وضعیت ایران بعد از انقلاب اسلامی در عرصه بینالملل
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
25 بهمن 1400
متأسفانه نه راجع به انقلاب و نه راجع به جنگ در عرصه بینالملل کار جدی انجام نمیشد. برخی از کشورها بعد از انقلاب نسبت به ایران حساس شده و از ایران وحشتزده بودند. به خاطر تبلیغات سنگینی که بر ضد ایران صورت میگرفت، حقایق و واقعیتها وارونه جلوه داده میشد و به تبلیغات ایران هم مجال نمیدادند. البته دستگاههای ما هم به جهت اینکه دولت تازه تشکیل شده بود، هنوز فشل بودند. در وزارت خارجه هنوز نیروهای انقلابی به وظایفشان آشنا نبودند و اصلاً سابقه کار دیپلماتیک نداشتند. دستگاه فرهنگی وزارت ارشاد در این دوره تعطیل شده بود و رایزنی فرهنگی وجود نداشت و احساس میشد که در عرصه بینالملل کاری انجام نمیشود. این بود که مسئولان کشور به فکر افتادند به طرق مختلف پیام انقلاب و مسائل جنگ را به آن طرف مرزها منتقل کنند. آن زمان سازمان تبلیغات یا شورای هماهنگی تبلیغات تازه شکل گرفته بود که آقایان جنتی و حقانی جزء مسئولان آن بودند.
تصمیم گرفته شد که جمعی از افرادی که در مدیریت های فرهنگی، سیاسی کشور حضور دارند به کشورهای مختلف بروند و مسائل انقلاب و جنگ را به مردم، دولتمردان و فرهیختگان و نخبگان خارجی منتقل کنند. به مقتضای تجارب و اطلاعات افراد، شورایی تشکیل شد و بنده هم در آن شورا بودم. به افرادی از مسئولان کشور مأموریت داده شد برای 22 بهمن سال 1359 به مدت 10 الی 15 روز در قالب هیئتهایی به کشورهای دیگر بروند و مسائل انقلاب و جنگ را تحلیل کنند و به گوش جهانیان برسانند. آیتالله خامنهای به همراه جمعی به هندوستان و آقای سیدمحمد خامنهای به چین رفتند. آقای ربانی املشی به الجزایر وهیئت های دیگر به ریاست شخصیتهای معروف سیاسی و انقلابی به کشورهای دیگر اعزام شدند.
مأموریت به یمن و عربستان
به ما هم مأموریت داده شد که به یمن و عربستان صعودی برویم. سرپرست هیئت ما آقای غلامسحین حقانی بود که در انفجار حزب جمهوری به شهادت رسید. آقای محمدی عراقی یکی از اعضای این هیئت بود. آقای طه هاشمی که به تازگی داماد آقای حقانی شده بود به عنوان مسئول تدارکات فعالیت میکرد. در این جمع جوان هجده ـ نوزده سالهای به نام آقای باسم شریعتمداری که بسیار خوش استعداد و اصالتاً عراقی بود هم حضور داشت و زبان عربی و فارسی را هم بسیار مسلط صحبت میکرد. به هر حال تا سوریه با هیئتهای دیگر همراه بودیم. در سوریه مسیر هیئتها از هم جدا میشد. به خاطر دارم که آقای ربانی املشی با جمعی، آقای جلالالدین فارسی با جمعی دیگر و آقای دکتر سروش با جمعی دیگر تا سوریه با ما بودند. وقتی در فرودگاه سوریه پیاده شدیم، شب و زمان نماز مغرب و عشاء بود. با آقایان جلالالدین فارسی و ربانی املشی داخل پاویون فرودگاه حرکت میکردیم که متوجه شدیم آقای سروش با ما نیست. من برای پیدا کردن ایشان به این طرف و آن طرف رفتم. داخل اتاقها را نگاه میکردم که دیدم ایشان وضو گرفته و مشغول خواندن نماز است. به آقایان همراه گفتم که ایشان مشغول فریضه نماز است. گفتند: «خوب است ما هم جایی را پیدا کنیم و نماز بخوانیم.» آقای جلالالدین فارسی گفت: «عجلهای نیست، ما در همان هتل نمازمان را میخوانیم». دکتر سروش بعد از اتمام نمازش به ما ملحق شد. آقایان گفتند: چون وقت گذشته داخل فرودگاه شاممان را بخوریم و بعد به هتل برویم. به طرف ساندویچفروشیهایی که داخل سالن فرودگاه بود، رفتیم. اما آقای سروش نیامد. گفتیم: «چرا شما نمیآیید؟» گفت: «من نمیخورم». گفتیم: «مگر شما گرسنه نیستید؟» گفت: «گرسنه هستم، اما صبر میکنم». گفتیم: «رمزش چیست؟» گفت: «داخل این مغازهها بطریهای مشروبات الکلی را ببینید، لذا من احتیاط میکنم و نمیخورم». بقیه هم به تبعیت از ایشان چیزی نخوردند. بعد به هتل رفتیم و آنجا غذایی تهیه کردیم. بعد از زیارت حضرت زینب(س) نزدیکیهای صبح بود که ما سفرمان را به طرف صنعا پایتخت یمن آغاز کردیم.
