سیصدوهفتادویکمین شب خاطره - 3
تنظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران
29 مهر 1404
سیصدوهفتادویکمین برنامه شب خاطره، 6 شهریور 1404 در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه احمد ثقفی، حسین گلشنی و وحید فرجی خاطرات خود را بیان کردند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
■
بخش دوم سیصد و هفتاد و یکمین شب خاطره، با توضیح مجری درباره ساختار متفاوت برنامه آغاز شد. او گفت این برنامه در دو بخش برگزار میشود: یکی با محور آزادگان و دیگری با موضوعی تازه و کمتر شنیدهشده، یعنی «خاطرات جنگ دوازدهروزه». این بخش، به تعبیر او، برای نسل نوجوان و جوانی که دوران دفاع مقدس را لمس نکردهاند، جذاب و الهامبخش است؛ زیرا گاه یک دفاع کوتاه اما فشرده، تمام معنای ایستادگی را در خود خلاصه میکند. مجری تأکید کرد زیبایی خاطره در تنوع دیدگاههاست و از نخستین شب خاطرهای یاد کرد که سه ماه پیش، درست در شب آتشبس برگزار شد؛ جایی که روحیه جمعی و روایتهای گوناگون، در کنار هم معنای تازهای از مقاومت آفریدند.
در ادامه، راوی سوم وحید فرجی به عنوان سومین راوی برنامه معرفی شد؛ متولد بهمن ۱۳۵۸، مستندسازی که از نوجوانی پای درس زندهیاد نادر طالبزاده نشست و نخستین تجربههای فیلمسازیاش را در گروه روایت فتح آغاز کرد. او بعدها برای پروژه دانشگاهیاش درباره «سبک زندگی اجتماعی مردم لبنان»، با هزینه شخصی راهی آن کشور شد؛ سفری که به نقطه عطفی در مسیر حرفهای و معنوی او بدل شد و زمینهساز ارتباط نزدیکش با جبهه مقاومت و ساخت مجموعهای از مستندهای تأثیرگذار درباره لبنان گردید. او در این مسیر حتی دیدارهایی با سیدحسن نصرالله نیز داشته اما در این برنامه بنا دارد از زاویه دوربینش، «جنگ دوازدهروزه» را روایت کند.
راوی در ابتدای سخنانش گفت: چهارشنبه شب، یعنی 48 ساعت قبل از شروع جنگ، با توجه به تحرکاتی که در منطقه روی میداد، تصور من این بود که قطعاً جنگ خواهد شد. من یک استوری در فضای مجازی منتشر کردم و نوشتم ما به جنگ نزدیکیم. اما یکی از دوستانم که بزرگتر بود، با من تماس گرفت و گفت این کار پروپاگانداست و مردم را تحت فشار و اضطراب قرار میدهد؛ من هم با تردید، آن هشدار را برداشتم. همان شب حدود ساعت 9، خیلی حالم بد بود و زودتر از همیشه خوابیدم. ساعت حدود دو و نیم بامداد بود که یکباره با یک صدای سنگین از خواب پریدم. از تجربه قبلی در لبنان میدانستم این صدا شبیه شیرجه هواپیما یا موشک است و به دنبالش یک انفجار میآید. دقیقاً همین اتفاق افتاد. بلافاصله پشت بندش انفجارهای متعدد دیگر شروع شد. بچهها و همسرم را به پذیرایی که به سمت کوچه بود بردم، اما خودم طبق عادت همه ایرانیها، موبایلم را برداشتم و به پشتبام رفتم. اولین فیلمی که در پشتبام ضبط کردم در ساعت 3:31 بامداد بود. در آن سکوت مطلق، فقط صدای انفجارها میآمد.
من نمیتوانستم در خانه بمانم. با همسرم در میان گذاشتم و گفتم: «من این همه رفتم عراق، سوریه و لبنان برای موضوعات مختلف فیلم ساختم، حالا که جنگ به خانه خودمان آمده، باید کاری بکنم». در یکی دو روز اول که هنوز مجوز و اجازه رسمی برای فیلمبرداری نبود، با دوستان، کار آرشیوی تولید کردیم. مثلاً گفتم یک فیلم بسازیم با ایده تیتراژ نوستالژیک روایت فتح و با تصاویری از بچههای نیروی مسلح امروز، حسوحال زمان جنگ را تداعی کنیم. از روز دوم و سوم، دیگر زدیم به دل ماجرا و تا چند روز بدون مجوز و سپس با مجوز شروع به فیلم ساختن کردیم و مجموعهای حدوداً 10 تایی از فیلم کوتاه به اسم «از قلب ایران» ساختیم.
