اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 69
مرتضی سرهنگی
22 مهر 1402
قبل از این که به خدمت سربازی احضار شوم کارگر ساده و غیررسمی سازمان مسکن در بغداد بودم. حادثهای که میخواهم برایتان تعریف کنم در بغداد اتفاق افتاد. این حادثه به طرز عجیبی در روحیه مردم اثر گذاشت. تا مدتها صحبت از این حادثه باورنکردنی و شگفتآور بود. هر کس درباره آن حدسی میزد. عدهای میگفتند اتفاقی بوده و عدهای هم به عمق معنویت حادثه پی برده بودند. اما خدا را شکر میکنم که من توانستم تا جایی که عقلم قدرت داشت جنبه اعجاز آن را بفهمم. پدرم در تفهیم بیشتر این مطلب شریک بود.
این حادثه در روز کارگر سال 1982 اتفاق افتاد. آن روز در بغداد راهپیمایی و تظاهرات کارگری بود. مسیر تظاهرات به استادیوم ملی که ما به آن الشعب میگوییم ختم میشد و در آنجا هم مراسمی تدارک دیده شده بود که یکی پس از دیگری اجرا میشد. این استادیوم ورزشی در بغداد است و نزدیک آن خانههای سازمانی افسران ارشد قرار دارد. آن روز استادیوم مملو از جمعیت بود. دستههای کارگری با پلاکاردها و تابلوهای فراوانی در استادیوم به چشم میخوردند. ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که جایی برای نشستن نبود. یکی از مراسمی که باید اجرا میشد و همه منتظر آن بودند سوزاندن عکس مقوایی انورسادات و امام خمینی حفظهالله بود. این دو عکس مقوایی را وسط زمین چمن آوردند. ابتدا عکس سادات را جلوتر آوردند و یک بطری بنزین روی آن ریختند و به آتش کشیدند. استادیوم از غریو شادی و هیاهو یکپارچه شور و هیجان شد. بعد از اینکه عکس سادات در میان هایوهوی تماشاگران سوخت عکس مقوایی امام خمینی حفظهالله را آوردند و یک بطری بنزین روی آن ریختند. مأمور آتش زدن عکس، کبریت را روشن کرد و زیر عکس برد؛ ولی عکس آتش نگرفت. دوباره کبریت دیگری روشن کرد. باز هم آتش نگرفت. بار سوم کبریت را روشن کرد ولی فایدهای نداشت. این عمل چند بار تکرار شد. چند نفر از بعثیها با عجله دویدند و هر کدام فندک خودشان را روشن کردند. باز بیفایده بود. عکس، آتش نمیگرفت. استادیوم در سکوت عجیبی فرو رفته بود کسی از جایش تکان نمیخورد. بعثیهای وسط میدان عجولانه سعی میکردند هر طور شده عکس را به آتش بکشند ولی آتش نگرفت که نگرفت. بالاخره مغموم و مفتضح عکس سالم را از میدان خارج کردند و بلافاصله برنامه بعدی شروع شد.
نعیم حداد رئیس مجلس عراق و عدهای از نمایندگان مجلس و مقامات کارگری در آنجا بودند و با چشم خودشان این معجزه را دیدند. وقتی از استادیوم بیرون آمدیم مردم درباره این معجزه کمتر حرف میزدند. میترسیدند متهم به طرفداری از امام خمینی بشوند و برایشان دردسر درست شود.
وقتی شب به خانه آمدم، خواستم حادثه را برای پدرم شرح دهم. او گفت خودش در تلویزیون، بهتر از آنهایی که در استادیوم بودند دیده است. گفتم «چطور؟» گفت «دوربین تلویزیون همراه شعله کبریت به طرف عکس امام میآمد، وقتی کبریت خاموش میشد دوربین جمعیت را نشان میداد و باز دوباره کبریت روشن را و دوباره جمعیت را. چند بار این عمل تکرار شد. معلوم بود که فیلمبردار مستأصل شده و نمیداند سکوت جمعیت را نشان دهد یا آتش نگرفتن عکس امام خمینی را.
اتفاقاً آن شب یکی از زنهای فامیل به خانه ما آمد. او قبلاً نسبت به امام خمینی فحاشی میکرد و پدرم او را منع میکرد. بعد از دیدن گزارش تلویزیون، به خانه ما آمده بود تا از پدرم عذرخواهی کند.
این یکی از معجزات بود که بیشتر مردم عراق آن را از تلویزیونهای خود دیدند و رژیم صدام روسیاه شد.
من در واقع حادثهای از جبهه ندارم که برای شما تعریف کنم چون بیش از یک شب در جبهه نبودم و این چند ماهی هم که خدمت کردم در پشت جبهه بود ولی همان شب که عملیات رمضان میخواست شروع شود یکی از سربازها که فامیل فرمانده گردان بود به پشت جبهه منتقل شد و مرا به جای او به خط مقدم فرستادند. این فرمانده گردان نامش سرگرد هاشم بود. شبی که نیروهای شما حمله کردند هوا تغییر کرد و باد گرد و خاک زیادی به پا کرد. این را به فال نیک گرفتم و با خود گفتم «خدا کند زخمی یا کشته نشوم و بتوانم خود را سالم تسلیم رزمندگان اسلام کنم.»
تعداد بازدید: 1381
http://oral-history.ir/?page=post&id=11491