اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 128

مرتضی سرهنگی

24 آذر 1403


در منطقه سر پل ذهاب قریه‌ای هست به نام خاتونیه. این قریه می‌بایست طی حمله‌ای به تصرف نیروهای ما در می‌آمد. ساعت پنج بعدازظهر، شش گروهان کماندو و عده‌ای نیروی پیاده، با پشتیبانی توپخانه، از منطقه کوهینه به طرف قریه خاتونیه حرکت کردند. طراح این عملیات سرتیپ ستاد خالد بهلول الالعیبی بود. این سرتیپ به خاطر اعدام کردن دو سرباز بی‌گناه خودمان به دو سال زندان همراه با تقلیل درجه تا سروانی محکوم شد.

(داستان اعدام این سربازها به این صورت بود که روزی سرتیپ خالد در منطقه‌ای به دور از جبهه با آنها برخورد می‌کند و حدس می‌زند که قصد فرار دارند. سرتیپ با جیپ به آنها نزدیک می‌شود و بدون سؤال و جوابی هر دو را با کلت اعدام می‌کند.)

نیروهای ما به قصد تصرف قریه خاتونیه به راه افتادند. بعد از طی مسافت دوازده کیلومتر و پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان، ساعت چهار صبح به قریه خاتونیه نزدیک شدیم و در محلی کمین کردیم.

هوا هنوز تاریک و روشن بود. عده‌ای از نیروهای شما به صف نماز جماعت صبح ایستاده بودند ـ در فضای باز. بعد از لحظاتی فرمانده دستور تیراندازی به طرف صف نمازگزاران را داد. ابتدا یک موشک آرپی‌جی شلیک شد. امام جماعت و چهار نفر دیگر شهید و بقیه پراکنده و آماده مقابله شدند. چند دقیقه با آنها درگیر بودیم ولی به علت مقاومت دلیرانه آنها، که تقریباً بیست‌وپنج نفر می‌شدند، تاب نیاوردیم و با به جای گذاشتن چند کشته و زخمی فرار کردیم.

بعد از مسافتی به محلی که چند کامیون را آماده گذاشته بودیم رسیدیم و با کامیونها به طرف، موضع حرکت کردیم.

در روز حمله در منطقه هجین، که اول گفتم، در یک یورش دیگر از طرف نیروهای شما، بیست‌وپنج نفر از سربازها به اسارت نیروهای ما در آمدند. یکی از سربازها نمی‌خواست اسیر بشود و با انفجار یک نارنجک خودش را از بین برد. بقیه را به پشت جبهه منتقل کردند.

در ماه ششم از سال هشتادودو دستور رسید که واحدهای ما از قصرشیرین عقب‌نشینی کند. واحد ما آخرین واحدی بود که قصرشیرین را ترک می‌کرد. وقتی عقب‌نشینی می‌کردیم نیروهای شما ما را به گلوله توپ بستند. خدا می‌داند چقدر تلفات دادیم. جسدهای بسیاری را به جا گذاشتیم. واحد ما بعد از عقب‌نشینی به منطقه السعدیه از نواحی حله رسید، البته در مسیری که می‌آمدیم چند پل را بعد از عبور از آنها با تی‌ان‌تی منفجر کردیم.

در منطقه السعدیه پانزده روز ماندیم. بعد از سازماندهی مجدد و تقویت نیروها دستور رسید که دوباره به قصرشیرین حمله کنیم. بین سربازان و افراد،‌ نارضایتی فراوان بود. آنها می‌گفتند «دو هفته پیش از قصرشیرین عقب‌نشینی کرده‌ایم. حالا باید دوباره با تلفات زیاد آن‌جا را پس بگیریم.» فرماندهان می‌گفتند «نیروهای ایرانی از منطقه شرق بصره حمله کرده‌اند و ما هم باید دوباره به قصرشیرین حمله کنیم.

واحد ما حرکت کرد و ساعت هفت شب در یکی از مناطق مستقر شدیم. بعد دستور دادند سه گروهان کماندویی برای ضربه زدن و اسیر گرفتن به طرف نیروهای ایرانی به کمین بروند.

سه گروهان به فرماندهی سرون طلال حرکت کردیم و تقریباً ساعت یک بعد از نیمه شب نزدیک سنگرهای نیروهای شما رسیدیم. سروان طلال دائماً از طریق بی‌سیم با فرماندهان تماس می‌گرفت. بنا شد حمله‌ای روی سنگرهای شما داشته باشیم؛ اما یکباره بی‌سیم خراب شد و ما تا ساعت چهار صبح کاری نتوانستیم انجام دهیم. من و یک گروهبان و یک استوار و چند سرباز دیگر از ارتفاعات سرازیر شدیم تا به سنگر نفرات نفوذ کنیم، شاید بتوانیم یک اسیر بگیریم. ولی نیروهای ایرانی متوجه ما شدند و تیراندازی شدید به طرف ما کردند. همگی فرار کردیم و به موضع برگشتیم. وقتی به موضع رسیدیم متوجه شدیم افراد گروهان المجد یک نفر از پاسداران زخمی شما را به اسارت گرفته‌اند. افراد، هنگام عقب‌نشینی، او را هم با خودشان بردند.

ادامه دارد



 
تعداد بازدید: 92



http://oral-history.ir/?page=post&id=12268