یکی از تجربههای عجیب، فیلمبرداری در شب جنگ از بالای برج میلاد بود. شب جمعه حمله شد و شنبه شب بود که با هماهنگی یکی از دوستان، با یک تیم کوچک، پتو و لحاف و چند پیتزا، به بالای برج رفتیم تا شب را آنجا بمانیم و از شهر فیلم بگیریم. نگهبانان ابتدا شوکه شدند و گفتند: «آقا حالت خوبه؟» بالاخره با وساطت رئیس برج رفتیم. بالای برج، باد بسیار شدیدی میوزید. در تاریکی، دیدیم که مخازن سوخت پالایشگاه تهران در شهران رفت هوا. از یک طرف دیگر، رد نورانی موشکهایی را دیدیم که از سمت غرب تهران شلیک شده و به سمت اسرائیل میرفتند. این تا خود مقصد با همین دنباله نور پیداست. آن شب تا سپیدهدم آنجا بودیم که تجربهای بسیار عجیب و پرهیجان بود.
اما آنچه در ذهن و دل راوی برای همیشه ماند، شبی بود که بمبی ساختمان سهطبقهای را در خیابان پاتریس لومومبا با خاک یکسان کرد. ساعت حدود 3 و 12 دقیقه صبح، یک نور نارنجی رنگ آمد و سپس انفجار شدیدی که متأسفانه در مجموع 11 نفر شهید شدند. در آن ساختمان، یک پدر و پسر نوجوانی 13 ساله بود که نیمتنه پایینی پسر پیدا شد، ولی نیمتنه بالاییاش هرگز یافت نشد. این صحنه هنوز برای من بسیار دردناک است.
راوی از مفهوم «تقدیر» سخن گفت و آن را در چند صحنه عینی شرح داد. او گفت در این جنگ با نمونههای مختلفی از «تقدیر» مواجه شدم. یکی از این موارد، شهادت کارمند موتورسوار بود؛ کارمندی از اتاق بازرگانی که ظهر شده بود، با موتور از محل کار به سمت خانهاش میرفت. در کسری از ثانیه، دو موشک با فاصله 40-50 متر به ساختمان میخورند و این آقا همان لحظه رد میشده و با ترکش یا تکهای از ساختمان به ساق پایش برخورد و پای راستش کامل قطع میشود. اگر یک ثانیه عقبتر یا جلوتر بود، تقدیرش عوض میشد.
مورد دیگر در روز سوم جنگ، بالاتر از سینما فلسطین، انفجاری بسیار شدید رخ داد. سقف کاذب ریخت و من فقط کولهپشتی و موبایلم را برداشتم و دیدم مردی در کف خیابان افتاده و ساق پایش قطع شده بود. در آن لحظه، با خودم گفتم اگر آن مرد یک ثانیه جلوتر یا عقبتر بود، سرنوشتش عوض میشد.
همچنین چند روز پس از پایان جنگ، در بازدید از معراج شهدا، مردی را دیدم که همسر و دخترش شهید شده بودند. او تعریف کرد که شب حمله در مهمانی پدرخانمش (جانشین شهید فخریزاده که منزلشان را زده بودند) بوده، اما چون امتحان داشته، برای درس خواندن به خانه خودشان برگشته است و به این ترتیب از آن جمع جدا شده بود. این اتفاقات به من جسارت و درک عمیقی از این مسئله داد که «تقدیر تو هرچه باشد، اتفاق میافتد».
من در جریان جنگ 33 روزه لبنان دیده بودم که چگونه اسرائیلیها سوئیت خبرنگارانی که طرفدار حزبالله بودند دقیقاً مورد هدف قرار میدادند. به باور من، این دیگر نفوذ انسانی نیست، بلکه نفوذ از طریق تکنولوژی است و آنها با استفاده از ردیابی موبایلها و شبکههای اجتماعی بر ما مسلط هستند. این امر باعث شد در جنگ 12 روزه، با حساسیت ویژهای عمل کنیم و از انتشار هرگونه موقعیت مکانی در فضای مجازی بپرهیزیم، اما نکتهای که حالم را بهتر کرد، درک گمنامی بسیاری از قهرمانان بود. بسیاری از آدمها مخصوصاً بچههای نیروهای مسلح، آتشنشانی، هلالاحمر و دانشمندان هستهای با علم به خطر، کار خود را در گمنامی مطلق انجام میدهند. آنها هیچوقت در موقعیت تقدیر و تحسین قرار نمیگیرند. بسیاری از دانشمندان هستهای ما الآن در خفای مطلق زندگی میکنند تا مورد هدف قرار نگیرند.
نکته مهم این است که ما در این جنگ فهمیدیم که ما یک خانواده هستیم و دشمن کاری ندارد که تو حجاب داری یا نه، مسلمانی یا نه. همه را میزند. ما باید این «اتحاد مقدس» را که در آن روزها شکل گرفت، حفظ کنیم. کشور در آستانه خطر بسیار بزرگی بود و اگر خدایی نکرده جلسه سران نظام هدف قرار میگرفت، سرنوشت ایران به گونهای دیگر رقم میخورد. بسیاری از آرامش امروز ما حاصل بیداری شبانه و فداکاری انسانهایی است که شاید هیچوقت نامشان شنیده نشود و باید قدردان آنها بود.
تعداد بازدید: 49
http://oral-history.ir/?page=post&id=12873