهیت پروژهتان از او بخواهید مقاطع دشوار زندگیاش را مرور کرده و تعریف نماید. در اینجا هیچ تضمینی نیست که بعد از چکاندن ماشة خاطراتش به دست شما نتواند به ارادة خودش شلیک را «متوقف سازد». از طرف دیگر شاید ندانید او پس از دور برداشتن روایتش شما را به کدام سو میکشانَد. بنا بر این نمیتوانید همه موضوعات گفتگو را از پیش تعیین کنید، چون هنوز شناختی نسبت به یکدیگر پیدا نکردهاید. اینجاست که رابطة صمیمانه و آن آشنایی اولیه، جزءِ ملزومات ذاتیِ فرایندِ تاریخ شفاهی محسوب میشود زیرا مصاحبهشونده تقریباً تمام اعتماد خود را به مصاحبهگر میدهد و در معرض عواطف، هیجانات و اندیشههایی کاملاً مثبت و خوشایند یا دشوار و تألمانگیز قرار میگیرد. آنگاه که اعتماد دو سویه استوار گردید، میتوان فرایند مشارکتی تاریخ شفاهی را ادامه داد و مصاحبهشونده نیز میبیند که پژوهشگر با تمام وجود در این سفر شفاهی با او همگام است. خواهید دید که تاریخ شفاهی اساساً فرایند همکاری دوستانه و عمیق دو نفر برای تولید یک روایت زیستنگارانة هدفمند است.
با عنایت به ماهیت مشارکتیِ تاریخ شفاهی، چنین هنری از چه کسی ساخته است؟ انجام مصاحبه در قد و قوارة چه کسی است؟ اصولاً «تفاوت» چیزی است که در تمام پژوهشهای تعاملی وجود دارد و بخش جداییناپذیر آن شمرده میشود. اکنون باید پرسید تفاوت راوی و پژوهشگر تا کجا قابل قبول است؟ مثلاً به عقیدة بعضی از پژوهشگران از آنجایی که هر قشری از جامعه تجربیات خاصی دارد و به زبان و شیوة مخصوص به خودش آنها را بیان میکند، لذا برای موفقیت مصاحبة تاریخ شفاهی باید به «یکسانسازی»(31) توجه داشت. مینیستر(32) (1991) معتقد است که نحوة ارتباط زنان با یکدیگر متفاوت از نحوة ارتباط مردان با یکدیگر است و چنانچه زنی در ارتباطش با شخص دیگر دلسوزی و حمایت نبیند، خاموش میشود. از این رو زنان باید با زنان مصاحبه کنند زیرا خردهفرهنگ ارتباط اجتماعی مخصوصی دارند و میدانند با هم به چه زبان و لحنی سخن بگویند. سایر پژوهشگران به طور جدی تفاوتها را در تحقیقاتشان دخالت میدهند اما از ابتدا تا انتهای پروژه مدام بازاندیشی میکنند تا مبادا بر طرف مقابلشان اِعمال قدرت یا اختیارکرده باشند. مثلاً اسپارکس(33) (1994)، علیرغم تفاوت جنیست و گرایشهای جنسیاش با یک زن همجنسباز، برای انجام پروژة تاریخ شفاهیاش به سراغ او رفت. معلوم بود که احساس او از ستمدیدگی با احساس مصاحبهشوندهاش از این حالت (در صورتها و روشهای گوناگون) تفاوتی محسوس با هم دارد. وی در مرحلة بازاندیشیِ تحقیقات خود از تجربة مصاحبه با کسی نوشت که مانند او از امتیازات بادآوردة اجتماعی بهرهای نداشت. اسپارکس با تزریق این تفاوت در کل فرایند تحقیقات، از جمله در مرحلة معرفی کار خود، ثابت مینماید که میتوان برای به سخن درآوردن کسانی که نوعاً در فرهنگشان خاموش ماندهاند به امتیازات اجتماعی خود تکیه کرد(1994). یکی از مناظرات دائمی محافل دانشگاهی این بوده است که فهم کلمات دیگران در توان چه کسی است. به هر حال اینها گزینههایی شخصی هستند که محقق باید تکلیف خود را با آنها روشن سازد. در کشاکش انتخاب موضوع و ترسیم نقشة راه پروژة تحقیقاتیتان که به موارد پیشگفته میاندیشید، لازم است به باورهای معرفتشناختی خود پیرامون رابطة پژوهشگر و موضوع مورد مطالعه نیز خیلی جدی توجه کنید. پس هنگامی که نتایج تحقیقاتتان را مینویسید، باید ببینید حد و مرز اِعمال اختیار شما بر داستان زندگی یک انسان دیگر تا کجاست، به ویژه در شرایطی که پایگاه اجتماعی شما با او یکسان نیست (یعنی تجربه شما از ستمدیدگی به علت نژاد، قومیت، طبقة اجتماعی، جنسیت یا تمایلات جنسی متفات است).
• شنیدن
پژوهشگر در خلال روند مصاحبه، نقش یک شنوندة فعال را میپذیرد. البته شنوندگی در مصاحبه از جنس شنوندگی در گفتگو با دوستان، خانواده یا همکاران نیست. پژوهشگر باید خود را عادت بدهد که جذاب و بینقص گوش بدهد و تمام ظرایف سخن طرف مقابلش را ببلعد. چنین هنری در رفتارهای عادی روزمرة ما دیده نمیشود. ما باید ذهنمان را نه صرفاً برای درک کلمات بلکه برای «شنیدن» داستان، معنا، احساس و سکوت دیگران تربیت کنیم. گوش ما باید ربایندة کلام راوی و کلام خودمان باشد. شاید در این فرایند مجبور شوید مفاهیم و مقولات اعتقادی قبلی خود را که فهم شما از واقعیت اجتماعی را شکل میداد، رها نموده یا منکر شوید، که بدین ترتیب حتی شما نیز در این فرایند، متحول خواهید شد. مورخ شفاهی و محقق فمینیست خانم دانا جک(34) میگوید: پیچیدگی «گوش دادن» در تاریخ شفاهی «دقیقاً همان عاملی» است که این شیوه را منحصربهفرد ساخته است.
گپی خودمانی با خانم دانا جک |
ما در میدان پژوهشهای کیفیتمحوری که عوامل انسانی را در کار خود مشارکت میدهند معنا را از منظر افراد مورد مطالعه جستجو میکنیم و برای اینکه به چنین معنایی دست یابیم باید شنوندگانی بیطرف، شکیبا و فارغ از هر گونه قضاوت(35) باشیم. همه حواس پژوهشگر باید به شخص روای و داستانش باشد. بدین ترتیب برای آنکه معنای مورد نظر راوی را به درستی بشنویم لازم است «خود را مستغرقِ در مصاحبه سازیم» (جَک، 1991، صفحة 18). اما چگونه بفهمیم آنچه که میشنویم همان معنای مورد نظر راوی داستان است؟ چگونه میتوان فهمید تجارب زندگی و مقولاتِ معرفتیِ خود ما معنای مستحصله از تجربة راوی را پالایش نمیکند؟ البته هر چند خودِ ما نیز انسانهایی با ذهنیات تثبیتشدهای هستیم و به سادگی نمیتوانیم ادراک شخصی خود از واقعیتهای اجتماعی را منکر شویم، اما برای دریافت بهتر و عمیقتر معنای مورد نظر پاسخگو میتوانیم از فنونی که قابل کاربرد برای مصاحبه تاریخ شفاهی است، استفاده کنیم.
خانم دانا جک(1991) برای آنکه شنوندة کارآمدتری بشویم سه تکنیک را پیشنهاد کرده است که باید برای کشف آنها ششدانگ گوشمان به سخنان راوی باشد تا نقاط یا محلهایی که معنا از منظر راوی را برملا میسازد، آنی و دقیق تشخیص دهیم. نخست آنکه محققان میتوانند به «زبان اخلاقی»(36) راوی گوش بدهند (صفحة 19). این گونه نظرات یا قضاوتها غالباً خودارزیابانه(37) هستند. ارزیابی فرد از خودش ما را متوجه مقاطع و نقاط مؤکد وی در زندگیاش نموده و نحوة استخدام برساختههای فرهنگیای مانند موفقیت، شکست، جذابیت، بیبند و باری و غیره به عنوان معیارهای مهم در زندگی و شکلگیری هویتش را به ما نشان میهد. به واسطة همین قضاوتهاست که کانون عاطفی فرد، محدودههای اعتماد بهنفس و خودژرفنگری(38) او بر ما مکشوف میگردند.
«با وجودی که این گزارههای اخلاقی خودارزیابانه با طنینهای بسیار متفاوتی بیان میشوند اما امکانی را به ما میدهند تا رابطة بین خودانگارهها و هنجارهای فرهنگی، بین ارزشها از نگاه ما و ارزشها از منظر دیگران، بین نحوه درخواست از ما برای عمل به چیزی و احساس ما از خودمان آنگاه که طبق همان خواسته عمل کرده یا نکردهایم را بررسی کنیم.(صفحة 20)»
مثلاً فرض کنید با زنی در حال مصاحبة تاریخ شفاهی هستید و خط داستان او به روایت رویداد شادیبخشی مانند جشن تولد یا یک جشن خانوادگی بهیادماندنی رسیده است. وی در میانة داستانش میگوید«عجب کیک قشنگی درست کرده بودن! چه تزئینات حیرتانگیزی داشت! اما راستش خیلی بد شد که تو خوردن زیادهروی کردم». همین جمله کافی است تا نکات فراوانی برای شما آشکار شود و از مصادیق استفاده از زبان اخلاقی-در اینجا زبان تأسف- برای تفهیم معناست زیرا به مصاحبهگر میفهماند که مصاحبهشوندهاش تصور ذهنی خاصی از بدنش دارد و از چاقی و قضاوت مردم دربارة اندامش نگران است. گزارة او نه در خلأ بلکه در متنی فرهنگی شکل میگیرد که لاغری و امساک در غذا خوردن را به ویژه برای زنان ارج مینهد. پس در اینجا میتوانید بین خودانگارة راوی و فرهنگ بزرگتری که در آن زندگی میکند، نسبتهایی را تشخیص دهید؛ هم جملهای که به زبان آورده است و هم نحوة ادای آن جمله از اهمیت برخوردارند. مصاحبهگر از این گزارهها به سرنخهایی میرسد که میتواند بعدها یا حتی در جلسهای دیگر گفتگویش را از آنجا پی بگیرد و سخنان راوی را در جلسة کنونی از هم نگسلد.
دومین چیزی که باید ششدانگ گوشمان را برای کشف آن بدهیم اصطلاحی است که خانم دانا جک از آن به «فراعبارت»(39) یاد میکند (صفحة 21). اینها نقاط یا محلهایی در مصاحبه هستند که مصاحبهشونده از سخن باز میماند تا چرخشی به عقب کرده و سخنی را که به تازگی گفته به نقد بکشد. وی عبارتی را بر زبان رانده است، اما اکنون میخواهد دور بزند و دربارة عبارتش نظر یا قضاوتی را مطرح کند. این حالت نشانة تغییر در فرایند تفکر و به معنای برههای است که نوعی مکاشفه یا احساس نارضایتی در مورد نحوة برداشت دیگران از عبارت او به وجود میآید و تمایل درونی راوی به تصحیح یا تأئید سخنش را نشان میدهد.
«فراعبارتها ما را متوجه آگاهی راوی از تضاد درونی خودش-یا چیزی که از او انتظار میرود و چیزی که میگوید- میکند، مصاحبهگر را از مقولاتی که مصاحبهشونده برای مدیریت افکارش استفاده میکند، آگاه میسازد، و مشاهدة نحوة بیان احساسات یا افکار راوی منطبق با هنجارهای مشخص را ممکن میسازد (صفحة 22).»
مثلاً کسی که دربارة نژادها کلام نامربوطی از دهانش بیرون پریده بیدرنگ توقف میکند تا عبارت اولیهاش را توضیح داده یا حک و اصلاح کند و حتی ممکن است در مقام دفاع از آن برآید. استنباط ما این است که عقبگرد راوی در چنین مواقعی بازتاب هنجارهای خاص اجتماعی در طول تاریخ است مانند تظاهر به برابری نژادی و آگاهی مصاحبهشونده از این مطلب که وی با این کلامش در نگاه مصاحبهگر از اصول و هنجارهای جامعه تخطی کرده است. پس میبینیم که چنین عباراتی به نوبة خود یکی از فرصتهای بالقوهای است که به کمک آنها میتوان فهمید انسانها چه احساسی از آن ارزشها و انتظارات اجتماعی داشته و چگونه خود را با آنها سازگاری میدهند.
و سرانجام لازم است گوش دادن به «منطق روایت»(40) را یاد بگیریم و توجه ویژهای به محکمات، متناقضات و درونمایههای «تکرارشونده»(41) مبذول داریم (صفحة 22). ضمن آنکه شیوة ورود درونمایهها به روایت راوی و ارتباطشان با دیگر درونمایهها به نوبة خود دادههای مهمی محسوب میشوند. تأکیدگذاری با توسل به درونمایههای تکرارشونده و همچنین محکمات و متناقضاتِ موجود در بافت عبارت به ما کمک میکنند تا از منطق راوی برای نقل ماجرایش سردربیاوریم. مثلاً آنها برای تفسیر تجربههای زندگی خودشان باید به مفروضاتی معتقد باشند؛ آن مفروضات کدامند؟ فرایندهای تفسیری و روایتی راویان بر چه تفکرات، باورها، ارزشها و قضاوتهای اخلاقی استوار شده است؟
اندرسون و خانم دانا جَک، گذشته از استخدام فنون مذکور در گوش دادن، کوشیدهاند پژوهشگران را تشویق کنند تا به صدای درون و برون خودشان هم گوش دهند. این شیوه در تجربة ما بخش مهم فرایند گوش دادن در تاریخ شفاهی است. شما همزمان با گوش دادن به راوی لزوماً باید به صدای ناظر درونی خودتان-یعنی احساسات، تناقضات و ابهاماتتان- نیز گوش فرادهید زیرا اینها همان محدودههایی هستند که ابهامزدایی، واکاوی و تشریح آنها ضروری است. شاید صلاح ندانید میان حرف راوی بدوید و از او بخواهید تا سؤالات شما را پاسخ دهد؛ اما یادتان باشد که وظیفة اصلی شما گوش دادن است. پس در جایی که راوی مکث میکند یا گریزی به مطلب قبلی میزند میتوانید به عقب برگردید و بر اساس اندیشهها و احساساتی که در حین گوش دادن به او برایتان حاصل شده ابهاماتتان را مطرح سازید. این خط باریکی است که راه رفتن روی آن تنها با تمرین و ممارست ممکن میشود. از طرفی لازمة تبدیل شدن به یک شنوندة فعال و پویا در فرایند روایت مشارکتی این است که صرفاً «در ذهن خودتان سیر و سفر نکنید» و گفتگویی درونذهنی نیز نداشته باشید؛ بلکه در حین گوش دادن به قصة راوی باید به واکنشهای غریزی(42) خودتان نیز گوش فرادهید.
انتخاب رویة تاریخ شفاهی بدین معناست که خود را نسبت به کشف و ادراک معنای داستان از منظر مصاحبهشوندگان متعهد ساختهایم. قصد ما آشنایی با اندیشه و احساس راویان و نحوة پالایش و تفسیر این دو پدیدة درونی توسط آنهاست. ما برای این کار باید بر بالاترین سطح شنوندگی بنشینیم. تا بدینجا سخن ما دربارة گوش دادن به محتوای مطالبی است که راوی نقل میکند-یعنی آن دسته از گزارهها و عبارتهای اصلی که در حین روایت داستان مردم ظهور و بروز مییابند. علاوه بر محتوای ذاتی روایتهای تاریخ شفاهی باید دانست که قالب بیان روایت مردم یا به عبارتی سبک روایی(43) نیز اهمیت بالایی دارد. لذا ظرایف شیوة روایت داستان بدان گونه که راوی بدانها متوسل میشود از این جهت منبع اطلاعاتی(44) مهمی به شمار میآید. توصیه میکنیم روش ثابت و منسجمی را برای پیاده کردن اطلاعات طراحی کنید تا بتوانید مکث، خنده، فراز و فرود صدا، تغییرات لحن کلام، اطناب کلمات و مواردی از این قبیل را یادداشت کنید. بدین ترتیب میتوانید بفهمید که راوی در کجا بر معنای مورد نظرش تأکید مینماید و در آن مقطع به چه احساسی دچار شده است. قرار دادن این نوع اظهارات در پرانتز، یا نوشتن آنها به شکل حروف درشت پررنگ یا مورب و غیره یکی از راههای سادة حفظ این دادههای ارزشمند در نسخة اولیة متن پیادهشدة مصاحبه است که بعداً در مبحث پیادهسازی و تحلیل به آن خواهیم پرداخت.
در باب گوش دادن باید اضافه کنیم آنچه در داستانهای راویان ناپیدا میماند، سکوتها، جاافتادگیها و احساساتی که هیچ کلمهای برای توصیفشان پیدا نمیشود نیز از مؤلفههای متبلور در قالب تاریخ شفاهی است. قصهگویی و «حرف زدن» نوعی شیوه برای دادهسازی(45) است که در مبحث خود شیوه روایتی را نیز تشریح خواهیم کرد، اما با یادآوری این نکته که ما جویندة معنا هستیم عجالتاً مایلیم منظورمان از گوش دادن به «سکوتها» را روشن کنیم.
