رجایی از آغاز تا شهادت
اشاره :
شاید محمدعلی رجایی دومین رئیس جمهوری اسلامیایران از معدود شخصیتهایی باشد که در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب موفق به نوشتن کلیات زندگینامه خود شد. رجایی فرصت نوشتن خاطرات سیاسی خود را به طور کامل نیافت و جای این خاطرات در تاریخ معاصرایران خالی است. دراین نوشتار نگاهی داریم به زندگی و فعالیتهای او تا شهادتش در شهریور 1360 :
رجایی از زبان خودش
من محمدعلی رجایی در سال 1312 در قزوین در خانوادهای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشه ور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد. من، طبق معمول به دبستان میرفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرک ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به کار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائیام که خرازی بود، شروع کردم. حدود 14 سال داشتم که قزوین را به قصد تهران ترک گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. همان موقع نیروی هوایی با مدرک ابتدایی برای گروهبانی استخدام میکرد و من هم با مدرک ششم ابتدایی، برای گروهبانی وارد نیروی هوایی شدم.
بعد از مدتی با فدائیان اسلام همکاری میکردم و در جلسات آنان شرکت داشتم. بعد از 28 مرداد من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی. ارتش بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمیخواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا کردیم.
از همان سالی که به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم. میتوانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفکر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فکر میکنم از هر کسی بهایشان نزدیک تر بودم. مهندس بازرگان در ماه رمضان ما را دعوت کرد به افطار و نهضت آزادی اعلام کرد که ما جزء نفرات اولی بودیم که در نهضت ثبت نام کردیم. سپس در دبیرستان کمال مشغول تدریس شدم. در 11 اردیبهشت سال 1342 شناسایی شدم. پنجاه روز زندان بودم تااینکه به قید کفیل از زندان آزاد و بعد از محاکمه تبرئه شدم. در سال 1346 با دوستانی که در زندان بودیم. من، آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یک تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره میکردیم.
بنده به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شرکت داشتم. کم کم برادران از زندان بیرون آمدند و یک سازمان جدید به وجود آمد و برای این که یک پوشش اجتماعی داشته باشد و بتوانند کار سیاسی هم بکند به نام "بنیاد رفاه و تعاون اسلامی" نامیده شد. با اکثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت که پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. در سال 47 یکبار سعید محسن (از بنیانگذران سازمان مجاهدین خلق) برای عضوگیری به من مراجعه کرد ولی به علت اختلافاتی که در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نکردم به عضویتاین سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد کرده بودم که تماس را به هیچ کس نگویم. به دلیل رابطهای نزدیک با مبارزات اسلامیروحانیت و به خصوص شرکت در جلسات شهید بهشتی و به دلیل ارتباط با سازمان مجاهدین در آذرماه 1353 دستگیر شدم و زیر شکنجه قرار گرفتم.
ساواک خیلی انتظار داشت که از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال که من در کمیته مشترک ضد خرابکاری، واقعا جهنمیبود. بیست روز تمام مرا میزدند و هیچ مسالهای را هم عنوان نمیکردند و فقط اظهار میکردند که «حرف بزن» یااینکه روزها چندین ساعت سرم را به پنجههایم به حالت رکوع میبستند و اظهار میکردند که درجا بزنم واینکه صلیب میکشیدند و میبستند و آویزان میکردند تااینکه صحبت کنم. ما هم روزها و شبها کتک میخوردیم و 14 ماهاین مسئله طول کشید.
یکی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع)؛ من را یک روز ساعت 8 بردند. ساعت یک بعدازظهر هنگام برگرداندن، حالم طوری بود که مرا کشان،کشان به سلولم آوردند. آن روز یکی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم که روزه هستم و شکنجه میشوم. یادم هست که در اتاق شکنجه و یا در سلولم بیشتر اوقاتایه "یا منزل السکینه فی قلوب المومنین" را تکرار میکردم. وقتی شکنجه میشدم, مجبورم میکردند که برروی پاهای تاول زده بدوم.
در آبان 1357 روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم. بعد از آنکه از زندان بیرون آمدم، در تشکیلات انجمن اسلامیمعلمان وارد شدم؛ بااین تشکیلات کار میکردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب که پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیک به مرکز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و کمیته استقبال امام بودم. انقلاب که پیروز شد، در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر شروع به فعالیت کردم. وزیر آموزش و پرورش که استعفا کرد، ابتدا به عنوان کفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. یکسالی که وزیر آموزش و پرورش بودم نسبتا دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم.
