سیصد و سی و هشتمین شب خاطره -3
بچه بازارچهتنظیم: سپیده خلوصیان
27 اردیبهشت 1402
سیصد و سی و هشتمین برنامه شب خاطره با عنوان «بچه بازارچه»، پنجشنبه ۳ شهریور1401با حضور رزمندگان گردان حضرت علیاکبر(ع) از لشکر۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع) در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای محمدحسین محمودیان برگزار شد.
■
در ادامه برنامه، مادر شهید ابوالقاسم کشمیری درباره فرزندش گفت: برایتان از خوابی که درباره شهید دیدم میگویم. حدود ۱۵ یا ۱۶ سالگی او را در خواب دیدم که که همراه آقایی که شمشیری در دست داشت، ایستاده بود و در حالیکه ابوالقاسم شمشیری چوبین داشت، با هم مشق رزم میکردند. هیچکس آنجا نبود. مدام به او میگفتم: ابوالقاسم خطر دارد. ولی آنها همینطور با هم تمرین میکردند. جایی که ایستاده بودیم، مرتعی روشن و زیبا بود. آقایی که شمشیر به دست داشت سمت راست من بود و ابوالقاسم سمت چپم. با اینکه از آن آقا خیلی میترسیدم و از حضورش تشویش داشتم، ناگهان چشمم به شمشیر روی زانویش افتاد. دیدم که رویش چنین حک شده: «انا فتحنا لک فتحا مبینا». ذکر امام زمان را گفتم و خیالم آسوده شد.
شهادت ابولقاسم مصادف با نیمه شعبان بود. چون در اولین سالگرد او کرج بمباران میشد و شهدای بسیاری هم داده بودیم، گفتیم سالگرد نمیگیریم و مزاحم مردم نمیشویم. آن روز ساعت7 یا 8 صبح بود که برادرم به من گفت با خانه ما تماس بگیر؛ خانوادهام با تو کار دارند. وقتی تماس گرفتم، به دختر برادرم گفتم عمه با من چه کار داشتی؟ گفت: عمه، من دیشب خواب ابوالقاسم را دیدم. دیدم دستهای سنگین دارد به سمت خانه شما میآید. آقایی جلودار ایستاده و ابوالقاسم هم کنارش است. شما یک شیشه گلاب در دست دارید و روی آنها میپاشید. ابوالقاسم آمد و گفت که: مادر بدو برو خانه که آقا امام زمان به خانه ما میآیند. آن جا بود که ارتباط خوابهایمان از ابوالقاسم و سالگرد و تاریخ شهادتش را فهمیدم.
در بخش پایانی برنامه، مجری از سردار حمیدرضا تقیزاده دعوت کرد تا از خاطرات خود بگوید. فرمانده سابق تیپ عاشورا و گردان حضرت علی اکبر(ع) درباره ویژگی رزمندگان و سنتهای الهی گفت: هنگامیکه ما از خاطرات شهدا میگوییم و از آنان اسم میبریم، همه همدلیم بر اینکه این عزیزان اولیاء خدا هستند و این یقین ماست. بحثی که مطرح میشود این است که این همه شهید دادن و جانبازی و ایثارگری و صحنههای درخشان خلق شده، در نتیجه جمعی دفاع مقدس چه تأثیری گذاشته است؟ چیزی که در لحظات زندگیمان از این ایثارگریها میشنویم و باعث میشود از این همه رشادت و حماسهآفرینی ایثارگران تعجب کنیم، یقینِ این عزیزان به سنتهای الهی است. یعنی همان چیزی که ما نمیدانیم خودمان چقدر به آن باورِ عمیق داریم و نمیدانیم چطور باید آن را بسنجیم. یقین اساسی و باور عمیقی که شهدا از آن شبزندهداریها بهدست میآوردند، قابل بیان نیست. مثل شهید آملی که شب تا صبح در حسینه گردان سینه میزد و گریه میکرد. یا شهید عیناللهی که صدای گریه او از حسینیه دربسته میاندوآب نیز به چادرها میرسید. باید دانست این سنت الهی که آنان به آن یقین داشتند، کجا برآیندش را نشان داد؟
