برشی از یادداشتهای روزانه جنگ؛ آیتالله جمی
05 شهریور 1401
1360/6/5
نمیدانم شاید بیش از چهار ماه باشد که موفق نشدهام به جبههها سر بزنم و امروز عازم این کارم. ساعت قریب 9 صبح برادر جوادی[1] با دو نفر دیگر از برادران سپاه با جیپ لندرور آمدند. به اتفاق فرزندم مهدی و یکی از برادران پاسدار محافظم، برادر گلستانی و برادران جوادی و دو نفر دیگر به طرف جبهه فیاضی حرکت کردیم. ساعت 15/11 بعد از دیدن این جبهه به منزل برگشتیم. اما چه دیدهام و چگونه است وضع این جبهه و کارها که برادران کردهاند. افسوس که این هنر را ندارم که بتوانم مشاهدات [خود را]، آنطور که حس کردم، ترسیم نمایم. و خلاصه سخن اینکه آنچه امروز دیدم نمیتوانم برای شما خواننده عزیز به روی کاغذ آوردم، که دیدنی است نه شنیدنی. فقط مرا خودش بشمرد. باید خود بیایی و ببینی و آن وقت برایت روشن میشود که چرا صدام با این همه نیرو و مهمات که تمام ابرقدرتها او را تغذیه و تقویت میکنند، پس از یک سال چنین در این جنگ وامانده و از مقاومت اعجازگونه رزمندگان ما در برابر قدرتهای مرتجع به سرکردگی شیطان بزرگ امریکا را لمس و درک کنی. آری باید بیایی و ببینی یعنی انشاءالله پس از خاتمه جنگ و پیروزی حتماً سری به شهر افسانهای آبادان بزن و از نزدیک اثر ایمان را ببین که من با آن قلم ضعیف، قدرت توصیف این صحنهها را ندارم. آخر چگونه و با چه قدرتی میتوانم برای شما تشریح کنم که بیش از دوازده کیلومتر در میان نخلستانها و بیابان، از پل ایستگاه 12 تا خط مقدم جبهه فیاضی، چه دیدهام و این مشاهدات را چگونه مجسم کنم. در میان این همه نخلستان و بعد بیابان چگونه راه ساخته شده، آسفالت شده و این کار را نه از وزارت و نه مهندس ارتش، که همه برادران جهاد سازندگی شهرستان انجام داده[اند]. و مگر تنها همین. از نخلستان که خارج میشوی بیابان قفر است و در مقابل جبهه عراقیها که به سهولت این بایان را در دید خود دارند و زیر خمپاره. و حالا چگونه باید این مسافت را طی کرد. که در دو طرف جاده چنان کوهی از خاکریز این برادران درست کردهاند که شما الآن با آرامش کامل میتوانی با ماشین عبور کنی. و حالا فکر کن که آن دستهایی که در این میدان مرگ، دست به چنین کاری زدهاند و در برابر باران گلوله توپ و خمپاره جادهسازی کرده و جاده را چنین در آغوش جانپناهی از کوه خاک قرار دادهاند، عامل محرکشان چه بود. زور یا زر. که نه زوری به دنبال سرشان بود و نه مزد و مزایای مادی داشتهاند. چه دیوانه و جاهلاند آنان که نقش مذهب را در سازندگی ندیده میگیرند و یک روز گفتند مذهب افیون جامعه است و حالا بیایند و ببینند که کدام نیرو میتواند چنین حرکت و جنبشی در جامعه ایجاد کند. و نه تنها جادهسازی و خاکریزی نیست، که در کنار سنگرها در آن بیابان خندقها و شیارهایی در زمین ساخته شده که رزمندگان را از شر خمپاره حفظ کند. واقعاً هم چنین است که شما وقتی قدم در آنجا میگذاری دیگر نگرانی از گلوله نداری. با اینکه در آنجا، خط مقدم جبهه با دشمن بیش از چهارصد متر فاصله نداری در کنار کوهی از خاک و در میان خندقهای حفر شده در زمین با راحتی راه بروی و آژیر گلوله و خمپاره هم لاینقطع از بالای سرت، گوشات را نوازش میدهد. در خط مقدم که بیش از چهارصد متر با دشمن فاصله ندارد، روح ایمان و عشق به اسلام، معجزه دیگری آفرید. راهروهای زیرزمینی به طرز قنات به سوی دشمن ساخته شده که تا فاصله ده، دوازده متری دشمن پیش رفته. و همه زیرزمین. و این عمل مقدمه حمله شبیخون نهایی است بر سر صدام که انشاءالله نزدیک است. و تو خواننده عزیز بعداً باید قطعاً بیایی و ببینی و آن وقت تصدیق میکنی که این قلم نتوانسته اندکی از بسیار را درست ترسیم نماید.
از پل ایستگاه 12 که عبور کردیم، چند کیلومتر در نخلستانها پیش رفتیم. که همه کنار رود بهمنشیر است. یک پل عظیم گلی را دیدیم که دو طرف شط را متصل میکند، که معلوم شد این پل [را] در همین ایام جنگ، برادران جهاد اصفهان ساختهاند. و چه محکم و خوب که به راحتی ماشین میتواند عبور کند. شما با مشاهده این مناظر، از اثر ایمان و اعتماد به نفس و اتکای به حق، خوب میفهمی که چرا شیطان بزرگ امریکا با تمام قوا، این روزها در صدد ایجاد آشوب و تشنج در درون این مملکت بر آمده. آخر برایش با توجه به اوضاع ظاهر مملکت ما خیلی روشن وواضح بود که با یک جنگ، به صورت جنگ، حداکثر تا یک ماه کار این رژیم را بسازد و محمدرضای دیگری میآورد، ولی حالا میبیند خیر. یک سال گذشته و نوکر جیرهخوارش صدام، در آستانه سقوط کامل است. دیگر چه کند. جز بمبگذاری و ترور و آدمکشی و ایجاد محیط وحشت در داخل. ولی ای کاش قدری به عقل میآمد تا چنین عرض خود نبرده زحمت ما ندارد.
