سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره-3
رد خونتنظیم: لیلا رستمی
14 تیر 1402
سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره پنجشنبه 5 آبان 1401 در سالن سوره حوزه هنری با عنوان «رد خون» با هدف گرامیداشت یاد و خاطره شهدای امنیت برگزار شد. در این برنامه خانم آذروند همسر شهید مدافع امنیت حسین تقیپور، خانم رضوانه دباغ دختر مرحومه مرضیه دباغ و سردار محمد کوثری خاطرات و سخنان خود را بیان کردند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
■
سردار حاج محمد کوثری راوی سوم و آخر این شب خاطره بود. او که دکترای امنیت دفاع ملی دارد متولد 1334 تهران است و بعد از شهیدان همت و کریمی، شانزده سال( 1363 تا 1379) فرماندهی لشکر 27 محمد رسولالله (ص) سپاه پاسداران را بر عهده داشته است.
راوی در ابتدا به روند انقلاب اسلامی از قبل و بعد از پیروزی پرداخت و گفت: نظام جمهوری اسلامی بعد از طاغوت شاهنشاهی توسط حضرت امام و در اصل خود مردم در سال 57 به پیروزی رسید و اینچنین شد که دست بیگانگان از کشور عزیزمان ایران قطع شد. قبل از انقلاب همه چاههای نفت در اختیار دشمنان بود و روزانه ششونیم میلیون بشکه نفت استخراج میشد، نیم میلیونش مصرف داخل بود و شش میلیونش را میبردند. از این شش میلیون حداکثر چیزی که برای ملت ایران اسماً نه رسماً وجود داشت 16 درصد بود و 84 درصد آن را میبردند. این 16 درصد هم به حسابی در امریکا که بین ایران و امریکا بود واریز میشد. درنهایت آنها برای ما تعیین تکلیف میکردند که چه چیزهایی از آن 16 درصد به این کشور داده بشود که بیشتر سلاح و تجهیزات نظامی بود نه آن چیزهایی که ما میخواستیم.
راوی ادامه داد: بین 50 تا 70 هزار مستشار امریکایی در کشور ما ایران حضور داشتند و بودجهای که برای این مستشاران امریکایی هزینه میشد، از پول و سرمایه این ملت و از کل بودجه سالیانه ارتش به مراتب بیشتر بود. آنها در کشور ما حاکمیتی داشتند که حتی نمایندههای مجلس ما را نیز مشخص میکردند و درنهایت آن عاملیتی که شاه بهعنوان نوکر امریکا در عمل برای سیاستهای امریکا پیاده میکرد هم قطع شد. بعد از آن هم که دانشجویان پیرو خط امام، سفارت بهظاهر امریکا را که در اصل لانۀ جاسوسی بود تسخیر کردند. این شد که زورگویان و زیادهخواهان و آن کسانی که میخواهند گسترش در جهان را با زور و سلاح نشان دهند و جنگ راه میاندازند، جنگ را بر ما تحمیل کردند.
وی سپس به بیان چند خاطره از دفاع مقدس پرداخت و گفت: خیلیهایتان احتمال خیلی زیاد نام ابراهیم هادی را شنیدهاید. ابراهیم هادی معلم ورزش، ورزشکار، کشتیگیر و باستانیکار بود و من هم نمیشناختمش. من و ابراهیم هادی در آبان 1359 با همدیگر در سرپلذهاب آشنا شدیم. به ما گفتند از سرپلذهاب بروید محور سومار در همان استان کرمانشاه. ما سه نفر بودیم، یک نفر هم به من گفت که ما میخواهیم بیاییم تا اسلامآباد بعد از اسلامآباد با اتوبوس برویم تهران، چهلوهشته ساعته برگردیم. ایشان الان هست، رفیق و بچهمحل ابراهیم هادی بود. بعد از نماز صبح بود که پرسان پرسان بالاخره مکان ابراهیم هادی را پیدا کردیم. نزدیک خانه که شدیم، دیدیم صدای ضرب مرشد میآید با مدح آقا علیبن ابیطالب. در را باز کردیم رفتیم داخل، دیدیم که یک نفر خیلی خوشهیکل و با محاسن بلند، مدح آقا علیبن ابیطالب را با قابلمه ضرب گرفته و میخواند و سیزده چهار نفر هم در حیاط با اسلحه کلاشینکف میل گرفتهاند و ورزش صبحگاهی میکنند. شاید به چند ثانیه طول نکشید عراقیها دو گلوله زدند و این ورزش با یک صلوات تمام شد. من از آنجا با ابراهیم هادی آشنا شدم.
