معرفی کتاب «آسمان به بهشت نزدیک است»
خاطرات خلبان حسین بهزادفرفریدون حیدری مُلکمیان
14 آذر 1400
روی جلد «آسمان به بهشت نزدیک است» با استفاده از عکسی مناسب از خلبان و چینش پلکانی کلمات عنوان کتاب رو به بالا کار شده که اوج گرفتن و پرواز را تداعی میکند. کتاب، نخست با تقدیمنامۀ کوتاه خلبان حسین بهزادفر به همسرش و بعد دستخط تشکر وی از کسانی که در جمعآوری خاطرات رزمندگان و ایثارگران تلاش میکنند، شروع میشود. آنگاه مقدمۀ سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس و به دنبال آن، پیشگفتار تحقیقات اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان شمالی میآید؛ اما پیش از اینکه متن اصلی کتاب آغاز شود، گاهشمار کوتاهی در دو صفحه تحت عنوان «حسین بهزادفر از دیروز تا امروز» گنجانده شده که خواننده را با سیر زندگی وی آشنا میسازد. متن کتاب چهار فصل و ساختار مصاحبهای دارد. در انتهای متن نیز به ترتیب: عکسها و اسناد، فهرست اعلام و منابع و مآخذ جای گرفتهاند. عکسها نیز از کیفیت خوبی برخوردارند و نشانگر دورههای مختلفی از خدمت نظامی وی هستند.
«آسمان به بهشت نزدیک است» شرح فعالیتهای خلبان هوانیروز حسین بهزادفر در دفاع مقدس است. با این حال، فصل اول کتاب، خاطرات دوران کودکی وی تا زمان انقلاب را در بر گرفته و به تحصیلات و فعالیتهای مذهبیاش نیز اشاره میشود. متولد 1332 در بجنورد؛ با سه برادر و سه خواهر؛ از مادری مهربان و خانهدار و پدری دستودلباز و زحمتکش که کارش نمدمالی بود و تا 90 سالگی فعالیت داشت و از دسترنج خود، خانوادهاش را تکفل میکرد.
فصل دوم به دورۀ استخدامی حسین بهزادفر در هوانیروز میپردازد؛ از روزی که برگۀ آگهی استخدام ارتش را از مشهد به بجنورد میآورند و توزیع میکنند و او با دیدن آگهی تصمیم میگیرد برای ثبتنام به مشهد برود. خانواده هم وقتی اشتیاق او را برای استخدام در ارتش میبیند رضایت میدهد. علاقهاش به خلبانی بود و شوق پرواز داشت. وقتی کارهای اولیه در مشهد انجام گرفت، به تهران اعزام و پس از قبولی در معاینات پزشکی در هوانیروز استخدام شد. بعد از شش ماه آموزش نظامی از تهران به اصفهان رفت تا برنامۀ کلاسهای زبان انگلیسی و آموزش دورههای هواشناسی، رادیو، قطعهشناسی بالگرد و مکالمه با برج را شروع کند. وقتی دورهها و برنامههای آموزشی را با موفقیت پشت سر گذاشت، برای پرواز آماده شد. بعد از 25 ساعت پرواز، تبحر لازم را پیدا کرد و با گذراندن تمام موارد در سال 1355 به عنوان خلبان دوم در هوانیروز مشغول شد.
سال 1357 با اوجگیری مبارزات ملت علیه شاه، او نیز اغلب با لباس شخصی در تظاهرات مردم اصفهان شرکت میکرد. سرانجام به اتفاق دیگر همکاران در هوانیروز اصفهان، خط خود را از حکومت پهلوی جدا کردند و به صفوف مردم پیوستند. مردم نیز با دسته گل و شیرینی از آنها استقبال کردند، اما وقتی امام گفت نظامیها به پادگان نروند، او نیز پادگان را ترک کرد و چند روزی به بجنورد رفت. با پیروزی انقلاب از طریق دوستانش خبردار شد که دیگر میتواند به پادگان برگردد.
فصل سوم از دوران زندگی مشترکش میگوید. سال 1358 در بجنورد با دختری از همسایگان ازدواج کرد. با همسرش برای شروع زندگی راهی اصفهان شد. شش ماه دیگر بعد از فارغالتحصیلی رستۀ خلبانی به کرمان انتقال یافت.
