خون میگذشت
ملیحه کمالالدین
07 اسفند 1401
کتاب «خون میگذشت»، مستند داستانی از زندگینامه حاج محمدآقا رسولزاده است که به قلم هادی لطفی نگاشته شده است. این زندگینامه چکیده مصاحبه نویسنده با شصت نفر و بررسی سندها و انجام چندین ساعت پژوهش است.
رسولزاده از مبارزان سرشناس انقلاب در کاشان است که بعد از آشنایی با نواب صفوی، شاخه فداییان اسلام کاشان را به راه انداخت. او در هر برههای کنشی داشته و نقشهایی ایفا کرده است. وی در مبارزات علیه حکومت پهلوی با نهضت امام خمینی همراه بود و امام(ره) به طلبههایی که عازم کاشان بودند میگفت: «اگر از علما جواب نگرفتید، بروید بازار پیش رسولزاده.»
رسولزاده در سال 1292 ش. در کاشان به دنیا میآید و در نیمه رمضان سال 1367 ش. از دنیا میرود. داستان کتاب از تابستان 1303، 11 سالگی حاج محمدآقا آغاز و تا فوت او ادامه پیدا میکند.
کتاب برخلاف رویههای معمول، مقدمه و پیشگفتار ندارد و پس از صفحه شناسنامه و فهرست مطالب یکراست وارد فصل نخست میشود. متن کتاب شامل بیست فصل به اضافه یک فصل با عنوان «و... تمام» است که هر کدام عنوانی برای خود دارند. در پایان هم بخشی با عنوان «و اما بعد» وجود دارد که در آن توضیحات نویسنده درخصوص چگونگی انجام کار و تصاویر راویان خاطرات آورده شده است.
در ابتدای بسیاری از فصلهای کتاب پیش از شروع، تصویری از اماکن مختلف کاشان که بیارتباط با متن هم نیست آورده شده است. در بالای عناوین هر فصل هم جملات قصار یا ترجمه آیاتی از قرآن کریم (بدون ذکر گوینده یا منبع) آمده است.
داستان کتاب در فصل اول با عنوان «تا خون» از روایت به قتل رسیدن امیرکبیر در باغ فین کاشان از زبان آممرسول، پدر حاج محمدآقا، آغاز میشود. پس از آن توضیحاتی داستانگونه درباره به دنیا آمدن محمدآقا و جریان کودکی او، از جمله از دنیا رفتن مادرش میخوانیم.
عناوین فصلهای دوم تا بیستم کتاب و همچنین شروع زمانی رویدادها به ترتیب عبارت است از: «یاغیشاه» تابستان 1304، «از قماش پدر» پاییز 1320، «برجیس جاسوس» بهار 1324، «خونی که تا خون ندارد» زمستان 1328، «شیر در زنجیر» بهار 1329، «سبوحٌ قدوس» زمستان 1331، «تیرباران نهضت!» خرداد 1334، «تشییع مرجعیت» تیر 1335، «بنیالزهرا» فروردین 1342، «شورش در شهر» خرداد 1342، «موسی و فرعون» زمستان 1343، «ترور شاهِ شیعه!» فروردین 1344، «پیرمرد خامهفروش» بهار 1345، «مشت و درفش» تابستان 1349، «شهر به فرمان بازار» آبان 1356، «حکومت الله» زمستان 1357، «شیپور جنگ» پاییز 1359، «از جان گذشته» بهار 1361، «آسمان سرخ» تابستان 1364 و در نهایت فصلی با عنوان «بوی سیب گلاب» در بهار 1367 که روایتی است از فوت رسولزاده.
طبق گفته نویسنده، تمام شخصیتهای نامبرده شده در کتاب واقعی هستند و تنها در چهار مورد از اسامی مستعار استفاده شده است. در لابهلای متن کتاب هم به وفور، اسناد و بریده روزنامههای مختلف مرتبط با موضوع آورده شده است.
در طرح جلد کتاب یک چهارپایه قرمز رنگ میبینیم که رد خونی از آن گذشته و تا پشت جلد ادامه دارد. در پشت جلد بخشی از متن کتاب اینگونه آمده است:
دسته عزای بنیالزهرا وارد بازار شد. جمعیتِ همراهش نشان از هیئتی پرآوازه داشت. میانه بازار حاج محمدآقا روی چهارپایه ایستاد. همه جمع شدند؛ کاسب و رهگذر.
«وقتی میخواستند نواب را تیرباران کنند اجازه نداد چشمهایش را ببندند. سبوحٌقدوسهایش یادتان هست؟ یادتان است میگفت ما دیگر بیدار شدهایم، نکند به خواب برویم؟!»
چاپ اول کتاب «خون میگذشت» با شمارگان 1000 نسخه در 280 صفحه با قطع رقعی و قیمت 80هزار تومان توسط انتشارات راهیار در سال 1401 روانه بازار نشر شده است.
تعداد بازدید: 1977
http://oral-history.ir/?page=post&id=11071