نگاهی به کتاب «آخرین پاتک»
فریدون حیدری مُلکمیان
09 آبان 1400
مصاحبه و تدوین «آخرین پاتک» را سیدحسن موسوی طیب به انجام رسانده و چاپ اول آن در 1399 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در 381 صفحه و شمارگان 1000 نسخه با جلد سخت و قطع وزیری منتشر و راهی بازار کتاب شده است.
«آخرین پاتک»، طرح روی جلدِ گویایی از صحنههای جنگ دارد و با دستخط تأیید متن توسط راوی کتاب شروع میشود. پس از آن، پیشگفتار مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خوزستان و در ادامه، مقدمه سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس و نیز سخنی با خوانندگان به قلم مصاحبهکننده و تدوینگر کتاب میآید.
ساختار کتاب بر اساس پرسش و پاسخ شکل گرفته و از نوزده فصل تشکیل شده است.
فصل اول از زمان تولد راوی تا پیروزی انقلاب اسلامی را در برمیگیرد که وی به شرح این مرحله از زندگی خود میپردازد. ابتدا خود و خانوادهاش را معرفی میکند و تدیّن و تعهدش به دین و احکام دینی را مدیون پدر و مادر خویش میداند. پدرش از کودکی در مسجد اذان میگفت و مادرش نیز در یک خانواده متدیّن رشد کرده بود. او همچنین به وضع زندگی خانوادگیشان در دوران کودکیاش اشاره میکند که مثل اکثر مردم آن روزگار، ضعیف و پایینتر از حد متوسط بود. پس از آن، خاطراتش از دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی و همشاگردیهایش را بازمیگوید.
در فصل دوم به انقلاب اسلامی پرداخته میشود. سال 56 راوی دوم راهنمایی است. از اواخر همین سال که آتش انقلاب کم کم زبانه میکشید وی با یک اسم جدید آشنا میشود: امام خمینی. در این فصل وی همچنین از حال و هوای انقلاب در شهر دزفول و حضورش در مراسم و راهپیماییها، از اولین انتخابات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از فعایت احزاب و گروهها در سطح شهر و از فعالیتهای خود و جوانهایی مثل خودش برای حفظ و تثبیت نظام نوپای جمهوری اسلامی سخن میگوید.
فصل سوم با آغاز جنگ تحمیلی همراه است؛ با هجومی ناگهانی و حملهای غیرمنتظره: «... نماز جماعت که تمام شد، صدای انفجاری ما را به بیرون کشاند. مسجد در حاشیه شمالی شهر بود و تا چشم کار میکرد، فضا باز بود. جزو آخرین ساختمانهای شهر بودیم. از دود بلندی که به آسمان زبانه کشیده بود میشد تشخیص داد که در محدوده پایگاه چهارم شکاری وحدتی، اتفاقی افتاده است. سقوط بمبهای بعدی را در ادامه همان انفجارها مشاهده میکردیم و بعد متوجه عبور هواپیماها از آسمان شهر شدیم. نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده است.»
تازه دو هفته از جنگ گذشته بود که از رادیو اعلام میشود ارتش عراق قصد دارد به دزفول حمله کند. بعد از این خبر، ولولهای در شهر ایجاد شد و همه خود را برای درگیری و دفاع آماده می کردند. در حالی که حملات موشکی و بمبارانهای هوایی همچنان ادامه داشت، مساجد دزفول به ستاد بسیج مردمی تبدیل شدند.
فصل چهارم به اولین اعزام به منطقه عملیاتی اختصاص مییابد. راوی پانزده شانزده سال بیشتر ندارد، با این حال جزو نیروهایی است که در مساجد شهرشان فعالیت دارند و از همانجا به منطقه عملیاتی اعزام میشوند. دشت عباس اولین جبهه است: «دشت عباس، جبهه به این معنایی که نیروهای ما و دشمن در مقابل هم خاکریز و سنگربندی داشته باشند، نبود. از جادههای شمال شهر اندیمشک از یک مسیر بسیار صعبالعبور خودمان را به جناح شمالی نیروهای عراقی در جبهه کرخه رساندیم...» و این آغاز حضور در جنگ است.
