خاطرات حجتالاسلام اسماعیل فردوسیپور
یار و همراه امام خمینی قدس سرّهبه انتخاب: فائزه ساسانیخواه
09 مهر 1402
شب چهارشنبه دهم مهرماه 1357 آخرین شب، اما اعلام کردند که حرم مشرف میشویم؛ وقتی که امام مشرف شدند و مردم خیال میکردند که امام آزاد شدهاند و حصر برداشته شده است؛ زنان عرب هلهله میکردند، عبای امام را میبوسیدند و مردها دست امام را بوسه میدادند و اظهار خوشحالی و شادمانی می کردند که الحمدلله حصر رفع شد. ولی ساعتی که رهبر عزیزمان مقابل قبر امیرالمؤمنین(ع) ایستادند و شروع به خواندن زیارت و وداع با آن حضرت کردند، کسی جز خدا از دل پردردشان خبر نداشت، خدا میداند و قلب امام عزیز که چه شبی بود آن شب و چه حالی داشتند آن حضرت...
پس از مراجعت فرمودند: نماز صبح را میخوانیم و حرکت میکنیم، تأخیر نشود.
برنامة حرکت از نجف اشرف
اصرار و تأکید امام بر اختفای هجرت، آنقدر جدی و قاطع بود که تا مراجعت از حرم مطهر حتی بعضی از اعضای دفتر استفتاء اطلاع نداشتند و امام آخر شب اعضای دفتر را دعوت کردند و موضوع را با آنان در میان گذاشتند.
دولت عراق نیز بیخبر بود و نمیدانست چه روز و ساعتی امام حرکت خواهند کرد.
ما اجازه گرفتیم و آخر شب به ادارة امنیت نجف اطلاع دادیم که حضرت امام صبح نجف را ترک میکنند و لذا صبح دو دستگاه ماشین یکی جلو و یکی عقب کاروان ما را همراهی و مراقبت کردند.
برادران روحانیون مبارز نیز اجازه گرفتند تا مرز عراق امام را همراهی کنند چهار خودرو سواری گرفتیم و در حدود بیست نفر از یاران امام تا مرز عراق امام عزیز را بدرقه کردند.
کیفیت هجرت و حرکت امام از نجف اشرف بسیار سازمانیافته و اطلاعاتی انجام شد. بعدها فهمیدیم که در مسیر، برنامههایی داشتهاند، ولی الحمدلله غافلگیر شدند و فرصت نیافتند نقشههای شومشان را عملی کنند.
نزدیک صبح بود که آقای فاضل آمد و گفت آقای دکتر یزدی را در حرم دیدم تعجب کردیم، دکتر یزدی کی آمده؟ برای چه آمده است؟
ولی چون اجازه نداشت، به وی نگفته بود که برنامه چیست؛ گفتم زود برو آقای دکتر یزدی را خبر کن که اگر میخواهی حضرت امام را در نجف ببینی بیا بیت حضرت امام رضوانالله تعالی علیه، ساعت حرکت امام بود که دکتر یزدی رسید و به یکی از خودروهایی که برای بدرقه آماده شده بودند سوار شد. از او پرسیدیم کی آمدهای؟! گفت نصف شب رسیدم، میخواستم به بیت حضرت امام بروم مأمورین راهم ندادند، رفتم مسافرخانه، کیفم را گذاشتم و مشرف شدم حرم که آقای فاضل آمد و به من خبر داد.
شب عجیبی به همه آنهایی که میدانستند فردا چه رخ خواهد داد گذشت! و شاید به حضرت امام و خانواده و بستگان و نزدیکانشان شبی تاریخی در نجف گذشت، شبی که اکثراً در خواب خرگوشی و بیخبری از حوادثی که اتفاق خواهد افتاد، همچنان خفته بودند و رهبر بزرگ انقلاب که نمیخواست با احدی از علما و مراجعی که در طول مدت محاصرهاش یک بار هم حتی با تلفن یا پیغام احوالش را نپرسیده بودند خداحافظی کند و آنان را در جریان بگذارد و... شبی طولانی بود، خیمه سیاه شب آخرین فشارهای خود را بر شبزندهداران وارد کرد و بالاخره با فجر صادق ظلمت شب شکست، بانگ تکبیر مؤذنان از مأذنهها طنین افکند، افق روش شد. نماز صبح را خواندیم و بر گرد خانه امیدمان رهبر و مرشدمان مرجع تقلیدمان جمع شدیم. گهگاهی چشمهای عابران ما را تعقیب میکردند که چه خبر است؟! مأمورین که غافلگیر شده بودند نیز حیرتزده و با شگفتی، ناظر جریان بودند...
ساعت حرکت
ساعت حرکت فرا رسید، با اندکی تأخیر از طرف ما، حضرت امام رضوانالله علیه سوار شدند و با ماشینهای همراه، به سرعت نجف را ترک کردند؛ شهری که قریب پانزده سال رهبر کبیر انقلاب را در آغوش گرفته بود صبح کرد در حالی که این فرزند برومند را در آغوش نداشت.
«اصبحت النجف و لم یکن الامام فیها» آفتاب در نجف طلوع کرد و امام عزیز در آن نبود و کسی از هجرت وی آگاهی نداشت.
رهبر کبیر انقلاب میخواست بدینوسیله به آنهایی که در مدت محاصرهاش حتی تلفنی هم احوالپرسی نکرده بودند جواب بدهد، این موضوع برای یاران و همراهان امام رضوانالله تعالی علیه هنوز هم عقده بزرگی است که مراجع دیگر چگونه در این مدت خود را به تغافل و بیخبری زدند و با ملاقات و یا حتی تلفن و یا فرستادن قاصد هم جویای سلامت امام و سایر اخبار نشدند، امام فقط با علیبنابیطالب امیرالمؤمنین صلواتالله علیه و یاران مخصوصش خداحافظی کرد و نه کسی دیگر...[1]
[1] فردوسیپور، اسماعیل، همگام با خورشید؛ از ایران تا ایران، ناشر: مجتمع فرهنگی اجتماعی امام خمینی (س) فردوس، چاخانه مهر؛ قم، بهمن 1372، صفحه 385.
تعداد بازدید: 1734
http://oral-history.ir/?page=post&id=11462