راوی ادامه داد: در دفاع مقدس رسم بود یگانها و گردانها وقتی آماده میشدند، مقدماتی برای آمادگی، اعم از آموزش و نیرو گرفتن میچیدند و بعد در طول دفاع مقدس نتیجه این مقدمات در آماده بودن یگانها معلوم میشد. برای نمونه، شاید تعدادی از یگانها 50 یا 60 عملیات آفندی و پدافندی انجام میدادند، اما قلههای این عملیاتها 7 یا 8 عدد بود. مثل عملیاتهای والفجر8 و کربلای5 که قلههای دفاع مقدس ما هستند و وقتی از عملیات کربلای5 صحبت میکنیم، از ماهها آمادگی میگوییم. یا وقتی از والفجر8 صحبت میکنیم یعنی از دی 1364 شروع میکنیم تا سه ماه عملیات آفندی، درگیری شدید با دشمن، شهدای فراوان، دفاع سنگین و شبانه بچههای لشکر سیدالشهدا و گردان حضرت علیاکبر که در «امالرصاص» عملیات کردند و خارج شدند تا بلافاصله لشکر یا تیپ سیدالشهدا وارد فاو شده، برای کمک به نیروهایی که فاو را بازپس گرفتهاند تا اردیبهشت شبانهروز جنگیدند.
از اردیبهشت که دشمن عملیاتهایی به اسم دفاع متحرک انجام داده، از 8 اردیبهشت لشکر تیپ سیدالشهدا ماموریت گرفته و به جزیره مجنون رفته، 9 اردیبهشت به فکه رفته، 10 اردیبهشت عملیات سیدالشهدا را انجام داده و نزدیک200 شهید داده و تا 26 یا 27 خرداد، یکسره عملیات کرده است؛ به طوریکه نیروهایی که میخواستند به مرخصی بروند در دو نوبت از قطار پیاده کردهاند.
یک شب همه بلیت در دست و ساک بسته، با فراخوان در حسینیه گردان اعلام آمادگی کرده بودند. در این فراخوان، 400 نفر نیرو لباس رزم میپوشند و به عملیات میروند و این عملیات اینچنین استمرار پیدا میکند که دشمن مهران را میگیرد و رزمندگان در مهران عملیات میکنند. با بازپس گیری مهران، در مناطق دیگر نیز عملیاتهایی انجام میشود و تمام اینها، سرشار از رشادت و خاطره و ایثارگریهاست. «تیپ سیدالشهدا» که بعدها تبدیل به لشکر میشود، از دی شروع به آماده شدن میکند برای کار شبانهروزی و انجام عملیات شبانه در آب و عبور از کرخه و غواصی روی گلهای رودخانه. این تیپ تا مرداد شبانه و مدام میجنگد. یعنی عملیات پشت عملیات و تمام این رشادتها، در یک صحنه اتفاق میافتد.
من در این مقطع عملیاتی میگویم امر الهی این است که:« فَاستَقِم کَما أُمِرتَ.» امر شده استقامت کنید. امر شده با دشمن بجنگید و بیرون کنید. امر شده که زیر بار ظلم دشمن نروید. امر شده جبهه مؤمنین باید علیه جبهه استکبار بجنگد. امر شده « َأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ» و هر چه دارید بیاورید. مادر، فرزند را میفرستد به جبهه؛ یکی، دو تا، چند تا. طلاهایش را هم میدهد. بعد میرود به مسجد محل و وسایل آماده میکند تا برای رزمندهها بفرستد. بعد این شهدا و لباسها و... را بر میگردانند. اینها را هم سازماندهی میکند و به شهدا رسیدگی میکند. وقتی مراسمی میگیرند برای شهدا، همین مادرها و همین پدرها ستون آن مراسم میشوند و...