آنچه که در داستان راوی از قلم میافتد به ما میفهمانَد که او با خودش درگیری و کشمکشهایی دارد؛ مواردی مانند تفاوتهای موجود بین نگرشهای صریح و ضمنی راوی و همچنین تأثیر فرهنگ بزرگتر بر بیوگرافی و بازروایی آن. مثلاً حذفیات واضح دلالت بر این میکنند که بین تفکر راوی و چیزی که گفتنش را قلباً به صلاح میداند، تعارض وجود دارد. این امر شاید برایند ادراک او از هنجارها و ارزشهای اجتماعی و یا احساسی باشد که به وی میگوید هنجارها و ارزشهای تو ناقض روشهای هنجارمند تفکر، احساس، و رفتار میباشند. پروژه تحقیقاتی برای بسیاری از پژوهشگران حوزة تاریخ شفاهی، مانند پژوهشگران فمینیست و پدیدههای چندفرهنگی(46)، منبعث از قصد دسترسی به صداهای مقهور(47) است یعنی چشماندازها و مردمی که به حواشی نظم اجتماعی هر جامعهای رانده شدهاند. در چنین وضعیتی گوش دادن به سکوت ممکن است بر این امر نیز دلالت کند که مقولات و مفاهیم مورد استفادة ما برای تفسیر و توضیح تجربیات زندگیمان اساساً منعکسکنندة همه گسترة تجربیات بیرونی نیستند. لذا سکوت، حاکی از وجود چیزی مربوط به کلیت فرهنگ و تفاوت تجربة فرد با شیوة قاب گرفتن تجربه است. به عبارت بهتر، شاید فرهنگ قادر نباشد ابزارهای مناسب برای تبیین آزادانة معنای پدیدهای را در اختیار همه مردم بگذارد. همین امر نیز برای خیلیها تنها دلیلی است که گوش دادن به صدای افراد، به ویژه محرومان از تولید فرهنگ، را واجب میکند.
تأکید بر گوش دادن و حرف زدن درواقع رکن اصلی شیوه مشارکتی گردآوری اطلاعات را تشکیل میدهد که حرف زدن در این وادی در قالب قصهگویی و روایت نمایان میشود.
سبکهای قصهگویی و روایت
شخص شرکتکننده در تحقیقات (مصاحبهشونده) در خلال مصاحبة تاریخ شفاهی بر جایگاه راوی مینشیند و داستانش را میگوید. این شیوة داستانگویی مشتمل بر همکاری راوی و مصاحبهگر را شیوة مشارکتی میگویند. راوی به نقل داستانش مشغول میشود، اما مصاحبهگر با گوش دادن دقیق و به کارگیری فنون مشاهدهایِ پیشگفته، روایت را به پیش برده و پر و بال میدهد. مورخان شفاهی علاوه بر کلام شفاهی معتقدند که شیوه مورد استفادة راوی در بیان داستانش نیز منبع علمی مهمی محسوب میشود.
دغدغة پژوهشگران کیفیتمحور عموماً واکاوی معنایی است که مردم به زندگیشان نسبت میدهند، اما مورخان شفاهی به واکاوی جامع تجربه و صدای افراد مورد مطالعهشان علاقمندند، که این امر برای کاربرد و تحول تاریخی متدولوژی تاریخ شفاهی در نوع خود بینظیر محسوب میشود. [با توجه به اینکه واژه صدا در زبان انگلیسی به Voice ترجمه میگردد و نوشتن حرف اول این واژه با حروف بزرگ یا کوچک الفبای انگلیسی معنای مخصوصی به هر یک میبخشد-مترجم.] ویلیامز(48) (2001) با تفکیک دو واژة Voice و voice در روند تحقیقاتش آن دو را از هم متمایز نموده از واژة Voice [با حرف بزرگ V] برای دلالت بر مفهوم کلنگرانة لفظ voice [با حرف کوچک v] استفاده کرده است. صدا (Voice) در این مفهوم ادا و اطوارهای غیر کلامی، آهنگ کلام، اصطلاحات، حرکات بدنی، الگوهای گفتار، و سکوتها را دربرمیگیرد (صفحة 43). اینها اجزاء مصاحبه هستند و مصاحبهشونده برای معرفی کامل خود بدانها نیازمند است. به عبارت دیگر، ما باید از جنبههای کنشیِ(49) قصهگویی یاد بگیریم و در حفظ آنها کوشا باشیم و نگذاریم این جنبهها در حین پیادهسازی نوار مصاحبه و تجزیه و تحلیل متن نادیده بمانند. ویلیامز پژوهشگران را ترغیب میکند تا خود را اسیر کلمات مکتوب یک «متن پیادهشدة پاک» یا بیشاخ و برگ نکنند و به واکاوی صدای (Voice) راوی اهمیت بدهند زیرا میتوانند از مهارتهای شنیداری و مشاهدهای خود به ترتیب در حین مصاحبه یا پیادهسازی نوار آن برای نوشتن «یادداشتهای در صحنه»(50) یا «یادداشتهای یادآورانه»(51) استفاده کنند. اکنون با مراجعه به نقش مصاحبهشونده در کسوت راوی و حتی کنشگر(52) به بررسی فنون قصهگویی و الگوهای گفتار که مؤلفههای اصلی دادهسازی در تاریخ شفاهی به شمار میآیند، میپردازیم.
هر انسانی برای نقل داستانش از سبکی مخصوص به خود کمک میگیرد. تفاوت سبک ارتباطی انسانها با یکدیگر منجر به پدیدآمدن روایتهای متفاوتی میشود. لذا پژوهشگر باید بر «روایتشناسی»(53) یا ساختار روایی متمرکز باشد (ویلیامز، 2001). همانطور که مدتها قبل دانشپژوهان فمینیست و دیگر فضلای تاریخ شفاهی گفتهاند، قالب روایی و انتخاب زبان نیز اطلاعات مهمی دربارة راوی به ما میدهند. بدین ترتیب، زبان و سبک گفتاری راوی صرفاً چارچوب محتوای ذاتی مصاحبه را تعیین نمیکند بلکه جزء لاینفک آن است. در رویکرد کلنگرانه به تاریخ شفاهی بر تمام جنبههای این فرایند تأکید میشود. آن دسته از مورخان شفاهی که غالباً از چشمانداز نظری فمینیستی، چندفرهنگی و جهان سومی به دنیا مینگرند، درک تجربههای بهحاشیهراندگان جوامع را بر خود فرض میدانند. مثلاً میخواهند بدانند موقعیت این طبقه از انسانها در فرهنگشان چه تأثیری بر تجارب زندگی آنها و متعاقباً تجربیات مذکور چه تأثیری بر رویکرد آنها به قصهگویی گذاشته است؟ نظر اِتِر لوئیس(54) را در این باره میخوانید:
«زبان همان نیروی نامرئی است که متون شفاهی را شکل میدهد و به وقایع تاریخی معنا میبخشد؛ محملی است که تجربیات گذشته را بر دوش خود گذاشته به اکنون میآورد و تفسیر میکند. توجه به زبان، گونههای مختلف و اَشکال قطعیاش قدرت ما در تجزیه و تحلیل متن روایی را از سطحِ منحصر به صرفاً دغدغههای زبانشناختی بالاتر میبرد. زبان در سطح بنیادیاش نیروی سازماندهندهای است که روایت شفاهی را مطابق با سبک مخصوص و متمایز راوی قالب میگیرد. سبکها به تعداد انسانهای روی زمین هستند، اما الگوهای تکرارشونده چیزی فراتر از عادتهای شخصی راویان میباشند. الگوهای گفتاریِ تنیده در تار و پود روایت شفاهی میتوانند جایگاه، روابط میانفردی، و تصور راوی از زبان، خود، و دنیا را برملا سازند. مثلاً در موضوع زنان سیاهپوست باید بپرسیم الگوهای روایی آنها کدام زوایا و گوشههای زندگیشان را آشکار میسازد. تجربههای منحصربهفرد این زنان چگونه در تعیین شیوة بیان داستان زندگی هر یک دخالت میکند؟ (In Gluck and Patai، 1991، صفحة 5-44).»
اگر پژوهشگر منتقد مایل است در هنر تاریخ شفاهی به موفقیت برسد ابتدا باید سبکهای مختلف روایتگری را بفهمد و بپذیرد و از آن گذشته، به جای انکار معانی بارشده در آن تفاوتها بر اهمیتشان صحه گذارد که البته کار سادهای نیست زیرا تاریخ شفاهیِ علمی در بستری پدرسالارانه پرورش یافت و نُضج گرفت. در وهلة دوم، کسانی که دوست داریم صدایشان را بشنویم شاید به سکوت خو گرفته و نخواهند از لاک خود بیرون بیایند. حال چگونگی هر یک از این وضعیتهای به همپیچیده را بررسی میکنیم.
اَشکال ارتباطی مذکرانه در دنیای مذکرمحور(55) همواره عادی و هنجارمند جلوه داده شده و آن دسته از تجلیات ارتباطی که از این مدل پیروی نکند نامعتبر خوانده میشوند. مصاحبهگریِ کیفیت محور، از جمله تاریخ شفاهی، از فرهنگی که این مدل را پیاده میکند، بیتأثیر نبوده است. تفکر دربارة دانشسازی همواره بر شیوههای مذکرانه تکیه داشته است و علم و تحقیق، ریشههای عمیقی در این شیوهها دواندهاند. شیوههای تفکری مذکرانه دربارة زبان حتی نیش خود را در تن شیوههای پژوهشی غیر اثباتگرایانه نیز فرو کردهاند که این امر، مصاحبهگری کیفیتمحور را نیز دربرمیگیرد.
«آنچه که در تاریخ شفاهی زنان باید تغییر کند چارچوب ارتباط است و نه زنان. مصاحبهگریِ تاریخ شفاهی تحت تأثیر مناسباتش با تاریخ آکادمیک و رویه عمومی مصاحبهگری طبعاً در بستر نظام ارتباطی اجتماعی مذکرانه بالیده است. با توجه به اینکه گفتار مذکرانه در دنیای مذکرمحور(56) هنجار تلقی میشود، هر گونه گفتاری غیر از این نوع را در حد فاصل امر هنجارمند و ناهنجار(subnormal) تلقی میکنند... (Minister in Gluck and Patai، 1991، صفحة 31).»
ما چنان در فرهنگمان غرق شدهایم که الگوهای ارتباطی مذکرانه را کاملاً عادی و طبیعی میبینیم و بدانها خو گرفتهایم (این مفهوم را میتوان تا جایی بسط داد که ارجحیت کلیة ایدهآلهای هژمونیک مانند سبکهای ارتباطی طبقة متوسط/بالای سفیدپوست را نیز شامل شود). بنا بر این وقتی نوبت به ایفای نقشمان میرسد تا دیگران را به نقل داستانهایشان ترغیب کنیم، باید به تفاوت و تنوع سبکهای ارتباطی و قالبهای روایتی توجه داشته باشیم و از این موضوع غفلت نکنیم که فرهنگ ما چگونه مفروضات ما را دربارة «شیوة درست نقل داستان زندگی» شکل داده است.
بسیاری از دانشوران پس از ورود به این فرایند اظهار میدارند که ما در سبکهای ارتباطی قطعاً با تفاوتهای جنسیتی مواجه خواهیم شد، خصوصاً که زنان در جایگاه بازیگران مجسم متن فرهنگی بزرگتر، به سبک و سیاق متفاوتی در قیاس با مردان با هم ارتباط برقرار میکنند. از آن گذشته، عالَم علم و تحقیق و جامعه تاکنون بر مشروعیت سبکهای ارتباطی زنان صحه نگذاشته است. از این رهگذر، پژوهشگر در حین مصاحبه با زنان باید فرایند قصهگویی مصاحبهشونده را بفهمد و آن را محترم بشمارد.
«با وجودی که برخی از زنانِ راوی با منظومة مصاحبهگری مذکرانه سازگار شدهاند و طبیعتاً مورخان شفاهی زن نیز باید آداب این منظومه را فرابگیرند، اما چیزی را که زنان برای زندگی خودشان اساسی و ضروری تشخیص میدهند تنها زمانی از زبان آنها خواهیم شنید که بستر ارتباط اجتماعی زنانه را برای موقعیتهای تاریخ شفاهی از صمیم قلب پذیرفته باشیم... اول باید خودمان را جای زنان بگذاریم و در همین قالب به دنیای آنها نگاه کنیم، همراه با آنها گوش بدهیم و همکلامشان بشویم تا ارزشهای مطلوب آنها را با الفاظ و ادبیات خودشان بشنویم و سپس تفسیر نماییم. برای این کار هم لازم است نحوه ارتباط خصوصی آنها با یکدیگر را آگاهانه بشناسیم. (Minister، in Gluck and Patai، 1991، صفحة 31)»
تحقیق در چارچوب مفروضات معرفتشناسیِ موضعگرا(57) خود به خود به تقویت اندیشة خردهفرهنگهای ارتباطی منجر میشود. موضع در این مفهوم، مؤیدِ چشماندازهای متفاوتی است که از موقعیتها و جایگاههای متمایز در بطن یک نظم اجتماعیِ سلسلهمراتبی ناشی میشوند. تصورات، تجربیات و صدای مصاحبهشونده نیز از راه تجربه کسب شده است، اما کدام تجربه؟ این تجربه که هر یک از عناصر مذکور، نقطه و جایگاه مشخصی را در نظم اجتماعی حاکم اشغال کردهاند. تلاقیِ نژاد، قومیت، طبقه، جنسیت، گرایشهای جنسی، مذهب، و ملیت موجب تفاوت در استراتژیهای ارتباطی میشود. در متن پروژة تاریخ شفاهی بزرگی که مستلزم انجام مصاحبههای تاریخ شفاهی با شرکتکنندگان متعددی است نباید از این نکتة مهم غافل شد که چه بسا تفاوتهایی در بین دو جنسیت و حتی در میان اعضای یک جنس وجود داشته باشد، لذا هنگام آماده شدن برای ملاقات با هر مصاحبهشونده نیز این نکتة ضروری را از قلم نیندازید. نباید بپندارید که همه مصاحبهشوندگان صرفاً به واسطة یک خصیصة مشترک، رویه قصهگویی یکسانی را به کار میبرند. معذلک، به رغم چنین تفاوتهایی، الگوهایی وجود دارند که مردم با پیروی از آنها تاریخ زندگی خودشان را تعریف میکنند. ما این الگوها را ساختارهای روایی(58) مینامیم.
اِتِر لوئیس (1991) از وقوع سه سبک روایی اصلی در فرایند مصاحبه تاریخ زندگی سخن میگوید:1-یکپارچه(59)، 2-بخشبخش،(60) و 3-مکالمهای. ما نیز مقولة چهارمی را به این تقسیمبندی میافزاییم که در کلام کوهلر رایسمن(61) به قصهگویی مقطعی(62) تعبیر شده است. شیوة نقل داستان راوی شما به تبعیت از همه قالبهای روایی تا حد زیادی متأثر از عواملی مانند نژاد، طبقه، و جنسیت است. تحصیلات، شغل و موقعیت جغرافیایی نیز با این خصوصیات پیوند میخورند.
اغلب پژوهشگران توقع دارند مصاحبهشوندهشان به محض شنیدن موضوع سخن یا سؤال با رعایت ترتیب زمانی وقوع وقایع زندگیاش شروع به تشریح تجربهاش دربارة موضوع نماید، مثالهای راهگشایی را برای توضیح تجربیاتش بیاورد، و از دایرة موضوع یا سؤال نیز خارج نشود. به این شیوه میگویند سبک روایی «یکپارچه».
«بخشهای همجوار روایت به یکدیگر چفت و بست شده و کلیتی را میسازند که معمولاً در قامت پاسخ به سؤالی مشخص ظاهر میشود. تمام کلمات و عبارات، حول محور یک اندیشه یا مفهوم اصلی شکل میگیرند... و راوی با ارائة نمونهها و مثالهای متناسب، پاسخش را تا جایی که امکان دارد کامل میکند. محصول این کش و قوسها، گفتمانی است که به واسطة تمرکزش بر یک موضوع خاص یکپارچه شده است. (اِتِر لوئیس، in Gluck and Patai، 1991، صفحة 45)»
کسی که به چنین سبکی در سخنگویی متوسل میشود همزمان چیزی دربارة نوع نگاهش به خودش و تفسیری که از تجربیات زندگیاش دارد نیز به ما میگوید. مثلاً از رویکرد یکپارچه میتوان فهمید که مصاحبهشونده به وضوح از موضوع سر درآورده و پاسخ منسجمی به آن میدهد. ضمن آنکه در یک سطح کلیتر بر این امر دلالت میکند که راوی از زندگی منسجم و تعریفشدهای برخوردار است. این نوع روایت تفاوتهای معناداری با روایت بخشبخش دارد.
«به بخشهای ممتد و پیوستة روایتی که از گفتههای متنوع و ظاهراً بیربط با یکدیگر ترکیب یافته باشند، روایت بخشبخش میگویند. (اِتِر لوئیس، in Gluck and Patai، 1991، صفحة 46)»
شاید برای بعضی از پژوهشگرانی که با قصهگویی بخشبخش آشنایی ندارند، چنین فرمی دور از انتظار باشد. لذا، ملاقاتهای مقدماتی پژوهشگر با راوی که برای ایجاد رابطة صمیمانه و آشنایی با مهارتهای گوش دادن و حرف زدن یکدیگر صورت میگیرند، اهمیت فوقالعادهای دارند تا پژوهشگر و راوی بتوانند با گفتار یکدیگر کنار بیایند.
