سیصد و شصت و هشتمین شب خاطره - 3
تنظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران
17 تیر 1404
سیصد و شصت و هشتمین برنامه شب خاطره 1 خرداد 1404 با یاد شهدای خدمت در تالار اندیشه حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. در این برنامه سیدمحمد جوزی، سردار نصرالله سعیدی و مسعود دهنمکی به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
■
راوی سوم شب خاطره، مسعود دهنمکی، روزنامهنگار، نویسنده، تهیهکننده و کارگردان سینما و تلویزیون بود. او گفت: عکاسان جنگ خوب یادشان است؛ یکی از معضلات جنگ تحمیلی این بود که رزمندگان از عکس فراری بودند. اگر هم عکسی گرفته میشد، سر بیشتر رزمندهها در عکس پایین بود. بیشتر افراد برای دوری از ریا، دوست نداشتند درباره خود چیزی بگویند یا در تصاویر باشند.
به قول شهید خرازی برخی مطبوعات جنگ را درشت مینویسند، درست نمینویسند. جنگ را باید درست بنویسیم. ما نه دشمنمان را برای جوانانمان درست تعریف کردیم و نه خودمان را. برای همین این سؤال پیش میآید که اگر دشمن اینقدر ضعیف بود چرا جنگ 8 سال طول کشید؟ اینکه جنگ درست تعریف نشده به خودمان برمیگردد. در مورد خودسانسوریها گاهی دچار افراط شدیم و گاهی تفریط.
وی در ادامه گفت: فردی به نام اسکات پیترسون، سردبیر نشریه «کریستین ساینس مانیتور» در آمریکا[1]، حدود سال 1388 پیش من آمد و گفت: در آمریکا یک مرکز تحقیقات راهاندازی شده تا درباره تفاوت مفهوم «شهادت» و «عملیات انتحاری» پژوهش کند. این فرد مسئول آن طرح تحقیقاتی بود. او میگفت: «من ۷-۸ سال است به ایران میآیم و جشنواره فیلم فجر و فیلمهای دفاع مقدس را میبینم. همه دنیا اذعان دارند شما در موضع دفاع بودید و صدام فردی متجاوز بود، اما فیلمهایی که شما میسازید ضدجنگ هستند». تعریف ضدجنگ از دید این فرد این بود که ما اگر فیلمهایی مثل «راکی» یا «نجات سرباز رایان» ساختیم، برای این بود که تجاوز کرده بودیم. این فیلمها برای توجیه لشکرکشی به ویتنام بود، ولی شما با پول انقلاب، فیلمهایی میسازید که انگار از جنگ پشیمان هستید. روشنفکرهای شما میگویند چرا اصلاً جنگیدیم! من برای اینکه در تحقیقاتم فریب نخورم، عکس سه نفر در اتاقم است تا یادم نرود جنگ شما چه بود. یکی عکس مرتضی آوینی است. پرسیدم چرا آوینی؟ گفت: گفتار و متنهای مستند روایت فتح که توسط آوینی نوشته شده، ماهیت و روح جنگ شماست، نه توپ و تانک؛ نه آن فیلمهایی که با ادای «نجات سرباز رایان» درمیآورید.
راوی ادامه داد: هر وقت دربارهی موضوعات داخلی صحبت میکنیم، صدای اعتراض بلند میشود، اما وقتی پای مسائل خارجی وسط باشد، همه تشویق میکنند. مثلاً وقتی از ویکتور هوگو و بینوایان میگوییم و داستان دزدیده شدن شمعدانهای نقره توسط ژان والژان و بخشش اسقف را نقل میکنیم، همه آن را تحسین میکنند، اما اگر از نمونهای داخلی مثل بخشش یک دزد توسط سید مهدی قوام و دگرگونی او به یک کاسب متدین بگوییم، مورد انتقاد قرار میگیریم. شهید چمران میگفت: وقتی شیپور جنگ نواخته میشود مرد از نامرد شناخته میشود. ما هرچقدر صحبت میکنیم درباره مردان جنگ است نه نامردان آن. درباره افرادی که خیانت کردهاند صحبتی نمیشود.
