ضرورتهای تئوریپردازی در تاریخ شفاهی ایران - 3
تنظیم: سپیده خلوصیان
20 بهمن 1400
در دومین نشست از مجموعه نشستهای تاریخ شفاهی ایران که در تاریخ ۲۷ آذر 1400، به صورت برخط برگزار شد، مرتضی نورائی، ابوالفضل حسنآبادی، حبیبالله اسماعیلی و فائزه توکلی با اجرای زهرا مصفا شرکت کردند. در این جلسه که در فضای مجازی تالار تاریخگر کلابهوس تشکیل شد، درباره ضرورتهای تئوریپردازی در تاریخ شفاهی گفتوگو شد که بخش سوم آنرا با هم میخوانیم.
■
در ادامه نشست، مجری از دکتر حبیبالله اسماعیلی دعوت کرد تا بحث را ادامه دهد.
مجری: آقای دکتر اسماعیلی، دانشآموخته رشته تاریخ بوده و پژوهشگر تاریخ فرهنگ و تاریخ شفاهی هستند. ایشان سردبیر پیشین کتاب ماه تاریخ و جغرافیا بودند و هم اکنون مدیر موزه و کتابخانه امام خمینی(ره) هستند و مقالههای مختلفی نیز در حوزه ایران فرهنگی و مباحث نظری تاریخ تألیف کردهاند.
دکتر اسماعیلی: در مورد نظریهپردازی در تاریخ شفاهی من نیز با بقیه سروران همداستان هستم، اما باید کمی موضوع را مشخص کنیم و برای اینکه یک مقدار بحث روشنتر شود، ببینیم منظورمان در اینجا از نظریهپردازی در تاریخ شفاهی چیست. برای این کار ممکن است مجبور شوم بحثهای دیگر نظریه تاریخی را نیز مطرح کنم.
در یک تقسیمبندی کلان، برخی از این نظریهپردازیهای تاریخی برونتاریخی هستند و برخی دیگر درونتاریخیاند. برونتاریخی یعنی بر اساس یک سخن از یک فیلسوف، یک جامعهشناس تاریخی، یک جامعهشناس یا یک متخصص حوزه علم سیاست، یک رابطه علّی بین دو یا چند پدیده برقرار شده و بر این اساس کارهای مورخانه انجام دادهاند. کارهای ماکس وبر و خیلیهای دیگر، به طور مثال کسانی که نظریه نژادی، نظریه پیشرفت، نظریه ماتریالیسم دیالکتیک، تمدن، آزادی و اینکه جوامع بشری همه باید به صورت خطی حرکت کنند ارائه دادهاند، اینها در واقع نظریات برونتاریخی هستند.
برخی نظریات هم نظریات درونتاریخی هستند. مثلاً اینکه بیان میشود تمدن ایران یک تمدن رودخانهای نیست و تمدن قناتی است. اینها را باید با شواهد تاریخی ثابت کنیم. مشهورترین شاهد نظریه تاریخی که درونتاریخیاست، نظریه ابن خلدون است که که راجع به تحول از جامعه قبیلهای به جامعه شهری به عنوان «عصبیت تاریخی» مطرح میشود. یا به عنوان مثال دیگر در این زمینه میتوان به نظریه «تداوم یا گسست تاریخی در تاریخ ایران» اشاره کرد. با این رویکرد، تاریخ شفاهی زمان زیادی کار دارد تا به این جنس و اینگونه نظریات که اصطلاحاً کلانروایت هستند برسد.
نظریات دسته اول را که بنده اصلاً به آنها قائل نیستم و معتقدم غیرتاریخی هستند؛ اما دسته دوم را چون به دادههای تاریخیِ قابل اعتنا اتکا دارند، میگویم میشود رد کرد یا پذیرفت و شاید بشود مورد دیگری را هم از آن مطرح کرد. با این توصیف، ما هنوز به عنوان نظریهپردازی نرسیدهایم، اما نکتهای که وجود دارد همان نکتهای است که آقای دکتر نورائی گرانیگاه بحث را در آن در نظر گرفتند. ما باید بگوییم راجع به خود تاریخ شفاهی چه اتفاقی افتاده است؟ آیا ما وقتی وارد تاریخ شفاهی میشویم، همینطور دست به مصاحبه میزنیم؟ یا در واقع یک مدعا داریم که آن مدعا به مثابه یک طول، امکان جمعآوری دادههای تاریخ شفاهی را فراهم می کند. اساساً به نظر من در مرحله فعلی، مهمترین کارِ مورخانی که در حوزه تاریخ شفاهی کار میکنند این است که بتوانند دادههای تاریخی را گردآوری کنند و در این گردآوری دادههای تاریخی، همه روشهای مرسوم علم تاریخ را هم به کار گیرند. مقایسه، تطبیق، رد، جعل، تعدیل و... را انجام دهند.
