زیتون سرخ (65)

گفت و گو و تدوين: سيدقاسم‌ياحسيني


زیتون سرخ (۶۵)
خاطرات‌ناهید‌یوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


فصل نوزدهم
همان سال 1363 خودم را از تهران به شاهرود منتقل كردم. محل زندگي محمد و خانواده‌اش در اين شهر بود. در تابستان اين سال دچار ناراحتي شديد روحي شدم. يك روز رخت مي‌شستم كه ناگهان احساس كردم دارم گُر مي‌گيرم! به محمد گفتم: «دارم خفه مي‌شوم.» چند ساعت بعد آرام گرفتم. اين آغاز ناراحتي روحي‌ام بود. نزد روان‌پزشك رفتم. گفت: «دو راه داري يا با خودت و ناراحتي رواني‌ات مبارزه كني و يا تا آخر عمرت قرص بخوري.»
من راه‌حل اول را انتخاب كردم و ماه‌ها با خودم و حالت‌هاي عجيب و غريب روحي و رواني‌ام جنگيدم. در اين راه كتاب آيين زندگي تأليف ديل كارنگي،‌ خيلي به كارم آمد و كمكم كرد تا به زندگي عادي‌ام بازگردم.
در شاهرود به دبيرستان رفتم و شروع به درس دادن كردم. محمد هنوز كار درستي نداشت. پولي را که از شركت صنايع فولاد خوزستان گرفته بودم به محمد دادم. خودش هم ماشينش را فروخت و كارگاه جوراب‌بافي در شاهرود راه انداخت. محمد و مادرش همان سال به مكه هم مشرف شدند و محمد شد حاج محمد!
از مهرماه سال 1363 كه به شاهرود رفتم شروع به همكاري با دانشگاه آزاد اسلامي شاهرود كردم و در اين دانشگاه دروسي چون مكانيك، الكترومغناطيس و ترموديناميك تدريس کردم. در دانشگاه دولتي هم درس دادم. تدريس در دبيرستان هم بود. به طور متوسط هفته‌اي هفتاد ساعت در دبيرستان و دانشگاه درس مي‌دادم.
برخي اوقات ناراحتي روحي‌ام بر اثر كار شديد عود مي‌كرد. يك بار سر نماز، در حال ركوع ضربان قلبم شديد شد. حس كردم درونم تهي است. مرگ را به چشم خود ديدم. همان‌جا گفتم: «خدايا! روزبه و لاله هنوز كوچك‌اند، مرا نبر!» و نبُرد و زنده نگاه داشت.
روزبه و لاله بزرگ شدند و به مدرسه رفتند. ضريب هوشي روزبه صد و چهل و پنج ‌است. دبستان و دبيرستان را تمام كردند. روزبه در سال 1376 به دانشگاه شريف واقفي تهران رفت و در رشته الكترونيك شروع به تحصيل کرد. رتبه او در كنكور سراسري هفت بود! سال 1380 ليسانس گرفت و براي اخذ فوق‌ليسانس راهي كشور دانمارك شد و فوق‌ليسانسش را در دانشگاه «آلبورگ» دانمارك گرفت. تزش را با نمره بيست و يك تشويق‌نامه تمام كرد. در سال 1384 براي اخذ P.H.D و دكترا در رشته برق به هلند رفت و هم‌اكنون ـ پاييز 1385 ـ در حال گذراندن دكترا است. او در كنفراس‌هاي علمي در قبرس، سوئد، سوئيس، اسپانيا، آلمان و هلند شركت كرده و مقاله علمي ارائه داده است.
لاله هم در سال 1378 با رتبه پنج در كنكور سراسري قبول شد و در رشته دندانپزشكي در دانشگاه علوم پزشكي تهران درس خواند و در سال 1385 فارغ‌التحصيل شد. اكنون در آستانه ازدواج است.
حاصل ازدواج من و محمد دختري است به نام ژاله كه در سال 1369 متولد شده و اكنون در رشته رياضي‌فيزيك در دبيرستان درس مي‌خواند.
خودم از سال 1363 همكاري با دانشگاه را شروع كردم و از سال 1369 تا کنون عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد شاهرود هستم. براي آموزشکده فني و حرفه‌اي دخترانه شاهرود چندين دستگاه آزمايش فيزيك و مكانيك ساخته‌ام. روزنامه‌هاي تهران چند گزارش از ساخت اين دستگاه‌ها منتشر كرده‌اند. علاوه بر اين چند سالي است به نجوم علاقه‌مند شده‌ام و جمعي را در شاهرود گرد هم آورده‌ام و مشغول مطالعات نجومي هستيم. گاهي در راديو شاهرود درباره نجوم سخنراني مي‌كنم.
اكنون و در سن پنجاه و چهار پنج سالگي تنها يك آرزوي بزرگ ديگر از خدا دارم و آن اين است كه توفيقي به من عنايت كند تا بتوانم در رشته فيزيك بنيادي به تحصيل ادامه دهم.
در سال 1364 با کمک دکتر ارضي بار ديگر به عالم تحقيق و پژوهش بازگشتم و شروع به ادامه تحقيقات در زمينه پايان‌نامه فوق‌ليسانسم کردم. حدود يک سال با شور و هيجان کار و پژوهش کردم. هفته‌اي دو روز از شاهرود به تهران مي‌رفتم  و زير نظر دکتر ارضي تحقيق مي کردم. دکتر ارضي خيلي از کارم راضي بود. نتيجه تحقيقاتم را طي دو شماره در فصلنامه علمي دانشگاه تهران، که از معتبرترين مجلات علمي و پژوهشي و دانشگاهي ايران به شمار مي‌رود منتشر کردم. مقاله‌ها را به آموزش و پرورش شاهرود دادم، اما آن‌ها گفتند: «اين کارها به درد ما نمي‌خورد.»
پس از دوندگي‌هاي بسيار و مکاتبات اداري لطف کردند و به من «نيم» نمره دادند. چنان سرخورده شدم که از آن پس براي هميشه دور کارهاي پژوهشي دانشگاهي را خط کشيدم و آن را کنار گذاشتم.
ما هفت خواهر هستيم. همان‌طور که قبلاً هم يادآور شدم. پوران خواهرم بزرگم در تهران پرستاري خواند. در سال 1356 به آمريکا مهاجرت کرد و ساکن آنجا شد. تحصيلاتش را ادامه داد و الان متخصص بيهوشي است. آذر (مينا) هم پرستاري خواند. ناديا مهندس مکانيک از دانشگاه علم و صنعت تهران است. هرمين دوازده ساله بود که در سال 1356 با پوران راهي آمريکا شد. در آنجا پزشکي خواند و با يک آمريکايي ازدواج کرد و صاحب دو فرزند از او شد، اما بعدها از آن مرد آمريکايي طلاق گرفت و با يک پزشک فوق متخصص غدد که ايراني است، ازدواج کرد. رويا مهندسي شيمي از دانشگاه تهران را گرفت و گل‌بهار، مهندس فيزيک است. همگي ازدواج کرده‌اند و زندگي خوب و خوشي دارند. از ميان آن‌ها فقط من در ايران و شهر شاهرود هستم. روزگارم بد نيست. همه چيزم را مديون كرم و لطف خداوند هستم. خداي من، خداي كريم و مهرباني است. حتي مهربان‌تر از يك مادر!

پايان ـ پاييز 1385



 
تعداد بازدید: 4143


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.