نزدیکیهای انتخابات بود که یک شب برادرمانهاشمیتلفن کرد و از من خواست که برای نمایندگی مجلس کاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل کردم که وزارت آموزش و پرورش را حفظ کنم.ایشان پیشنهاد کردند که «به مجلس بیایید و اگر امکان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت کنید». حرفایشان را پسندیدم و کاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم. بعد از یکسری گفتگوهایی که اکثر هم میهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخست وزیری رسیدم، نخست وزیری را به عنوان یک تکلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب میگفتم که دارای یک کابینه 36 میلیونی هستم. انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا 13 میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تکلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامیمیدانستم.
دیگر فعالیتهای رجایی
او در کنار تحصیل و تدریس، فعالیتهای سیاسی خود را نیز با شرکت در جلسات تفسیر قرآن و سخنرانیهای آیت الله طالقانی در مسجد هدایت، همکاری با اعضای نهضت آزادی، روحانیون مبارز، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق و بقایای هیئتهای مؤتلفه اسلامی دنبال میکرد. در سال 1341 با دختر یکی از بستگانش ازدواج کرد و تنها هفت ماه بعد از ازدواج در اردیبهشت 1342 به دلیل عضویت در نهضت آزادی دستگیر شد و به زندان افتاد.
در جو اختناق و خفقان بین سالهای 1342 تا 1346 که فعالیتهای سیاسی زیرزمینی شدند، فعالیتهای رجائی به جلسات ماهانه دبیران و شرکت در بعضی جلسات مذهبی و سخنرانی محدود گردید. از سال 1346 تا آذر 1353 که مجدداً دستگیر شد، فعالیتهای سیاسی خود را وسعت روزافزونی بخشید.
رجایی به دلیل ارتباط گستردهای که با کادر اولیه رهبری سازمان مجاهدین بویژه حنیف نژاد، احمد و رضا رضایی داشت، همراه شماری از دوستان بعضی از کمکها را در اختیار سازمان قرار میدادند. خانم صدیقی (همسر رجایی) که خود از مبارزان بود، رابطه رجایی با سازمان را چنین توضیح میدهد: «آقای رجایی با کادر مرکزی و رهبری اولیه سازمان مجاهدین در ارتباط بود اما هیچگاه عضو سازمان نبود. سازمان بعنوان یک واسطه مهم رویایشان حساب میکرد. زمانی که رضا رضایی از زندان فرار کرد و در خانههای تیمی مخفیانه زندگی میکرد آقای رجایی مستقیما با او رابطه داشت. به گونهای که یک شب به منزل ما پناه آورد و آقای رجایی به رغم مخاطراتی کهاین کار داشت به وی پناه داد». اعضای سازمان از خانه رجایی به عنوان یک خانه امن استفاده میکردند و در آن جا جزوهها و بعضی از کتابهای خود را مینوشتند.
رجایی با ارتباطی که با سازمان داشت تعدادی از کتب دفاعیات کادر اولیه آن را در جلسات دادگاه به همراه تعداد دیگری از کتبهایی که ساواک در مورد آنها حساس بود به منزل یکی از خواهرانش انتقال داد. خواهر زاده او بدون کسب اجازه از رجایی تعدادی ازاین کتابها را به دانشگاه میبرد و بین دوستان خود توزیع میکرد. یکی از آنها به دست ساواک افتاد و خواهرزاده و سپس خود رجایی دستگیر شدند.
وی در طول نزدیک به بیست ماه بازجویی و حبس در سلول انفرادی کمترین نشانه عجز و سازشی از خود نشان نداد. هاشمیرفسنجانی دراین رابطه چنین میگوید « ما در تمام دوران مبارزه از سال 41 تا 57 هیچ موردی را سراغ نداریم که یک نفر بیست و چند ماه در یک سلول بماند و مرتب زیر شکنجه باشد و به رژیم حرفی نزند. من پیشایشان اسراری داشتم که اگر فاش میکردند بنده را هم اعدام میکردند».