زمانی که ما کار گردآوری داده تاریخی را انجام میدهیم، به ناچار باید با یک مدعایی وارد موضوع شویم؛ چون در غیر این صورت، یا کشکول درست میکنیم یا در موضوع گم میشویم و اصلاً نمیتوانیم از درون آن بیرون بیاییم تا کار را پیش ببریم. برای اینکه یک قدم دیگر جلو برویم من مجبورم مثالی بزنم و سپس وارد حوزه دیگری شوم. با درک من، باید تاریخ شفاهی را ارج نهاد چراکه پیشِ روی مورخان، یک روش، دریچه، حوزه، یا افق جدیدی از گردآوری اطلاعات تاریخی فراهم کرده است. ما تابهحال یا آثار مورخانه داشتیم که مورخان رسمی مینوشتند که هم در تاریخ مغربزمین و هم در کشور خود ما بسیار مشهور هم هستند؛ مثل تاریخ طبری، تاریخ هرودوت، تاریخ گزنفون و در روزگار خودمان به دوره کسرایی میرسیم که البته غیرحکومتی است. این یک مدل است و یک حوزه دیگر همان چیزی است که در اسناد از آن یاد میکنیم و از اول هم فرض بر این بود که در اسناد کمتر جانبداری وجود دارد. بخشی از دادههای تاریخی وجود دارد که در ذهن کنشگران تاریخی است. امکان ثبت این موارد نه در متون رسمی وجود دارد و نه در اسناد رسمی دولتی، اداری، شخصی، خانوادگی و... و فرصتی که تاریخ شفاهی برای اینها فراهم میکند این است که بیاید و این خلاء از دادههای تاریخی را پر کند. منتها اینها در ذات خودشان قابل استفاده نیستند و باید به کمک چیزهای دیگری قابل استفاده شوند. اینجا نظریهپردازی معنا پیدا میکند.
به طور مثال من در یک حوزه اداری کار میکنم و تاریخ شفاهی تجربه مدیریتی آن حوزه را ثبت میکنم. موقعی که میخواستم این کار را انجام دهم مدتی با خودم کلنجار رفتم که خودم را با توجه به تجربه کاریای که داشتم، جای یک مدیر یا یک مجموعه مدیریتی گذاشتم. گفتم اگر کسی بخواهد کار مدیریتی بکند چه کار کند؟ دست کم سه عنصر را در کار مدیریتی خودش به عنوان یک موضوع پیش میبرد. این حتماً به روشها و آییننامهها و قوانین توجه دارد. پس اولین پرسش من این خواهد بود که شما در این حوزه چه کردید؟ دوم اینکه این آدم در ایجاد سازوکار اداری نهادهای فیزیکی، حتماً برنامهای خواهد داشت. ساختمان میسازد و تجهیز میکند، سازوکار اداری هم دارد. یعنی میآید ادارهای درست میکند یا نهادی میسازد یا چیزی ایجاد میکند برای اینکه بتواند سازمان اداری شکل دهد. وقتی این دو کار را انجام داد، باید محصولی داشته باشد که اصطلاحاً میشود رخداد، کتاب، یا هر چیز دیگر. در واقع انگار من با پیشفرضی گفتهام که اگر کسی خواست مدیریت بکند و این سه کار را انجام نداد، اصلاً مدیریت نکرده است. پس میگوییم مدیریت چیست؟ مدیریت یعنی در این سه حوزه فعال باشد. حالا من میروم سراغ این آدمها که میخواهند تجربهشان را ثبت و ضبط کنند. حواسم هست برای اینکه اطلاعات پراکنده نشوند، راجعبه سازوکاری که این آدم ایجاد کرده بپرسم، راجع به نهادهای اداری و تأسیسات فیزیکی که ایجادکرده بپرسم، راجع به برونداد آن دو فعالیت نیز بپرسم. چراکه در انتها کنشگرانی که در این حوزه کار میکنند، یعنی مجری قانون هستند یا دارند فعالیتی انجام میدهند، چیزی باید از درونش بیرون بیاید که آن میشود حاصل این ماجرا. من بین رابطه مدیریت و اقدامات، یک رابطه الف و ب برقرار کردم.
