دیدار با خانواده صابری

سمیرا نفر

18 آذر 1403


عصر یک روز پاییزی در خانه‌ای ساده که در آن عطر صبر و عشق سال‌ها بود در هم آمیخته بود، میهمان شدیم. داوود آقا، جانبازی که سال‌هاست با جراحت جنگ می‌جنگد، با لبخندی آرام از ما استقبال کرد. نگاهش، دریایی بود از خاطرات تلخ و شیرین، از روزهایی که در جبهه‌ها می‌گذشت تا امروز که در آغوش خانواده‌اش آرام گرفته است. برایمان از روزهایی می‌گفت که خاک و خون، مرز میان زندگی و مرگ را کم‌رنگ کرده بود. از روزهایی که صدای گلوله‌ها، لالایی شب‌هایش بود و عطر باروت، تنها بویی بود که می‌شناخت. همسرش، طاهره خانم، زنی که صبر را در چشمانش و عشق را در لبخندش جا داده بود، روایتگر روزهایی بود که با نبود همسرش می‌گذراند. شب‌هایی که با دلتنگی به انتظار صبح می‌نشست و روزهایی که با لبخند، درد را به جان می‌خرید.

در آن خانه کوچک، سکوت، حرف‌های بسیاری برای گفتن داشت. سکوتِ مردی که با وجود تمام سختی‌ها، روحیه‌اش را از دست نداده بود و سکوت زنی که با عشق، سال‌های سخت را پشت سر گذاشته بود.

داوود آقا سعی می‌کرد خاطرات را به یاد بیاورد ولی با صدایی گرفته می‌گفت: دارویی می‌خورد که بیشتر خاطراتش را پاک کرده است. بغض گلویش را گرفته بود. انگار خاطراتش، تکه‌هایی از پازل وجودش بودند که حالا گم شده بودند. او با حسرت از روزهایی می‌گفت که در مسجد جامع خرمشهر نماز خوانده بود، اما حالا جزئیات آن روزها در پرده‌ای از فراموشی محو شده بودند. طاهره خانم دست او را گرفت و آرام گفت: "«مهم نیست که چه چیزی را فراموش کرده‌ای، مهم اینه که برای آرمانت جنگیدی.»" در‌ آن لحظه، من نه یک مصاحبه‌گر، بلکه یک مسافر بودم که به سرزمین احساسات سفر کرده بود؛ احساساتی که نمی‌شود با کلمات توصیف کرد. احساساتی که در هر نگاه، در هرکلمه و در هر نفس کشیدنشان موج می‌زد. فهمیدم که عشق، قوی‌تر از هر گلوله‌ای است و صبر، سلاحی شکست‌ناپذیر. داوود آقا و طاهره خانم، برای من الگویی شدند از عشق، ایثار و زندگی.

 داستان داوود آقا و طاهره خانم، قصه همه آن‌هایی است که برای وطن و خانواده‌شان از خود گذشتند؛ قصه‌هایی که هرگز نباید فراموش شوند.



 
تعداد بازدید: 89



http://oral-history.ir/?page=post&id=12256