لطف الله میثمییکی از اعضای سازمان در رابطه با مقاومت رجایی در زندان میگوید: «رجایی در زندان سختترین شکنجه را تحمل کرد اما هیچ کس را لو نداد. او حداقل 5 نفر را از کادرهای علنی سازمان را میشناخت که حتی اگر یکی را لو میداد ضربه سنگینی برای سازمان بود. او به طور عجیبی شکنجههای سخت را تحمل کرد. او بعدها آثاراین شکنجهها بر کف پایش را در سازمان ملل نشان داد».
وی پس از محاکمات متعدد اولیه به 5 سال حبس محکوم گردید اما با اعترافاتی که یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منیژه اشرف زاده کرمانی) علیه رجایی در زندان کرد، ساواک دریافت که رجایی به رغم آن همه شکنجه کمترین اطلاعاتی از روابط خود را بازگو نکرده است. لذا وی را مجدداً به شکنجه و بازجوییهای طاقت فرسا کشاند. رجایی دراین بازجوییها با زیرکی رابطه خود با سازمان را در حد یک رابط ساده و عاطفی با کادر مرکزی قلمداد کرد و هیچ مسئولیتی را برعهده نگرفت. وی پس از تغییر مواضع ایدئولوژیک، برای همیشه از سازمان مجاهدین خلق جدا شد.
او سرانجام در آبان 1357 از زندان آزاد شد و بلافاصله پس از آزادی با تأسیس انجمن اسلامیمعلمان مبارز، به مبارزه علیه رژیم پرداخت. با فرار شاه ازایران، به عضویت «کمیته استقبال» درآمد و در کنار دیگر مبارزان آماده ورود امام شد. در فروردین ماه 1359 با یک میلیون و دویست و نه هزار و دوازده رأی به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس شورای اسلامیراه یافت. با انتخاب بنی صدر به عنوان رییس جمهور و با اصرار برخی از سران انقلاب، رجایی در 19 مرداد 1359 از طرف بنی صدر به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شد و با 153 رأی موافق، 24 رأی مخالف و 19 رأی ممتنع به نخست وزیری رسید.
پس از عزل بنی صدر، عضو شورای ریاست جمهوری شد تا مقدمات انتخابات فراهم شود. در دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری از میان هفت نامزد اولیه چهار نفر مورد گزینش اولیه قرار گرفتند و رجایی با حمایت جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامیبا کسب اکثریت آراء به عنوان دومین رییس جمهور جمهوری اسلامیایران انتخاب شد. در 11/5/1360 حضرت امام حکم ریاست جمهوری وی را تنفیذ نمود. در تاریخ 11/5/1360 در مجلس مراسم تحلیف را بجا آورد و دکتر محمد جواد باهنر را به سمت نخست وزیر منصوب و به مجلس شورای اسلامیمعرفی کرد.
انفجار و شهادت
در ساعت 45/14 دقیقه هشتم شهریور 1360 جلسه شورای امنیت کشور در طبقه اول ساختمان نخست وزیری تشکیل شد. این جلسه آخرین جلسهای بود که به ریاست وی تشکیل میشد. در این جلسه مسعود کشمیری (عامل انفجار) نیز مثل سایر جلسات دبیر و منشی جلسه شورا بود و از کلیه مذاکرات یادداشت برداری میکرد.
جلسه با سخنان وحید دستجردی ( رئیس شهربانی کل کشور ) آغاز شد. بند آخر گزارش وی راجع به شهادت سرگرد همتی فرمانده یگان مالک اشتر بود. ساعت 14/15 و زمانی که رجایی در مورد جزئیات شهادت سؤالاتی مطرح کرده بود ناگهان صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخستوزیری برخاست. کارکنان به طرف محل انفجار دویدند. جمعیت زیادی از راه رسید. همه نگران رجایی و باهنر بودند. حدود 15 دقیقه هیچ کس از سرنوشت رجایی و باهنر اطلاعی نداشت. جسدها به حدی سوخته بود که قابل شناسایی نبود. رجایی از چند روز قبل به فرمان حضرت امام خانوادهاش را در یکی از واحدهای مسکونی نهاد ریاست جمهوری ساکن کرده بود تا دیگر مجبور به رفتوآمد به خانهاش نباشد. کمال، پسر سیزده ساله رجایی از دور شاهد شعلههای آتش بود. او با حالی آشفته به مادرش تلفن کرد و ماجرا را با او در میان گذاشت تا همسر شهید رجایی خودش را برساند. پیکرهای خونین و سوخته رجایی و باهنر را به بیمارستان منتقل کردند. شدت انفجار به حدی بود که ابتدا هیچکس نتوانست کشته شدگان را شناسایی کند. جنازهها را به بیمارستان انقلاب منتقل کرده و پیکر شهید رجایی را در سردخانه قرار دادند. همسر شهید رجایی به بیمارستان آمد و در سردخانه پیکر سوخته شهید رجایی را شناسایی کرد. با شنیدن خبر شهادت رجایی و باهنر، مردم به خیابانها ریختند وایران در سوگ رئیسجمهور و نخست وزیر خود فرو رفت.
