خاطرات ایران ترابی درباره تأسیس جهاد سازندگی
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
22 خرداد 1401
به دستور امام، جهاد سازندگی برای آبادی کشور و رساندن امکانات به مناطق محروم تأسیس شد. در دانشگاهها هم جهاد دانشگاهی و کمیته پزشکی تشکیل شد. من در جلسات انجمن و از طریق دکتر الیاسی و دکتر حسنی با جهاد سازندگی آشنا شدم و به تیم جهاد پزشکی، که به سرپرستی دکتر الیاسی تشکیل شده بود، پیوستم. جهاد، دارو و ماشین در اختیارمان میگذاشت. هر جمعه به یکی از روستاهای جنوب یا شرق تهران میرفتیم. من و دکتر الیاسی و دکتر حسنی اعضای ثابت تیم پزشکی بودیم و بقیه، مثل دکتر منتظری و دکتر کرملو، خانم قادری و خانم اشتری یک هفته در میان میآمدند.
به هر روستایی که میرفتیم در خانة بزرگ روستا و یا مدرسهای مستقر میشدیم و اعلام میکردیم که هر کس مشکل و بیماری دارد، میتواند به ما مراجعه کند. مردم هم استقبال خوبی از ما میکردند. تا زمانی که خودم نرفته بودم و به چشم ندیده بودم، فکر نمیکردم روستاهای اطراف تهران هم تا این حد محروم و بیهیچ امکاناتی باشند و کاری برای مردمش انجام نشده باشد. انتظار داشتم وضع روستاهای اطراف پایتخت را بهتر از روستاهایی که تا آن زمان رفته بودم، ببینم. ولی وضع این روستاها حتی بدتر از روستای کارخانه و یکی، دو روستای دیگر تویسرکان بود.
وقتی مردم روستاها را در آن وضع فلاکتبار میدیدم، به یاد نمایش جهانی جشنهای دو هزار و پانصد ساله میافتادم که شاه در سال پنجاه در تختجمشید به راه انداخته بود تا مهمانهای خارجی لباسهای ارتش ایران از زمان هخامنشیان تا عصر قاجار را ببینند. خرجهای خیلی زیادی صرف برگزاری این جشنها شده بود. در حالی که به هر روستایی که میرفتیم، میدیدیم جاده، برق، آب بهداشتی، مدرسه درمانگاه و حتی حمام ندارند. یک بار به روستایی میرفتیم که جاده نداشت. اهالی گفتند که از اینجا به بعد را دیگر نمیشود با ماشین رفت. دو تا الاغ آوردند وسایلمان را بار الاغ کردیم و پیاده راه افتادیم. اگر هم روستایی حمام عمومی داشت، از نظر بهداشتی دچار مشکل بود و اغلب مردم با بیماریهای مختلفی مثل کچلی، یرقان، بیماریهای ریوی و زخمهای عفونی دست به گریبان بودند. وضعیت بهداشت به قدری ضعیف بود که مگسها نمیگذاشتند راحت کار کنیم. دکترها مریضها را ویزیت میکردند و من، خانم قادری یا خانم اشتری کار هر کس را که احتیاج به تزریق یا پانسمان داشت، انجام میدادیم. زخمهایشان را شستوشو و پانسمان میکردیم. بعد هم مقداری گاز و بتادین در اختیارشان میگذاشتیم و به آنها یاد میدادیم چطور استفاده کنند تا زخم بهبود پیدا کند. همه این کارها به صورت رایگان برای مردم انجام میشد.
در یکی از روستاهای اطراف دماوند در محلی مستقر شده بودیم. مردم مریضهایشان را میآوردند. در حال کار بودیم، که دو نفر از روستاییان آمدند و گفتند: «شما را به خدا بیایید مریض ما را در خانه ببینید.» دکتر گفت: «مریضتان را بیاورید اینجا.» گفتند: «آنقدر حالش بد است که نمیتوانیم حرکتش بدهیم.» همراه آنها به خانهشان رفتیم. دکتر که مریض را معاینه کرد، گفت: «بیچاره به قدری شکمش آب آورده که چارهای جز عمل کردن نیست.»
گاهی در روستاها به مواردی برخورد میکردیم که نوع مریضیشان حتی برای دکترها هم نادر بود. به این طور افراد و کسانی که احتیاج به عمل یا بستری شدن در بیمارستان داشتند، معرفینامهای میدادیم و میگفتیم: «به این آدرس به بیمارستان بیا و بگو با دکتر الیاسی یا دکتر حسنی و یا خانم ترابی کار داریم؛ ما خودمان بقیه کارها را برایتان انجام میدهیم.» وقتی به بیمارستان میآمدند، آنها را بستری میکردیم. رایگان درمان میشدند و به سر کار و زندگیشان برمیگشتند.
آن زمان جهاد سازندگی در چند روستا کار جادهکشی و ساختن مدرسه و حمام را شروع کرده بود. ما معمولاً تا عصر به مریضها رسیدگی میکردیم و بعد گشتی در روستا میزدیم تا کمبودهای هر روستا را به اطلاع کمیته مهندسی جهاد برسانیم. گاهی اوقات این کارها آن قدر طول میکشید که ساعت یازده و دوزاده به خانههایمان میرسیدیم.
غیر از کار در جهاد، هفتهای یک بار هم به درمانگاهی در جنوب شهر میرفتم. درمانگاه، بعد از انقلاب، از طرف جهاد سازندگی تأسیس شده بود و بانیان آن میخواستند خدمات درمانی را رایگان در اختیار مردم بیبضاعت قرار دهند. آقای قدیری مرا به درمانگاه معرفی کرد و من هم چند نفر دیگر را به آنجا معرفی کردم.[1]
[1] سجادی، شیوا، خاطرات ایران: خاطرات ایران ترابی، تهران، سوره مهر، 1391، چ اول، ص 120.
تعداد بازدید: 4166
http://oral-history.ir/?page=post&id=10587