فصلهای پنجم تا سیزدهم به ترتیب شرح یک سری عملیات و نیز اعزام به برخی مناطق و پایگاهها (طریقالقدس، فتحالمبین، پاسگاه زید، منطقه عملیاتی محرم، والفجر1، پدافندی پاسگاه زید، خیبر و بدر) و شرکت راوی در آنهاست. در این میان، هرگز هیچ چیز به اندازه مفقود شدن و شهادت همرزمانش در عملیات بدر او را اذیت نمیکند و از این بابت اندوه بزرگی به دلش چنگ میزند: «جلو که رفتیم به جایی رسیدیم که محوطه بازی بود. تعدادی از بچههای ما رفتند توی محوطه که دیدم همینطور تیر میخورند و شهید میشوند. توی تله افتاده بودیم. خودم هم وقتی داشتم از همان مسیر میرفتم جلو، چیزی آمد و به سرم خورد...» بعد از اینکه بیهوش میشود با صورت ورم کرده و چشمهای خونی برش میگردانند عقب و دیگر متوجه نمیشود که چرا و چطور او را به تهران اعزام میکنند. در بیمارستان زرگر، جنوب تهران بستری میشود. پرسنل بیمارستان نخست به شیمیایی بودنش مشکوک میشوند؛ اما وقتی معاینه به عمل میآید مشخص میشود شیمیایی نیست. حتی دستها و پاهایش نیز همه حرکت دارند. فقط یک خراش روی صورتش زیر گونه راستش افتاده و اثرش باقی مانده.
فصل چهاردهم سفرنامه غرب کشور است. بعد از عملیات بدر و مجروحیت، قرار میشود راوی به همراه تعدادی از فرمانده گروهانهای لشکر با دو ماشین پاترول از جبهههای غرب بازدید کنند تا با جبهه غربی و میانی و کلاً نوار مرزی غرب و شمال غرب کشور آشنا شوند.
فصل پانزدهم به سفرنامه حج تمتع اختصاص دارد. «سفر حج، سفر معنوی خوبی بود... ما در حالی که در سفر مکه بودیم و عبادت میکردیم، سفر مکه را دقیقا مانوری در مقابل شیطان و استکبار میدانستیم. آنجا مانور میدادیم و به سمت نماد شیطان سنگریزه پرت میکردیم، راهپیمایی میکردیم، سعی صفا و مروه میکردیم؛ همه اینها نمادی بودند از کارهای اجرایی و عملی رزمندههای ما در جبهه. آنجا به خودم گفتم: اگر بخواهم به معلومات و آموزشهای حج عمل کنم باید همیشه در جبهه بمانم.»
فصلهای شانزدهم و هفدهم و هجدهم نیز عملیاتهای والفجر8، کربلای 4 و 5، والفجر10 را در بر میگیرند. در عملیات والفجر8 پای چپش تیر میخورد و استخوانش خرد میشود. بار دیگر برای درمان و مداوا به تهران اعزام و بیش از یک ماه در بیمارستان بستری میشود و به دلیل مجروحیت و پشت سر گذاشتن نقاهتش نمیتواند در کربلای 4 شرکت کند.
فصل نوزدهم به فعالیتهای پس از جنگ و ادامه تحصیلات راوی میپردازد. سالی که جنگ شروع شد او باید میرفت سال دوم دبیرستان ولی درس را نیمهکاره رها کرد. با وجود این، بعد از خاتمه جنگ تا دوره دکترای حقوق عمومی به تحصیلاتش ادامه میدهد. از جمله فعالیتهای پس از دوران دفاع مقدس وی میتوان به بنای مؤسسه خیریه حجت ابن الحسن (عج)، راهاندازی انجمن حمایت از بیماران تالاسمی، فرماندهی گردان عاشورا، عضویت در شورای اسلامی شهر، تأسیس واحد اورژانس115، اشاره کرد.
باری، اگرچه تدوینگر کتاب در یادداشت خود تحت عنوان «سخنی با خوانندگان» تأکید میکند که «از او [علیرضا زمانیراد] خواستم با هم بیشتر به گفتوگو بنشینیم تا خاطراتش را از ماوقع مقاطعی که در جنگ تحمیلی در جبهه و پشت جبهه حضور داشته است ثبت و ضبط نمایم» با وجود این، به نظر میرسد که علاوه بر مصاحبه به برخی از کتابها و نوشتهها نیز رجوع کرده تا احتمالاً حاصل کار منسجمتر و مستندتر باشد، زیرا در انتهای کتاب دو صفحه نیز به منابع اختصاص داده شده است.
تعداد بازدید: 3298
http://oral-history.ir/?page=post&id=10185