در حوزه ورزش هم آمدیم این کار را کردیم. گفتیم فوتبال وقتی وارد ایران شد، ما انواع ورزش ها را داشتیم و خود ورزش خیلی مسئله ما نبود. به نظرم آمد بگویم اثر وضعی فوتبال را در سه بخش نگاه کنیم. اگر توانستیم این سه بخش را نگاه کنیم، پس همان چیزی است که در حوزه مدیریتی دیدیم، ولی به شکل دیگری. گفتم اول ببینیم که فوتبال در جامعه چه آثاری ایجاد کرده؟ از اینکه ورزشگاه درست شد، هوادار درست شد، روزنامه ورزشی درست شد، شرطبندی کردند، دعوا کردند، کلانتری وارد ماجرا شد، جایی سیاسی شد یا جایی از بعضی از تیمها تلقی سیاسی شد؛ مثلاً قبل از انقلاب میگفتند برخی از افراد مثلاً غیرحکومتی هستند یا برخی دیگر حکومتی هستند. دوم اینکه سازمان اداری کشور برای اینکه بتواند این پدیده را اداره کند، مجبور شده راجع به اقتصاد و سیاستش حرف بزند و راجع به تدارکاتش تدبیر کند و از همه مهمتر این سؤال که کسانی که در این حوزه بودند از چه جنس آدمهایی بودند؟ مثلاً به این جمعبندی رسیدیم که قبل از انقلاب اساساً فوتبال- اساساً که عرض میکنم وجه غالب است، لطفاً مطلق نگیرید- ورزش طبقه متوسطی بوده است و ورزش در طبقات پایین مشاهده نمیشده. طبقات پایین بیشتر بین تماشاچیان حضور پیدا میکردند، اما به دلیل اینکه امکان تغییر منزلت اجتماعی را فراهم کرده - بر اساس میانرشتهای بودن بحث از فرضیه جامعهشناسی استفاده میکنم- فرصت ورود طبقات دیگر را هم میسر کرده است. یعنی علاوه بر طبقات متوسط، طبقات پایین را هم وارد این میدان کرده است.
اما اگر شما بخواهید این بحث را به شکل کلان مطرح کنید، از آن جنس که چه برونتاریخی بود و چه درونتاریخی، به نظر میآید که پای تاریخ شفاهی در اینجا میلنگد و امکانش را در حال حاضر ندارد. نکتهای که آقای دکتر نورائی به درستی اشاره کرد و من به آن تأکید میکنم این است که منابع تاریخ شفاهی به ناچار منابع زنده هستند؛ پس شما به ناچار مجبور هستید وقتی میروید سراغ اینها توجه کنید که اول امکان این را داشته باشند که بتوانند به درستی بیان کنند و دوم اینکه حافظه درست و حسابی داشته باشند. البته این وضعیت کرونیک را کمتر از همه ما دچارش میشویم. نقش اول - یعنی دقیقاً همان دستهبندی که ما در منابع تاریخی میکنیم - آیا خودشان شاهد ماجرا بودهاند؟ یا شنونده بودند؟ منبع دست اولاند یا دست دوم؟ اینها را آدم به شکلی با هوش و تجربه هم به دست میآورد و به مرور میفهمد که چه کسی چه کاره است. باید بتوانید پسِ ذهن این افراد را تشخیص دهید که آیا دارند از موضوعی لاپوشانی میکنند یا مثلاً صداقت تاریخی به کار میبرند؟ حب و بغضها در سخنشان حضور دارد یا نه؟
منابع زنده به ناچار ما را به وضعیت تاریخ اکنون میرسانند. یعنی چاره دیگری نداریم. میآید تا روزگار ما. یا حداکثر آدمی مثلاً اگر بخواهیم بگوییم آدم فعالی بوده، مگر چقدر زمان مفید برای فعالیت او را داریم؟ یک دهه ؟ دو دهه؟ بیشتر که نمیتوانیم در نظر بگیریم. البته این دو دهه باید دو دههای باشد که پس از آن این آدم توان بیان موضوع را هم داشته باشد. لذا تاریخ شفاهی الزاماتی را به انسان تحمیل میکند که شما به روزگار خودت خیلی نزدیک هستی و ممکن است هم شما به عنوان محقق و هم راوی با همدیگر در جاهایی تناقض یا همسویی ایدئولوژیک پیدا کنید. یا ممکن است شما در جایی به عنوان راوی، یک جایی را بدون اینکه خود بخواهید کوچک شمرده یا جای دیگر را برجسته کنید.