به واسطة رویکرد بخشبخش به روایت شفاهی میتوان معنای کلام و داستان را از چشمانداز راوی استخراج نمود. مثلاً شاید راوی دچار احساس از هم گسیختگی شده و یا اجزاء گوناگون کلام و تجربیاتش متفرق میباشند. این اتفاق در مورد کسانی که به خاطر نژاد، طبقه، جنسیت، و گرایشهای جنسیشان ستمهای متعددی را تحمل کردهاند مصداق دارد زیرا تجربه زندگی آنها را همین عوامل شکل داده است. در چنین موقعیتی بحث و گفتگو با یک راوی سیاهپوست زن دربارة نگرانیهایِ ناشی از تصویر ذهنی بدنش عاقبتالامر به گفتگو دربارة زنان و بزرگان تربیتکنندهای میرسد که به او استراتژیهای مقابله با نژادپرستی را آموختهاند. و همین آموزهها عملاً به وی کمک کرد تا عزت نفسی را که برای مبارزه با فرهنگی عمیقاً معتقد به تبعیض جنسی لازم داشت در خود نهادینه سازد چرا که در چنین فرهنگی فقط ویژگیهای بدنی زن اهمیت دارد. تجربه او از فشارهای فرهنگی اجتماعی بر ذهنیت او از بدن زن موجب ورود او به بحث نژاد میشود، زیرا عوامل مذکور در تجربه او به هم متصلند. ممکن است روایت او از موضوعی به موضوع دیگری میل کند، اما به شیوهای اتفاق میافتد که ارتباط تفکیکناپذیری با تجربه او از موضوع مورد بحث دارد. روایتها به دلایل مختلفی بخشبخش میشوند. چنانچه راوی هیچگاه فرصت بازاندیشی به تجربیات گوناگون زندگیاش را نداشته است، روند نقل داستانش به یک فرایند عمیق خودکاوی(63) بدل میشود. پس سبک روایی او حاکی از «به هم چسباندن قطعات» توأمان برای خود و پژوهشگرش است. چیزی که در ابتدا خارج از بحث دیده میشود ممکن است کاملاً به موضوع مرتبط باشد. مسئلة فوق تناسب و پیوند عمیقی با نظر قبلی ما دارد که گفته بودیم بسیاری از افراد مورد نظر ما برای بحث و گفتگو شاید به واسطة حاشیهنشینی در جامعهشان اساساً به خاموش ماندن عادت کرده باشند. مردمی که به واسطة نژاد، قومیت، طبقة اجتماعی، جنسیت، یا امیال جنسیشان از دستیابی به ابزارهای اجتماعی برای روایت داستانهایشان محروم شدهاند تجربهای از قبل برای روایت داستانهایشان نیندوختهاند. از همین روست که یکی از مورخان شفاهی فمینیست به نام آرمیتاژ(64) میگوید: «چیزی را که برای دانستنش دست و پا میزنیم تنها با گوش دادن به مردمی که عادت به حرف زدن دارند، یاد میگیریم» (به نقل از Minister، 1991، صفحة 32). این پدیده را در قالبهای مختلف فرهنگ مردمپسند نیز مشاهده میکنیم، مانند نمایشنامة «تکگوییهای مَهبلی»(65) (1998) نوشتة ایو آنسلر. در این نمایشنامه از زبان چند زن میشنویم که میگویند حرف زدن دربارة تجارب جنسیشان بسیار دشوار است زیرا کسی قبلاً از آنها نخواسته که درد دلها و خاطرات جنسیشان را تعریف کنند. آنان واقعاً بلد نبودند چه بگویند و از اینکه کسی به چنین خاطراتی علاقمند شده است، بینهایت تعجب کرده بودند. رویکرد بخشبخش به روایت داستان زندگی در چنین مواردی ناشی از وجود احساسات و افکار دستنخوردهای است که بیرون کشیدن آنها از پشت لایههای تودرتوی حافظه را ضروری ساخته است. اگر بنا داریم درونیات کسی را به زبان شفاهی از دل او بیرون بکشیم و استفادهای مفید ببریم باید با همین کلمات در مقابلش بنشینیم و مذاکره کنیم.
ممکن است راویان در حافظة خود به جستجو پرداخته و مکالمات گذشته را بیان کنند تا بدین وسیله پاسخی به پرسشهای مصاحبهگر بدهند. با چنین رویکردی یک پاسخ غیر مستقیم ولی بسیار مهم و توصیفی به پرسش مطروحة پژوهشگر داده میشود.
«هر گاه مکالماتی که احتمالاً در گذشته اتفاق افتاده بازسازی و بازروایی شود و بخشِ پیوسته و ممتدی از روایت را تشکیل دهد، روایت مکالمهای شکل گرفته است. از عناصر مکالمهای برای تشریح و تبیین یک اندیشه یا رویداد استفاده میشود. راوی در این موقعیت صدا، لحن و زیر و بمی گفتارش را تغییر میدهد تا احساسات متفاوت و کلام گویندگان مختلف را بازنمایی کند. مثلاً صدایش را زیر میکند تا عصبانیت یا تعجب را به نمایش بگذارد. (اِتِر لوئیس، in Gluck and Patai، 1991، صفحة 47)»
به عقیدة اِتِر لوئیس (1991، صفحة 47) گاهی پیش میآید که یادآوری خاطره یا تجربهای از گذشته موجب تألم خاطر راوی میشود، لذا او یکی از مکالمات گذشتهاش را میانجی میکند تا هم بر احساسش غلبه کند و هم از پاسخ مستقیم به پرسش پژوهشگر اجتناب کرده باشد. این یک مکانیزم دفاعی برای کاهش شدت هیجانات عذابآور است. بیدار کردن چنین قدرتی برای مراقبت از خویشتن(66) را نباید بیاهمیت دانست، زیرا همانطور که پیشتر گفتیم، پژوهشگر و راوی هیچیک نمیدانند در فرایند مصاحبه تاریخ شفاهی چه احساساتی از ژرفای دل یا از پشت پردههای قطور خاطره، آفتابی میشوند. باید به راوی امکان داد هیجانات غیر منتظرهاش را به نحوی مؤثر مدیریت نماید. مصاحبهگر قومنگار باید به تکرار کنشی مکالمات به دقت گوش بدهد زیرا جزئیات و توصیفات مطلوب او در همین تکرارها نهفته است. اتر لوئیس در توصیف چنین یادآمدههایی میگوید:«اینها همچون ذرهبینی هستند که جزئیات ماجرا را برای ما درشت میکنند» (صفحة 47).
برخی از مردم با فرض وجود تشابه بین رویکرد مقطعی (اپیزودیکِ) داستانگویی از یک سو با سبک بخشبخش و مکالمهای از سوی دیگر ممکن است از رویکرد مذکور برای تعریف ماجرایشان کمک بگیرند. کوهلر رایسمن (1987) شیوههای خطی و مقطعی روایت زنان از تاریخ و ماجرای ازدواجشان را با هم مقابله نمود. رویکرد روایت یکپارچه که راوی از الگوی خطی (به ترتیب زمان وقوع)(67) برای نقل داستانش استفاده میکند تفاوتهایی با روایت مقطعی دارد. راوی در روایت مقطعی، داستانش را با جدا کردن مقاطع مشخصی از دوران زندگی خود روایت میکند. در این الگوی گفتاری، تجربه فرد به شکل مقطع به مقطع که از نظر ترتیب زمان وقوع پشت سر هم نیستند ولی مضمونمحورند، تعریف میشود.
راویان در حین نقل داستان زندگیشان شاید از هر سه فن برای داستانگویی کمک بگیرند. جایی که چارچوب روایت تغییر میکند باید بفهمید که راوی دچار احساس خاصی شده یا قصد تأکید بر چیزی دارد. حرکت در راستای فهم معنا از منظر معناآفرینان به نیت استاد شدن در حرفة تاریخ شفاهی از یک سو مستلزم شناخت چارچوبهایی است که مردم در قالب آنها اندیشههایشان را به هم منتقل میسازند، و از سوی دیگر مستلزم توجه به ظرایفی مانند تغییر فرم روایت است. مورخ شفاهی حاذق به کمک این زیرکیها چیزی فراتر از کلمات بیروح روی متن پیادهشدة نوار مصاحبه را به دست میآورد؛ وی پیچیدگیها و بواطن داستان راوی را میفهمد.
• مشارکت و اختیار: بحث صدا، تفسیر، و بازنمایی در تاریخ شفاهی
مایکل فریش(68) در سال 1990 واژه «اختیار مشترک»(69) را برای معرفی یک موضوع برجسته در فرایند تاریخ شفاهی وضع نمود. این واژه به دامنه و میزان مشارکتی بودن تاریخ شفاهی میپردازد. هدف او از وضع این واژه، تعریف مشارکت پژوهشگر و راوی در فرایند تفسیر و بازنمایی بود (تامسون، 2003، صفحة 23). در آخرین فصل کتاب حاضر، مباحث گستردة تفسیر، تحلیل، و بازنمایی که از ارکان مبنایی تحقیقات کیفیتمحور هستند، مفصلاً مطرح شده است، اما با عنایت به ویژگیهای شیوة تاریخ شفاهی به عقیده ما طرح بحث تفسیر در اینجا قابل توجیه است.
مرحلة گردآوری اطلاعات در شیوة تاریخ شفاهی بر اساس مشارکت به پیش میرود. پژوهشگر و راوی با خلق روایتی از یک زندگی در واقع به کمک یکدیگر دانش تولید میکنند. پژوهشگر فرایند را کلید میزند و راه نقل داستان را برای راوی هموار میسازد. طبیعتاً پژوهشگر مصاحبه(ها) را پیاده میکند و یادداشتهای یادآورانة خود را به متن میافزاید تا وجوه کنشی روایت را از قلم نیندازد و احساسات، افکار، پرسشها، و دیگر موارد خود را نیز افزوده باشد. به عبارت سادهتر، پژوهشگر و راوی در انتها با مشارکت هم دادههای خام یعنی متن پیادهشدة نوار مصاحبة تاریخ شفاهی (و هر گونه ماده و مصالح تکمیلی) را تولید میکنند. در اینجا باید پرسید پس از گردآوری مصاحبهها چه اتفاقی میافتد؟
آیا مرحلة مشارکتیِ شکلدهندة گردآوری اطلاعات به مرحلة تحلیل و بازنمایی نیز تسری مییابد؟ چه کسی امضایش را پای داستانی که محصول نهایی این فرایند است، میگذارد؟ اختیار روایت با کیست؟ معنای کاربردی اختیار مشترک چیست؟ آیا همیشه امکانپذیر یا حتی مطلوب است؟ در جایی که حد و مرز مشارکت در این پروژهها مشخص میشود کدام ملاحظات اخلاقی باید مد نظر قرار گیرند؟ مشارکت چه تأثیراتی بر پژوهشگر، راوی و تحقیق میگذارد؟ عقیدة کلی ما دربارة تفسیر اطلاعات تاریخ شفاهی چیست؟ اینها فقط چند نمونه از پرسشهایی هستند که مورخ شفاهی باید به آنها پاسخ دهد. اندیشه کلنگرانه دربارة فرایند تحقیقاتِ کیفیتمحور میطلبد که پژوهشگر، مباحث تفسیر را در مرحلة طراحی تحقیق مَد نظر قرار دهد و از ابتدا تا انتهای فرایند تحقیق نیز دائماً پرسشهای مذکور را بازبینی نماید، زیرا تحقیقات کیفیتمحور غالباً مستلزم برخورداری از استعداد تغییر هستند.
پرسشهایی که ما دربارة ادامه مشارکت تا بعد از مرحلة گردآوری اطلاعات میپرسیم اساساً پرسشهایی مربوط به مسئلة اختیار و مفهوم خاصی است که از آن به ماتریکس تاریخ شفاهی(70) یاد میکنیم: یعنی تلاقی شیوه، اخلاق و مصلحت.(71) اختیار و به عبارتی مرجعیتِ اطلاعات حاصله با کیست؟ آیا این مرجعیت یا اختیار بین راوی(ها) و پژوهشگر تقسیم میشود؟ ماتریکسِ تاریخ شفاهیِ شیوه، اخلاق، و مصلحت در کجا به روشنترین وجه ممکن دیده میشود؟ پیچیدگی بحث مرجعیت یا اختیار در همین نقطه است. تاریخ شفاهی به واسطة تحولات تاریخیاش و کاربردهایی که امروزه در علوم اجتماعی و انسانی پیدا کرده ابزار تحقیق را با مجموعه مشخصی از ملاحظات اخلاقی و مصالح عدالت اجتماعی میآمیزد. شاپس(72) در عبارتی که به موضوع اختیار مشترک پرداخته چنین مینویسد:
«... این عبارت رسا با ظرافت تمام دست بر چیزی میگذارد که در قلب شیوه و اخلاق یا به عبارت بهتر، در مصلحتاندیشیهای فعالیت تاریخ شفاهی نهفته است؛ یعنی دیالوگی که معرف فرایند مصاحبه است و قابلیت امتداد این دیالوگ به جهان خارج- مانند تریبونهای عمومی، برنامههای رادیویی، تولیدات نمایشی، انتشارات، و شکلهای دیگر- به نحوی که رویة فرهنگی دموکراتیکتر و فراگیرتری از آن حاصل شود. (2003، صفحة 103)»
از تعریف بالا به پرسشهای مهمی میرسیم. مثلاً دانشِ زاییده از فرایند قصهگوییِ تاریخ شفاهی تا چه میزان و تا کجا از جنبة سیر تکوینی و نهایتاً استفاده و قابلیت دسترسی به آن مبتنی بر مشارکت است؟ مشارکت در فرایند تاریخ شفاهی صرفاً محدود به انتخاب متدولوژی نیست بلکه مستلزم مصلحتاندیشیها و ملاحظات اخلاقی نیز است. اصلیترین مسئلة این بحث، سؤالی است که فریش مطرح میکند. وی میپرسد:«مؤلف تاریخ شفاهی کیست؟» (2003، صفحة 113). درواقع فریش توجه ما را به ارتباط دو واژة «مؤلف» و «اختیار» جلب میکند تا به ما نشان دهد که بازنمایی فینفسه چگونه حامل و حاوی قدرت(اختیار) است(2003، صفحة 113). فردی که روایت را تفسیر، تدوین و معرفی میکند از اختیار یا مرجعیت خاصی بر اطلاعات برخوردار است، یعنی بر ساخت و شکلگیری دانش نظارت دارد. پس «تألیف» داستان شخص دیگر برای پژوهشگر به چه معناست؟ راوی در این فرایند چگونه مداخله میکند؟ پژوهشگران کیفیتمحور چه گزینههایی در برابر خود دارند؟
ما به تأسی از همه پروژههای تحقیقاتی معتقدیم که میزان مشارکت در مرحلة تفسیر را اهداف ویژة پروژه تحقیقاتی مشخص میکند. بعضی از پروژهها در تمام مرحلههایشان کاملاً به درد تقسیم اختیار میخورند، در حالی که تقسیم اختیار در بعضی دیگر اساساً ناممکن یا نامطلوب است. باورهای معرفتشناختی شما دربارة رابطة بین پژوهشگر و راوی در تعیین تکلیف این تصمیمها مؤثر خواهند بود، همانطور که انگیزههای اخلاقی و سیاسی شما نیز مؤثرند، معذلک این فرایند تحقیقات است که نهایتاً باید با اهداف و منابع شما جفت و جور شود. تمام مصاحبههای تاریخ شفاهی دارای ابعاد مشارکتی هستند؛ با این وجود، استراتژیهای تفسیری میتوانند چشماندازهای مختلفی را به خدمت بگیرند. شاید بهتر باشد تاریخ شفاهی را روی یک پیوستار مشارکتی فرض کنیم-یعنی از پروژههایی که صرفاً در مرحلة گردآوری اطلاعات به شکل مشارکتی اجرا میشوند گرفته تا پروژههایی که از آغاز طراحی تحقیق تا مرحلة بازنمایی به شکل کاملاً مشارکتی پیش میروند. فریش در این باب به نکتة مهمی اشاره میکند:
«... تقسیم اختیار یا مرجعیت در واقع نوعی رویکرد به انجام فعالیت تاریخ شفاهی است، در حالی که اختیار یا مرجعیت مشترک چیزی است که برای تشخیص در تاریخ شفاهی نیاز داریم. (فریش، 2003، صفحة 113)»
بیایید با نگاه به پروژههای تحقیقاتی مختلفِ تاریخ شفاهی و ملاحظة نحوة ارائة نظریِ دو موضوع مشارکت و مرجعیت توسط پژوهشگران و مذاکرات آنها در این باره، نظرات برخی از طرفداران و مخالفان استفاده از رویکرد مرجعیت مشترک به تاریخ شفاهی را بررسی نماییم.
رویههای دموکراتیک و محوریتزدایی(73) از اختیار (مرجعیت)
غالباً کسانی که از یک چشمانداز نظریِ انتقادی به پدیدهها مینگرند دیدگاه مثبتی به مشارکت کلنگرانه یعنی مشارکت پژوهشگر و راوی در تمام مراحل تولید دانش دارند که محققان فمینیست و چندفرهنگی از این دستهاند. رویکرد مذکور از این حیث برای آن دسته از پروژههای تحقیقاتی که هدفشان تغییر اجتماعی یا تحریک مردم به فعالیتهای اجتماعی است، مناسب است. به همین دلیل است که همزمان با افزایش تکیه بر چشماندازهای انتقادی و گسترش تحقیقات دربارة جنبشهای اجتماعی میبینیم که تحقیقات مشارکتی نیز افزایش یافته است. حال این سؤال مطرح میشود که چرا این آدمها جذب تقسیم اختیار (مرجعیت) میشوند؟
یکی از علل منحصربهفرد بودن تاریخ شفاهی در این است که قابلیت محوریتزدایی از اختیار را دارا است (فریش، 1990؛ شاپس، 2003). چنانچه در فصل اول گفتیم پژوهشگر همواره در طول تاریخ به عنوان طرف دانا شناخته شده و از این جهت بر فرایند تحقیق و دانش نهایی تسلط داشته است. این تسلط یا اختیار شامل تجزیه و تحلیل، بازنمایی/نگارش، و اشاعة دانش حاصله بوده است. مثلاً اینکه آیا محصول نهایی باید منتشر بشود یا خیر؟ کجا و چگونه مورد استفاده قرار گیرد؟ فرض تاریخ شفاهی این است که راوی از تجربه زندگی، اندیشهها، و احساساتی برخوردار است که در فهم بهتر و عمیقتر واقعیات اجتماعی یا برخی از جنبههای آنها به ما یاری میرسانَد. به عبارت دیگر، وی دانشی بیهمتا و ارزشمند را در سینه خود اندوخته است. راوی بر این قصه تسلط دارد و نقش خود را ایفا مینماید. بدین ترتیب میبینیم که شیوه یادشده به راوی امکان میدهد بر دانش خود در خلال گردآوری اطلاعات مسلط باشد یا مرجعیت خود را حفظ نماید. شیوه تاریخ شفاهی طبعاً مفاهیم اثباتگرایانه و پسااثباتگرایانه دربارة رابطه پژوهشگر/راوی را به چالش میکشد و از آن گذشته نیز حداقل کمی مرجعیت یا اختیار را به سوژة تحقیق منتقل میکند. دانشوران فعال در حوزة چشماندازهای نظریِ انتقادی میکوشند روابط ستمدیدگی را به هم بزنند و حاشیهنشینان تاریخی نظم اجتماعی را به محور فرایند دانشسازی تبدیل کنند. دانشوران فمینیست و چندفرهنگی بسیار علاقمندند از مرجعیت یا اختیار نیز محوریتزدایی کنند تا زنان و رنگینپوستان به جایگاه محوری و قابل اعتمادی در فرایند دانشسازی دست یابند. ضمن آنکه دغدغة اساسی فمینیستها دسترسی به صدای زنان است. تاریخ شفاهی با تغییر کانون دانش و ایجاد ساختاری مرکب از راویان و پژوهشگرانِ فعال در مراحل تحقیق، از قابلیت مشارکت و آن دسته از امکانات متضاد در فرایند مشارکتیِ دانشسازی برخوردار میشود. بُعد مقاومتیِ تقسیم مرجعیت ارتباط تنگاتنگی با اندیشههای ناظر بر تولید منصفانة دانش دارد و دانشپژوهان حوزه جنبشهای اجتماعی توجه خاصی به این بُعد نشان میدهند.