دوست مشترکمان به ابراهیم هادی گفت: شما کاری نداری؟ من دارم میروم تهران، چهلوهشت ساعته برمیگردم. گفت: چرا، یک دقیقه صبر کن. یک کاغذ درآورد و پنج تا اسم نوشت و پنج آدرس هم جلویش نوشت. مبالغی بین 300 تا 400 تومان هم که در مجموع شد هزار و هشتصد تومان در مقابل هر اسم نوشت. حقوق معلم ورزش در سال 59 مبلغ 1800 تومان بود. گفت این کاغذ را بگیر، میروی حقوق من را میگیری، به خانه این پنج نفر میدهی؛ اینها به همین مبلغ نیازمند هستند.
راوی در ادامه گفت: دو سال بعد، در عملیات والفجر مقدماتی، بهمن سال 1361 که جوانهای بیستو چهار پنج ساله بودیم، با همین لحن گفت: ممد! دیگه از خدا شهادت را خواستم. گفتم: این حرفها چیه میزنی، انشاءالله دهها سال عمر بکنی. گفت: نه، از خدا خواستم توی این عملیات به شهادت برسم و جنازهام مانند خانم فاطمه زهرا سلامالله علیها تا ابد در این بیابانها باقی بماند. شما نگاه کنید یک جوان معمولاً آرزوهای بسیار بلندی دارد، اما میآید با خدا معامله میکند. آنچنان با خدا معامله میکند که خدا او را میخرد و همینطور میشود. حتی بعد از جنگ من خودم حداقل سه بار توی منطقه والفجر مقدماتی با بچههای گروه تفحص رفتیم گشتیم؛ خیلی از شهدا را پیدا کردیم ولی پیکر ایشان تا به امروز پیدا نشده. آیا کسی اجبارش کرده بود؟ آیا کسی به او گفته بود اینچنین بگوید؟ این برخاسته از یک تفکر الهی و عاشقانه است.
سردار کوثری در خاطره بعدی به شهید حسن تهرانیمقدم، پدر موشکی ایران پرداخت و گفت: ما قبل از انقلاب موشک داشتیم، اما موشک با برد حداکثر پانصد متری که به آن آرپیجی میگویند؛ یا موشک مالیوتکا که نهایتش مثلاً دو کیلومتر برد داشت. من با حسن تهرانیمقدم در منطقه طلائیه و اسفند سال 62 آشنا شدم، متولد 1339 و بچه چهارراه سرچشمه و دانشجو بود. 23 ساله بود که توی قرارگاه شنید که ما چهار- پنج شب هی زدیم رفتیم و عراقیها ما را توی روز پس زدند. از کانال رد میشدیم ولی عراقیها پس میزدند. آمد گفت: من فردا یک موشک میآورم به دژ عراقیها میزنم که منهدم بشود تا بچهها شب راحت بتوانند بروند. فردای آن دیدیم یک تویوتا آمد، یک عدد تیرآهن شمارۀ دوازده رویش تعبیه کرده و جوش داده، یک موشک هم رویش گذاشته. حالا رفته بود موشک را هم از برادرهای عزیز نیروی هوایی ارتش گرفته بود. فونیکس گذاشته بود رویش و آورده بود. گفت: بروید کنار. همه رفتند کنار و با یک سیم پنجاه متری با منیَتور بالاخره شلیک کرد. موشک در چهار متری تویوتا خورد زمین و تویوتا منهدم شد. گفتیم: عجب موشک زدی! گفت: من موشک میسازم. و آمد و ایستاد از همان موقع شروع کرد تا موشکهای دو هزار کیلومتری نقطهزن با دست توانای خودش و عزیزان دیگر ساخت. حتی داشت موشک قارهپیما تست میکرد که نهایتاً به شهادت رسید.