اگر با این الزامات و این مقتضیات به موضوع نگاه کنیم، سخنانم را در سه جمله خلاصه میکنم. اول اینکه کسی که بخواهد کار تاریخ شفاهی انجام دهد، بدون داشتن یک مدعا امکانش را ندارد. دوم اینکه اگر بخواهد بدون دانش زمینهای در آن حوزه و اطلاعات لازم کار کند، مجدداً امکانش را ندارد؛ سوم اینکه آن مدعا، همواره باید به مثابه تور گردآوری اطلاعات برای او فراهم باشد و هرگز نباید خط مدعای نخستین خودش را فراموش کند.
■
در ادامه برنامه، با توجه به اینکه دکتر ابوالفضل حسنآبادی موفق به حضور در جلسه نشدند، فایل صوتیای به شرح زیر برای اعضا ارسال کردند:
ابوالفضل حسنآبادی: من با توجه به اینکه قرار بود در بحث ضرورت تئوریپردازی در تاریخ شفاهی ایران طرح موضوعی شود، چند نکته را به عنوان طرح بحث این نشست مطرح و تلاش میکنم برخی موضوعاتی که مد نظرم بود بهطور خلاصه بیان کنم. اینکه چرا تئوریپردازی در تاریخ شفاهی لازم است و آن هم در وضعیت فعلی تاریخ شفاهی آیا واقعاً ضرورت دارد یا نه، در ایران یک بحث جدی است. ما شاهد گسترش تاریخ شفاهی در دنیا از دهه 40 ،50 ، 60 و 70 هستیم و ما حداقل شش دوره گسترش تاریخ شفاهی را در دنیا داریم. مشخص است که بعد از یک دوره شکلگیری اولیه و رشد و گسترش آن، بعد از یک دوره ارتباط مستمر با جامعه و جامعهشناسان و پژوهشگران که البته در بعضی دورهها این شکلگیریها و گسترشها همزمان با هم پیش رفته، در یک زمانی تاریخ شفاهی به این فکر افتاد که باید به سؤالات درباره ماهیت خودش جواب دهد. یعنی بعد از بعد سیاسی وارد بعد اجتماعی شدیم و سپس، بعد استفاده عمومی در خصوص موزهها و مراکز آرشیوی و مدارس را شاهد بودیم.
سپس این سؤال جدی مطرح شد که تاریخ شفاهی باید به سؤالات جدی در زمینه ماهیت خودش، هدفش، و نیز گسترش و کارکردش از سوی تاریخشفاهیکاران یک پاسخ جدی بدهد، چون از یک دورهای به بعد یک سری از تاریخ شفاهیها دچار یک نوع درونگرایی و پرسش از خود شدند. این در پاسخ به سؤالات بیرونی بود که از تاریخ شفاهی پرسیده میشد. درباره اهمیتش، کارکردش، اعتبارش، قابلیت پاسخگوییاش و انواع و اشکال استفاده از تاریخ شفاهی و... تاریخشفاهیکاران به این فکر افتادند که باید پاسخهای جدی و جدیدی به این سؤال داد که آیا اصلاً امکان دارد ما در تاریخ شفاهی به تئوریپردازی برسیم و این مسئله چه مقداری ضرورت دارد؟ الان ما در ایران بعد از یک دوره 40 ساله، یک دوره فعالیت عمیق حداقل 20 ساله و گسترش آن در جامعه ما که امروز جای هیچ بحثی در اهمیت جای پایش نیست، فعلاً در نقطهای ایستادهایم که باید مجدد این سؤال پرسیده شود که تا چه اندازهای میتوان در تاریخ شفاهی به تئوریپردازی پرداخت و اصلاً ضرورت دارد یا نه؟ به نظر میرسد که در بحث تاریخ شفاهی، ما نیاز جدی به بازنگری در کارکرد داریم.