استخدام رویکرد مشارکتی به تاریخ شفاهی، رگههایی از تغییر همان پارادایمی را دارد که در گذشته موجب پیدایش و تحول پژوهشهای کیفیتمحور و تغییرات وسیع در تعریف ما از مفاهیم دانش و فرایند دانشسازی شد. برخی از مورخان شفاهیِ فعال در حوزههای جنبشهای اجتماعی، خط مشی عمومی، و عملگرایی اجتماعی برای آنکه موفق به تولید منصفانه و دموکراتیک دانش شوند، تقسیم مرجعیت یا اختیار را در همه مراحل پروژة تحقیقاتی توصیه میکنند زیرا معتقدند گروههایی که تحقیق برای آنها انجام میشود بدین وسیله بیش از همه سود خواهند برد. مضاف بر اینکه شیوه مشارکتی به پژوهشگر اجازه میدهد به جای حرف زدن از طرف راویان، عملاً با خودِ آنان حرف بزند. این رویکرد دموکراتیک به ساخت دانش از سویی برخی از سؤالات مربوط به قدرت اجتماعی را که بر تحقیقات سنتی سایه میافکنند برطرف میکند و از سوی دیگر کسانی را که مایلیم به آنها قدرت و اختیار ببخشیم یاری میدهد تا راه و رسم موفقیت را به ما بیاموزند. در استدلالات کِر (Kerr-2003) آمده است که تقسیم مرجعیت «میتواند نقش معناداری در جنبشسازی ایفا کند» (صفحة 31). وی با ارجاع به یکی از آثار فریش، مینویسد:
«به عقیدة فریش:«دانش باید با عمق بیشتری در اختیار دیگران گذاشته شود، به عبارتی لازم است دیالوگی تلویحی و گاهی کاملاً صریح از چشماندازهای متفاوت دربارة شکل، معنا و مفاهیم تلویحی تاریخ برقرار شود.» فریش در ادامه میگوید که این دیالوگ «به شیوهای دموکراتیکتر موجب گسترش و ارتقاء خودآگاهی مشترک تاریخی خواهد شد، و سرانجام مشارکت جدیتر و فراگیرتری در بحث و مناظراتِ مرتبط با تاریخ را دامن خواهد زد؛ مناظراتی که نمایندگانی از تجربیات، چشماندازها و ارزشها در آن به اطلاعرسانی خواهند پرداخت.» شخصاً معتقدم که دیالوگی بر این مبنا نه تنها باید از شیوة نگاه ما به تاریخ عبور کند، بلکه لازم است آن را تحت تأثیر نیز قرار دهد؛ و حتی تا جایی جلو برود که بر شیوه ما در طراحی سیاست عمومی و، از همه مهمتر، بر شیوه ما در بازتولید سازماندهی اجتماعی جوامع (زیستگاه) ما تأثیر بگذارد. (صفحة 31)»
رویکرد مشارکتی به تجزیه و تحلیل تاریخ شفاهی و بازنمایی، به نحوی که گفته شد، از صِرفِ تلفیق چند صدا و دیدگاه و ملحوظ کردن آنها در نگارش تاریخ فراتر میرود و در شکل دادن به سازمان جوامع ما و تدوین سیاست عمومی به خوبی تأثیر میگذارد. تاریخ شفاهی بدین وسیله قادر است موجب تغییراتی چندجهتی بشود. پس عجیب نیست که محققان جنبشهای اجتماعی به این رویکرد پناه آوردهاند.
کِر (Kerr-2003) برای مطالعة وضعیت بیخانمانها، از تجزیه و تحلیل مشارکتی کمک گرفت و یک پروژه تحقیقاتی تاریخ شفاهی را طراحی کرد. بخشی از رسالة دکترای او به تحقیق در این موضوع اختصاص یافته بود و لذا وی چندین سال در پروژه تاریخ شفاهی بیخانمانهای کلیولند(74) فعالیت کرد. این پژوهش که در نوع خود مستلزم انجام مصاحبههای چندرسانهای(75) بود، نمونة بینظیری از کاربرد کلنگرانة رویکرد مرجعیت مشترک است زیرا تحقق اهداف یک پژوهش را عملاً ممکن میسازد. او میخواست تحقیقش بتواند به برقراری دیالوگی معنادار و هدفمند بین بیخانمانهای کلیولند منجر شود تا بدین طریق زمینههای تحول و ایجاد تغییر در سیاستهای دولتی را به وجود بیاورد و تعداد چنین بیپناهانی را در شهرهای آمریکا کاهش دهد. به اعتقاد او تحقیقات درباره بیخانمانها از قدیمالایام نتوانسته است به گفتگوهایی خیابانی منجر شود؛ لذا بدون دادههای ذاتی و قابل اتکاء از سوی بیخانمانها تا به حال اطلاعات حاصله در جلب حمایت از اتخاذ سیاستهای اجتماعی کارآمد و «پیادهسازی» آنها ناکام بوده است.
«طرفداران و دانشگاهیانی که موضوع بیخانمانی در آمریکا را مورد مطالعه قرار دادهاند در وهلة نخست با مقامات دولتی، رهبران مدنی، و پیشروهای طبقه متوسط و بالای جامعه ملاقاتهایی صورت دادهاند زیرا معتقدند که این اقشار از قدرت کافی برای اِعمال تغییر برخوردارند. این منظومه را خودِ مقامات دولتی ساختهاند. آنان مشوق چنین رویکردی بوده و دربارة معضل بیخانمانها منحصراً از مسئولان خدمات اجتماعی و کارشناسان دانشگاهی مشورت گرفتهاند. دانشگاهیانی که بخواهند به شیوة مشارکتی با بیخانمانها کار کنند از هیچ مشوقی برخوردار نیستند. کسانی که در ابلاغ صدا و خواستههایشان به سیاستگذاران کشور موفق بودهاند... راه حلهایشان را بدون اطلاعات و همکاری بیخانمانها مطرح کردهاند و کار چندانی برای جلب حمایت بیخانمانها از راه حلهایشان صورت ندادهاند. (صفحة 28)»
اگر میبینیم دانشی تولید نشده که در تسکین معضل بیخانمانی توفیق داشته باشد دو عامل مهم در این وضعیت دخیلند: 1-پژوهشگران نمیتوانند از موضع یک مرجع بیطرف و مستقل دربارة فقر و بینوایی تحقیق کنند، و 2-بیخانمانی بر ساختاری بنا شده است که قدرتمندان در تحکیم آن میکوشند زیرا از تداوم این نظام، سودهای کلانی میبرند (Kerr، 2003، صفحة 30). از این رو کِر (Kerr) به ناچار موضع ممتاز سنتی «پژوهشگر دانا»(76) را رها نمود و به همکاری مشترک با بیخانمانها روی آورد تا جریانها را افشا کند، نظریه بسازد، تغییر معقول در سیاستها را تشویق کند و به بهترین نحو ممکن آنها را پیاده سازد.
«افزایش گسترة جامعه علمی از طریق فرایند تقسیم مرجعیت با بیخانمانها به معنای غفلت از واقعنگری نیست؛ بلکه تحقیق واقعبینانهتر و کاربردیتری بدین شیوه حاصل میشود. نظریهها و راه حلهایی که موجب جلب حمایت میشوند با کارایی بیشتری به اجرا درمیآیند، و آن دسته از معضلات عمومی را به شکل واقعبینانهتری مطرح شدهاند ... با نتیجه مطلوبتری حل و فصل میکنند. (صفحة 32)»
روشن بود که تقسیم مرجعیت در چنین وضعیتی طبیعتاً رویکردی منطقی به فرایند تاریخ شفاهی به شمار میآید ضمن آنکه موجب تلفیق گزینههای هستیشناختی، معرفتشناختی، روششناختی و نظری پژوهشگر شد و سرانجام کالبدی محکم و چندلایه از دانش کاربردی را به وجود آورد. دانش مذکور از فرایند دموکراتیک انتشارش جداییناپذیر است و به همین دلیل نیز بر سؤالاتی که به طور ضمنی مطرح کرده به اَشکال مختلف دلالت میکند؛ منظور سؤالاتی درباره این موضوع است که «چه کسی در ساخت جوامع ما مشارکت دارد؟»
علاوه بر اینها، کِر (Kerr) اظهار میدارد که شرکتکنندگان در تحقیقات او به واسطة همین مشارکت از تواناییهایی برخوردار شدند. بیخانمانها به مدد شرکت در فرایند تحقیق توانستند در عرصهای که مستقیماً به زندگی روزمرة خودشان مربوط میشد تبدیل به عوامل تغییرات اجتماعی شوند و دیگر قربانی یک نظام شیءسرور(77) نباشند.
توانمندسازی(78)، اخلاقیات، و تعارض در حین مشارکت
فهم این مطلب که تقسیم مرجعیت به توانمندسازی راوی منجر میشود، اصلاً دشوار نیست. به طور قطع و یقین هر گاه کسی کاملاً در کاری دخالت داده شود و احساس کند که دیگران برای او ارزش قائلند و به چشم خود ببیند که در میدانی هموار و عرصهای برابر میتواند از وجودش مایه بگذارد، احساس قدرت و توانایی در وجودش افزایش مییابد. خانم ریکارد(79) (2003) مینویسد در تحقیقی که با مشارکت روسپیان انگلیسی انجام داد به عینیه میدید که فرایند تاریخ شفاهی در افزایش قدرت و توانایی زنان مذکور چه تأثیر شگرفی گذاشته بود. اهمیت تحقیقات خانم ریکارد از این جهت است که سؤالات اخلاقی بسیار کلیدی و حساسی را دربارة توانمندسازی، دفاع و تقسیم مرجعیت مطرح میکند.
آیا رعایت اخلاق همواره توجیه خوبی برای توانمندسازی راویمان است؟ اگر او به فعالیتی غیر قانونی مشغول باشد یا فعالیتی که از نظر ما موجب زیانهای اخلاقی و سیاسی به جامعه میشود، توانمندسازی او لازم است؟ پژوهشگر، مرز دقیق توانمندسازی و دفاع را چگونه تشخیص میدهد؟ فرضاً که از طریق توانمندسازی، خود را مکلف به تأمین منافع راویمان بدانیم، آیا لزوماً باید بر رفتار او نیز صحه بگذاریم؟ اینها سؤالاتی بود که خانم ریکارد به واسطة تقسیم مرجعیت با روسپیان میبایست پاسخ بدهد، علیالخصوص که یکی از آنها را برای کار مصاحبه نیز استخدام کرده بود. وی آشکارا چشمانداز «موافق تنفروشی»(80) را در تحقیق خود اتخاذ میکند و همین امر نیز آثار او را به شدت زیر ذرهبین آورد. برخی طرح تحقیقات مشارکتی او را به تبلیغ و ترویج روسپیگری تشبیه میکردند (صفحة 53).
«این گونه بود که من با تقبل تحقیق به شیوة تاریخ شفاهی در این حوزه مجبور شدم خود را با لابی سیاسیِ «طرفدار مشاغل جنسی»(81) همسو نشان بدهم و در فعالیتهای گروههای کشوری و بینالمللیِ حامیِ حقوق کارگران جنسی مشارکت نمایم. به خاطر دغدغه عمیقی که از بابت تقسیم مرجعیت داشتم لاجرم به فعالیت در لابی طرفداران حقوق مشاغل جنسی نیز تن دادم. باید خودم را آماده میکردم تا از موقعیت دانشگاهیام برای ارائه حمایت سیاسی و عملی از مصاحبهشوندگان، تسهیل ارتباط آنها با شبکههای بینالمللی، و استفاده از مطالب و مواد تاریخ شفاهی در محافل سیاسی و آموزشی خرج کنم. این راهی بود برای اطمینان از اینکه داستانهای مردم پس از ضبط و گردآوری نهایتاً مثمر ثمر واقع خواهند شد. این قصه منجر به تقبل چند پروژه فرعی شد مانند سازماندهی کنفرانس کارگران جنسی در انگلیس، و راهاندازی یک پروژه آموزش بهداشت با استفاده از نوارهای صوتی پروژه تاریخ شفاهی(OHP) به عنوان منابع پایه. مجبور شدم در میتینگهای محلی و ملی فعالان این حوزه شرکت کنم و مواد و مطالب تاریخ شفاهی را به عنوان منابع آموزشی در اختیار مددکاران بهداشت بگذارم. به مرور زمان متوجه شدم که سایر تحقیقات تاریخ شفاهی در حوزة مشاغل جنسی نیز مانند من از دیدگاه «موافق تنفروشی» و در چارچوبی دایر بر حمایت شخصی یا سیاسی صورت گرفته است. (صفحة 54)»
آنچه در سطور بالا میخوانیم تأملات ریکارد دربارة همسویی سیاسی شخصی او با راویانش است؛ وی چند و چون تأثیر این همسویی بر تحلیل دادهها و رسالة تحقیقاتیِ حاصل از رویکرد مذکور را برملا میسازد. هر چند به نظر ما لازم نیست فینفسه نظری دربارة گزینههای تحقیقات ریکارد بدهیم، اما معتقدیم رسالة او نمونة ارزشمندی است که با الگو از آن میتوانیم به تحقیقات خود عمیقاً بیندیشیم. خوانندگان رسالة تحقیقی ریکارد با بحث دقیق دربارة بستر کشفیات و بستر توجیهات او به قدری اطلاعات از فرایند تحقیق و رابطة پژوهشگر با کارش به دست میآورند که میتوانند به هر شکلی که صلاح بدانند مطالبش را تفسیر کنند. وی به همین سیاق است که تحقیقاتش را انجام داده و یک سرگذشتپژوهی(82) محکم و پرملات را برای بررسی نحوة دخالت ما در ماتریکس تاریخ شفاهیِ شیوه، اخلاق، و مصلحتاندیشی عرضه میکند. از این مسیر به موضوعات دیگری که بر تفسیر مشارکتی احاطه دارند، میرسیم.
در حالی که افزایش مشارکت در برخی از پروژههای تحقیقاتی از واجبات است، پروژههایی هم یافت میشوند که تلاش برای تقسیم مرجعیت در آنها مانع پیشرفتشان میشود. چه بسا مشارکت در تفسیر به تغییر مسیر یا هدف رسالة تحقیقاتی ختم شود و پژوهشگر را ناراضی کند. با توجه به اینکه تفسیر یکی از مؤلفههای بنیادیِ معناسازی یا معنایابی به شمار میآید، مشارکت میتواند تأثیر جدی و عمیقی بر دانشسازی بگذارد، لذا لزوماً امری مطلوب و خوشایند نیست.
«... در مورد بعضی از پروژههای تاریخ شفاهی باید بگوییم که مشارکت یک آرمان عمیق انسانی، چالشبرانگیز و مسئولانه است، اما صرفنظر از احترامی که حق همه مردم است، برای بعضی از پروژهها نمیتوان به مشارکت روی آورد... توجه کامل به دیدگاههایی غیر از دیدگاههای خودتان یک مسئله است؛ عدم بررسی انتقادی آنها مسئلة دیگری است. آیا معرفی دیدگاههای متفاوت با شیوة «بیان نظر و ردیة»(83) آن، به خودیِ خود از گونههای پرس و جوی انتقادی محسوب میشود؟ فکر میکنید کافی است؟ باید دربارة حد و مرز و احتمالات همکاری تاریخ شفاهی با کسانی که اساساً احساسات مشترکی بین ما و آنها وجود ندارد، بیش از پیش اندیشه کنیم. (شاپس، 2003، صفحة 109)»
شاپس به موازات تأئید این نظریه که کاربرد کلنگرانة مرجعیت مشترک تنها یکی از رویکردهای موجود به تاریخ شفاهی است، بر چند نکته مهم انگشت میگذارد. کاملاً معقول و بهجاست که پژوهشگر بر حفظ مرجعیت و تسلطش بر فرایند تفسیر اصرار بورزد و آن را مختص خود بداند. ما محققیم و میتوانیم بیآنکه لازم باشد دیدگاههای تفسیری راویانمان را در قد و قوارة تجزیه و تحلیلهای خودمان بنشانیم، چشماندازهای فمینیستی و دیگر دیدگاههای حقوق بشری را بفهمیم و در نگاه خود مد نظر قرار دهیم. چنانچه پروژه تحقیقاتی ما ادامة مشارکت راوی در فرایند تحقیق تا بعد از جلسات مصاحبه را الزامی نکرده است، نیازی به دعوت از او نیز وجود ندارد. به جهت استحکام رسالة تحقیقاتی یا حتی آرامش روحی و روانیمان شاید ضروری باشد مرجعیت فکری و علمی قاطعی را بر فرایند بازنمایی اِعمال کنیم.