فصل چهارم که بیش از نیمی از صفحات کتاب را در بر میگیرد، به جنگ تحمیلی اختصاص پیدا میکند و روی این دوره از زندگیاش دقیق میشود. زمانی که مسئول حفاظت از پایگاه هوایی کرمان بود، جنگ شروع میشود: 31 شهریور 1359. خبر میرسد که عراق بعضی از پادگانها و باندهای هوایی ایران را بمباران کرده است. ساعت سه بعدازظهر کمیسیونی در فرمانداری کرمان تشکیل میشود. از تهران دستور رسیده بود پادگانهایی که نیروهای پروازی دارند به خاطر بمباران احتمالی باید سریعاً تخلیه شوند. در غیاب فرماندۀ هوانیروز در استانداری دستورات را به حسین بهزادفر ابلاغ کردند و از وی خواستند که عیناً دستورات را در پایگاه پیاده کند و برای پشتیبانی هم نیروهای ژاندارمری و زمینی را در اختیارش گذاشتند. به پایگاه که برگشت، دستورات لازم را به فرمانده پادگان انتقال داد: از آنجا که احتمال بمباران از طرف عراق بود، باید تا ساعت 8 شب پادگان تخلیه میشد. آمادهباش زده شد. خلبانها لباس پرواز پوشیدند و بالگردهای داخل پادگان را در کوههای اطراف کرمان مستقر و وسایل پرواز را از پادگان خارج کردند و به مکانهای امن بردند. از نیروهای نظامی هم برای نگهبانی و نگهداری وسایل پرواز در کوهها کمک گرفتند.
سال 1359 به عنوان خلبان دوم بالگرد برای شناسایی به مناطق دزفول، بانه، سردشت و سقز رفت. شناسایی در اکثر عملیاتها انجام میشد تا امکان برنامهریزی وجود داشته باشد. او و خلبان یکم با بچههای سپاه و نیروی زمینی در تماس بودند و تجهیزات دشمن را برآورد میکردند و به آنها اطلاع میدادند. در پدافند آبادان به عنوان افسر هماهنگکننده عمل میکرد. بعد از هر مأموریت بار دیگر به کرمان باز گشته و خدمت عادی خود را از سر میگرفتند. هر روز در پادگان، پرواز آموزشی و پروازهای جانبی انجام میدادند تا دوباره نوبت مأموریتشان برسد. البته غیر از گروه کرمان، گروههای دیگری هم بودند که در جنگ زحمت میکشیدند. گاه تا دو ماه مأموریت جنگی نداشتند و فقط مأموریتهای شناسایی سمت سیستان و بلوچستان یا جیرفت داشتند. همچنین برای کمک به سیلزدگان جیرفت میرفتند و تا پایان کمکرسانی آنجا میماندند. سیل جادهها را از بین برده بود و به همین علت، کمکرسانی بهسختی انجام میشد.
سال بعد در عملیات گستردۀ ثامنالائمه (ع) که از ماهشهر به شادگان شروع شد شرکت کرد. به نظر خودش این اولین مأموریت بزرگ او بود. شب عملیات حدود ساعت 10 خاموشی مطلق زدند و گفتند همه باید بخوابند. بعد ساعت 12 شب همۀ افراد را بیدار کردند و به اتاق توجیه بردند تا قبل از پرواز، بچهها را توجیه و وظایف هریک را مشخص کنند. آنها ساعت 4 صبح از ماهشهر استارت زدند و 6 صبح در شادگان بودند. مأموریتشان حدود دو ساعت و 45 دقیقه طول کشید و موفق شدند چندین تانک عراقی را منهدم کنند. علاوه بر آن، از بالا، نیروی زمینی و سپاه و لشکر خراسان را که آنجا حضور داشتند حمایت میکردند. بعد از اینکه عملیات ثامنالائمه (ع) به نتیجه رسید و محاصره آبادان شکسته شد، بار دیگر از شادگان به ماهشهر برگشتند و تقریباً مأموریتشان به اتمام رسید. پس از آن، بهزادفر و دوستانش را به کرمان فرستادند و گروهی دیگر جایگزینشان شد.
بعد از یک ماه که در کرمان بودند، مأموریت یافت به دزفول و از آنجا برای انجام شناسایی به منطقۀ دشت عباس برود. چند روز در دشت عباس مستقر و مأمور پشتیبانی از نیروهای زمینی بود. از آن پس، هر 2 یا 3 ماه با هواپیما به دزفول میرفتند و در آنجا به خلبانها اعلام میشد که هر یک باید به کدام منطقه پرواز کنند. پایگاههای رزروی در منطقه بود که از آنجا پروازهای جانبی و پروازهای شناسایی و تخلیۀ مجروحین از مناطق جنگی انجام میشد. از دشت عباس پروازهایشان شروع میشد و هر قسمتی که نیاز بود به عنوان پشتیبانی کننده میرفتند و در عملیات شرکت میکردند.
