مروری بر کتاب «دوران طلایی»
تاریخ شفاهی محمود محمدنیامحیا حافظی
03 اردیبهشت 1402
مصاحبه «دوران طلایی» را مصطفی علینیا انجام داده و بیژن پروان و حکیمه وقاری تدوین کردهاند. اطلاعات پدیدآور روی جلد با صفحه شناسنامه کمی اختلاف دارد. چاپ اول کتاب در سال 1397 توسط نشر معبر، در 414 صفحه و 1000 نسخه منتشر شده است.
کتاب با دستخط محمود محمدنیا آغاز شده؛ پس از صفحه فهرست، مقدمه سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس خراسان شمالی آمده که تاریخ شفاهی را روشی برای گردآوری دادههای تاریخی دانسته است: «در حقیقت، محتوای تاریخ شفاهی از طریق فرایند مصاحبه به دست میآید که شامل مشاهدات و تجربههای تاریخی اشخاص یا نقل قولهای آنان از دیگر حاضران در صحنه تاریخ است... برای نگارش دقیق تاریخ دفاع مقدس باید به سراغ شاهدان عینی این رخداد در سطوح مختلف رفت.»
در انتهای مقدمه به گذشت زمان و فراموشی خاطرات که تهدیدی برای تاریخ شفاهی دفاع مقدس است اشاره شده است: «امید است با توکل به خدا و همت کارشناسان، بتوانیم گنجینههای دوران طلایی را برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در نسل آینده به یادگار بگذاریم.»
بیژن پروان در پیشگفتار به چگونگی تدوین و تعداد جلسههای گفتوگو اشاره کرده است. معرفی راوی در دو صفحه به صورت اجمالی (تولد، ورود به سپاه، حضور در جبهه، تاریخ و مدت اسارت... و بازنشستگی) بیان شده؛ متن کتاب به صورت سؤال و جواب در شش فصل تنظیم شده است؛ صفحات پایانی شامل تصاویر و اسناد، فهرست اعلام و منابع و مآخذ است.
فصل اول، روایت دوران کودکی تا سربازی راوی است. او متولد هفتم اردیبهشت 1334 در روستای کشانک حوالی بجنورد است. پدرش را در 9 سالگی از دست داد: «یادم هست ایام محرم بود... نزدیک غروب رعد و برق و سیل به راه افتاد. پدرم برای کارهای کشاورزی رفته بود. رودخانه طغیان کرد و پدرم در سیل گرفتار شد...» در ادامه، شرایط زندگی ساده و روستایی آن زمان تا ماجرای ازدواج و سربازی در سال 1352 را توضیح میدهد.
فصل دوم با عنوان «سیری در انقلاب» از جرقههای آشنایی با انقلاب در مینودشت میگوید. راوی گفته پیش از مراسم ازدواج برای تأمین هزینهها چند ماهی به مینودشت رفتم و در قنادی کار کردم. آنجا جلسات پراکنده و محرمانه برگزار میشد. سال 1356 و 1357 در یک نانوایی در خیابان دماوند تهران کار میکرد. «گاهی صدای الله اکبر مردم را میشنیدیم و در راهپیمایی قاطی مردم میشدیم. نانوایی آقای عباسلو به نان خراسانی معروف بود. برای همین بچههای مسجد به ما اعتماد داشتند و حرف میزدند.» سپس درباره فرار شاه و نوارهای امام و ورود امام و هر چه به چشم دیده توضیح میدهد: «آن شبی که قرار بود امام وارد ایران بشوند، حتی یک نفر هم در خانه نمانده بود. همه در پشت بامها بودند و فریاد الله اکبر؛ وای به حالت بختیار اگر امام فردا نیاد... سر میدادند.»
راوی در فصل سوم چگونگی ورود به سپاه را توضیح داده است. «همان اوایل انقلاب سپاه و کمیته انقلاب اسلامی تشکیل شد. بعدها بخشی از بچههای سپاه به کمیته مأمور شدند. شهربانی اوایل انقلاب دچار تغییراتی شد. پادگان نیروهای ژاندارمری در چهارراه هنگ واقع بود. مدتی بعد کمیته، شهربانی و ژاندارمری ادغام شدند و بعدها تحت عنوان نیروی انتظامی فعالیت خود را آغاز کردند.» این فصل با دستگیری و بازجویی منافقین و کودتای نوژه در سال 1359 به پایان میرسد. «آن زمان در بندر ترکمن در قالب یک کارگر از طرف سپاه، در مأموریت بودم. جایی که میخوابیدم، یکی از پسرانش با من ایاق شده بود و فکر نمیکرد پاسدار باشم.»
فصل چهارم به دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اختصاص دارد. در این بخش از وقایع و تحرکات دشمن پیش از جنگ تا اعزام به اهواز و چند عملیات و در پایان مجروح شدن راوی آمده است. «از سمت راست عراقیها ما را دور زدند و به سمت ما آمدند... نیروهای عراقی ما را قیچی کردند. تقسیم شده بودند. بین ما و آب حائل شدند. خمپارهای شلیک شد و ترکشش مچ پای راستم را گرفت. جراحتش خیلی زیاد نبود.»
فصل پنجم با عنوان «از بصره تا موصل» به خاطرات 7 سال اسارت پرداخته است. دشواری زندگی در آسایشگاه، مشکل نظافت و شکنجه عراقیها را در این فصل توضیح داده است. «در ماه رمضان کمی از فشار عراقیها کاسته میشد. مقدار و نوع غذا با ماههای دیگر فرقی نداشت یعنی افطارمان همان صبحانه و سحری هم برنج ظهر بود.» در پایان این فصل خاطرات روز آخر اسارت آمده است. «غروب بود که ما را از اردوگاه به شهر موصل انتقال دادند. شب سوار قطار کردند و به بغداد و بعد به مرز انتقال دادند...»
فصل ششم، «تولدی دوباره (بازگشت به ایران)» نام دارد. راوی بعد از آزادی از سال 1372 به مدت دو سال در غرب کشور و از سال 1375 هم به مدت دو، سه سال در تایباد در مرز دوغارون مشغول خدمت بود. سال 1389 و بعد از بازنشستگی، چند ماهی در مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه و یک سال در کانون بازنشستگان خدمت کرد. بعد تمام مسئولیتهای خود را واگذار کرد و در خدمت خانواده ماند. کتاب، با تصاویر، فهرست اعلام و منابع و مأخذ به پایان میرسد.
تعداد بازدید: 1752
http://oral-history.ir/?page=post&id=11148