با توجه به ابهتی که انقلاب داشت، همه جا نسبت به هیئت ایرانی سنگ تمام میگذاشتند و در هر کشوری که وارد میشدیم مانند یک هیئت عالیرتبه با ما برخورد میکردند و تشریفات قائل میشدند. وقتی به فرودگاه صنعا وارد شدیم مقامات سیاسی و ردهبالای یمن برای استقبال آمدند. سفیر ما در آنجا آقای عبدالله جهانبین بود که از زمان رژیم شاه باقی مانده بود. آنها برای ما جا و امکانات مهیا کرده بودند اما شهید حقانی گفت که ما به سفارتخانه میرویم. این کار ما برای آنها شگفتآور بود و آن را خلاف رسم و عرف میدانستند. ما به سفارتخانه ایران در صنعا رفتیم. سفارتخانه هیچ علامتی از انقلاب نداشت و سفیر ایران در یمن که اکثریت آن با شیعیان زیدی است، کرد اهل سنت بود. ما دوست داشتیم شهر را آزادانه ببینیم اما این برای آنها قابل هضم نبود. گاهی یکی از همراهان ما به عنوان راننده، ماشین سفارت را میگرفت و طبیعتاً همراه ما یک گارد تشریفات هم راه میافتادند و چون حضور آنها کار را برای ما سخت میکرد. این راننده شیطنت میکرد و از مسیرهایی میرفت که آنها ما را گم میکردند. یک روز پسر مستخدم سفارت که حدوداً هفت هشت ساله بود را با خودمان بردیم. در بین راه از او درباره انقلاب و جنگ پرسیدیم. میگفت: اصلاً از این حرفها در اینجا خبری نیست. همین دو سه روز قبل که خبر دادند قرار است هیئتی بیاید برای اولینبار چند عکس امام را داخل سفارت چسباندند و پرچم ایران را هم تازه چند روز است که نصب کردهاند. معلوم بود که سفارت برای انقلاب هیچ کاری در آنجا انجام نداده است. ما رایزنی فرهنگی در آنجا نداشتیم. تقاضا کردیم که فرصتهایی برای سخنرانی در جاهای مختلف به هیئت داده شود. ما به جاهای مختلفی سر میزدیم؛ از جمله دانشگاهها، مدارس، مؤسسات. آقای حقانی به عنوان سخنگوی هیئت مطالبی راجع به انقلاب و جنگ میگفت و مطبوعاتشان منتشر میکردند. صنعا به عنوان پایتخت یک کشور، خیلی عقبمانده به نظر میرسید. با اینکه یمن کشور بزرگی است اما از نظر شهرسازی در حد بسیار ابتدایی بود و بعضی از خیابانهایش حتی آسفالت نداشت و کوچهها پر از مزبله بود و شرایط بسیار بدی داشت. هنگام ظهر به یکی از مساجد شهر رفتیم. مردم وقتی متوجه شدند ما ایرانی هستیم خیلی ابراز احساسات کردند. وقتی بعضی از دوستان ما عکسهای امام را از کیفشان بیرون آوردند و نشان دادند با آنکه داخل مسجد عکس را حرام میدانستند و هیچ عکسی دیده نمیشد. ولی برای امام استثنا قائل میشدند و برای گرفتن یک عکس امام دهها دست دراز میشد و آنها دست، صورت و پیشانی ما را میبوسیدند. یکی از آنها گفت آوردن عکس درون مسجد جایز نیست. جوان دیگری به او جواب داد: این استثناء است خیمین من آل علی ابن ابیطالب، چون شیعههای زیدی خیلی به حضرت امیر(ع) ارادت دارند.[2]
[1] شهید غلامحسین حقانی در سال 1320 ش در قم متولد شد. مقدمات را نزد پدر آموخت و سپس وارد مدرسه آیتالله مجتهدی در تهران شد. سال 1335 به قم بازگشت و در درس خارج امام خمینی، محقق داماد، شیخ مرتضی حائری، استاد مطهری شرکت کرد او در نهضت حضور فعال داشت و در این راه چند بار دستگیر و زندانی شد. پس از پیروزی انقلاب نیز مسئولیتهای مهمی را بر عهده گرفت از جمله نمایندگی مجلس شورای اسلامی و عضویت در کمیسیون دفاع در نهایت در هفتم تیر ماه 1360 در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، به همراه شهید بهشتی و دیگر یاران به شهادت رسید.
[2] علیمحمدی، حجتالله، در کشاکش سیاست و فرهنگ(خاطرات محمدجواد صاحبی)، ناشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1392، ص163.
تعداد بازدید: 3707
http://oral-history.ir/?page=post&id=10390