حقیقت این است که امروز در رفتن و برگشتن از جبهه، چیزهایی دیدهام که نمیتوانم از یادش بگذرم. و متأسفانه نه قدرت تحریر،آن طور که باید و شاید، دارم. ولی با همین قلم سر و دست شکسته باید باز هم مزاحم شما خواننده عزیز شوم که در طول حدود شش تا هفت کیلومتر از این راه، که بعضی میان نخلستانها و قسمتی در حفر بود، به فاصله هر چند متری، شعارهایی زدند از قبیل «جنگ تا پیروزی»، «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی». تمثالهایی از امام خمینی و آیتالله منتظری نظر عامه را جلب میکرد. اینها انعکاس روحیه جنگندههای این جبهه است. فرمانده این جبهه که یکی از برادران فعال و زنده نجفآباد است، انتظار ما را میکشید و در سنگرش از ما با محبت و بزرگواری وصفناپذیری پذیرایی کرد. و از اینکه ما توانستهایم به جبهه آنها سری بزنیم، خیلی ابراز مسرت نمود و ما را شرمنده ساخت. سنگرهای همان حدود و کانالهای حفر شده که به اعجاز شبیهتر بود تا کار عادی، به ما نشان داد و گفت صدام کافر اگر میفهمید با چه مردی میجنگد، این همه خود را در این بیابان معطل نمیکرد و من گفتم او باید به دست خود گور خود را آماده و سپس سرازیر جهنم شود.
خلاصه امروز و مشاهداتش مثل بعضی از روزهای دوازده ماهه جنگ، از ایام بس فوقالعاده در زندگی این یک سالهام میباشد. و یادش همیشه خاطر را شیرین و روح را نوازش میدهد.
عصر، به رسم معمول، ساعت 20/6 برای زیارت شهدا عازم قبرستان شدیم. در قبرستان، امروز برادران سپاه بر مزار همرزمان و همسنگرانشان نوحهخوانی و سینهزنی داشتند. نکته حائز ذکر که هر هفته در قبرستان مشهود است، و شاید در صفحات گذشته از این بابت چیزی نیاورده باشم اینکه، هر وقت به قبرستان میروی، اقلاً حدود بیست قبر حفاری شده، آماده پذیرایی [از] شهداست و هر روز چند قبر تازه میبینی که تازهواردی را در آغوش گرفته.[2]
[1]. مهندس رکنالدین جوادی به سال 1336 در شهرستان ابهر به دنیا آمد. در 1354 به دانشگاه صنعت نفت آبادان راه یافت. او در دوران دانیجویی از زمره دانشجویان مسلمان و فعال سیاسی بودکه علیه رژیم شاه تلاش میکرد، و از بنیانگذاران انجمن اسلامی دانشگاه صنعت نفت در سال 1355 محسوب میشود. فعالیتهای مذهبی و سیاسی او سبب آشناییاش با آیتالله جمی بود.
پس از پیروزی انقلاب، جوادی در سال 1358، مأموریت یافت به همراه تعدادی دیگر از علاقهمندان به انقلاب، سپاه شهرهای خرمشهر، بهبهان و ماهشهر را تشکیل دهد. پس از انجام این مأموریت، خود نیز به عضویت شورای فرماندهی سپاه آبادان در آمد و مسئول اطلاعات ـ تحقیقات آنجا گردید. پیش از این وی در شکلگیری کمیته انقلاب اسلامی آبادان نیز نقش داشت. او در 1359 موفق شد تحصیلات مهندسی خود را به پایان برساند. با شروع جنگ تحمیلی در آبادان ماند و به فعالیت در سپاه ادامه داد و در عملیات ثامنالائمه جانشین فرمانده سپاه آبادان و نماینده سپاه در اتاق جنگ بود. پس از شکست حصر آبادان او به تهران فراخوانده شد و مسئولیت مهندسی سپاه در قرارگاه کربلا به وی واگذار شد. برای مدتی کوتاه نیز مسئولیت مهندسی قرارگاه خاتم را نیز به عهده گرفت.
پس از آن جوادی به شرکت نفت بازگشت و در 1372 تحصیلات تکمیلی خود را در رشته مدیریت ادامه داد و فوقلیسانس گرفت. او تاکنون به عنوان مهندس نفت در بخشهای مختلف نفت و گاز کشور عهدهدار مسئولیتهای مختلفی بوده است و اکنون عضو هیئتمدیره و نایبرئیس هیئت مدیره شرکت مهندسی ساختمان صنایع نفت و مدیر پروژههای این شرکت است.
(مصاحبه با رکنالدین جوادی)
[2] منبع: کاظمی، محسن، نوشتم تا بماند، تهران، سوره مهر، 1386، ص 417.
تعداد بازدید: 3078
http://oral-history.ir/?page=post&id=10722