ما در جبهه، از برخی ایثارگریها غافل بودیم. ما یک چیزی دیدیم و پدر و مادرها چیز دیگری دیدند. ما شهید دیدیم و دست و پای قطع شده؛ ولی مادران، فرزندان سالمشان را از جان کندند تا به جبهه بروند. ما برگشتیم اما یک عده برنگشتند. آنهایی که برگشتند چه به بر پدرو مادرشان گذشت تا برگشتند و آنهایی که برنگشتند، در این زمان چه بر پدر و مادرشان میگذشت و میگذرد؟ اما نکته من این است که آنها چگونه این 5 ماه عملیات را انجام دادند؟ در هر مقطعی که در این جنگ یگانها آماده میشدند و این همه استقامت میکردند، خدا یک سنت الهی را عملی میکرد. خداوند وعده داد: «خدا را یاری کنید تا شما را یاری کند.» در عملیات والفجر8، فاو، مهران، فکه، پیچانگیزه و...، این همه شهادت ختم میشود به این نتیجه که ما، فاو را بازپس گرفتیم.
تصور کنید دشمن مهران را گرفته و میگوید مهران در مقابل فاو. با همین حرف جنگ را مقابل میکند و در صحنه دنیا نمایش میدهد. در چنین شرایطی نیروهای جبهه اسلام با 40 گردان موجود، باید به جای80 الی 100 گردان برای آزادسازی مهران بروند. حضرت امام نیز میگویند: «باید همین الان مهران آزاد شود و زمان آزادسازی همین حالاست.» این نیروها میروند و مهران را آزاد میکنند و در مقابل این 7 یا 8 ماه مقاومت بچههای رزمنده و ایثارگریهایشان، علاوهبر آنکه خدا آنقدر موفقیت تبلیغاتی در مهران برمیگرداند، آنقدر سلاح و مهمات نیز از دشمن به جای میماند که ما تا آخر جنگ تجهیز میشویم.
یک بخشی را باید در همین موضوع بگویم. در کربلای5 از شب اول عملیات و درست از همین نقطهای که حالا یادمانِ عملیات شلمچه است و به آنجا میرویم، گروهانهای غواص گردان حضرت علیاکبر(ع) وارد عملیات شدند، جنگیدند و این شب گذشت. فردا هم در پنج ضلعی دوباره ما و بقیه نیروهای گردان عملیات کردیم. در تمام عرض و طول منطقه پنجضلعی عملیات میشود و دو شب بعد، کنار کانال ماهی از ضلع شرق، گردان حضرت علیاکبر(ع) وارد عملیات میشود. دوباره در یک عرض بین 1 تا 5 یا 6 متری در کنار کانال ماهی و سمت راست آن دژ، شاید حدود کمتر از یک کیلومتر، 400 نیروی گردان، عملیات میکنند و چیزی حدود 60-70 شهید و مفقود و مجروح داده میشود. در مرحله سوم عملیات نیروها وارد میشوند و 10-15 روز بعد، از 400 نیروی عملیاتی، 16نفر خارج میشوند. جلوتر که برویم، میرسیم به عملیات تکمیلی کربلای5.
سپس راوی به بیان خاطرهای از عملیات کربلای۵ پرداخت و گفت: ما نیروهای گردان را آماده کرده بودیم و میدانستیم که جنگ در دشت است و در دشت هم بیشتر به سازماندهی نیروها و آرپیجیزنها و نیروهای سبک و ضد تانک نیاز است. سه گروهان را عقب نگه داشته بودیم و دو گروهان را که دسته ویژه و گروهان فتح بودند، به داخل کانال بردیم. شب نیروها عملیات را آغاز کردند و صبح به مدت دو روز در محاصره افتادند. تا صبح بعد که از محاصره بیرون میآمدیم -همین دوستان که در جمع ما هستند- همه مجروح و تعداد زیادی از بچهها شهید شده بودند. وقتی بیرون آمدیم، یک جمع خط پدافندی شکل دادیم. عملیاتهای پشت سر هم، مجروحیت، شهیدهای فراوان و... و حالا منتظر نمایهای بودیم تا ببینیم خدا چطور به ما لطف خواهد کرد.