برای رساندن دیدهبان از بالگرد استفاده میکردند که سریع جابهجا شوند. بهزادفر گاه نیروهای بسیجی را در مناطق مختلف جابهجا میکرد. محلهای صعبالعبوری در بالای کوه وجود داشت که برای شناسایی و دیدهبانی، مناسب بود اما رسیدن به آنجا با پای پیاده چند روز طول میکشید و او بسیجیها را در عرض ده دقیقه به این مکانها منتقل میکرد.
در سال 1360 بعد از 150 ساعت پرواز با استادان خلبان، آموزش خلبان یکم را گذراند و به عنوان خلبان جترنجر انجام وظیفه کرد. اوایل سال بعد، همزمان با عملیات فتحالمبین برای شناسایی رفت. بعد اردیبهشت ماه در عملیات بیتالمقدس، مسئولیت خلبان یکم به وی واگذار شد.
ششم خرداد 1361 به کرمان برگشتند. یکی دو ماه که در کرمان بودند عملیات محرم و رمضان شروع شد. این عملیاتها در منطقۀ کردستان بود. آنها در مراغه مستقر بودند. از مراغه به سقز و از سقز به بانه و از بانه به سردشت میرفتند و عملیات انجام میدادند. کارشان تخلیۀ مجروحین بود که آنها را به بیمارستانهای تبریز یا ارومیه میبردند و مجدداً به پایگاه خود برمیگشتند.
بهمن 1361 در تنگۀ چزابه و فکه درگیریهایی صورت گرفت و آنها برای پشتیبانی نیروهای جنگی به منطقه اعزام شدند. عملیات والفجر مقدماتی در دهۀ فجر بود. از همانجا عملیاتهای والفجر ادامه یافت و او در والفجر1، 4 و 8 نیز به عنوان عضوی از گروه پشتیبانی کنندۀ نیروی زمینی و سپاه انجام وظیفه کرد.
اواخر سال 1362 در عملیات خیبر به سمت اهواز حرکت کردند تا برای تخلیۀ مجروحین و تیم آتش اقدام کنند، بعد موقعی که بمباران شیمیایی در منطقۀ کردستان پیش آمد و همچنین در عملیات نصر8، او به عنوان افسر عملیات و رابط حاضر شد.
بعدها در عملیات مرصاد نیز نقش داشت. خلبانهای بالگردها کارشان شناسایی بود. از بالا همه جا را نظارت میکردند و شاهد درگیریها بودند. اطلاعات را در اختیار نیروی زمینی قرار میدادند، آنها هم با همکاری بچههای سپاه عملیات را به پیش میبردند.
حسین بهزادفر و همکاران خلبانش هرگز نمیتوانستند شاهد یک عده بیگانه باشند که کشورشان را اشغال کردهاند. آنها تمام فکرشان این بود که هرچه زودتر و با تمام قوا متجاوزان را از کشور بیرون برانند. حتی با خاتمه جنگ نیز از پای ننشستند؛ به طرف جنوب شرق میرفتند و در عملیاتهایی که علیه اشرار و قاچاقچیان برای پاکسازی منطقه انجام میگرفت شرکت داشتند. در این مأموریتها بیشتر پروازهای شناسایی حسین بهزادفر در شهرهای ایرانشهر، خاش، زابل و سراوان صورت میگرفت. علاوه بر این، او بعد از جنگ، غیر از خلبانی، نزدیک 15 سال نیز امنیت پرواز گروه رزمی کرمان را به عهده گرفت. حتی بعد از بازنشستگی، دوباره دعوت به کار شد تا برود به سیستان و بلوچستان که تازه گروه رزمیاش شکل گرفته بود اما نتوانست قبول کند؛ چون بچههایش بزرگ شده بودند و او احساس میکرد بعد از آنهمه مأموریتهای پیدرپی و دوری از خانواده، حالا دیگر باید در کنارشان باشد.
کار مصاحبۀ کتاب را فاطمه قربانی برای اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان شمالی به انجام رسانده و چاپ اول آن در 1395 در تهران توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در 286 صفحه و شمارگان 1000 نسخه در قطع رقعی با قیمت 120000 ریال منتشر و راهی بازار کتاب شده است.
تعداد بازدید: 3143
http://oral-history.ir/?page=post&id=10250