مثلاً پروژه تاریخ شفاهیِ تصویر ذهنی از بدن که چراغ این فصل را روشن کرد، مستلزم جدایی پژوهشگر و راوی در مرحلة تجزیه و تحلیل دادهها بود. خانم «کلِر» همچنان در زبانههای بی اشتهایی عصبی میسوخت و در زمان همکاری با پروژه، وضعیت سلامتیاش رو به وخامت گذاشته بود. او با خودش میجنگید، اما دائماً تکرار میکرد که حالش خوب است و ناهنجاری «قبلی»اش را به روشنی فهمیده است. روشن است که زنانِ مبتلا به بیاشتهایی عموماً در این فضای ذهنی غوطهورند. بیماری کلِر به هیچ وجه نمیگذاشت او از قدرت تشخیصش به نحوی مفید استفاده کند. وی علاوه بر توسل به مکانیسم انکار، از نظر جسمانی نیز تحلیل میرفت (به طوری که روی قوای ذهنیاش نیز تأثیر محسوسی گذاشته بود). این مشکلات دست به دست هم دادند تا مشارکت در تجزیه و تحلیل عملاً ناخوشایند و ناممکن گردد. لذا پژوهشگر در چنین وضعیتهایی باید تسلط و مرجعیت فکری خود را بر دادهها حفظ کند تا معنایی حقیقی و همراستا با داستان راوی بیافریند. اما وقتی که ارتباط شما با راویتان بسیار محکم است با سختیهای متعددی روبهرو میشوید؛ به هر حال شما پژوهشگرید و باید کل فرایند پژوهش و دانشِ حاصله را در نظر بگیرید تا در صورت لزوم تصمیم دشواری اتخاذ کنید. در مثال فوق میبینیم که کلِر نمیتوانست در تفسیر فشارهایِ منتهی به ابتلای او به ناهنجاری تصویر بدن، کمک قابل توجهی بکند. حتی در وضعیتهایی که راوی «توانایی» مشارکت در فرایند تفسیر را دارد، شاید پژوهشگر مایل به همکاری او نباشد. مشکلی هم نیست.
«معتقدم که مصاحبه در اساس خود نوعی کش و قوس مشارکتی است. اما باید به این مسئله نیز دقیقاً بیندیشیم که در کدام مرحله یا نقطه مایلیم تسلط فکری بر تحقیقمان را با دیگری قسمت کنیم و در کجا نمیخواهیم. برای خود باید روشن سازیم که کجا و چگونه میخواهیم با راویان فرق داشته باشیم، شاید در مرحلة مصاحبه، و به احتمال زیاد در متنی که بر مبنای مصاحبهها مینویسیم. باید به روشنی بدانیم چه وقتی از راویان انتقاد کنیم و چه وقتی فضا برای اشتراکِ چشمانداز وجود ندارد. (شاپس، نقل از خودش، 2002؛ 2003، صفحة 109)»
مثلاً اگر راوی شما نژادپرست، معتقد به تبعیض جنسی(84)، یا ضد همجنسگرایی(85) باشد، چه میکنید؟ تعهد ما به پیروی از روح عدالت اجتماعی به این معناست که همیشه نمیتوانیم به سادگی مرجعیت مشترک را اختیار کنیم. صرفنظر از اینکه آیا با مصاحبهشوندگانمان «احساسات مبنایی مشترکی»(86) داریم یا خیر (شاپس، 2002؛ 2003، صفحة 109)، باید جایگاه صدای فکر و دانش خود را در چارچوب پروژهمان به طوری جدی بشناسیم و بر آن تأکید کنیم. برای این کار لازم است مرزهای مشارکت و همکاری در بستر هر پروژهای را تعریف کنیم، گاهی دربارة آنها از نو بیندیشیم، به مذاکره روی بیاوریم و از نو خطوط را ترسیم نماییم-به هر حال همواره باید به سازگاری گزینهها با اهداف تحقیقاتیمان جداً توجه داشته باشیم. به عقیدة ما پژوهشگرانِ کیفیتمحور باید حرف دلشان را صراحتاً دربارة این فرایند بنویسند تا کمکی باشد به کسانی که میخواهند به دشواریها و پیچیدگیهای تحقیقات مشارکتی بیندیشند و دربارة نقطة استقرار دقیق پروژهشان روی پیوستار، تصمیمات آگاهانهای بگیرند. در اینجا مثالی میزنیم از اهمیت تأکید بر جایگاه صدای فکری و معضلات احتمالیِ ناشی از تعریف نادرست مشارکت.
سیتزیا(87) (2003) زنی است که برای تولید زندگینامة شخصی یکی از راویانش مدت شش سال در یک پروژة تاریخ شفاهی با او حشر و نشر داشت و در فرایند تقسیم مرجعیتشان لاجرم با وی رابطهای جنسی نیز برقرار میکرد که شرح حال رابطة مذکور را جداگانه نگاشته است. تجربه او بیانگر دستاوردهای مثبت و خطراتِ نهفته در چنین مشارکتی است.
مصاحبهشوندة سیتزیا مردی به نام آرتور بود که به طبقة کارگر جامعه تعلق داشت. او احساس میکرد که با راویاش ویژگیهای خصوصی مهم و منافع مشترکی دارد و همین تصور نیز رابطة صمیمانه شگفتانگیزی را بین آن دو شکل داد و اطلاعات ارزشمندی را از دل آن بیرون آورد.
«دیالوگ دائمی من با آرتور موجب پربار شدن فرایند تحقیق دربارة داستان زندگی او شد. من به سرعت از مصاحبهگر صِرف به سنگ صبوری برای شنیدن خاطرات گذشتة آرتور تبدیل شدم. پیشرفت دیالوگ در این مراحل فقط از طریق برقراری رابطة جنسی ما ممکن میشد. (صفحة 94)»
تعهد متقابل راوی و پژوهشگر به پروژه و مالکیت مشترک هر دو بر آن به تولید دادههایی منجر میشود که در صورت توسل به شیوههای دیگر برملا نمیشدند. اما مشغولیت لازم برای مشارکت، هزینة عاطفی سنگینی بر پژوهشگر تحمیل میکند و گاهی از حد تحمل نیز خارج میشود. بدین ترتیب، هر چند بعضی از دانشوران ممکن است بر این نکته دست بگذارند که غنی شدن پروژهشان مدیون تفسیر مشترک است، اما بعضی دیگر ناخواسته مرجعیت فکری و علمی خود بر تحقیقشان را از دست میدهند، همانطور که برای سیتزیا اتفاق افتاد.
«پروژهمان که شروع شد... از روند پیشرفت کار خیلی راضی بودم... اما... هر چه به انتشار کتاب نزدیکتر میشدیم، آرتور بنای ناسازگاری را گذاشت؛ به شدت به من فشار میآورد تا کتاب را هر چه زودتر تمام کنم، تهدید میکرد که با ناشر دیگری قرارداد میبندد، و از همه مهمتر اینکه حرف از مالکیت اثر میزد: دیگر نمیگفت کتاب «ما»؛ میگفت کتاب «آرتور». او دچار بحران عاطفی و روحی شدیدی شده بود، خیلی به من احساس وابستگی میکرد و در حالات روحی و روانی مختلفش شبانهروز با من تماس میگرفت؛ بدین ترتیب اوضاع با این حال و روز او به وخامت گرائید. احساس میکردم مسئولیت سنگینی در قبال آرتور روی شانههایم است-هنوز هم این احساس را دارم- و دلم میخواست در حل این بحران به او کمک کنم، اما امکانش را در خود نمیدیدم. به آن روزها که خوب میاندیشم میبینم علت بروز این پیچیدگیها در کار تا حدودی ناشی از ماهیت آزمایشی پروژه بود زیرا من و آرتور هیچکدام قبلاً به شیوة مشارکتی کار نکرده بودیم. من از بُعد یک تجربه آموزشی غیر رسمی به پروژه نگاه میکردم... اما اکنون معتقدم که تقبل پروژههایی با این ماهیت بدون تعریف مرزها و دستورالعملها به دیوانگی شبیه است. در ابتدای همکاریمان مدیریت و هدایت پروژه تا حدود قبل توجهی به دست من بود و به قول معروف «حرف» من خوانده میشد؛ اما چون مرزهای کارمان را روشن نکرده بودیم به مرور مرجعیتم را از دست دادم و آرتور هر روز مسلطتر میشد-یا به عبارت بهتر قلدری میکرد- حرف من نزدش خریداری نداشت.» (صفحة 97)
از این ماجرا میفهمیم که پژوهشگر در کش و قوس تعیین جایگاه پروژه روی پیوستار مرجعیت مشترک با چه تنشهایی روبهرو میشود. سرانجام سیتزیا متوجه شد که در مورد پروژهاش میتواند مشترکاً با آرتور بر آن «مالکیت» داشته باشد مشروط بر آنکه دستاوردهای متعدد آن را آزادانه و بدون اعتراض به یکدیگر بپذیرند. او و راویاش حق دارند هر طور که صلاح میدانند به اطلاعات حاصل از پروژهشان استناد کرده و به اعتبار همین شیوههای غیر منتظره نیز هر یک میتوانند امضای خود را پای دانشی که آفریدهاند، بگذارند. سیتزیا در نگارش تاریخ شفاهی خود میتواند هر جنبهای را که لازم میداند استفاده کند، و آرتور نیز از آن در قطعات نمایشی خود بهره میبرد. برای این منظور هر دو میبایست به جای آنکه به «یک کتاب» فکر کنند، دستاوردهای متعددی را مد نظر قرار دهند. به عقیدة ما، همانطور که در این داستان نیز ملاحظه کردید، بد هم نیست خودمان را آمادة استفاده از اطلاعات حاصله به شیوههای مختلف نماییم؛ اما هشدار میدهیم که چنین راه حلی همیشه جواب نمیدهد و پژوهشگر باید به دقت در مورد عواقب و عوارض آن بیندیشد. چندین مسیر را انتخاب کنید و مقاصدی را که با طی هر مسیر حاصل میشود، پیشبینی کنید تا نهایتاً در صحیحترین و بهترین مسیر برانید.
از مشکلات این مسیر نترسید، زیرا گاهیوقتها لازم میشود که به رویه مشارکتی تکیه کنید. پس مبتکر باشید، تحقیقتان را خودتان طراحی کنید، و آمادگی هر گونه حک و اصلاح در مسیر اجرای کار را داشته باشید. در صورتی که به تقسیم مرجعیت با راویانتان رسیدید، استراتژیهای زیر را که برای چالشهای چنین وضعیتی پیشنهاد کردهایم، به کار ببندید.
*حد و مرز رابطة بین خود و راویتان را کاملاً روشن کنید. به عبارت دیگر، وقت فراخی را به تعریف رابطهتان اختصاص دهید. با هم در این باره گفتگو کنید تا به تفاهم برسید. در تمام مراحل تحقیق به این گفتگوها ادامه دهید تا حد و مرزها و توقعاتتان را دائماً یادآوری و تثبیت نمایید و هر جا که لازم شد نیز آنها را تغییر دهید. یادتان باشد که نگاهی کلنگرانه به رابطهتان داشته باشید.
*توقعی که از نقش خود و راویتان در فرایند مشارکت دارید را با هم مشخص کنید. موضوعات مورد بحثی که باید بر سر آنها به توافق برسید، به قرار زیراند:
-فرایند پیادهسازی نوارها
-یادداشتهای در صحنه و یادداشتبرداری یادآورانة نظری
-مرحلة تجزیه و تحلیل
-نگارش و/یا بازنمایی
-موارد مصرف محصول نهایی (شامل تعداد احتمالی دستاوردهای مورد انتظار)
*از قبل پیشبینی کنید که در صورت بروز اختلاف نظر در مرحلة تفسیر چه راهکاری را در پیش بگیرید.
*هر یک از طرفین تا کجا اختلاف نظر خود را در نسخة نهایی دخالت بدهد؟
تکلیف موارد بالا را که روشن کنید، بسیاری از مشکلات غیر منتظره پیش نمیآید و اوقات شما با راویتان به خوشی خواهد گذشت. با این شگرد، راه اتخاذ رویکردهای غیر سنتی به تاریخ شفاهی برایتان باز و هموار میشود و میتوانید سؤال و جوابهای جدیدی در حوزة علوم اجتماعی مطرح سازید. آزمایش و تجربه مستلزم انعطاف و انضباط است؛ مادامی که این پند را به یاد دارید، از خلق متدولوژیهای جدید واهمه نکنید.
بایگانی تواریخ شفاهی
تا بدینجا فهمیدید که تحقیقات کیفیتمحور به طور اعم و تاریخ شفاهی به طور اخص به شدت مستلزم رعایت عملی اخلاق میباشند. بایگانی متون پیادهشدة مصاحبههای تاریخ شفاهی و/یا پروژهها یکی از اجزاء مهم فرایند تاریخ شفاهی به شمار میآیند. انجمن تاریخ آمریکا(88) میگوید:«بخشی از تحقیقات اخلاقی اساساً دربرگیرندة پیشبینی و انجام تمهیدات لازم برای واسپاری مصاحبههای تاریخ شفاهی در خزانة آرشیوی(89) است.» بایگانی مواد و مطالب تاریخ شفاهی که راهی است برای قرار دادن آنها در دسترس علاقمندان و محققان آینده، این قابلیت را دارد که حتی فرایند تحقیق را نیز به انحاء گوناگون تحت تأثیر قرار دهد. فرض کنید مصاحبهشونده از مراحل تحقیق و نتایج آن، به ویژه بایگانی مصاحبهاش، به خوبی باخبر است و رضایت خود را نیز اعلام نموده است. قطعاً این آگاهی در کیفیت روایتگری او مؤثر واقع میشود. اهمیت این امر با بایگانی مصاحبههای ویرایشنشده مضاعف میشود زیرا راوی میداند که نسخة خام و اولیة داستانش برای همیشه مستند و بایگانی خواهد شد تا در اختیار علاقمندان قرار گیرد.
«گاهی باید به مصاحبهشوندهتان بگویید که نسبت به آنچه میتواند و باید بگوید و به نحوه روایت داستانش کاملاً هوشیارانه و سنجیده عمل کند. این هشدار متعلق به زمانی است که متن مصاحبه را منحصراً برای مقاصد آرشیوی تهیه میکنید. در این صورت، راوی تلاش میکند تا روایتش را برای مخاطبان نامشخصی بیان کند. کار شما دو نتیجه میزاید. از یک سو چنانچه راویتان از فرصت خود استفاده نموده و اسناد قدیمی را ملاحظه کند، و/یا با کسانی که تجربه مشترکی با او دارند گفتگویی انجام دهد، یادآمدههای(90) دقیقتر و گزارشهای کاملتری به بار میآید. اما از سوی دیگر، به تولید «گفتاری پیش ساخته»(91) منجر میشود، یعنی عباراتی استادانه و انتخابشده با دقت ذرهبینی که در برابر مفاهیم ضمنی و گستردة مطالب گفتهشده حساسیت دارند.» (Wilmsen، 2001، صفحة 72)
مصاحبههای ویراستهای که برای واسپارش در آرشیو آماده میشوند نیز مشکلات خاص خود را پدید میآورند.
تجزیه و تحلیل، تفسیر و نگارش نهایی دادههای شما همواره از مؤلفههای معناسازی محسوب میشود. تولید یک نسخه از تحقیق برابر است با تولید یک واحد معنایی یا به عبارتی خلق دانش. به همین دلیل است که ویرایش اصولاً به ساخت معنا گره خورده است (Wilmsen، 2001). شما که محقق هستید متن پیادهشدة مصاحبههایتان را چگونه ویرایش میکنید؟ آیا الفاظ و اصوات مکث و توقف مانند «اوم»، «مثلاً» و دیگر صورتهای غیر رسمی گفتار راویان را «کاملاً پاک میکنید»؟ آیا دستور زبانش را اصلاح میکنید؟ آیا علائم و نشانههای خاص گفتار راوی را تغییر میدهید؟ در این صورت، معناسازی دچار چه تغییراتی میشود؟ آیا برای انتقال معنا یا به عبارتی برای فهماندن یک مفهوم خاص دست به حذف و اضافاتی برای تأکید میزنید؟ در این صورت معنای مورد نظر شما از منظر چه کسی القا شده است، از منظر خودِ شما، راوی، یا تفسیر شما از معنا و مقصود راوی؟ طبقة اجتماعی، نژاد، جنسیت و دیگر صفات شما و راوی چگونه بر معناسازی تأثیر میگذارد؟ فرض کنید راوی شما از لحاظ اقتصادی و اجتماعی به طبقة پایین جامعه تعلق دارد و شما دستور زبان او را تغییر میدهید. دخالتهای شما چه پیامدهایی را موجب خواهد شد؟ فرض کنید اصطلاحات کوچهبازاری(92) راویتان را که محصول ریشه قومی و دیگر صفات اجتماعی اوست، تغییر داده و یا توضیحات خودتان را در کنارشان میافزایید. مداخله شما چه عواقبی خواهد داشت؟ آنگاه که مصمم هستید متن پیادهشده را ویرایش کنید، باید همة ملاحظات فوق را ببینید. ویلمسِن (Wilmsen، 2001) معتقد است که این گزینهها ارتباط پیچیدهای با قدرت اجتماعی فرد -یعنی قدرت دانشسازی و اشاعة آن- پیدا میکنند.
«روابط قدرت بین مصاحبهگر و راوی فینفسه یکی از خصیصههای مهم روابط اجتماعیِ مصاحبههای تاریخ شفاهی قلمداد میشود. جنسیت، طبقه، نژاد و دیگر ملاحظات اجتماعی به درجات گوناگون در موقعیتهای مصاحبهای مداخله میکنند و از طریق تصوری که مصاحبهگر/ویراستار و راوی از شباهتها و تفاوتهای پایگاه اجتماعی خود در ذهن دارند بر روند ویرایش تأثیر میگذارند، که نوعاً فهم آنها از نقشهای خود را شکل میدهد. اهمیت این مطلب برای مرحلة ویرایش در شیوة تنیده شدن روابط قدرت با تجربههای متفاوت و تنیده شدن آنها با کلام مکتوب است. تجربهای که هر راوی از کلام مکتوب، دنیای نشر، آرشیوهای تحقیقاتی، کتابخانهها و غیره دارد با تجربیات راویان دیگر تفاوت میکند و همین امر نیز روی نوع تصمیمات متخذه در مورد ویرایش، کیستی تصمیمگیرنده، و چرایی آنها مؤثر است. (صفحة 75)»
همانطور که پژوهشگر همه گزینهها را حین اندیشه دربارة مرحلة تفسیر و بازنمایی پیش روی خود میگذارد، ویرایش نیز عرصة مهمی محسوب میشود زیرا مرحلة تولید معناست. رعایت اصول اخلاقی در این حوزه حکم میکند که پژوهشگران ژرفاندیش در تحقیقات خود به موارد اختلاف و روابط قدرت نیز توجه کنند.
