اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-28

مرتضی سرهنگی

03 دی 1401


روزی از فرصت استفاده کردم و دور از چشم بعثیها توانستم از جبهه فرار کرده به نیروهای اسلام پناهنده شوم. با الحاق به نیروهای شما جنگ برایتم تمام نشده است. هنوز برادران من اسیر حزب بعث صهیونیست هستند و صدام هم زنده است. او باید از بین برود تا مردم مسلمان و ستم‌کشیده عراق روزهای خوش را ببینند وگرنه تا صدام و حزب بعث در عراق حکومت دارند ما روز خوش نخواهیم دید. من می‌خواهم زنده بمانم و نابودی حزب بعث و صدام را ببینم. وقتی آنها مردند و جمهوری اسلامی در عراق برپا شد دیگر ناراحتی ندارم. افراد بعثی در جبهه‌ها سایه به سایه دیگر افراد می‌آیند تا از آنها مواظبت کنند، ‌تا مبادا کسی از جبهه فرار کند یا حتی به رادیو جمهوری اسلامی گوش دهد. این یک مرگ روانی است. ما در جبهه، هم مرگ روانی داریم، ‌هم مرگ جسمی، مگر با این وضعیت می‌شود زندگی کرد؟ می‌دانیم که شما هم نمی‌توانید. هیچ کس در دنیا قادر نیست این زندگی را که مردم عراق دارند تحمل کند.

غریو «الله‌اکبر» رزمندگان شما در روان خفته افراد ما شورش به پا می‌کند. آنها تشنه این آوای آسمانیند. برای همین است که وقتی این ندا در بیابان می‌پیچد انتظام نیروی ما در هم می‌ریزد.

چه بسیار سربازان و افسران که در جبهه شراب می‌خورند و مست می‌کردند و لایعقل در اول شب به خواب می‌رفتند. من به آنها می‌گفتم «چرا این عمل را انجام می‌دهید؟ مگر از خدا نمی‌ترسید؟ در این محیط پر خطر که از هر سو گلوله توپ و خمپاره می‌بارد و هر لحظه امکان کشته شدن هست، این عمل حرام را انجام ندهید.» آنها می‌گفتند «ما تحمل این جنگ را نداریم و می‌خواهیم مست کنیم تا همه چیز را فراموش کنیم.»

خودآزاری و فساد و میل به فراموشی در تمام اقشار بعث عراق نفوذ دارد، به خصوص میان افسران، برای فرمانده خود ما هر سه روز یک حلقه فیلم ویدئو جدید سکسی می‌رسید و او افسران دیگر را به سنگر دعوت می‌کرد و آنها شبها برای تماشا میهمان فرمانده گردان ما می‌شدند.

در حمله بستان به مقر فرماندهی آمدم تا بگویم که اوضاع بسیار وخیم است و عده کشته‌ها و مجروحین هر لحظه بالا می‌رود و ما داریم تلف می‌شویم. وقتی وارد مقر شدم فرمانده ـ سروان نقیب اسعد ـ با چند تن از افسران مشغول تماشای فیلم سکسی ویدئو بودند.

او خبر را با بی‌میلی شنید و آرام پاسخ داد «بگذار کشته بشوند، بالاخره آدم باید روزی بمیرد دیگر. فعلاً بگذار فیلم را تماشا کنیم.»

موارد زیادی از این قبیل در جبهه‌های ما وجود داشت. حتی چند فقره لواط بین افسران وسربازان اتفاق افتاد که ظاهراً گزارشی هم به مقامات بالا رد شد ولی ما هیچ عکس‌العملی ندیدیم. گاهی هم از طرف اتحادیه زنان عراق عده‌ای از دختران و زنان با لباسهای جلف به جبهه می‌آمدند.

روزی یک گروه از این زنان به گردان ما آمدند. یکی از زنان اظهار تمایل کرد که طناب آتش یکی از توپها را بکشد که یک گلوله به طرف رزمندگان شما انداخته باشد. یکی از افسران ـ سرگرد ناصر ـ دست او را گرفت و به طرف یکی از توپها برد. آن زن طناب را کشید و برگشتند به مقر فرماندهی و نشستند به حرف زدن و شوخی کردن. بعضی افسران آدرس آنها را گرفتند. به سرگرد گفتم «این چه کاریست که می‌کنید؟» گفت «تو چیزی از دنیا نمی‌فهمی. فردا که ما رفتیم به مرخصی می‌رویم سراغ آنها و...»

ما مجبور بودیم دوش به دوش چه کسانی علیه کی بجنگیم؟ صدام با این روحیه‌ای که به افرادش می‌دهد دقیقاً یک کار شیطانی می‌کند. صدام شیطان است. واقعاً.



 
تعداد بازدید: 2054



http://oral-history.ir/?page=post&id=10956