ارتباط تاریخ با فلسفه تاریخ بحث مفصلی دارد، زیرا اینکه شما تاریخنگاری انجام بدهید و تاریخ را بنویسید با اینکه با نگاه فلسفی به تاریخ نگاه کنید متفاوت است. حال این مسئله قابل بحث و بررسی است که اگر ما در تاریخ به فلسفه نیاز داریم و میتوانیم یک چارچوب برای وقایع و ارائه تئوری و دیدگاه از موضوعات تاریخی ارائه کنیم، آیا به همان نسبت امروز به این جایگاه و این نقطه رسیدهایم که بتوانیم برای تاریخ شفاهی نیز یک بازنگری اساسی در تفکر و کارکرد استفاده از آن داشته باشیم؟ به این خاطر که تاریخ شفاهی به عنوان یک ساختار، ابزار، روش، بهویژه یک روش کارآمد و یک حوزه مطالعات میانرشتهای بوده و امکان استفاده از آن در حوزههای مختلف وجود دارد. از جمله میتوان از حوزه علوم اجتماعی، تاریخ محلی، صنعت، تاریخ سازمانی، حافظه سازمانی، مدیریت دانش سازمانی و... نام برد. در حوزه بسیار متفاوت کارکردی هم که بررسی میشود نشان داده میشود که تاریخ شفاهی مدیریت ابزار در حوزههای بسیار متفاوتی استفاده شده است؛ به نوعی که یک سر آن از علوم انسانی به علوم پزشکی و سر دیگرش از صنعت به حوزه مدیریت بررسی میشود.
اما یک سؤال جدی میان همه این کارکردهای میانرشتهای در تاریخ شفاهی وجود دارد و آن این است که آیا تاریخ شفاهی نیازمند یک هویت مجزا و جداگانه نیست تا بتواند به آن یک ساختار، یک هویت و یک شخصیت دهد که قابلیت جداسازی آن را داشته باشد؟ چرا این مسئله اهمیت دارد؟ همانطور که حداقل در 20 سال پیش در دنیا به این نتیجه رسیدند، تاریخ شفاهی وقتی قرار است به برخی از سؤالات و امّا و اگرها پاسخ دهد یا اینکه به بحث قابلیت و تکرار و اعتبار و اصالت و اعتبار محتوا در پژوهشها بخواهد پاسخ دهد، باید یک هویت جداگانه فراتری پیدا کند؛ فارغ از اینکه تاریخ شفاهی برای چه کاری استفاده میشود. بماند اینکه با چه شیوهای انجام میشود و اینها همه بحث عمومی تاریخ شفاهی است.
ما باید یک گام فراتر از این مسئله برداریم. تاریخ شفاهی فراتر از بحث انجام مصاحبه، بحث آرشیوسازی و بحث جمعآوری اطلاعات و دسترسیپذیری است. تاریخ شفاهی برای اینکه بتواند به این سؤالات پاسخ دهد نیازمند یک هویت است تا بتواند به تشکیک مورخان نسبت به اثبات و اعتبارش پاسخ دهد؛ یا به اینکه بخواهد هویت خودش را فراتر از بحثهای مطالعاتی میانرشتهای استفاده کند جواب دهد. اکنون ما در تاریخ شفاهی ایران در جایگاهی هستیم که با توجه به گستردگی استفاده از آن در بحث تاریخ ادارات و سازمانها، تاریخ جنگ، تاریخ انقلاب، تاریخ محلی، تاریخ شهری و... که در جنبههای مختلف استفاده میشود، نیازمند این است که تاریخ شفاهی مجدد بازتعریف شده و ساختار و اهمیتش تعریف شود. پس از آن میتوانیم از آن به عنوان یک الگوی درست و یک ساختار مشخصتری در پژوهشهای تاریخی استفاده کرده و یک نوع هویت به آن بدهیم. باید بتوان به تاریخ شفاهی چارچوبهای مشخصی داد تا در خروجیهای مشخصی نیز از آن بهره گرفته شود و بتوان در پژوهشهای مشخصتری از آن استفاده کرد. این رهیافت نیازمند این است که علیرغم کارکرد عمومی تاریخ شفاهی در حوزههای متفاوت، از یک گام بالاتر به تاریخ شفاهی بنگریم.