میزان مشارکت در فرایند تحقیقات طبعاً بر فرایند ویرایش نیز تأثیر خواهد گذاشت. هر گاه راوی در فرایند تفسیر دخالت داشته باشد قطعاً چیزهایی را اضافه خواهد کرد. یعنی هنگام مرور متن خام مصاحبه به احتمال زیاد چیزهایی را که در جلسات مصاحبه فراموش کرده به یاد میآورد و به متن میافزاید. از سوی دیگر، ممکن است بخشهایی از متن را طولانیتر نموده یا ویرایش کند. به عنوان توصیة اخلاقی به شما میگوییم که متن پیادهشدة مصاحبهها را برای تأئید و حذف و اضافات به راویتان بدهید؛ با این وجود، به شما هشدار میدهیم که مراقب واکنشهای احتمالی او نیز باشید. در انتها باید تأکید کنیم که میزان دخالت راوی در فرایند ویرایش به همان موضوعاتی که در بحث مرجعیت گفتیم مرتبط است.
• خودقومنگاری(93)
گاهی میشود که پژوهشگر خودش را موضوع پژوهش میگیرد. وی در این شیوه، نقش راوی را برعهده گرفته و پروژه تاریخ شفاهیاش را اجرا میکند. مثلاً، چنانچه شما به تجربیات شخصی خود و جایگاه آنها در بستر فرهنگی جامعهتان علاقمندید، با این رویکرد میتوانید به اهدافتان جامة عمل بپوشانید. پژوهشگران کیفیتمحور غالباً به دو شیوة تلویحی و صریح از دادههای خودزیستنامهنویسی استفاده میکنند. پژوهشگرانِ در صحنه غالباً دفتر خاطرات(94)، یادداشتهای اخلاقی(95)، یا یادداشتهای اندیشهای(96) دارند و افکار، احساسات، هیجانات، و دیگر حالات خود را در آنها مینویسند (Tenni, Smyth, & Boucher، 2003، صفحة 2). دادههای خودزیستنگارانه در این بستر یکی از مؤلفههای فرایند تحقیقات محسوب میشوند. از آن گذشته، مواضع خاص نظری و معرفتشناختی نیز ممکن است وی را وادار سازد که دادههای خودزیستنگارانة خود را صراحتاً و آشکارا بگنجاند. پژوهشگری که با تکیه بر معرفتشناسی موضعگرا در چارچوب تعریف ساندرا هاردینگ(97) و با توسل به «واقعنگری جدی»(98) قلم به دست میگیرد اطلاعاتی دربارة بیوگرافی خودش و چگونگی دخالت آن در فرایند دانشسازی را بر حسب ضرورت فاش میسازد. پژوهشگران فراوانی داریم که تجربیات خود را به پروژههایشان تزریق کردهاند، از جمله اینکه در مواردی دادههای برگرفته از زندگی شخصی خودشان را تلویحاً بر تحقیقشان تحمیل کردهاند. خودقومنگاری از رویکردهای خاص به تاریخ شفاهی است که پژوهشگر علناً از زندگی خودش اقتباس نموده و دادههایی را میسازد. جالبتر اینکه بسیاری از پژوهشگران آنگاه که قلم به دست میگیرند و خودقومنگاری خود را مینویسند، خودزیستنامهشان را با قصهپردازی تلفیق میکنند. آنان بدین شیوه میتوانند بعضی از جنبههای تحقیقشان را در قالب داستانی بیاورند و شخصیتپردازی [داستانی] کنند.
اما اینکه بگوییم خودقومنگاری صرفاً یک مصاحبة تاریخ شفاهی با خودتان است، بسنده نمیکند. خودقومنگاری و تاریخ شفاهی یک وجه افتراق روشن دارند. تفاوت در اینجاست که مصاحبة سنتی تاریخ شفاهی در قالب گفتگو تحقق مییابد (روایت کلامی طرفین ضبط میشود)، حال آنکه خودقومنگاری بر پایة نوشتار شکل میگیرد (Maines، 2001، صفحة 109). مصاحبههای تاریخ شفاهی به تولید متونی ختم میشوند که روایت را همانندسازی میکنند (Maine، 2001، صفحة 109). در قالبی که انسان از خود به عنوان منبع دادهسازی استفاده میکند، گفتگو جایش را به نوشتن میدهد (Maines، 2001، صفحة 109). حرف زدن و نوشتن دو شیوة کاملاً متفاوت ارتباطی هستند و از این جهت تأثیر عمیقی بر دادههای تولیدشده میگذارند. تکلم انسانها سریعتر از نوشتنشان اتفاق میافتد، جزئیات بیشتری ارائه میدهند، و احتمال خودسانسوری در حین سخن گفتن آنها بسیار کم است (Maine، 2001، صفحة 109). از آن گذشته، الگوهای گفتار، ادا و اطوارها، آهنگ کلام، و همه ظرافتهای فرایند روایی که دربارة آنها سخن گفتیم از فرایند نگارش که مؤلف کنترل تمامعیاری بر آن دارد و تأکیدش را به شیوهای متفاوت از تأکید گفتاری نشان میدهد، حذف میشوند. اکنون که مهمترین تفاوت تواریخ شفاهی زیستنگارانه و خودزیستنگارانه را مرور کردهایم، وقت آن است تا نگاه نزدیکتری به نوع فرایند نگارش در خودقومنگاری بیندازیم.
لفظ خودقومنگاری،(99) بسته به نوع کاربرد و منشأ نظریاش معانی مختلفی را به مخاطب القا میکند؛ ولی مقصود ما از پرداختن به این لفظ در فصل حاضر تبیین یکی از گونههای عمومی تاریخ شفاهیِ خودزیستنگارانه است.
«مقصود ما از خودقومنگاری، نوشتن دربارة تجارب و خاطرات شخصی انسانها و نسبت آن تجارب با فرهنگ است. این رشته نوعی نگارش و پژوهش در ژانر خودزیستنگاری محسوب میشود که لایههای متعدد خودآگاهی انسانها را نمایان میسازد.» (Ellis، 2004، صفحة 37، به نقل از Dumont، 1978)
اِلیس(100) (2004) با تبیین تعریف فوق میکوشد تا ارزش بالای این شیوه و قابلیت آن در بهرهگیری از ابزارهای متنوعِ بازنمایی مانند کتاب، رساله، شعر، نمایشنامه، رمان و قطعات نمایشی را ثابت نماید.
«شاید بپرسید:«خودقومنگاری چیست؟» پاسخ کوتاهش این میشود:«تحقیق، نگارش، داستان، و شیوهای که تجارب شخصی و خودزیستنگارانة انسانها را به وقایع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی متصل میسازد. عمل متعین، عواطف، تجلی عینی، خودآگاهی، و دروننگری را که در قالب دیالوگ، صحنههای مختلف، شخصیتپردازی، و پیرنگ به نمایش درمیآیند مشخصههای گونههای خودقومنگارانه به شمار میآیند. بنا بر این، خودقومنگاری از سنتهای نگارش ادبی تبعیت میکند. (صفحة xix)»
به مدد این شیوه میتوانیم از تجربیات، اندیشهها، احساسات، و هیجانات خودمان به عنوان دادههایی برای شناخت دنیای اجتماعی پیرامونمان استفاده کنیم. ما با تکیه بر این رویکرد قادریم قصهها و ماجراهای شخصیمان را به جامعة بزرگتر متصل نماییم. مقصود از جامعة بزرگتر در این گفتار، همان متن (پشت صحنة) ساختمندی است که همه تجربیات ما در بستر آن اتفاق افتاده است. این آزادی را داریم که بعضی از جنبههای پروژة خودمان را، به خاطر روایتی که گفته شده است، به شکل داستانی بیان کنیم. زیرا این نوع تحقیق از طرفی پژوهشگر-راوی را توانمند میسازد، و از طرف دیگر سطح و عمق خودآگاهی و ژرفاندیشی ما را ارتقاء میدهد. با این تفاسیر نباید بپندارید که بهرهگیری از چنین مزیتهایی بدون تحمل مشقات بالقوه حاصل میشود.
فرایند تاریخ شفاهی چنان طاقتفرساست که فکر و احساس طرفین پروژه را حسابی میچلاند. این گونه نیست که در حین اجرای مصاحبة تاریخ شفاهی، آمادة شنیدن هر چیزی که از دهان راوی خارج میشود باشیم. راویمان را هم نمیتوانیم برای تحمل و مهار هیجاناتی که در خلال نقل داستانش دچار آنها میشود کاملاً آماده کنیم. این امر در جایی که خودمان را سوژة تحقیق کردهایم نیز صادق است.
«تمام جسم، عواطف و قوای ذهنیمان باید درگیر اتفاقاتی باشد که برای ما رخ میدهد. خصوصاً به بُعد جسمانی و عاطفی باید دقت ویژهای داشته باشیم زیرا نخستین نشانههای وقوع اتفاقی ارزشمند و قابل تفحص غالباً از این مصادر صادر میشوند. لذا عصبانیت، ناراحتی، بیقراری، اندوه، به هیجان آمدن، پیروزی، انقباض عضلات گردن، خارش چشمان یا احساس آسودگی خیال همگی دادههایی هستند که بر وقوع چیزی دلالت میکنند. گاهیوقتها این فرایند موجب تشویش میشود از این رو وجود یک ناظر، همکار یا گروه حمایتی برای کمک به شما اهمیت بسزایی دارد.» (Tenni et al.، 2003، صفحة 3)
جایی که عواطف ما در خلال فرایند پژوهش دچار نوسانات عمقی و شدید میشود نقطهای است که دادههای مهم مورد نیاز ما بروز کردهاند که باید آنها را با طول و تفصیل بیان کنیم و از معنایشان سر در بیاوریم. این برههها معرف اوقاتی هستند که نیازمند حمایت بیشتری هستیم زیرا فشار فرایند تحقیقات بیش از حد تحمل یک نفر است. دنبال کردن خط سیر عواطف و هیجانات در خلال فرایند تحقیقات از یک سو دادههای مهمی را در اختیار ما میگذارد و از سوی دیگر چگونگی سلوک پژوهشگر با فرایند خودزیستنگاری را نشان میدهد. چه بسا مرحلة تجزیه و تحلیل دادهها نیز مستلزم کمک گرفتن از دیگران باشد. شیوة سنتی نظارت اقتضاء میکند که ناظر عملاً بیطرفانه وارد گود شود، اما ناظرانی که برای کمک به خودقومنگاری به میدان آمدهاند باید کاملاً درگیر و ذینفع باشند (Tenni et al.، 2003، صفحة 3). فرد یا افرادی که برای کمک به پژوهشگر دعوت شدهاند تا دادهها را اندازهگیری و تفسیر نمایند باید از خود در روند تحقیق مایه بگذارند، زیرا به هر حال این امر به زندگی پژوهشگری مربوط میشود که دوست یا همکارشان است. گفتگو با دیگران (Tenni et al.، 2003، صفحة 3) در تقویت انگیزه پژوهشگر مؤثر بوده و نگرانیهایی که او از ناحیة اعتبار دادههای شخصیاش دارد را برطرف میسازد. از آن گذشته، وجود نفر دومی که خود را به پروژه متعهد میداند بر ظرافتها و پیچیدگیهای فرایند تحلیل دادهها میافزاید زیرا وی قادر است به پژوهشگر کمک کند تا افقهای دوردستتری را «ببیند»، و علاوه بر دادهها آنچه را که در خودآگاهی خود از پروژهاش فهمیده نیز تقویت نماید.
خودقومنگاری گاهیوقتها بسیار چالشبرانگیز میشود، زیرا تجربیات خودتان را به خورد «مردم» میدهید و آنها هم متقابلاً مو را از ماست میکشند. به عبارت دیگر، پژوهشگر باید سینهاش را آماده دریافت سنگ و کلوخهای مخاطبانش بکند. خانم کارولین اِلیس که دست به خودقومنگاری زده بود، داستان مواجههاش با خوانندگان را به ما میگوید. بیایید در گپی خودمانی با او ببینیم وی چگونه با این واقعیت روبهرو شده است.
گپی خودمانی با کارولین اِلیس
ده سال از نگارش و انتشار یک اثر خودقومنگارانه به کمک نامزدم، آرت بوخنر، دربارة سقط جنینی که اوایل رابطهمان اتفاق افتاده بود میگذشت که روزی از یک استاد دانشگاه ایمیلی دریافت کردم. او ماجرای من را به عنوان تکلیف درسی به شاگردانش در یکی از کلاسهای مقطع لیسانس داده بود. وی در ایملیش پس از توضیح اینکه قصد داشته تا به دانشجویانش فرصتی برای نوشتن نظرات و انتقادات خود را بدهد از من خواسته بود چنانچه مایل به مشاهده پاسخهای آنان میباشم، نظرم را بگویم. من هم با وجودی که از پاسخها و واکنشهای دانشجویان کمی مضطرب شده بودم، موافقت خودم را اعلام کردم.
ایمیل استادیار دانشگاه اینگونه شروع میشود:
«از دانشجویانم خواستم هر احساسی را که در حین خواندن متن شما تجربه میکنند، بنویسند. البته این کار اختیاری بود، اما بسیاری از آنان اشاره کردند که با خواندن متن شما خاطراتی برایشان زنده شد و من نیز میخواستم مجالی برای آنها فراهم کنم تا احساس حقیقی خودشان را به وضوح بیان کنند. لذا چند نفرشان برایم ایمیل فرستادند، و بعضیها هم بیرون از کلاس حرفهایشان را زدند.»
صفحات ایمیل را بالا و پایین کردم و دیدم که نظرات و دیدگاههای دانشجویان تقریباً شش صفحه میشود. نفس عمیقی کشیدم و شروع به خواندن کردم. اولین نفری که نامهاش را خطاب به من و آرت شروع کرده بود، نوشته بود که از روایت خودقومنگارانة من به شدت متأثر شده است. او از صراحت کلام و تأمل در چنین مواردی خوشش میآید. در حین خواندن متن چندین بار گریسته و از اینکه کسی پریشانحالی، واقعیت، و سردرگمیهای عاطفی در زمان بارداری ناخواسته و سقط جنین را بیان کرده سپاسگذار بود. ادامه نامة او چنین است:
«شاید من اتفاقی را که برای شما افتاد تجربه نکرده باشم، اما فکر نمیکنم از این بهتر میتوانستم واقعیت سقط جنین را بفهمم یا حس کنم. بعضی قسمتهای متن شما دلم را ریشریش میکرد، اما اینگونه که شما موضوعی ممنوع و دردناک را به تصویر کشیدهاید بسیار آموزنده و مفید بوده است. برای آنکه خوانندگان متن شما به احساس شما دقیقاً پی ببرند، لازم بوده که آنان را دچار احساسات آزاردهندهای کنید.»
وی سپس چند سؤال میپرسد:
«چه انگیزهای باعث شد تا این تجربة خصوصی زندگیتان را بدون رو دربایسی در اختیار این همه آدم بگذارید؟ فارغ از انگیزههای دانشگاهیتان چرا میخواستید دربارة سقط جنین بنویسید؟ خیلی کم پیدا میشود آدمی که سقط جنینش را تأئید کند چه برسد به اینکه دربارهاش بنویسد. سر درنیاوردم این ماجرای سقط جنین بالاخره چه تأثیری روی رابطة شما با پدر بچه گذاشت. استاد ما میگفت که هنوز رابطة شما با آرت ادامه دارد، اما ببینم علاقهتان پس از سقط جنین به هم زیاد شد یا مشکلات لاینحلی به وجود آمد؟ دیدگاه شما در حال حاضر دربارة سقط جنین چیست؟ آیا هنوز هم فکر میکنید که شرایط امروز شما مثل همان روزهاست؟»
خوشم آمد و نفس راحتی کشیدم. معلوم بود که هدف ما از نگارش این ماجرا را فهمیده و دشواری انتخاب در آن زمان برای ما را با تمام وجودش حس کرده است. در حالی که دارم به نوشتن پاسخ سؤالات او میاندیشم چشمم به کلمة «پدر بچه» میافتد و بیاختیار آشوبی در دلم به پا میشود. میروم سراغ سؤالهایش؛ دو دلم، یک دلم میگوید از وضعیت فعلی رابطهام با آرت چیزی ننویسم؛ یک دل دیگرم میگوید که این دانشجو حق دارد پاسخ عمیق و عالمانهای را دریافت کند. نامش را در باکس آدرس ایمیل وارد میکنم و پس از تشکر از او به خاطر دیدگاههای تیزبینانه و همدلانهاش، چنین مینویسم:
«قصد اولیه ما این بود که رابطهمان و درد و رنجِ ناشی از تجربة سقط جنین را با هم مرور کنیم. خوشبختانه بعد از ده سال رابطة من و آرت بسیار رضایتبخش است، و نوشتن دربارة تجربهمان حتی ما را به هم نزدیکتر کرده است.
البته اگر چنین واقعهای در زمان حاضر تکرار شود، قطعاً تصمیم متفاوتی میگیریم. دیگر نمیخواهم از تصمیمی که در سال 1990 گرفتیم، انتقاد کنم. آن زمان بهترین تصمیم را گرفتیم. اکنون جور دیگری دربارة سقط جنین فکر میکنم، و هر چند عقیده دارم که زنان باید در این مورد حق انتخاب داشته باشند ولی مطمئنم اگر این وضعیت دوباره برایم پیش بیاید خیلی به مشکل برمیخورم. به همین دلیل هم معتقدم که باید مردان و زنان را در مورد مسئولیتهای دوران بارداری آگاه کرد. اصلاً باید مسئولیت را به آنان آموخت. من و شوهرم دوست داشتیم دوباره صاحب فرزند بشویم که نشد. اما با چهار سگمان برای خود یکپا خانواده هستیم و از این بابت خوشیم.»