راوی ادامه داد: همان روز از محاصره بیرون آمدیم. نزدیک عصر بود. برای اینکه دستمان پر باشد دست به کاری زدیم. دو گروهان دیگر را دیدیم که از پشت سر آمدند تا خط پدافندی شکننده ما تقویت شود. یک جمع پراکنده از دو یا سه لشکر که از محاصره بیرون آمده بودند، تعدادی از گردان حضرت علیاکبر(ع) که مجروح و خسته بودند و دو گروهان از پشت سر که برادرم حمید قاسمی بخشی از آن را در کتابش توصیف کرده است نیز رسیدند. به محض رسیدن این گروهانها به خاکریز کنار شلمچه و پیوستنشان به ما، یکباره دشمن عمود بر خطی که ما از غرب به شرق در آن حرکت میکردیم، با نیروهایی مجهز به تانک و نفربر که پشت سرشان سیاهی از نیروهای پیاده بود، از بین خاکریزهایی که دست خودش بود بیرون زد تا به سمت کانال ماهی برود و دور بزند و از پشت راه تمام نیروهای ما را ببندد و دیگر منطقه را تمام به دست بگیرد.
نیروهای جدید تازه رسیده بودند و ما هم همگی خسته بودیم. در همان هنگام که تصمیم میگرفتیم چطور مقابل دشمن ایستادگی کنیم، عراقیها از خاکریزهایشان بیرون زدند. من یکباره دیدم که در یک زاویه90 درجه، این بچهها به سمت خطی که دشمن عمود شده بود و به سمت کانال آمده بود، باز شدند و چیزی حدود110 یا120 نفر پراکنده و حدود 200 نفر که این دو گروهان بودند، مقابل حدود 2000 نفر نیروی دشمن و تعداد زیادی تانک و نفربر ایستادگی کردند. بچهها در این دشت پراکنده شدند و در فاصله 100 یا 200 متری به دل دشمن زدند. دشمن با آمادگی کامل بود و بچهها با روحیه زیاد و طی سه ساعت جنگی شکل گرفت که حماسیترین صحنهای بود که من دیدم. بچهها لای تانکها میگشتند و با آرپی جی و نارنجک، تانک و نفربر میزدند. درگیری سنگینی شکل گرفته بود.
راوی ادامه داد: در نهایت تقریباً در پرتو غروب آفتاب بود که دیدیم دشمن شروع کرد به هزیمت و فرار به گونهای که دستههای 10-15 نفره میدویدند و تانکها همه در درگیری دشت گیر کرده بودند. غروب، انگار دهها مشعل در دشت روشن شده باشد زمین پر از کشته و تانکهای شعلهور بود. اینگونه این زمین با همین تعداد 200 یا300 نفر نیروهایی که از محاصره آمده و خسته بودند، تصرف شد. از منطقه بیرون آمدم. دو روز بعد، دوستان به بیمارستان آمدند و گفتند: مژدهای داریم... پیروزی را دیدی؟ آنجا اتفاق دیگری هم افتاده بود. آن شبی که ما از سمت شرق کانال ماهی جلو آمدیم و بچههایمان آن طور جنگیدند و شهید شدند، وقتی از غرب کانال برای کاوش رفتیم، کشتههای عراقی کنار شهدای ما بودند و ما تعداد زیادی از آنان را پیدا کردیم. یعنی کنار آن فتح بزرگ و سنت الهی، پیکر آن همه شهید مفقودی نیز به ما بازگشت.
در انتهای برنامه، پس از گرامیداشت یاد شهید عبدالحمید صبوری، از کتاب «بچه بازارچه» که روایت خاطراتی است از رزمندگان گردان حضرت علیاکبر(ع) به قلم حمید قاسمی، رونمایی شد. این کتاب که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده، در حضور خانواده شهید همتآبادی به این شهید بزرگوار تقدیم شد.
تعداد بازدید: 1881
http://oral-history.ir/?page=post&id=11220