بحث نسبت بین خاطره با تاریخ شفاهی یا نسبت میان ذهن و روایتهای بیناذهنی، همه مباحث خیلی جدی در بحث بین نگاه حداکثری یا حداقلی در تاریخ شفاهی است. ما اکنون نیاز داریم نگاه حداقلی به تاریخ شفاهی در بحث داشته باشیم. در یک سری مباحث ما میتوانیم از بحث تاریخ خانوادگی یا حتی تاریخ محلی در محلات و روستاها استفاده کنیم، ولی در کنار نگاه حداقلی به تاریخ شفاهی، ضرورت دارد ما یک نگاه حداکثری هم در قسمتی از جامعه داشته باشیم. یعنی ما نیازمند پرورش تاریخشفاهیکارانی هستیم که علاوه بر نگاه حداقلی به تاریخ شفاهی، یک نگاه حداکثری هم به آن داشته باشند. این موضوع از این منظر اهمیت دارد که ما باید بتوانیم از ورای همه استفادهکردنهای تاریخ شفاهی در حال حاضر در ایران، یک نگاه حداکثری برای هویتدهی به تاریخ شفاهی در ایران نیز داشته باشیم. همانطور که اکنون در دنیا بحث تاریخ شفاهیِ کیفی داغ است، در کنارش بحث تاریخ شفاهیِ کمی و بازمشارکت در استفاده از تاریخ شفاهی برای گذشته نیز مطرح است.
در بحث انواع استفادهها از تاریخ شفاهی، همه این موضوعات باید به آگاهانه استفاده کردن از تاریخ شفاهی منتج شوند. ما تاریخ شفاهی را باید آگاهانه استفاده کنیم و باید در گذر از بحث استفاده ناآگاهانه از تاریخ شفاهی، به استفاده آگاهانه برسیم. اگر مورخی قرار است از تاریخ شفاهی استفاده کند باید آگاهانه حدود و ساختار آن و اهمیت و جایگاهش را درک کند و بعد به سراغش برود. این البته منکر استفاده ما از تاریخ شفاهی نیست. اکنون تاریخ شفاهی در ایران ابعاد عمومی پیدا کرده و همه خودشان را تاریخشفاهیکار میدانند و البته کسی هم مخالفتی با آن ندارد؛ بالاخره همه ما تاریخشفاهیکاران خوشحال هستیم که تا این اندازه در ایران گسترش پیدا کرده است؛ اما این نگرانی هم وجود دارد که تاریخ شفاهی باید یک گام بالاتر بیاید و درباره آن فکر شود. باید یک گام بالاتر هویت پیدا کند که امیدوارم در بحث ورود تاریخ شفاهی به دانشگاهها و ساختارمندسازی آن یا حتی در حوزههای تخصصی تاریخ شفاهی ایران به سطحی برسد که امکان ارائه هدفمند از آن پیش بیاید. همانطور که اکنون بحث عدم تئوریپردازی در تاریخ شفاهی بعضی از ضعفهای جدی را هم در فکر ما به وجود آورد. از جمله اینکه ما در ایران مقالات تخصصی از تاریخ شفاهی کم داریم. در شیوه هدفمند ارائه نیز ایراد وجود دارد. اکنون تعداد بسیار زیادی پروژه تاریخ شفاهی در ایران انجام شده است. مثلاً فقط در مرکز آستان قدس رضوی بیش از 50 پروژه انجام شده اما در ارائه هدفمندی اطلاعات و استخراج اطلاعات دچار ضعف هستیم؛ به این دلیل که ما یک گام بالاتر فکر نکرده و یک گام بالاتر امکان ارائه ایجاد نکردیم. مگر این نیست که افراد توانمندی که در این حوزه هستند باید وارد گود شوند؟ ضمن استفاده از تجربه متخصصان تاریخ شفاهی در بحث تاریخ شفاهی، امیدوارم در ایران نیز ما گامهایی اساسی در این زمینه برداریم.
ادامه دارد
ضرورتهای تئوریپردازی در تاریخ شفاهی ایران - 1
ضرورتهای تئوریپردازی در تاریخ شفاهی ایران - 2
تعداد بازدید: 2835
http://oral-history.ir/?page=post&id=10372