به سراغ نامة بعدی میروم. دختر خانمی است که نوشته مقالة من تصویر روشن و خردمندانهای از عواطف ارائه داده و تشکر ویژهای دارد از روایت تجربة مرد داستان، ولی وقتی در جایگاه خواننده مطلب من ارزیابیاش را میگوید معتقد است که فقط نیمی از حس و حال ماجرا را دریافت کرده زیرا هر کسی داستانش را به نحو خیلی متفاوتی بیان میکند. وی به اینکه من حاملگیام را مشکل زندگیام عنوان کردهام معترض است و تفسیرش این است که در آن زمان خودم به هیچ وجه آمادگی مادر شدن نداشتهام.
به خواندن ادامه میدهم. پاسخها منفیتر میشوند و من را به این فکر میاندازد که نکند استادشان عمداً آنها را اینطور مرتب کرده تا، به اصطلاح، زهرشان را بگیرد. اگر هدفش این بوده که مؤثر واقع نشد. نفر سوم بیآنکه نامش را نوشته باشد، میگوید که طرفدار زندگی است و از خواندن مقالة ما به شدت عذاب کشیده است. او از اینکه دیدگاههای پدر بچه هم قید شده خوشحال است و با درد و رنج زن همدردی میکند، اما با اشاره به علاقة فراوان خودش به بچهها از سرنوشت جنین من و دردی که کشیده به شدت پریشان میشود.
چهارمین دانشجو نامش را نوشته و میگوید که هیجانات ما را دقیقاً باور دارد و حتی درد بدنی من را نیز در خود احساس کرده است. این مرد از خودش میپرسد، اگر قرار بود پدر و مادر خودش دست به چنین کاری بزنند، چه میشد؟ اگر او برای مادرش چیزی جز دردسر نداشت، مادرش باید چه میکرد؟ برای او جای سؤال است که آلیس و تِد [نامی که ما در کتاب به خودمان داده بودیم] چطور میتوانستند بعد از آن عمل در آینه به خود نگاه کنند؟ آن دو با همدستی دکتر به جای خدا نشستند. در عین حال از کنار دشواری تصمیم ما و فشار طاقتفرسایی که بر قلب و احساسمان وارد کرده بیانصافانه عبور نمیکند.
مردد میمانم. خواندن چیزهایی که مردم معمولاً مستقیماً به شما نمیگویند سخت است. من که چنین نگاهی به خودم ندارم. نفس عمیقی میکشم و ادامه میدهم. آخرین نامه از همه تندتر است. با اینکه دانشجو نامش را ننوشته ولی از لحن کلامش میشد فهمید که مرد است؛ یکی از آن کاتولیکهای دوآتشة مخالف سقط جنین که از بیاعتنایی به جان انسانها و ناتوانی بشر از نگاه به چنین وضعیتی از منظر جنین متولدنشده حسابی جوش آورده است. وی در ادامه مینویسد:«این تصمیم ناشی از خوی راحتطلبی بشر گرفته شده است. آن دو [یعنی من و آرت] آنقدر خودشان را در کارشان غرق کردهاند که نمیتوانند با شرایطی که به دست خودشان به وجود آوردهاند، روبهرو شوند. استدلالات او چندین پاراگراف ادامه مییابد و نهایتاً با این جمله به پایان میرسد،«شما جنایت کردید.»
حرفهای او تنم را میلرزانَد. دلم میخواهد رهایشان کنم، اما مثل روبهرو شدن با تجربة سخت سقط جنین، به خودم فشار میآورم تا ببینم آخرش چه میشود. بالاخره هر کسی به نحوی واکنش نشان میدهد، اما این محکوم شدنها مثل نیشتری به قلبم فرومیرود که دردش به هر حال هزینة نوشتن یک خودقومنگاری صادقانه و جدی است.
چند روز بعد، کامنت دیگری از دانشجوی دیگری دریافت میکنم. وقتی او به جای محکومیت من، داستان نویسندهای را مینویسد که در سن شانزدهسالگی گمان میکرد دوست دخترش حامله شده است، کمی راحت میشوم. مرد داستان او سعی کرده بود دوست دخترش را به سقط جنین ترغیب کند. این دانشجو با دختر داستان همدردی میکند ولی همدردی او موجب تسلای من نمیشود.
ایمیلی به استادیار دانشگاه میزنم و از او به خاطر ارسال نظرات دانشجویانش تشکر میکنم. برایش نوشتم که حرفهای دانشجویان دلم را به درد آورد، ولی افزودم که درد هم بخشی از تجربة زیستة من است. حرف دلم را صادقانه به او زدم تا مبادا از بابت فرستادن این ایمیلها خجلتزده شود. برایم جای سؤال بود که نوة یک کشیش چه واکنشی به این ماجرا نشان داده است؛ اعتقادات مذهبی این استاد چه تأثیری در نحوة ارائه داستان به دانشجویان و دریافت پاسخهای آنها داشته است. آیا همجنسباز بودن باعث شده تا با دید بازتری به این نوع قضایا نگاه کند یا خیر؟ او چیزی نمیگوید؛ من هم چیزی نمیپرسم. از او میخواهم که تشکر من را به دانشجویانش ابلاغ کند و به آنها بگوید که حرفهایشان برایم آموزنده بود. روی دکمه SEND (ارسال) کلیک میکنم در حالی که به خودم میگویم واقعاً چیه چیزی آموختم؟ قبلاً میدانستم که مردم به چنین داستانهایی معمولاً سه جور واکنش نشان میدهند: حق زندگی، حق انتخاب، یا واکنش احساسی پیچیدهای آمیخته از تجربة زیستة دو مدل اول.
به آرت ایمیلی زدم و از او پرسیدم که آیا میخواهد جوابهای دانشجویان را بخواند؟ هشدار دادم که خواندنش برای من دردناک بود. میترسیدم برای او حتی دردناکتر نیز باشد. جواب داد که میخواهد آنها را ببیند. تنها چیزی که به هم میگوییم این است که خیلی از خواندن نامهها ناراحت شدیم. یادمان آمد که بلافاصله بعد از سقط جنین، هر دو تا مدتی سکوت کردیم. دلیل اصلی نگارش این خودقومنگاری هم همین سکوت بود.
وقتی آرت پاراگراف بالا را خواند، در حاشیهاش این جمله را نوشت:«من هم نکتة خاصی برای گفتن ندارم. آن زمان احساس میکردم که کار تمام شده و میدانم که خاطرات و احساساتم اکنون در لابهلای علاقة شدیدم به تو، سالهایی که بر ما گذشته، و گاهی غصهام از بابت نداشتن فرزند پنهان شده و نیازی به یادآوری آنها ندارم. اگر الآن سکوت میکنم به این خاطر است که جنسش از جنس سکوت رخوتآور بعد از سقط جنین تو نیست، دست کم برای من اینطور است.»
خودم هم که به عقب فکر میکنم، میبینم برای من اینجور نبود.
مدتی از دریافت نامههای دانشجویان گذشته بود که ایمیلی از خانم کریستین کیسینجر به دستم رسید. او دانشجویی در مقطع لیسانس بود که ماجرای سقط جنین من را در بخشی از کلاس «درآمدی بر ارتباطات»(101) با موضوع پژوهشی دربارة روابط زن و مرد،(102) استفاده کرده بود. از من پرسیده بود که دوست دارم واکنش همکلاسیهایش را بخوانم؟ من هم ابراز علاقه کردم. او مینویسد که ماجرای سقط جنین من را در میان دیگر خودقومنگاریهایی که در کلاس خوانده میشد، برای دانشجویان خوانده است، از جمله قطعهای به نام «خویشاوندان مادری»(103) که دربارة مراقبت از مادرم نوشته بودم. شیوة گفتگوی من و آرت برای حل و فصل مسئلهای که در ابتدای رابطهمان به وجود آمده بود، توجه دانشجویان را جلب کرده و خیلی دوست داشتند بدانند ما چگونه با مانعی به نام انتخاب آن هم درست حدود ده هفته بعد از آشناییمان کنار آمدهایم و چنان تصمیم مهمی را گرفتهایم. بحث دربارة احساسات ضد و نقیض دو طرف خیلی داغ بود. از یک سو میدانید که بناست به یک زندگی خاتمه بدهید، و از سوی دیگر با علم به اینکه موجود زندهای در درون شما نفس میکشد، شکمتان را نوازش میکنید. اینجا کشمکشی بین رؤیاپردازی دربارة بچه، تولد و بزرگ کردن او و ضرورت پایان دادن به زندگی این موجود زنده درگرفته است. او میگوید که دانشجویان به این نتیجة قاطع نرسیدند که تِد علاقهای به سقط جنین نامزدش داشته و با او همدردی میکردند، اما به هر حال حمایتش را از آلیس تحسین میکردند.
پنج سال بعد از نوشتن روایت سقط جنین، وقتی «خویشاوندان مادری» را مینوشتم دربارة علاقه به کودکان صحبت کردم. همکلاسیهای کریستین با شنیدن این ماجرا گمان کرده بودند که من از تصمیم سقط جنین احساس پشیمانی میکردم. این دیدگاهها کلاس را به بحثهای جالبی کشانده بود. تنها یک دانشجوی فمینیست به نام سارا در کلاس با تصمیم سقط جنین کلنجار میرفت. او در فلسفة فکریاش طرفدار موضع حق انتخاب بود و به گفتة کریستین، برای نخستین مرتبه وقتی به شخصیت شما در داستان «خویشاوندان مادری» و علاقهتان به فرزند فکر میکرد، دچار نوعی گسیختگی فکری شده بود... خیلی برایش زور داشت که فکر کند شما ممکن است بعد از سقط جنین دچار عذاب وجدان شده باشید.
کریستین در طول آن ترم برایم مینوشت که هر گاه در کلاس بحث رابطة جنسی پیش میآید اغلب نام ما را به میان میآورند و میپرسند:«به نظر شما اگر کارولین و آرت در چنین شرایطی قرار بگیرند، چه کار میکنند؟» گویی آنها با تِد و آلیس به عنوان زوجی که رابطهای آگاهانه و به شدت ارتباطی با هم داشتند، همذاتپنداری میکنند. زوجی ژرفاندیش و صاحبنظر که میتوانند دیگران را در حل و فصل مشکلات رابطهشان یاری کنند. دوست نداشتم برای آنها الگو باشم، اما پیام کریستین به من فهماند که این قطعات دارای ارزش آموزشی فراوانی هستند و میتوانند در مباحث مربوط به چگونه زیستن مورد مقایسه قرار بگیرند.(104)
• خاتمه
همانطور که متوجه شدید، تاریخ شفاهی در میان شیوهای مختلف تحقیقاتی در دنیا شیوهای جدی، ثمربخش و متغیر است. مفیدیت تاریخ شفاهی علیالخصوص در گردآوری دادههای پرمایه از چشمانداز کسانی که به طور سنتی به حاشیه جامعه و فرهنگ مسلطشان رانده شدهاند و هیچگاه به آنان اجازه بازنمایی ندادهاند، نمایان میشود. بدین ترتیب، تاریخ شفاهی به راویان امکان میدهد تا صدای خود را به گوش دیگران برسانند و در زمینه یا بستری توانمندساز بتوانند مرجعیت خود را به ظهور و ثبوت برسانند؛ زمینهای که تجربههای ارزشمند زندگی آنان را در قامت یک منبع مهم دانش شکوفا میکند و به رسمیت میشناسد. تاریخ شفاهی ابزار بینظیری برای استقرار تجربة زندگی انسانها در یک زمینة فرهنگی است. به عبارت دیگر، با توسل به این ابزار میتوان داستانهای شخصی آدمها را به خاطرة جمعی، فرهنگ سیاسی، قدرت اجتماعی، و دیگر پدیدههایی از این دست پیوند زد و تعامل فرد و جامعهای که در آن زندگی می کند را به نمایش گذاشت.
فراموش نکنیم که تاریخ شفاهی اساساً فرایندی مشارکتی است و مفهوم آن باید در فضایی کلنگرانه تعریف و تبیین شود. رابطة بین پژوهشگر و راوی مستلزم توجه ویژهای است، و با تکیه بر نوعی دیالوگ صمیمیتساز(105) باید خط مشی روشنی به کار گرفته شود که البته بازبینی آن در تمام مراحل پروژة تاریخ شفاهی از واجبات است. در انتها نیز یادآور میشویم که پژوهشگر نبایستی از توجه به ماتریکس تاریخ شفاهی غفلت ورزد، منظورمان تأثیر و تأثر شیوه یا ابزار، ملاحظات اخلاقی، و مصلحتاندیشیهاست.
• لغتنامه
ساختارهای روایی: اِتِر لوئیس (1991) از وقوع سه سبک روایی اصلی در فرایند مصاحبه تاریخ زندگی سخن میگوید:1-یکپارچه، 2-بخشبخش، و 3-مکالمهای. ما نیز مقولة چهارمی را به این تقسیمبندی میافزاییم که در کلام کوهلر رایسمن به قصهگویی مقطعی (اپیزودیک) تعبیر شده است. شیوة نقل داستان راوی شما به تبعیت از همه قالبهای روایی تا حد زیادی متأثر از عواملی مانند نژاد، طبقه، و جنسیت است. تحصیلات، شغل و موقعیت جغرافیایی نیز با این خصوصیات پیوند میخورند.
خودقومنگاری: تحقیق، نگارش، داستان، و شیوهای که تجارب شخصی و خودزیستنگارانة انسانها را به وقایع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پیوند میزند. عمل متعین، عواطف، تجلی عینی، خودآگاهی، و دروننگری که در قالب دیالوگ، صحنههای مختلف، شخصیتپردازی، و پیرنگ به نمایش درمیآیند مشخصههای گونههای خودقومنگارانه به شمار میآیند. بنا بر این، خودقومنگاری از سنتهای نگارش ادبی تبعیت میکند.
تاریخ شفاهی: نوعی شیوة مصاحبهایِ تشریحی، نامحدود و معمولاً در چندین جلسه است که پژوهشگر به وسیلة آن سعی میکند با شخصی دربارة زندگیاش یا جنبة مهمی از آن مصاحبه کند. این نوع مصاحبه کاملاً بر اساس مشارکت طرفین تحقق مییابد و به تولید محصولی نهایی موسوم به «روایت» ختم میشود.
• سؤالاتی برای مباحثه
1-دربارة برخی از تفاوتهای تاریخ شفاهی و مصاحبة عمقی بحث کنید.
2-مزیتهای تاریخ شفاهی چگونه برای پژوهشگر و راوی سودمند واقع میشود؟
3-چرا ایجاد رابطة صمیمانه بین پژوهشگر و راوی اهمیت دارد؟ و این رابطه چگونه موجب موفقیت فرایند تاریخ شفاهی میشود؟
4-«مرجعیت مشترک» را تعریف کنید و وجه افتراق آن با تاریخ شفاهی را بگویید. در این رساله به مواردی از زیانهای مرجعیت مشترک برای فرایند پژوهش اشاره کردیم. آیا موارد دیگری را میتوانید برشمارید؟ چند مشکل در این زمینه را بیان کنید.
5-پژوهشگری که قصد اجرای استراتژی مشارکتی را دارد به چه چیزهایی باید توجه کند؟ در جایی که پژوهشگر میخواهد میزان مشارکت راوی در پروژة تاریخ شفاهی را تعیین نماید چه ملاحظات اخلاقیای را باید به خاطر داشته باشد؟ برای کارامدی یک پروژة تحقیقاتی مشارکتی چه پیشنهاداتی دارید؟
6-تغییر و تحولات اجتماعی و حمایت از فعالان این عرصهها چگونه به کمک تاریخ شفاهی میسر میشود؟
7-خودقومنگاری را تعریف کنید و علل استفاه از این شیوه را بگویید. چگونه میتوان خلاقیت را در بازنمایی این دادهها دخالت داد؟ همکاری دیگران چگونه در تحقق اهداف خودقومنگاری به پژوهشگر و پروژهاش سود میرسانَد؟
8-آیا به عقیدة شما فرایند مشارکت که به شکلگیری دادهها میانجامد لزوماً باید در خلال مرحلة تجزیه و تحلیل و بازنمایی پروژة تحقیقاتی نیز ادامه یابد؟
9-جامعه چگونه در شیوة بیان راویت یک فرد تأثیر میگذارد و چرا پژوهشگر باید این نکته اشاره کند؟
10-پژوهشگر و راوی با گذر از فراز و نشیب تاریخ شفاهی به تجربههایی توانمندساز دست مییابند. چگونه این کار ممکن است؟
11-چنانچه فرضاً علاقمند به دانستن این نکته هستید که دختران نوجوان در جامعة آمریکایی چگونه از زیبایی زن در ذهن خود تصویر میسازند، توسل به شیوة تاریخ شفاهی در قیاس با شیوة مصاحبة عمقی چه مزایایی در برخواهد داشت؟
• سایتهای پیشنهادی
کمیسیون عمومی آرشیو و تاریخ
http://www.gcab.org/oral.html
در اینجا به سهولت و بدون ابهام با مصاحبهگری تاریخ شفاهی آشنا میشوید. مراحل مصاحبه، نکاتی مفید و همچنین فهرستی از کتابها و مقالات مرجع نیز ارائه شده است.
نحوة گردآوری تاریخ شفاهی
http://www.usu.edu/oralhist/oh_howto.html
نتایج و پیامدهای ضبط تاریخ شفاهی در این سایت بیان شده و همچنین لینک دیگر سایتهای مفیدی را که به گردآوری تاریخ شفاهی اختصاص یافتهاند، معرفی میکند.
مصاحبهگری تاریخ شفاهی
http://www.cps.unt.edu/natla/web/oral_history-interviewing.htm
در این سایت، راهنمای مرحله به مرحلة سادهای برای آشنایی با تاریخ شفاهی و اجرای آن ارائه شده و همچنین لینک حاوی نمونههایی از فرم(برگة) انتشار و سؤالات مصاحبه نیز معرفی شده است.