عامل انفجار
مسئله مهم دراین خصوص نقش مسعود کشمیری در جریان واقعه هشتم شهریور بود. گرچه شخص و یا گروهی مسئولیت انفجار را برعهده نگرفت و دستگاههای قضایی و امنیتی نیز شخص یا گروهی را بعنوان عامل انفجار معرفی نکردند اما اکثر افراد صاحب نظر احتمال قریب به یقین را در مورد کشمیری مطرح کرده اند.ایت الله ربانی املشی دادستان کل کشور عامل انفجار را چنین معرفی کرد: «وی بمبی در کیف خود جاسازی کرده بود که به طور عادی و معمولی بدوناینکه هیچ کس به او ظنین شود و هیچ کس هم کیف او را بازرسی نمیکرده است و خیلی عادی بوده که کیفش را در دست بگیرد و برود در جلسه شرکت کند و از آنجا که منشی جلسه هم بوده کنار رجایی و باهنر بنشیند و کیف خود را در کنار آنها قرار داده است».
یکی از اعضای گروه تحقیق و بررسی انفجار نخست وزیری در باره شخص کشمیری چنین توضیح میدهد «کشمیری خیلی منظم بود و در تنظیم گزارشها و صورتجلسات دقت فوق العادهای داشت. بعد از انفجار دفتر نخست وزیر بود که در پیگیریها پس از آنکه مادر و خواهر کشمیری بازداشت شدند به ارتباطات خانوادگی او با سازمان دست پیدا کردیم. برادرهای همسر کشمیری در قصر شیرین عضو سازمان بودند».
یکی از کسانی که مدتی با کشمیری همکار بوده است نقل کرده که وی به شدت متظاهر به آداب و اخلاق اسلامیبود و بسیاری از اوقات وانمود میکرد که روزه است. کشمیری در جیب خود دو عدد خودکار میگذاشت و تظاهر میکرد یکی از آنها شخصی و دیگری اداری است و نمیخواست برای امور شخصی از خودکار بیت المل استفاده کند». همچنین او ضبط صورت بزرگی را که ظاهرا برای ضبط مذاکرات بود رو به روی رجایی و باهنر قراد داده و دقایقی پس از شروع جلسه آن محل را ترک کرده و از ساختمان نخست وزیری نیز خارج شد. در ساعات اولیه انفجار از وی بعنوان شهدای انفجار یاد شد. کشمیری از این فرصت استفاده و در نهایت از کشور خارج شد. شاهسوندی عضو سابق سازمان در سایت شخصی خود در خصوص آخرین وضعیت کشمیری مدعی است «مسعود کشمیری زنده است. مدتی در کردستانایران و عراق در بخش رادیو بود و کار ترجمه متون عربی را انجام میداد. بعد هم در بغداد همین کار را میکرد. در بخش روابط با عراقیها که عارفی نامیده میشد (فعالیت داشت). نام تشکیلاتی او از زمانی که به نزد ما آمد و تا سالها بعد که من میدانم «باقر» بود».
منابع:
- محمدعلی رجایی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، کتاب چهاردهم، 1378
- زندگی نامه سیاسی رجایی، سجاد راعی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382
- گفتگو با لطف الله میثمی، شهروند امروز، شماره 61
- http://daneshnameh.roshd.ir
-www.irdc.ir
- سایت shahsawandi.com بخش پرسش و پاسخ.
- http://www.iichs.org
محمود فاضلی
تعداد بازدید: 5962
http://oral-history.ir/?page=post&id=1235