اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98
مرتضی سرهنگی
29 اردیبهشت 1403
آن روز صبح که از سنگر بیرون آمدم جنازه آن افسر و گروهبان راکه به خاطر نماز خواندن گزارش کرده بودند دیدم: ستوان یکم عبدالرضا و گروهبان حسن. این گروهبان خبرچین بود که خبرها را به ستوان عبدالرضا میداد. من واقعه آن شب را نتوانستم برای کسی بیان کنم. خیلی دلم میخواست به آن پاسدار موتورسوار بگویم ولی فارسی نمیدانستم.
متأسفانه نام آن پاسدار را نمیدانم اما میتوانم هر دو پاسدار را از صورتشان بشناسم. آنها واقعاً انسان بودند. برای همین رفتار آنها خیلی به دلم نشست. رفتار اسلامی پاسدارها در روحیه اسرای عراقی خیلی تأثیر داشته است.
جمعاً چهارده روز در جبهه بودم. عملیات رمضان شروع شد و من اسیر شدم ـ به همان نحوی که برایتان نقل کردم.
چند نفر را میشناسم که مؤمن بودند و بر ضد نظام صدام در بغداد فعالیت میکردند. همه آنها دستگیر و اعدام شدند. حالا من برای شما نام آنها را میگویم:
مهندس شهرساز علی عبدالحسین عبید اهل کوفه ناحیه البرایکه، مهندس محمد عوید اهل حله ناحیه ابوالقاسم و دانشجو طالب جاسم محمدعلی مشکور اهل نجف اشرف ناحیه اماره.
اعدامها برای مردم عراق عادی شده است. آنها باید هر چه زودتر علیه صدام، قیام کنند و به خاطر اسلام قیام کنند تا امدادهای غیبی پشتیبان آنها باشد ـ همچنان که پشتیبان شما ایرانیهاست.
شب عملیات رمضان وقتی حمله نیروهای شما آغاز شد، در همان دقایق اول، آتش زیادی روی مواضع ما بارید و بسیار دقیق هم به هدفها میخورد. بعد از حمله سنگین افراد ما نتوانستند مقاومت کنند و عدهای از آنان فرار کردند و عدهای کشته شدند. من داخل سنگر بودم. وقتی وضعیت را اینطور دیدم از سنگر بیرون آمدم و به مقر فرمانده گروهان، ستوان عزیز کریدی، رفتم. چند نفر سرباز هم آنجا بودند. به فرمانده گفتم که دستور عقبنشینی بدهد زیرا نیروها دارند تارومار میشوند، ولی او نپذیرفت و گفت «بروید جلو و هر طور که میتوانید از پیشروی ایرانیها جلوگیری کنید.»
با ناراحتی از مقر بیرون آمدم و به سرعت خودم را به سنگر رساندم. خیلی ترسیده بودم. زیرا آتش گلولههای شما تمام مواضع ما را پوشانده بود. بعد از چند دقیقه فهمیدم که ستوان عزیز کریدی فرمانده گروهان به اتفاق چند نفر از سربازان خودش فرار کرده و گروهان را تنها گذاشته است.
این فرمانده آدم خبیث و بدجنسی بود. یکی از افسرهای همدورهاش برای ما گفت که این افسر از روز اول حمله در جنگ بوده و جنایات بسیاری مرتکب شده است. اوتعریف میکرد «وقتی همراه گروهان. عزیز کریدی از منطقه پاسگاه شیت وارد خاک ایران شدیم، افراد این پاسگاه به طرز بسیار عجیبی با ما مقابله کردند.»
(البته فکر میکنم شما به افراد مرزی، ژاندارم میگویید ولی ما به آنها میگوییم پلیس مرزی.)
این افسر تعریف میکرد «ما توانستیم با آتش سنگین ژندارمهای این پاسگاه را تا حد زیادی از بین ببریم ولی هنوز نتوانسته بودیم این پاسگاه را تسخیر کنیم و میدانستیم که افراد شما داخل پاسگاه هستند و با آرپیجی و سایر سلاحها مقاومت میکنند. به پاسگاه نزدیک شدیم و با تلفات و زحمات زیاد توانستیم یک سروان را اسیر کنیم. او خیلی مقاومت میکرد ولی دیگر کاری نمیتوانست بکند. سروان را از معرکه دور کردیم در حالی که هنوز مقاومت جانانهای از طرف پاسگاه اعمال میشد.»
ادامه دارد
تعداد بازدید: 770
http://oral-history.ir/?page=post&id=11887