مرکز مطالعة تاریخ و خاطره
http://www.indiana.edu/~cshm/oral_history.html
در این سایت، لینکهای فنون مصاحبهگری تاریخ شفاهی، منابع، خبرنامهها، و فرمها(برگه) معرفی شده است. مفیدترین لینک معرفیشده در این سایت، مربوط به فنون مصاحبه است که شرح مفصلی از فنون تاریخ شفاهی در آن درج شده است.
مرکز تاریخ شفاهی
http://www.lib.lsu.edu/special/williams/index.html
فهرستی از مکتوباتی شامل مقالات و کتابهای اینترنتی در این سایت قابل دسترسی است. همچنین لینک پروژهها، فرمها(برگهها)، دیگر سایتها و خبرنامههایشان نیز ارائه گردیده است. مأموریت مرکز ویلیامز گردآوری و صیانت از اطلاعات ارزشمند و منحصربهفرد تاریخ لوئیزیانا از طریق ضبط مصاحبه است. عدم ورود به این عرصه موجب فراموشی و محو خاطرات مردم این ایالت میشود.
انجمن جامعهشناسی آمریکا
http://www.asanet.org/public/IRBs_history.html
این سایت مشتمل بر اطلاعاتی دربارة مصاحبههای تاریخ شفاهی و قوانین نگهداری آنهاست.
1. Allan Nevins
2. oral tradition
3. anorexia nervosa-بیاشتهایی عصبی یک اختلال روانی است که طی آن بیمار، علیرغم گرسنگی، از خوردن غذا به اندازة کافی پرهیز میکند و وزنش به قدری کاهش مییابد که لاغر و نحیف میشود. این بیماری معمولاً به دنبال رژیم گرفتن عادی برای کاهش وزن آغاز میشود. چنین فردی بسیار کم غذا میخورد و از توقف رژیم لاغری پس از کم کردن وزنش خودداری مینماید. دریافت ذهنی و تصور فرد از بدن خود دچار اِشکال میشود به طوری که علیرغم لاغری مفرط هنوز تصور میکند که چاق است.[مترجم.]
4. in-depth interview- مصاحبه عمقى در واقع یک گفتگوى دوطرفه است؛ از یکسو روزنامهنگار متخصص و صاحبنظر و از سوى دیگر صاحب یا صاحبان اندیشه و تخصص و نظر در زمینههاى سیاست، اقتصاد، ادب و فرهنگ، هنر و... بهعنوان مصاحبهشونده یا مصاحبهشوندگان. دایره موضوع مورد گفتگو در مصاحبه عمقى هرچه محدودتر باشد بهسمت تخصصى شدن پیش مىرود. فرض کنید یک روزنامهنگار متخصص در امور سینما با کارگردانى گفتگوئى در مورد صرفاً سینما بهعمل آورد. موضوع سینما یک موضوع تخصصى است و بحث حول محورهاى فنی، تکنیکى و پیام سینمائى دور مىزند. چنین گفتگوى دوطرفهای شکل یک مصاحبه عمقى مىگیرد. با این حال مىتوان گفت از این هم تخصصىتر مىتوان برخورد کرد. مثلاً گفتگوى یک روزنامهنگار متخصص با یک صاحبنظر در امور سینما صرفاً در مورد سینماى سیاسی، کمدى یا موزیکال و... بدین ترتیب دایره بحث محدودتر و عمق گفتگو بیشتر شده است. در مورد هر یک از زمینههاى سیاسی، اقتصادی، فرهنگى و هنرى مىتوان با افراد صاحبنظر اقدام به انجام یک مصاحبه عمقى کرد. پرسش و پاسخ در مصاحبههاى عمقى با دیگر انواع مصاحبهها تفاوت اساسى دارد. روزنامهنگار متخصص یک پرسشگر صرف نیست، خود صاحبنظرى است که با اداره مصاحبه، نظرات مصاحبهشونده متخصص را مورد تجزیه و تحلیل قرار مىدهد. سؤالها فقط براى شکافتن موضوع مورد بحث است. به همین دلیل مصاحبه عمقى به یک مباحثه شبیه مىشود چرا که الزاماً نظرات روزنامهنگار متخصص با مصاحبهشونده یکسان نیست. اگر نگوئیم همیشه، اما در بیشتر مصاحبههاى عمقى همسان نبودن نظرات روزنامهنگار با مصاحبهشونده، پدیدهاى است که در این نوع مصاحبهها به کرات پیش مىآید و همین نکته است که مصاحبههاى عمقى را خواندنى و جالب توجه مىکند. روزنامهنگار در ابتدا موضوع مصاحبه را براى خواننده روشن مىکند و با معرفى مصاحبهشونده چگونگى انجام مصاحبه را تشریح مىنماید پرسشها در این نوع مصاحبهها تلفیقى از سؤالهاى ساده و یکوجهى توأم با پرسشهاى مرکب (چند سؤالی) است.[مترجم.]
5. qualitative researcher
6. micro and macro-phenomena
7. holistic
8. history-driven topics
9. Botting
10. mill town
11. Crothers
12. Great Depression
13. community-building
14. The September 11, 2001, Oral History Narrative and Memory Project
15. Bearman
16. Marshall Clark
17. Ground Zero
18. apocalypse
19. Richard Candida Smith
20. Slater
21. research development
22. Sparkes
23. heterosexism
24. multi-method design
25. rapport
26. dialectical
27. talk style
28. collegiality
29. self-disclosure
30. focus group interview -این روش زمانی مورد استفاده قرار میگیرد که دستیابی به بنیاد ذهنیت ( ذهنیت مشترک ) افراد اهمیت داشته باشد. لذا به ذهنیت یک نفر خاص به صورت منفرد کاری ندارد، بلکه سعی در درک مجموع ذهنیت افراد دارد. این روش در سادهترین تعریف، نوعی مصاحبه با حضور یک گردانندة بحث است که بر اساس یک راهنمای از قبلتنظیمشده بحث را هدایت می کند. این روش مناسبترین راه برای درک این مسئله است که یک جامعه در مجموع چگونه میاندیشد. [مترجم.]
31. sameness
32. Minister
33. Sparkes
34. Dana Jack
35. non-judgmental
36. moral language
37. self-evaluative
38. self-scrutiny
39. meta-statement
40. logic of the narrative
41. recurrent
42. gut reactions
43. narrative style
44. data source
45. data building
46. multi-cultural
47. subjugated voices
48. Williams
49. performative
50. field notes
51. memo notes
52. performer
53. narratology
54. Etter-Lewis
55. male-dominated world
56. androcentric world
57. standpoint epistemology
58. narrative structures
59. unified
60. segmented
61. Kohler-Reissman
62. episodic
63. self-discovery
64. Armitage
65. Eve Ensler's The Vagina Monologues
66. self-protection
67. linear (temporally ordered) model of storytelling
68. Michael Frisch
69. -shared authority
-همچنین مرجعیت مشترک نیز ترجمه شده است.[مترجم.]
70. oral history matrix
71. politic
72. Shops
73. de-centering Authority
74. Cleveland Homeless Oral History Project
75. multimedia interviews
76. researcher as knower
77. reified system- شیءسروری (reification)- در فرآیند ارتباط، پنج عنصر و رکن وجود دارد که یکی از آن عناصر، وسیله ارتباطی است. پیرامون وسیله، پیام و گردونه ارتباط سه مطلب قابل بررسی است: یکی بحث تأثیر وسیله و حدود آن، دوم فنسالاری و سوم شیءسروری. دکتر ساروخانی در مورد شیءسروری در کتاب جامعهشناسی ارتباطات چنین مینویسد:«این عارضه وقتی رخ میدهد که اشیاء تعیینکننده ارزشها باشند و انسان ارزش خود را از شیء یا وسیلهای که مالک آن میباشد یا در اختیار او میباشد، میگیرد. در این شرائط حجم و مدل اتومبیل یک فرد است که شخصیت اجتماعی او را رقم میزند. در این حالت یعنی زمانی که اشیاء حاکم بر انسانها باشند و در چنین جامعهای طرز فکر و نحوه نگرش آنها به دنیا و جهان، اینگونه باشد که اشیاء حاکم بر شأن و منزلت انسانها هستند، با ورود یک وسیله ارتباطی مثل تلویزیون، رادیو، یا مجلات و روزنامههای رنگارنگ و پرزرق و برق به خانهای در شهر یا روستا، ساکنان آن با دیدن آگهیهای آنچنانی از خود بیخود میشوند و تعادل و نظم زندگیشان به هم میخورد چون وسائل ارتباطی نیازی خاص را آفریدهاند و شیء یا کالائی را چنان در ذهن انسانها وارد نمودهاند که موجب ایذای آنان و از بین بردن تعادل و آرامش در زندگی انسانها شده است. به دنبال این اتفاق، اخلاق انسانی سستی گرفته و هزینه بر درآمد آنچنان سبقت میگیرد که فرد مجبور است درآمد احتماليِ حاصله از کار سالهای آتی خود را به فروش رسانده و به زندگی اقساطی خو بگیرد. این فرآیند مفهومش جز اسارت انسان در برابر شیء یا کالا و به طور کلی ساختههایش نمیباشد و راه خلاصی از این بیماری را نویسنده، رشد آگاهی انسانها دانسته است. در تبیین نظر او باید بگوئیم که او به حق تشخیص داده است، زیرا اولاً رسانهها آنقدر قدرتمند شدهاند که قادر میباشند در میان جوامع انسانی نیاز کاذب ایجاد نمایند و ثانیاً جوامعی هستند که ارزش انسان را با کالای در خدمت او میسنجند. اما شیءسروری حالتی غالب نیست و کليّت ندارد و مخصوص جوامع و شرائطی خاص است. مخصوص جوامعی است که دچار ضعف فرهنگ و جهانبینیهای دینی نادرست و عدم نگرشی صحیح میباشند و به مادهگرائی رو آوردهاند. در جامعه خود اگر نگاه گذرائی داشته باشیم میبینیم که رسانهها به جهت تأمین هزینههای خود برای حفظ حیات و تداوم آن، درست یا نادرست، به این سو رفتهاند؛ اما چه کسانی از این تبلیغات بیشتر متأثر میشوند؟ جواب مشخص است: کودکان و کسانی که هویت خود را فراموش کردهاند یا اساساً بیهویت بودهاند در معرض تأثیر اولین تشعشعات تبلیغاتی قرار میگیرند. آنهایی زودتر تأثیر میپذیرند که به لحاظ بنیههای فرهنگی و اعتقادی پوچ یا ضعیف میباشند. در مورد حاکمیت اشیاء هم وضع بدین منوال است. کسانی به انسان به مقدار ارزش خودرو، مسکن و... او مینگرند که به ضعف فرهنگ و بینشهای دینی ناصحیح دچارند و اساساً حالت حاکمیت اشیاء زائیده چنین شرائطی میباشد، آنانکه معتقد و متدین هستند در مقابل خراوری از زر و سیم خود را نمیبازند و هیچگاه انسان را با آنها در یک حد قرار نمیدهند. اما باید این نکته را هم مدنظر قرار داد که تمامی مصارف ممکن نیست صددرصد عقلانی باشد بخصوص در این عصر؛ و محتمل است در جوامع مترقی فرهنگی هم مصرف کاذبی بر اثر تبلیغات مکرر و رنگین رسانهها اتفاق بیفتد که آن اجتنابناپذیر است و با آن موارد نسبتاً محدود توان مقابله نمیباشد.»[مترجم.]
78. empowerment
79. Rickard
80. sex positive
81. pro-sex work
82. case study
83. in point/counterpoint fashion
84. sexist
85. homophobic
86. fundamental sympathy
87. Sitzia
88. American Historical Association
89. archival repository
90. recollections
91. canned speech
92. slang words
93. auto-ethnography
94. journal
95. ethics diary
96. reflective diary
97. Sandra Harding
98. strong objectivity
99. خودقومنگاری یکی از انواع مردمنگاری است که هم از اصول پایهای مردمنگاری بهره میبرد و هم از مبانی خودزیستنگاری. هدفش ارائة «توصیفی غنی» از پدیده یا تجربهای است. واحد تحلیل معمولاً تجزبة زیستة افراد است که در بستر اجتماعی و با نگاهی کلنگر مورد توصیف غنی و همهجانبه قرار میگیرد.[مترجم.]
100. Carolyn Ellis
101. introduction to Communication
102. relationship studies
103. maternal connections
104. ببینید:
The ethnographic I: A methodological novel about auto-ethnography. (C. Ellis, 2004, Walnut Creek: AltaMira Press),
که برای بحث کاملتر در باره این موضوع این قسمت از آن گزینش شده است. برای ماجرای اصلی ببینید:
Ellis, C. and Bochner, A.P. (1992). Telling and performing personal stories: The constraints of choice in abortion. In Investigating subjectivity: Research on lived experience, C. Ellis and M. Flasherty (Eds.) (pp. 79-101). Newbury Park, CA: Sage.
همچنین در متن یاد شده از:
Ellis, C. (1996). Maternal connections. In Composing ethnography: Alternative forms of qualitative writing, C. Ellis and A. Bochner (Eds.) (pp. 540-243). Walnut Creek, CA: AltaMira Press.
105. rapport-building dialogue
کتابشناسی:
Anderson, K., & Jack, D. (1991). Learning to listen: Interview techniques and analysis. In S. Gluck, & D. Patai (Eds.), Women’s words: The feminist practice of oral history (pp. 11–26). New York: Routledge.
Botting, I. (2000). Understanding domestic service through oral history and the census: The case of Grand Falls, Newfoundland. Feminist Qualitative Research, 28(1, 2).[AUTHOR: do you have a page number for Botting?] [pages 99-120]
Candida Smith, R. (2001). Analytic strategies for oral history interviews. In J. Gubrium & J. Holstein (Eds.), Handbook of interviews research: Context & method (pp. 711–733). Thousand Oaks, CA: Sage.
Crothers, A. G. (March, 2002). Bringing history to life: Oral history, community research, and multiple levels of learning. The Journal of American History, 88 (4). Retrieved May 27, 2003 from, http://www.historycooperative.org
Dumont, J. (1978). The headman and I: Ambiguity and ambivalence in the fieldworking experience. Austin: University of Texas Press.
Ellis, C. (2004). The ethnographic I: The methodological novel about autoethnography. New York: AltaMira Press.
Etter-Lewis, G. (1991). Black women’s life stories: Reclaiming self in narrative texts. In S. Gluck, & D. Patai (Eds.), Women’s words: The feminist practice of oral history. New York: Routledge.
Frisch, M. (2003). Commentary: Sharing authority: Oral history and the collaborative process. The Oral History Review, 30(1), 111–113.
Frisch, M. (1989). A shared authority: Essays on the craft and meaning of oral and public history. New York: State University of New York.
Kerr, D. (2003). We know what the problem Is: Using oral history to develop a collaborative analysis of homelessness from the bottom up. The Oral History Review, 30(1), 27–45.
Kohler-Riessman, C. (1987). When gender is not enough: Women interviewing women. Gender and Society, 1, 172–207.
Leavy, Patricia. (1998). Claire oral history session two transcript.
Maines, D. (2001). Writing the self versus writing the other: Comparing autobiographical and life history data. Symbolic Interaction, 24(1), 105–111.
Marshall Clark, M. (2002). The September 11, 2001, oral history narrative and memory project: A first report. The Journal of American History, 89(2), 1–9.
Minister, K. (1991). A feminist frame for the oral history interview. In S. Gluck & D. Patai (Eds.), Women’s words: The feminist practice of oralhistory. New York: Routledge.
Portelli, A. (1991). The death of Luigi Trastulli and other stories: Form and meaning in oral history. Albany: State University of New York Press.
Rickard, W. (2003). Collaborating with sex workers in oral history. The Oral History Review, 30(1), 47–59.
Shopes, L. (2003). Sharing authority. The Oral History Review, 30(1), 103–110.
Shopes, L. (1994). When women interview women—and then publish it: Reflections on oral history, women’s history, and public history. Journal of Women’s History, 6(1), 98–108.
Sitzia, L. (2003). A shared authority: An impossible goal? The Oral History Review, 30(1), 87–101.
Slater, R. (2000). Using life histories to explore change: Women’s urban struggles in Cape Town, South Africa. Gender and Development, 8(2), 38–46.
Sparkes, A. (1994). Self, silence, and invisibility as a beginning teacher: A life history of lesbian experience. British Journal of Sociology of Education, 15(1), 93–119.
Tenni, C., Smyth, A., & Boucher, C. (2003). The researcher as autobiographer: Analyzing data written about oneself. The Qualitative Report, 8(1): 1–12.
Thomson, A. (2003). Introduction: Sharing authority: Oral history and the collaborative process. The Oral History Review, 30(1): 23–26.
Thomson, A. (1998). Fifty years on: An international perspective on oral history. The Journal of American History, 85(2), 581–595. [AUTHOR: no volume number?]
Williams, R. (2001). “I’m a keeper of information”: History-telling and voice. Oral History Review, 28(1), 41–63.
Wilmsen, C. (2001). For the record: Editing and the production of meaning in oral history. Oral History Review, 28(1), 65–85.
Wilson, A. (1996). Grandmother to granddaughter: Generations of oral history in a Dakota family. American Indian Quarterly, 20(1), 7–14.
منبع:
فصل پنجم با عنوان «تاریخ شفاهی: مصاحبة (خود)زیستنگاری به شیوة مشارکتی» از بخش دوم با عنوان «شیوههای گردآوری اطلاعات» از کتاب تمرین پژوهش کیفی به قلم شارلین ج. نگی هسه-بایبر و پاتریشیا ل. (لینا) لیوی، انتشارات سیج، 2005
The Practice of Qualitative Research by Sharlene J. Nagy Hesse-Biber and Patricia L. (Lina) Leavy (Aug 9, 2005), Part II: Methods of Data Collection, Chapter 5: ORAL HISTORY: A Collaborative Method of (Auto)Biography Interview
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
تعداد بازدید: 3920
http://oral-history.ir/?page=post&id=1458