راوی در ادامه گفت: از او پرسیدم عکس دوم از کیست؟ گفت: عکس دوم، عکس حاج بخشی است. حاج بخشی با ماشین و بلندگو وسط جادهای میرفت که در دو طرف آن آب بود و آتش عراق روی این جاده میریخت. وقتی مجروحی را در آمبولانس میگذاشتند تا به عقب برگردد، باز هم تیر و ترکش میخورد. هر چه جلوتر میرفتیم، میدیدم ماشینها روی هم چیده شده بودند. جلوتر، بوی خون، دود و باروت و گوشت سوخته همه جا بود. کسی جرأت نمیکرد شهدا را بیرون بکشد. اما حاج بخشی یک پیرمرد، آن مسیر را میرفت و میآمد و شهدا را میآورد. سری آخر، وقتی ماشینش را زدند و در حال سوختن بود، سعی میکرد با پتو ماشین را خاموش کند و دامادش را نجات دهد. این بود که روح حماسه میداد. چیزی که از بلندگوها پخش میشد روح معنویت جنگ بود.
وی در ادامه افزود: این آمریکایی چند سال بعد که از ایران رفت، برایم کتابی فرستاد با عنوان «شمشیرها مرا در بر بگیرید» که جملهای از امام حسین(ع) است. نامهای هم همراهش بود که نوشته بود «من آمدم و حاج بخشی و آوینی و... را دیدم. بعد به کربلا رفتم؛ تازه فهمیدم که جنگ شما، هرچه بود، برداشتی از واقعه عاشورا و کربلا بود. شما هرچه دارید از امام حسین(ع) و کربلا دارید». در واقعه کربلا کسانی که از لشکر یزید به امام حسین(ع) پیوستند گمنام هستند. دو برادر بودند که تا لحظه آخر و لحظه شهادت امام، در سپاه یزید بودند، ولی وقتی رفتار لشکریان با خانواده امام حسین(ع) را دیدند با آنها جنگیدند و شهید شدند. از طرفی کسی را داشتیم که با امام حسین عهد کرد اما از مرگ ترسید و جالب است یکی از راویان واقعه کربلا همین آدم است. تا لحظه آخر میایستد و در نهایت فرار میکند. در دفاع مقدس هم ما شهدایی داریم که گمنامند و هنوز حرفی از آنها گفته نشده است. در جنگ، یکی بود که پدرش با بنز تا کرخه دنبالش آمده بود و میگفت «برگرد، وگرنه از ارث محرومت میکنم». پدر من هم همین را گفت، البته چیزی نداشت که من را از آن محروم کند!
راوی در پایان گفت: در گردان حمزه یک دوست داشتیم به نام سعید نوروزی؛ تیر به یکی از چشمانش خورده بود. بچه بود که پدرش فوت کرد. ثروت زیادی به او رسیده بود. سعید نوروزی هرچه ارث برده بود وقف میکرد و به من میگفت: برام گل بخر. از او میپرسیدم: چند تا؟ میگفت: مثلاً 200 شاخه. میگفتم: گل برای چی میخوای؟ میگفت: برای پرستارها میخوام. میخوام پولهام رو تموم کنم. چون برگردیم جبهه من شهید میشم. میخوام وقتی برگشتیم جبهه، همه پولم تموم شده باشه و بعد از شهید شدنم دعوایی برای پول نباشه. من هیچ تعلقی به دنیا نداشته باشم. در عملیات بعدی سعید نوروزی به عنوان نیروی عادی به گردان دیگری رفت و ما بعد از شهادتش متوجه شدیم.
پایان
[1] Scott Peterson روزنامهنگار، عکاس خبری و مفسر (بهویژه در مسائل خاورمیانه) نشریه Christian Science Monitor بوده، اما سردبیر این نشریه نبوده است. (سایت تاریخ شفاهی)
تعداد بازدید: 23
http://oral-history.ir/?page=post&id=12656