راوی ادامه داد: بعد از جنگ برای تست موشکهایش از من هم دعوت میکرد. مخصوصاً در منطقه قم به طرف کویر چون خودش شخصاً دعوت میکرد میرفتم. خدا را شاهد میگیرم نماز شب میخواند، زیارت عاشورا میخواند و میرفت پای قبضه و نتیجه میگرفت. اگر امروز میبینیم استکبار جهانی میترسد، وحشت دارد از ایران، اول از اقتدار رهبری است، دوم مردم ولایتمدار این کشور عزیز و سوم از این موشکهایی که توسط دانشمندان جوان ما و عزیزان دیگر اینچنین با صلابت ساخته شده و در دست عزیزان جوان ما که هر کدامشان تخصصشان را به کار میگیرند و بسیار دقیق هستند.
کوثری سپس به بحث مسائل روز پرداخت و گفت: واقعاً این هست که استکبار جهانی از پیشرفت کشور ما وحشت دارد؛ چون ابرقدرت شرق که سقوط کرد و ابرقدرت غرب یعنی امریکا و صهیونیستها میخواهد خودش را نگه دارد. لذا هر یکی دو سال توطئههایی طراحی میکنند تا بتوانند مردم ما را ناامید کنند و در نهایت ناامنی ایجاد کنند و از این ناامنی بتوانند به آن اهداف کثیف خودشان برسند و باز بتوانند ایران را در اختیار خودشان بگیرند.
بله ما مشکل اقتصادی داریم، اما باید این مشکلات را حل کنیم، همانطوری که در مسائل نظامی و سیاسی بسیار بسیار پیشرفت کردیم، در مسائل اقتصادی هم شروع کردیم. آنها هم فهمیدند اقداماتی که انجام شده اساسی و آنچنان بر مبنای تفکر اقتصاد مقاومتی است که آنها را به وحشت انداخته است. لذا اینجاست که بعضی از افراد آموزشدیدهشان را به داخل فرستادهاند که این اقدامات ناشایست را اجرا کنند که مردم را به وحشت بیندازند و رعب و وحشت ایجاد کنند تا اینطور وانمود کنند که دیگر نظام جمهوری اسلامی نمیتواند ادامه دهد.
نظام جمهوری اسلامی در آن موقعی که ما توانی نداشتیم یعنی سال 1359 و حتی بگوییم سال 1360 که به دلیل حضور منافقین در این تهران، صبح که هر کسی بیرون میآمد تا شب اطمینان نداشت به خانه برمیگردد ایستادگی کرد. آنچنان ایستادگی کرد که منافقین پا به فرار گذاشتند و الان به لطف خدا این نظام مقتدر است. حتی بچههای انقلاب معترض هستند که چرا اجازه نمیدهید که ما عین خود آنها برخورد بکنیم و اینجاست که ما در این مسیر حاضریم جان خودمان را بدهیم تا مردممان دقیقاً این مسائل را دقیق ریشهیابی کنند. که دشمن چه توطئههایی میکند. اینجاست که میبینیم آنچنان جنایتی میکنند که مانند دیشب در شیراز در شاهچراغ شیراز احمد بن موسی برادر آقا علیبن موسیالرضا (ع) اینچنین زائرین را به خاک و خون میکشند؛ اما قطعاً بدانند که مردم ما از این شهادتها آنچنان با صلابتتر راه شهدا را ادامه میدهند که انشاءالله به امید خدا ما این فصل را هم پشت سر خواهیم گذاشت.
قطعاً و یقیناً در آینده بسیار نزدیک که حتی دشمن خیلی برای خودش حسابها باز کرده بود و اینجاست که انشاءالله با همت شما عزیزان و خون پاک شهدایی که در این مسیر علیالله ریخته شده که من فقط یکی دو موردش را خدمت شما عرض کردم، انشاءالله این مسیر ادامه پیدا کند و این پرچم برافراشته شده اسلام ناب محمدی که از دست حضرت امام به دست مقام معظم رهبری سپرده شده به دست صاحب اصلیاش آقا امام زمان (عج) برسد و با ظهور خودشان این پرچم را بر فراز کاخهای ظالمین به اهتزاز در بیاورند و دنیا پر از عدل و داد شود.
تعداد بازدید: 1789
http://oral-history.ir/?page=post&id=11315